• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    نام درس: خارج فقه بحث حج.
    نام استاد: فاضل لنكرانى.
    تاريخ: 1370 ه.ش‏
    اعوذبالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    عرض كرديم در آنجايى كه ميت فرضا دينى داشته باشد، اينجا محل بحث است كه آيا همه تركه انتقال به ورثه پيدا مى‏كند؟ منتهى يك حقى از ميت در رابطه با اداء دين متعلق به اين تركه خواهد بود. يا اينكه نه، به اندازه دين اصلا انتقال پيدا نمى‏كند به وارث. بلكه بر ملك ميت باقى مى‏ماند. ما روى اين قول داشتيم فعلا بحث مى‏كرديم و روى اين قول گفتيم سه صورت هست. صورت سوم بحثش ناتمام ماند. صورت سوم اين بود كه فرض كنيم ميت هزار تومان دين دارد. هزار تومان مال هم به عنوان وديعه پيش ودعى موجود است. و هزار تومان يا بيشتر كه ديگر فرقى نمى‏كند، پيش وارث موجود است. به طورى كه اگر وارث بخواهد از آن مقدار مالى كه پيشش موجود است دين را بپردازد مال كافى است. اينجا گفتيم نحوه ملكيت ميت در اين صورت مثل كلى فى المعين است در بيع... آنجايى كه يك انبار گندمى وجود داشته باشد و صاحب اين انبار گندم يك ساعش را بفروشد. اينجا به نحو كلى فى المعين از آن تعبير مى‏شود و علتش هم اين است كه اين مسئله ساع از يك نظر كليت دارد. و داراى مصاديق زيادى هست و از طرف ديگر از محدوده اين انبار گندم خارج نيست. مثل انجايى نيست كه يك ساع گندم كلى بفروشد بدون تقييد بهذه السبرع. آنجا كلى معمولى و طبيعى است. اما اينجا ضمن اينكه مصاديق و افراد كثيره دارد، اما افرادش محدود در همين انبار گندم است و از اين تجاوز نمى‏كند. لذا اينجا هم كلمه كلى به كار گرفته مى‏شود. و هم كلمه فى المعين و از آن تعبير به كلى بالمعين مى‏شود. در ما نحن فيه هم در فرض سوم كه همه اين فروض ثلاثه روى قول اول بود ميت يك هزار تومان به نحو كلى فى المعين كه يك مصداقش عند الودعى است و يك مصداق يا بيشتر هم عند الوارث وجود دارد. به نحو كلى فى المعين اين معنا را مالك است.
    خب، حالا اينجا تكليف ودعى چيست؟ از يك طرف ميت هزار تومان دين دارد. از يك طرف هزار تومان پيش اين وديعه است از يك طرف هم مى‏داند يا ظنّ قوى دارد كه اگر اين هزار تومان را هم به ورثه تحويل بدهد آنها صرف دين نمى‏كنند. آيا در اينجا بگوييم اين ودعى مسئوليت دارد؟ بر او واجب است كه خودش اين هزار تومان را صرف در دين كند، ولو با مراجعه به حاكم. يا اينكه نه، اينجا اصلا حق ندارد در اين مال تصرف بكند. چرا؟ براى خاطر اينكه اگر اينجا هم مثل ساير موارد كلى فى المعين شد، فرقى نمى‏كند. حالا ما در مسئله بيع ساع السبرع عرض مى‏شود كه نظير ما نحن فيه را پيدا مى‏كنيم. يك ساع از اين انبار گندم را فروخت. اما تحويل نداده است به مشترى. بعد يك كسى آمد نصف اين انبار را به سرقت برد. حالا اين سارق پشيمان شده است، ميخواهد اين گندم‏ها را به صاحب اصلى برگرداند. نكته حساسش اين جا است. ولى مى‏داند كه اگر همه اين گندم‏ها را به صاحبش رد كند آن ساعى را كه به مشترى فروخته است و به صورت كلى فى المعين مشترى مالك است، آن ساع مشترى را به او تحويل نمى‏دهد بايع. يقين دارد اين معنا را. آيا اين سارقى كه حالا پشيمان شده است، وظيفه شرعى دارد كه يك ساع از اين گندمهايى كه پيش اين وجود دارد ولو با مراجعه به حاكم ببرد به آن مشترى تحويل بدهد؟ يا اينكه اين چكاره است كه اين كار را بكند؟ اين نصف اموار را سرقت كرده است و بايد تحويل صاحبش بدهد. مسئله شركت هم نيست كه بگوييم هر گندمى كه دست روى آن بگذاريم يك حقى براى مشترى و سهمى براى مشترى ثابت است. اگر مسئله شركت بود، خب، يك حرفى. اما كلى بالمعين شركت نيست. از مجموعه اين انبار يك ساع را بايع بايد به اين مشترى بپردازد. به طورى كه اگر اين سارقى كه نصف اين انبار را به سرقت‏
    برده است اگر پشيمان نشود و تمام اين نصف را بخورد، باز هم بر بايع لازم است كه از نصف ديگر يك ساع گندم مشترى را تحويل بدهد. شركتى نيست در كار. خب،الان آيا وظيفه اين سارق تائب كه مى‏خواهد مال را به صاحبش تحويل بدهد وظيفه‏اش چيست؟ وظيفه‏اش اين است كه همه‏اموالى را كه سرقت كرده است ببرد و تحويل صاحبش بدهد. خب، نمى‏دهد سهم مشترى را. به اين چه ارتباط دارد؟ به اين چه ارتباطى دارد كه سهم مشترى را نمى‏دهد؟ خودش يك ساع فروخته بايد بدهد. ان عمل بوظيفة و بها. نكرد هم به سارق ارتباطى ندارد. مال هم كه مال آن مشترى نيست. آنى كه مشترى مالك است به صورت كلى فى المعين است كه حتى اگر تمام سبره آتش بگيرد و از بين برود و يك ساع فقط باقى بماند، همان ساع را بايد بايع به مشترى بپردازد. پس همانطورى كه در ساير موارد كلى فى المعين مسئله اين طور است، ظاهر اين است كه در ما نحن فيه هم همين طور است. درست است هزار تومان پيش اين است، ميت هم هزار تومان دين دارد. اما چون ملك ميت به نحو كلى فى المعين است و پيش وارث هم هزار تومان يا بيشتر وجود دارد، اينجا به نظر مى‏رسد كه اصلا مراجعه به حاكم هم مطرح نيست. بايد برود مال ورثه را تحويلشان بدهد. در اختيار بگذارد. خب، مى‏داند كه ورثه صرف دين نمى‏كنند، نكنند. به اين چه ارتباط دارد؟ مجرد اينكه يك هزار تومان مال در دست اين هست و پيش اين هست، اين موجب توجه يك تكليف و ثبوت يك وظيفه براى اين نخواهد شد. لذا بر خلاف آن دو صورتى كه عرض كرديم اين صورت سوم نه تنها اين مسئله است كه مراجعه به حاكم مى‏خواهد، نه بدون مراجعه بايد در اختيار وارث بگذارد، مثل ساير موارد كلى فى المعين. اگر در ساير موارد كلى فى المعين جز اين حكم بود و وظيفه بود، خب، اينجا ما مثل او مى‏گفتيم. اما اينجا چه امتيازى و چه خصوصيتى دارد كه با ساير موارد كلى فى المعين ما فرقى قائل بشويم و امتيازى براى اينجا قائل بشويم. هذا كله در رابطه با آن قول.
    و اما قول ديگر، قول ديگر اين است كه بگوييم در همان جايى كه حتى آنجايى كه ميت هزار تومان قرض دارد تمام تركه‏اش منحصرا هزار تومان است. حالا اين هزار تومان دست وارث است، دست ودعيه است، نصفش دست وارث است نصفش ودعى است، فرق نمى‏كند. مال انتقال به وارث پيدا مى‏كند. مالك وارث است. منتهى مالكى است كه وظيفه دارد اين مال را صرف دين بكند. در عين اينكه مالك است، وظيفه دارد صرف دين بكند. خب، حالا اگر ما اين قول را اختيار كرديم توجه فرموديد كه مرحوم سيد نظرشان اين بود كه در اين صورتى كه علم يا ظنّ قوى دارد كه اگر در اختيار وارث بگذارد او دين را ادا نمى‏كند، اينجا مى‏فرمايد بر اين ودعى واجب است در اول كلامشان تعبير به جاز ميكردند، اما اينجا تعبير به وجوب مى‏كنند. واجب است كه از هزار تومان را برود صرف دين ميت بكند. چرا؟ من باب الحسبه. حسبه عبارت از آن امورى است كه ما از مذاق شرع و شارع بدست آورديم كه شارع مى‏خواهد اين امور در خارج تحقق پيدا بكند. مثل حفظ مال يتيم، حفظ مال غايب، امثال ذالك اينها امورى است كه انسان مى‏داند كه نظر شارع متعلق است به اينكه اينها واقع بشود در خارج وتحقق پيدا بكند. آن وقت بگوييم يكى از مصادق حسبه هم ما نحن فيه است. خب، شارع نمى‏خواهد يك ميتى كه ذمه‏اش اشتغال به دين دارد اين فراغت ذمه از دين پيدابكند. خب، پيدا است كه شارع چنين مطلبى مطلوب و متعلق نظر شارع است كه ميت با اينكه به اندازه دينش هم تركه دارد، ولو عند الودعى. خب، بايد دينش ادا بشود و رفع اشتغال ذمه بشود. لذا مرحوم سيد مى‏فرمود كه از باب حسبه بر اين ودعى واجب است و اگر هم در اختيار وارث بگذارد با اين علم و ظنّ يكون ضامنا. حكم وضعى را هم مرحوم سيد اينجا بار كرده است. در ودعى با اين علم و ظن در اختيار وارث بگذارد اين يكون ضامنا. خب، اين هم همان صور ثلاثه‏اى كه روى قول اول ذكر كرديم صور ثلاث اينجا مى‏آيد لكن همان فرض اولش كه از همه فروضش روشن‏تر است ما حكمش را بيان بكنيم، ببينيم اگر آنجا قائل شديم به اينكه واجب است ودعى صرف در اداء دين بكند، آن وقت فروض بعدى‏اش را هم متعرض مى‏شويم. اما اگر در فرض اول ثابت نشد كه بر ودعى لازم است صرف بكند در فرض دوم و سومش ديگر به طريق اولى. فرض اول كدام بود،
    فرض اول اين بود كه ميت هزار تومان دين دارد، تمام تركه‏اش هم منحصرا هزار تومانى است كه پيش ودعى موجود است. و پيش وارث هم هيچ چيز وجود ندارد. اين ديگر بهترين فرضش است. خب، سوال اين است اين هزار تومانى كه الان دست ودعى است، مال كيست؟ بنابر اين قول. بنابر اين قول مال كيست؟ مال وارث. وارث مالك اين هزار تومان است. مال اضافه به وارث دارد. خب شما بگوييد درست است كه اضافه به وارث دارد اما چون اين ودعى مى‏داند كه اگر در اختيار وارث بگذارد اين نمى‏رود اين مال را صرف دين بكند. خب بگوييم بداند. وقتى مال، مال وارث است، تكليف هم لا محال به وارث متعلق است. آنطور نبود كه صاحب مستند مرحوم نراقى مى‏فرمود كه يك مسئله‏اى به صورت وجوب كفايى مطرح است. نه اين مخاطبش وارث است. حالا دليل بر اينكه مخاطب وارث است، چيست؟ دليلش اين است كه، فرض كنيم وديعه‏اى در كار نيست. وديعه‏اى نيست. يك كسى پدرش مرده است، هزار تومان قرض دارد، هزار تومان هم پيش وارث دارد. ودعى هم مطرح نيست. هيچ مسئله غير مطرح نيست. شما رفتيد از اين وارث يك جنسى را خرديد نسية به هزار تومان. پس هزار تومان ماليت از وارث دست شما آمد.
    شما الان اينجا سر دو راهى هستيد. مى‏توانيد به جاى اينكه به وارث بدهيد برويد صرف دين پدرشان بكنيد. يقين هم داريد كه اگر به وارثين پول اين مالش را بدهيد صرف نمى‏كند در دين پدرش. از مرحوم سيد مى‏پرسيم اينجا شما من باب الحسبه چه مى‏فرماييد؟ مى‏فرماييد مال را نرود بدهد؟ معامله باوارث بوده است، جنس از وارث خريده است. الان هزارتومان به وارث مديون است. شما مرحوم سيد كه مى‏فرماييد من باب الحسبه واجب اين ودعى اين مالى را كه مال وارث است، صرف دين بكند، آيا ودعى بودن خصوصيت دارد يا اينكه مال در دستش بودن خصوصيت دارد؟ خب، اگر ملاك اين است كه مال در دستش است، چه فرق مى‏كند كه به عنوان وديعه مال در دستش است يا به عنوان معامله با ورثه هزار تومان از ماليت ورثه در اختيار اين قرار گرفته است. شما مى‏توانيد يك چنين فتوايى بدهيد؟ كه اگر كسى رفت از يك فروشنده‏اى جنسى خريد هزار تومان، در حالى كه مى‏داند پدر اين فروشنده‏اى كه ميت است، ذمه‏اش به هزار تومان مشغول است، اين مشترى ديگر حق ندارد اين هزار تومان را برود به بايع بدهد. بايد اين هزار تومان را ببرد بدهد به آنهايى كه طلب كار پدر اين بايع هستند. آيا من باب الحسبه كسى مى‏تواند اين حرف را بزند؟ و بالاتر، حالا اين مثالى هم كه زديم باز با مسئله ودعى در يك جهت مشترك بود و او اينكه هر دو هزار تومان مال دستشان بود، ودعى به صورت وديعه اين به عنوان خريد نسيه از وارث اين ميت. مثال ديگر اين است كه اين بودن مال در دست ودعى يا مشترى اين هم خصوصيت ندارد، روى مسئله حسبه. اگر مال هم در دستش نباشد. بايد يك كسى يواشى برود در دكان وارث هزار تومان از دكان او بدزد بيايد ببرد بدهد تحويل طلب‏كارهاى پدرش. چرا؟ حسبه اقتضى مى‏كند. خب، وارث كه نمى‏رود طلب پدرش را بدهد. امر حسبى هم كه شما ميگوييد شارع مى‏خواهد واقع بشود. خب، ما يواشى مى‏رويم در صندوقش را باز ميكنيم، هزار تومان از توى صندوقش برمى‏داريم مى‏آييم مى‏رويم مى‏دهيم به طلبكارهاى پدرش و ذمه پدر را از دين بيرون مى‏آوريم.اين بودن مال در دست كسى، در رابطه با امرى كه حسبى هست اين نقش ندارد. اگر امر، امر حسبى الا عظم التحقق است، مال هم در دست شما نباشد، بايد اين كار را بكنيد. بايد به هر وسيله‏اى براى تحقق اين امر حسبى شما متشبس بشويد براى اينكه در خارج تحقق پيدا بكند. مثل اينكه در مسئله حفظ مال صغير و حفظ مال يتيم و حفظ مال غايب اين معنا مطرح است. هر جورى كه مانده است به هر طريقى كه امكان دارد، انسان بايد راه براى حفظ او پيدا بكند. آيا در ما نحن فيه هم شما يك چنين چيزى فتوا ميدهيد يا اينكه نه؟ واقعيت مسئله اين نيست. واقعيت مسئله اين است كه بنا بر اين قولى كه ما داريم بحث ميكنيم، اين هزار تومانى كه دست ودعى هست، مال للوارث. بنابر اين قول. ملك للوارث. مخاطب به اداء دين هم وارث است. شارع نيامده است به همه بگويد شما سعى كنيد در اينكه اين اداء دين بشود. نه، مخاطب وارث است. به كسى ديگر مربوط نيست. مال، مال وارث، مخاطب هم وارث. يجب اينكه مال را در اختيارش‏
    بگذارند. ولو اينكه يقين داشته باشيد كه اگر بگذاريد دين پدرش را ادا نمى‏كند. نكند. به شما چه ارتباطى دارد. مال، مال تونيست، تكليف هم متوجه تو ودعى نيست. المال، مال الوارث و المكلف هو الوارث. فيجب دفع المال عليه ولو مع العلم فضلا عن الظن و الاحتمال.
    لذا اينكه مرحوم سيد مى‏فرمايند واجب است و علاوه بر حكم تكليفى عجيب‏تر اينكه يك حكم وضعى هم دنبالش مى‏گويند كه اگر در اختيار وارث گذاشت، يسير الودعى ضامنا كه معنايش اين است بعدا بايد از جيب خودش اين دين ميت را ادا بكند، اين هيچ با ضوابطى كه در اين رابطه وجود دارد اين فرمايش ايشان تطبيق نمى‏كندو نمى‏توانيم اين حرف را بپذيرم و حتى ارجاع الى الحاكم هم كه از كلام امام بزرگوار استفاده مى‏شود، ولو اينكه ايشان اشاره به قولين نكرده‏اند. و مسئله را تفسيلا روى هر دو قول مطرح نفرموده‏اند ولى اگر نظر ايشان روى اين قول هم مسئله‏ارجاع الى الحاكم باشد، آن هم يك مسئله‏اى است كه دليلى بر آن قائم نشده است. المال، مال الغير و المكلف هو الغير يجب دفع المال الى مالك...
    حتى مراجعه به حاكم هم در اينجا مطرح نيست. آن وقت اگر در اين صورت كه ديگر روشن‏ترين آن صور ثلاثه است ما گفتيم كه واجب ودعى مال را در اختيار وارث بگذارد، در آن دو صورت ديگر به طريق اولى. دو صورت ديگر يكى اين بود كه يك مقدار مال هم پيش ورثه وجود داشته باشد. منتهى صورت دوم اين بود كه آن مقدار وافى به دين نيست صورت سوم اين بود كه آن مقدارى كه پيش ورثه وجود دارد آن مقدار به اندازه دين هم هست. ما وقتى در صورت اولش كه مال، منحصرا عبارت از همين مال وديعه باشد، اگر اينجا حكم بكنيم به اينكه بايد در اختيار ورثه گذاشته بشود، در اين دو صورت ديگر به طريق اولى است. اين از نظر حكم مسئله به اين صورت. البته مرحوم سيد آن فرض را هم مى‏گويد كه اگر علم و مذنه ندارد، احتمال مى‏دهد كه اگر مال را در اختيار وارث بگذارد، وارث دين را ادا مى‏كند. آنجا ايشان حكم مى‏كند به اينكه مال در اختيار وارث بايد گذاشته بشود.
    اشكال در يك فرعى است كه هم در ذيل كلام سيد ذكر شده است هم در ذيل كلام امام بزرگوار ذكر شده است، و در ذيل كلام امام بزرگوار ارتباطش به قبل خيلى ارتباط ضعيفى است و در كلام سيد يك قدرى ارتباطش روشن‏تر است. اين را به عنوان دقت در عبارت حالا شما ملاحظه بفرماييد. امام بزرگوار قدس سره الشريف، فرمودند و فى الحاق غير حجة الاسلام بها كه بحث ما هم اين بود، من اقسم الحج الواجب او ساير الواجبات مثل زكات و نحوها در اين الحاق اشكال. ايشان نظرى ندادند.اين تفسيرى را كه مرحوم سيد ذكر كردند، ايشان نكردند. فقط به يك كلمه اشكالٌ اكتفا كرده‏اند. بعد و كذا فى الحاق غير الوديعه در مورد حجة الاسلام كالعين المستأجره و العاريه و النحوهما كه ما عرض كرديم اينجا الحاقش به نظر ما مانعى ندارد و القاء خصوصيت مى‏شود، اما از نظر امام اين الحاق هم مورد اشكال است كه اين بحث را ما قبل از بحث آن فرع اول ذكر كرديم. خب، اين دو تا اشكالٌ آن وقت دنبالش با كلمه فاء امام تقريبا نتيجه‏گيرى مى‏فرمايند. مى‏فرمايند حالا كه در اين دو تا اشكال شد، پس بايد چه كرد؟ فالاحوط ارجاع الى الحاكم و عدم استبداده به. احوط اين است كه مسئله را با حاكم مطرح بكنند و خود اين ودعى استقلال پيدا نكند يا در مثال دومش مستأجر در رابطه با عين مستأجره. فالاحوط ارجاع الامر الى الحاكم و عدم استبداده به. خب، تا اينجا تقريبا مطلب تمام است. حالا مى‏فرمايند و كذا الحال لو كان الوارث منكرا او ممتنعا، و امكن اثباته عند الحاكم او امكن اجباره. اين و كذا الحال به كجا مى‏خورد و مقصود چيست؟ فيرج فى الجميع الى الحاكم و لا يستبد به. اگر روى ترتيب عبارت و سياق عبارت بخواهيد مشى بكنيد، بايد اين كذا الحال بخورد به اصل مسئله. اصل مسئله ودعى و حجة الاسلام كه صحيحه برد در رابطه با او وارد شده است. براى اينكه چند تا كذا و كذا در اين عبارت بود. و كذا عدم الاختصاص، و كذا فى الحاق غير الوديعه و كذا الحال. اين و كذا الحال روى سياق عبارت بايد به مسئله حجة الاسلامى كه اصل بحث ما است بخورد. آن وقت اگر به اصل بحث ما خورد، اين يك اشكالى پيش مى‏آيد اشكالش اين است كه شما در اصل مسئله اين قيد را آورديد كه علم او ظنّ ان‏
    الورث لا يعدون عنه ان ردها عليهم. ودعى مى‏داند كه اگر اين وديعه را به ورثه بدهد صرف حجة الاسلام نمى‏كنند. حالا چرا نمى‏كنند، براى صرف نكردن دو تا علت است. يك علت اين است كه اصلا اينها منكر هستند كه پدرشان حجة الاسلام به عهده‏اش بوده است. اصل حجة الاسلام را منكر هستند. مى‏گويند پدر ما مستطيع نبود هيچ زمانى. حجة الاسلام بر او استقرار پيدا نكرد. يك راه دوم اين است كه نه، قبول هم داريم كه پدرمان حجة الاسلام به عهده‏اش بوده است، لكن ما نمى‏دهيم. امتناء عملى دارند از اينكه اين وديعه را صرف در حجة الاسلام بكنند. آيا و كذا الحال را به آنجا بزنيم كه سياق عبارت مى‏گويد، لو كان الوارث منكرا، خب پيدا است اگر منكر باشد، ديگر معنا ندارد كه پول را صرف حجة الاسلام بكند. او ممتنعا يعنى قبول دارد و صرف نمى‏كند؟ و از اين طرف هم و امكن اثباته عند الحاكم. در صورت انكار ودعى مى‏تواند اين معنا را پيش حاكم ثابت بكند كه پدر اينها بر عهده‏اش حجة الاسلام بوده است يا در صورت امتناع او امكن اجبار، براى حاكم امكان دارد كه اين را اجبارش بكند و وادارش بكند به اينكه اين انجام بدهد يا خودشان اجبار بكنند. آن وقت فيرجع فى الجميع الى الحكام و لا يستبد به، اين با آن و الاحوط و الاستيضان من الحاكم مع الامكان خب، اين ذيل با آن صدر چه فرقى پيدا كرد؟ چه اضافه‏اى در اين ذيل به نظر شما مى‏آيد كه در آن صدر مطرح نبوده است حالا به اين صورت در اين جا آمده است. سياق عبارت اقتضى مى‏كند اين و كذا الحال راجع به اصل مسئله باشد در حالى كه امرى زايد بر اصل مسئله و خصوصياتى كه در آنجا ذكر شده است در اين كذا الحال به چشم نمى‏خورد اصلا. اما اگر بياييم بگوييم نه، اين كذا الحال را شما به اصل مسئله مرتبط نكنيد. با اينكه سياق ترتيبى عبارت يك چنين اقتضايى را دارد. شما بياييد مربوطش كنيد به آن زكات و دين و امثال ذالك. همانى كه امام فرمود الحاقش محل اشكال است. به آنها مربوط بكنيد كه ما در مثالهايمان مسئله دين را مثال مى‏زديم. خب، مى‏گوييم آنجا هم همين است. مگر آن كسى كه دين را به حجة الاسلام محلق مى‏كرد مطلقا ملحق مى‏كرد؟ مى‏گفت همانطورى كه در حجة الاسلام در صورت علم و ظن به عدم تعديه وارث نمى‏شود در اختيار وارث گذاشت، مثل همين مرحوم سيد، در دين هم همين طور. پس علم و ظن به عدم تعديه خودش لها صورتان. آنجا هم دو صورت تصوير مى‏شود. چرا وارث دين پدرش را نمى‏دهد؟ ممكن است از باب اين باشد كه منكر است. قبول ندارد كه پدرش مديون باشد. اين يك راه عدم پرداخت دين است. راه دوم اين است كه دين را قبول دارد لكن عملا امتناع مى‏كند. پس همان علم و ظن به عدم تعديه وارث اين همين لو كان الوارث منكرا او ممتنعا است. اين چه خصوصيتى زايد بر آن مسئله هست كه ما بياييم به عنوان و كذا الحال لو كان الوارث منكرا او ممتنعا در ذيل بحث بكنيم؟ حالا يك دقتى شما هم در اين طرز ترتيب كلام امام و عطف اين و كذا الحال هم در كلام مرحوم سيد بفرماييد ببينيم اين مشكل قابل حل هست يا نه؟