• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    نام درس: خارج فقه بحث حج.
    نام استاد: فاضل لنكرانى.
    تاريخ: 1370 ه.ش‏
    اعوذبالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    عرض كرديم كه در بين رواياتى كه در تفسير آيه شريفه وارد شده است و يا حد را مشخص كرده است، حتى يك روايت كه دلالت بر دوازده ميل به اين عنوان داشته باشد، وجود ندارد. لكن در عين حال جماعت زيادى از فقها و منهم صاحب الجواهر اينها معتقد هستند كه حد عبارت از دوازده ميل است و صاحب جواهر خيلى هم روى اين مسئله تأكيد دارند. مطالبى كه روى هم رفته از كلمات ايشان صدرا و ذيلا استفاده مى‏شود تقريبا سه دليل است روى هم رفته. يك دليل كه هم در ابتدا ذكر مى‏كنند و هم در اواخر كلامشان تأكيد ميكنند، همان مطلبى است كه ديروز عرض كرديم كه ما در بين روايات اطلاقات و عموماتى داريم، كه دلالت مى‏كند بر اينكه حج تمتع وظيفه عموم مستطيعين است چه مكى باشد و چه غير مكى، قريب و غير قريب فرق نمى‏كند. به طور عموم مثل اكرم العلماء دلالت مى‏كند بر اينكه، وظيفه براى همه، حج تمتع است. منتهى با ملاحظه رواياتى كه در مقام تخصيص وارد شده است و فتاوى و آراء فقها ما مردد مى‏شويم، مى‏دانيم كه يك تخصيصى به اين عموم متوجه شده است، لكن دايره تخصيص مردد است بين اقل و اكثر است. اگر دوازده ميل ملاك باشد، طبعا دايره‏تخصيص محدود خواهد بود. اما اگر ملاك چهل و هشت ميل باشد، يك افراد بيشتر و يك وسعت بيشترى را تخصيص شامل مى‏شود. در حقيقت ما عمومى داريم و مخصصى داريم، و امر المخصص دايرٌ بين الاقل والاكثر. در چنين مواردى بر حسب آنچه كه در اصول تحقيق شده است، ما بايد در مقام تخصيص اكتفاء بر قدر متقين بكنيم، قدر متيقن عبارت از دوازده ميل است و در زايد از دوازده ميل همان اصالت العموم و اصالت الاطلاق كه اقتضاى ثوبت حج تمتع را دارد، در مازاد بر دوازده ميل، رجوع به همان اصالت العموم و اصالت الاطلاق مى‏شود. عرض كرديم اين دليلى است كه چون هم صاحب جواهر در اول كلامشان ذكر كرده‏اند و هم در آخر باز تكرار كرده‏اند اين دليل را، معلوم مى‏شود خيلى مورد عنايت صاحب جواهر بوده است اين دليل.
    لكن خب، جواب اين دليل از دو طريق است. اولا ما در بين روايات يك چنين روايتى كه وظيفه اولى را براى عموم مستطعين حج تمتع قرار داده باشد، ما چنين روايتى را نداريم. و رواياتى كه توهم اين معنا در آن‏ها شده است، يك دو، سه تا روايت است كه آنها را عرض مى‏كنيم كه ببينيم از اين روايات يك عموم و اطلاقى استفاده مى‏شود كه كل مستطيع يا المستطيع يجب عليه حجة التمتع. آيا يك چنين بيانى ما در روايات به آن برخورد مى‏كنيم؟ يا اينكه چنين چيزى وجود ندارد؟ اول اين معنا را بررسى كنيم تا نوبت به جواب دوم برسد انشاء الله.
    اين روايات را اكثرش را خوانديم لكن براى اهداف ديگرى. يكى روايت دوم از باب سوم از ابواب اقسام حج، روايت صحيحه‏اى بود مربوط به حلبى عن ابى عبد الله عليه السلام، قال دخلت العمرة فى الحج الى يوم القيامه. عمره داخل در حج شد تا روز قيامت. خب، شايد اگر اين عبارت به تنهايى بود، و در ذيلش استدلال به آيه شريفه نبود، لقائل اينكه بگويد اين اطلاق دارد. دخلت العمرة فى الحج، لى يوم القيامه ديگر فرقى بين مكى و غير مكى نيست. فرقى بين نائى و بين قريب بر حسب اطلاق وجود ندارد. لكن استدلال كرده است امام عليه السلام، مى‏فرمايد لانّ الله تعالى يقول «فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْىِ» علت اينكه عمره داخل در حج شد اين است كه خداوند تبارك و تعالى در قرآن فرموده است «فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ» خب «فَمَنْ تَمَتَّعَ» را خداوند مگر مطلق فرموده است؟ خداوند بلا فاصله‏
    فرموده است، «ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» «فَمَنْ تَمَتَّعَ» قرآن تقسيم شده است و انحصار دارد به «لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ». پس استدلال به آيه با توجه به اينكه آيه «مَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» است اين دليل بر اين است كه، دخلت العمرة فى الحج الى يوم القيامه يعنى نسبت به آنهايى كه «لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» والاّ معنا ندارد يك حكم مطلقى را ذكر بكنند بعد استدلال بكنند به آيه‏اى كه آن حكم را به نحو اطلاق ثابت نمى‏كند و مقيد به يك مورد خاصى مى‏كند. بعد باز امام در دنبال مى‏فرمايد، كه شايد اين تعبير امام هم به حسب ظاهر و به تنهايى اقواى از آن تعبير اول است. فليس لاحد الاّ ان يتمتع. هيچ كسى يعنى از مستطعين حق ندارد، جز اينكه حج تمتع را انجام بدهد. خب، اگر اين عبارت هم تنها بود، آدم مى‏توانست بگويد يك عمومى از آن استفاده مى‏شود. لكن هم با كلمه فاء تفريع كرده است امام اين حكم را بر آيه شريفه فليس لاحد الاّ ان يتمتع، خود اين تفريع دايره حكم را منحصر به مورد آيه شريفه مى‏كند. اين اولا. باز امام استدلال هم به دنبال اين دارند، چرا ليس لاحد الاّ ان يتمتع لانّ الله انزل ذالك فى كتاب. در حالى كه آنى را كه خدا نازل كرده است، تمتع نسبت به «مَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» است، پس اين استدلال و تعليل هم خودش محدود مى‏كند دايره فليس لاحد الاّ ان يتمتع را. پس اين روايت نه صدرش كه در آن توهم اطلاق مى‏شود و نه ذيلش كه در آن توهم عموم مى‏شود، نه صدرش اطلاق دارد و نه ذيلش عموميت دارد، براى اينكه اين مربوط به استدلال به كتاب الله است. لانّ الله انزل ذالك فى كتاب و جرة به السنت من رسول الله (ص).
    خب، باز يك روايت ديگرى هست دنبال همين روايت، روايت سوم، اين هم سندا با روايت قبلى يكى است لكن خب مطلبش فرق مى‏كند. صحيحه حلبى قال سألت ابا عبد الله عليه السلام ان الحج فقال تمتع. سوال كرد حلبى از امام صادق كه چه جور حج را انجام بدهيم؟ حضرت فرمود تمتع. كه اين ظهور در تعيّن تمتع دارد. معنايش اين است كه غير از تمتع ديگر كانّ حجى وجود ندارد. لكن، با توجه به دو نكته، يكى اينكه حلبى از امام صادق سؤال كرده است، و قاعدة اين سوال در مدينه بوده است و حلبى هم اگر اهل مدينه بوده است يا مثلا عراق بوده است، خب اينها وظيفه‏اشان تمتع است. آنهايى كه وظيفه‏اشان تمتع نيست، ولو ما چهل و هشت ميل را هم بگوييم، بالاخره در يك محدوده كوچكى وظيفه آنها غير تمتع است. ايا از خطاب امام صادق صلوات الله عليه به حلبى با توجه به اينكه حلبى جزء آنهايى است كه وظيفه‏اشان حج تمتع است اگر امام به او خطاب بكند به اينكه تمتع، كسى ممكن است از اين استفاده بكند، بگويد كه مخاطب كه خصوصيت ندارد مقصود اين است كه يجب التمتع على كل مستطيع. آيا يك چنين توهمى در اين عبارت جريان دارد؟ مخصوصا با دنباله روايت. ثم قال، امام صادق فرمود انّى اذا وقفنا بين يدى الله تعالى، قلنا يا ربنا اخذنا بكتابك. اين دليل بر تمتع را امام صادق صلوات الله عليه ذكر مى‏كنند. مى‏فرمايند ما در پيشگاه خداوند اگر از اما سؤال بشود، كه چرا تمتع را انجام داديد، ما ميگوييم اخذنا بكتابك. خب، كتاب الله كه تمتع را به صورت مطلق بيان نكرده است. او اختصاص داده است به «مَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ». بعد هم خوانديم و قال الناس كه ما به رأس خودمان عمل مى‏كنيم. عرض مى‏شود كه باز يكى از رواياتى كه توهم شده است اين اين روايت كه باز خوانديم. روايت هفتم اين باب، ليث المرادى عن ابى عبد الله عليه السلام قال ما نعلم حجا لالله غير المتعه؟ ما غير از حج تمتع هيچ حجى را ديگر سراغ نداريم. يعنى در اسلام براى همه يا براى آنهايى كه مثل ما هستند كه وظيفه‏اشان عبارت از حج تمتع است، اين تعبير ما نعلم حجا لالله غير المتعه يعنى اسلام غير از حج تمتع چيزى را ندارد، منحصرا حج، حج تمتع است؟ بر فرضى هم يك چنين اشعارى در نفس اين عبارت باشد، دنباله اين عبارت نفى ميكند اين اشعار را. انّا اين به منزله تعليل است. ما نعلم حجا لالله غير المسته حالا به منزله تعليل است. انّا اذا لقينا ربنا قلنا يا ربنا، عملنا بكتابك. پس باز استدلال به كتاب الله امام مى‏فرمايد. در حالى كه در كتاب الله تازه خود حج تمتع را، بايد به زور انسان ثابت بكند و الاّ غير حج تمتع اين جزء
    مسلميات كتاب بوده است و عرض كرديم اين كه مسئله حج تمتع در اواخر عمر نبى و در حجة الوداع آمده است. پس انّا عملنا بكتابك به كتاب الله تقسيم كرده است، مكلفين را. تنويه قائل شده است. «مَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» كذالك مفهوم روشنش هم «مَنْ كَانَ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» كه عبارت از حج قران و افراد بوده است. باز نظير اين روايت عرض مى‏شود روايت ديگرى هم بود. يك روايت دهم اين باب است كه عبد الخالد مزمره هم هست. انّه سأله عن هذه المسئله فقال ان حجّ هل يتمتع. خب اين خصوصيت مال همان مستطيع است كه وظيفه‏اش حج تمتع بوده است. انّا لا نعدل بكتاب الله و سنت نبيه (ص) بالاخره در بين روايات هر چه انسان گردش بكند يك روايت اين سبكى وجود ندارد. و يك نكته ديگرى هم در همين رابطه وجود دارد، فرضا اگر ما يك روايتى داشته باشيم، كه بگويد يجب على كل مستطيع حج التمتع. از همان اول بايد اين روايت را دورش را قلم بگيريم. براى اينكه مخالف كتاب الله است. ديگر چه مخالفت با كتاب الله از اين بالاتر؟ كه كتاب الله در مقام تقسيم و در مقام تنويع است، يك روايتى بيايد بگويد كه نه، اين تنويع و تقسيم درست نيست. يجب على كل احد حج التمتع. اگر ما چنين روايتى داشته باشيم از همان اول بايد... براى اينكه اين مخالفت سريح با كتاب الله دارد. مگر اينكه بنشينيم توجيحش بكنيم و يك محملى برايش درست بكنيم كه از مخالفت كتاب الله بيرون بيايد. پس اولين مطلبى كه با صاحب جواهر مطرح است اين است كه ما دليلى بر اين كه حج تمتع به صورت اطلاق يا به صورت عموم بر همه واجب است، ما چنين دليلى را به آن برخورد نكرديم. حالا ثانيا اگر ما داشته باشيم، چنين دليلى، و مسئله مخالفت با كتاب اللهش را هم اغماض بكنيم و ناديده بگيريم. مثل اينكه فرض كنيد اين دخلت العمرة فى الحج، الى يوم القيامه بگوييم اين هيچ قيد و شرطى ندارد. اختصاص به گروهى دون گروهى ندارد. دخلت العمرة فى الحج الى يوم القيامه يعنى لكل احد. حالا فرض كنيم كه يك چنين معنايى دارد. خب، در مقابل عام شما فرموديد اگر يك مخصص مردد بين اقل و اكثر داشته باشيم، ما قدر متيقن را ميگيريم. اما اگر ما مخصص مردد نداشته باشيم، مخصص ما رواياتى بود كه چهل و هشت ميل را دلالت مى‏كرد. در بين اينها روايات صحيحه وجود داشت و در مقابل حتى يك روايت هم نداريم كه دوازده ميل را دلالت بكند. و از آن طرف هم گفتيم كسى احتمال ندهد كه اين من جميع نواحى مكه، مى‏خواهد حاصل جمع چهار ناحيه را بيان بكند، اين نه تنها يك مطلب خلاف ظاهرى است، يك مطلب به نظر من غير صحيحى است كه كسى در مقام تهديد و بيان حد اينجور مسئله را مطرح بكند. خب، فرض كنيد يك روايت مطلق يا عمومى داريم كه وظيفه همه را حج تمتع مشخص مى‏كند. در مقابلش ما مخصصى داريم كه كاملا صحيح و معتبر است و مسئله چهل و هشت ميل را براى ما روشن كرده است. اگر مخصص مردد بود بين اقل و اكثر، ما به قول شما قدر متيقن را اخذ مى‏كرديم، اما ما مخصص مردد بين اقل و اكثر نداريم. مخصص ما روشن است، مسئله چهل و هشت ميل را هم كاملا دلالت مى‏كند و مقابلش هم دليل ديگرى نداريم. پس بر فرضى هم يك چنين دليل عام و مطلقى باشد مخصص از نظر لسان روشن است، و هيچ گونه ترديدى در آن وجود ندارد. لذا اين دليل ايشان، دليل تقريبا واضح البطلانى است.
    سؤال؟ يعنى اطلاقش بيان ديگرى دارد؟ نائى و قريب كه ميگوييم يعنى همه. حتى المكى را هم شامل مى‏شود، قدر متيقن در تخصيصش دوازده ميل است. به قول ايشان.
    و اما دليل دومى كه ايشان ذكر مى‏كنند، اما در آخر كلام نمى‏دانم خودشان هم توجه كرده‏اند كه اين دليل درستى نيست، ديگر اين را تكرار نمى‏كنند. آن دليل اول را در آخر كلام تكرار مى‏كنند اما اين را ديگر تكرار نمى‏كنند و آن اين است كه اين كلمه حاضر كه در آيه شريفه هست، «ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» ايشان ميگويند حاضر در مقابل مسافر است. مسافر انى است كه ايشان مى‏فرمايد در بحث صلاة مسافر ما تحقيقش را كرده‏ايم كه سفر حدش چهار فرسخ است نه هشت فرسخ. منتهى چهار فرسخ برود قاعدة همان روز هم مثلا برگردد. حد سفر چهار فرسخ است. هر
    فرسخى هم سه ميل است، پس چهار سه ميل مى‏شود دوازده ميل. و كلمه حاضر در آيه شريفه در مقابل مسافر است، «ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» مثل اين مى‏ماند كه فرموده است ذَلكَ لِمَنْ كَانَ أَهْلُهُ مُسَافرُ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ». مسافر عبارت از چهار فرسخ كه عبارت از دوازده ميل است. پس در حقيقت خود آيه شريفه دلالت بر اين معنا ميكند. اين را اگر شما نظرتان باشد، ما اولين روزى كه اين بحث تمتع را مطرح كرديم و آيه شريفه را به همين مناسبت تلاوت كرديم، آن روز ما عرض كرديم كه در اين آيه يك نكته‏اى هست كه ان نكته سبب مى‏شود، ما نتوانيم كلمه حاضر را در مقابل مسافر معنا بكنيم. براى خاطر اينكه مسئله حاضر در مقابل مسافر اينها يك عناوينى است كه به خود مكلف مربوط است. المكلف اذا كان حاضرا يجب عليه كذا و اذا كان مسافرا يجب عليه القصر و الافطار فى شهر رمضان. اما مسئله حاضر در آيه شريفه، در رابطه بااهل ذكر شده است. ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» خب از صاحب جواهر سؤال مى‏شود كه شما كه حاضر را در مقابل مسافر ميگيريد خب، بياييد درست آيه شريفه را آن معناى حقيقى‏اش را معنا كنيد. يعنى بگوييد حج تمتع وظيفه آن كسى است كه اهل بيتش مسافر باشند. اين است معناى آيه؟ حج تمتع وظيفه آن كسى است كه اهل بيتش عنوان مسافر داشته باشند. اهل بيت عنوان مسافر داشته باشند، چه ارتباطى به وظيفه حج تمتع نسبت به مستطيع دارد؟ اگر بخواهيد روى معناى حقيقت آيه آن هم كلمه حاضر را در مقابل مسافر معنا بكنيد، اين مثل اين مى‏ماند كه اگر شما فرض كنيد الان اهل بيت شما مسافرت باشند، بگوييم شمايى كه اهل بيت شما مسافر هستند، يجب بر شما اينكه مثلا اطعام بكنيد. بايد يك چنين چيزى در معنى آيه بگوييم. ذالك حج تمتع، مال ان كسى است كه اهل بيتش عنوان مسافر داشته باشند. اين است معناى آيه؟ گردن آيه كسى مى‏تواند يك چنين چيزى بگذارد؟
    سؤال؟ خودش چطور؟ نه ديگر. خودش كه داخل اهلش نيست. حالا اگر اهلش مسافر هستند و خودش نيست. مثل اينكه شما الان اينجا نشسته‏ايد فرض كنيد اهل بيتتان مسافر هستند. فرضيه است. يعنى اين يك فرض غير واقعى است كه شما در قم باشد خانواده شما مسافر باشند؟ اين يك فرض نادرى است؟ آيه را شما داريد اينجورى معنا ميكنيد، «ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ» نه خودش. خودش ملاك نيست. «أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» يعنى من كان اهله مسافر بالنسبت الى مسجد الحرام. يعنى اگر يك مكى خودش در مكه است، اما زن و بچه‏اش را فرستاده مدينه اين خودش بايد حج تمتع انجام بدهد. براى اينكه اهلش مسافر مسجد الحرام هستند. آيه را بايد اينجور معنى كرد. اين پيدا است، كسى اصلا جاى توهم اين معنا نيست كه كسى بخواهد حاضر و حضور در آيه شريفه را در مقابل مسافر قرار بدهد. بگويد اين در مقابل مسافر است، مخصوصا با توجه به يك نكته كه اين نكته را هم دقت بفرماييد و آن اين است كه، همين قرآن درباره نماز حاضر و مسافر كه بحث مى‏كند، هيچ كجا كلمه حاضر و مسافر در قرآن وجود ندارد. مى‏گويد و اذا ضربتم فى الارض. به جاى كلمه مسافر ضرب فى الارض در قرآن ذكر شده است. حالا باز اگر يك جايى در قران كلمه حاضر در مقابل مسافر اطلاق شده بود، يك خرده‏اى حالا كلام صاحب جواهر را انسان مى‏توانست يك خرده‏اى روى آن فكر بكند. اما يك مورد شما پيدا كنيد كه در قرآن حتى نسبت به صلاة مسافر و حاضر روى عنوان مسافر و حاضر تكيه كرده باشد. عرض كردم وقتى صلاة مسافر را آيه مطرح مى‏كند، مى‏گويد و اذا ضربتم فى الارض فلا جناح عليكم عن تقصر من الصلاه. كلمه سفر هم حتى ذكر نشده است كه شما در مقابلش كمله حاضر را بياوريد. لذا اين به نظر من مقطوع الخلاف است.
    سؤال؟ باشد، منافات ندارد. حاضر نداريم در مقابلش. بگوييد شهِدَ را به معناى حضر معنا بكنيم، آن وقت آن حاضر را هم، تازه اين مريض‏ها در مقابلش آمده است على اىّ حال حاضر و مسافر ما در قرآن نداريم به اين عنوان نه در باب صلاة، نه در باب صوم و باب حج ديگر به طريق اولى.
    به نظر من اين مقطوع الخلاف است. يعنى در صد تا يك دانه احتمال هم انسان نمى‏دهد كه اين «مَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ‏
    حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» مقصود از اين حضور، حضور در مقابل سفر باشد. لكن يك مطلبى دارد صاحب جواهر اين آخرين مطلب ايشان است، اين يك خرده‏اى جاى تأمل است و آن توضيحش به اين برمى‏گردد، چون خيلى مجمل اين را بيان كرده است. توضيحش اين است، اين كلمه حاضر را، شما مى‏خواهيد بگوييد حقيقت شرعيه دارد يا همان معناى لغوى و عرفى دارد. اين را حال به نفع صاحب جواهر و توضيح كلام ايشان است. كلمه حاضر هل له حقيقة شرعيه‏ام هو باق على معناه الغوى و العرفى. ايشان مى‏گويد اگر بخواهيد بگوييد حقيقت شرعيه دارد اين كماترى. نمى‏توانيم ما براى كلمه حاضر يك حقيقت شرعيه درست بكنيم، شبيه آنچه كه در باب نماز و روزه قائلين به حقيقت شرعيه قائل هستند. شبيه او را نمى‏شود راجع به كلمه حاضر انسان فكر بكند. پس اين مى‏رود كنار. باقى مى‏ماند معناى لغوى و عرفى‏اش. مى‏فرمايد كه جاى شبهه نيست، كه اين كلمه حاضر روى معناى لغوى و عرفى‏اش در معناى حقيقى‏اش استعمال نشده است. براى اينكه معناى حقيقى اختصاص دارد به همانهايى كه در مكه هستند. كه حقيقتا حاضر المسجد الحرام هستند كه بعدا گفته مى‏شود كه مقصود از مسجد الحرام گفته شده است مكه است نه خصوص مسجد الحرام. معناى حقيقى‏اش آن حاضرين مكه است. پس بايد بياييم سراغ معناى مجازى. در معناى مجازى كه دست ما اينقدر باز نيست. ما اسد را مى‏توانيم در رجل شجاع استعمال كنيم. للمشابه. اما آزاد نيستيم كه اسد را به صورت مجاز درباره هر كسى كه ولو يك مشابهة در يك جهت با اسد دارد استعمال كنيم. مجاز مجوز مى‏خواهد، ملاك لازم دارد. ايشان مى‏گويد كه از معناى حقيقى حاضر كه وارد دايره مجاز شديد، اگر ملاك را دوازده ميل قرار بدهيد اين دوازده ميل نزديك به معناى حقيقى است، اما اگر ملاك را چهل و هشت ميل قرار داديد، چهل و هشت ميل با معناى حقيقى چه مناسبتى دارد؟ شانزده فرسخى مكه آن هم آن زمان حالا در زمان ما هم چه بسا شهرهايى هست كه بينشان كمتر از ده فرسخ فاصله است، اما دو جا حساب مى‏شود. دو تا عنوان است. شانزده فرسخى مكه، چه مناسبتى با معناى حقيقى حاضر المسجد الحرام دارد و مجوزى براى اين استعمال مجازى به نظر شما چيست؟ اما خب، حالا دوازده ميلى چهار فرسخ است تا مكه است. اين به لحاظ نزديك بودن با مكه و معناى حقيقى استعمال كلمه حاضر تا دوازده ميل به عنوان مجاز له مجوزٌ اما استعمالش تا چهل و هشت ميل ولو به صورت مجاز لا يكون له مجوزٌ اين آخرين حرفى است كه صاحب جواهر دارند، حالا روى اين حرف دقت بكنيد ببينيم جواب اين حرف چيست؟ تا بعد انشاء الله.