• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    نام درس: خارج فقه بحث حج.
    نام استاد: فاضل لنكرانى.
    تاريخ: 1370 ه.ش‏
    اعوذبالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    يك نكته‏اى راجع به بحث گذشته لازم بود عرض بكنيم و آن اين كه عرض كرديم كه كلمات اصحاب بين اين معنا است كه بعضى از آنها تعبير به علم كرده‏اند و جمعى هم توسعه به مذنه داده‏اند. حالا مذنه به هر معنايى. اينجا ما عرض كرديم كه اولا اجماعى تحقق ندارد. ثانيا با اين صعه و ذيق بايد ما قدر متيقن را بگيريم. منتهى خب، همانطورى كه ابتداعا هم به ذهن مى‏آيد قدر متيقن همان صورت علم است. لكن نه، اينطور نيست مسئله. قدر متيقن را به لحاظ تقييد بايد ملاحظه كرد. نه اينكه روايت اطلاق دارد. در مقام تقييد اطلاق بايد دايره تقييد را صعة و ذيقا ما ملاحظه بكنيم. اگر ما بخواهيم مورد روايت را منحصرا صورت علم بدانيم اين دايره تقييد خيلى وسيع مى‏شود. يعنى همه صور را بايد از روايت خارج كنيم فقط يك صورت كه عبارت از صورت علم است باقى بگذاريم. اما اگر صورت مذنه را هم ملحق به علم كرديم، تقييد اطلاق كمتر مى‏شود و دايره تقييد مذيق‏تر مى‏شود. پس اينكه ابتداعا به نظر مى‏رسد كه خب، بعضى‏ها علم گفته‏اند. بعضى‏ها هم علم و ظن را با هم گفته‏اند. پس قدر متيقن صورت علم است كه ديروز هم در ذهنم اين است كه به اين كيفيت ما مطرح كرديم اين در حقيقت يك محاسبه ابتدايى است. اما در رابطه با تقييد از نظر صعه و ذيق دايره تقييد بخواهيم ملاحظه كنيم مسئله كاملا عكس مى‏شود. يعنى قدر متيقن در مقام تقييد آنجايى است كه تقييد كمتر باشد. كجا تقييد كمتر است؟ آنجايى است كه ما دايره روايت را هم شامل علم بدانيم، هم شامل ظن بدانيم. اما اگر روايت را محصور در دايره علم بالخصوص بكنيم، لازمه‏اش صعه دايره تقييد است و صعه دايره تقييد اين مشكوك است، بايد در مقام تقييد قدر متيقن را ما ملاحظه كنيم. اين نكته راجع به بحث گذشت.
    اما بحث امروز، عبارت متن اين است، و الظاهر عدم الاختصاص بما اذا لم يكن للورثة شى‏ء و كذا عدم الاختصاص بحج الودعيه بنفسه و فى الحاق غير حجة الاسلام بها من اقسام الحج الواجب او ساير الواجبات مثل زكات و نحوه‏ها اشكالٌ و كذا فى الحاق غير الوديعه كالعين المستأجره و العاريه و نحوهما بل احوط ارجاع الامر الى الحاكم و عدم الاستبداده به باز يك فرضى هم در ذيل هست. يكى از خصوصياتى كه در رابطه با همين روايت مطرح است، اين است كه عرض كرديم در مورد سؤال يك جمله‏اى را سائل اضافه كرده است گفته است كه و ليس لوُلده شى‏ء. حالا اين روايت را صاحب جواهر تعجب است كه از كجا اين روايت را به اين صورت نقل كرده است كه اين جمله را ايشان اينجورى نقل كرده است و ليس لوُلده علم بشى‏ء. علم را اضافه كرده است و يك كلمه باء هم سر شى‏ء اضافه كرده است . و ليس لوُلده علم بشى‏ء. اين خب ما در منابع روايى و جوامع احاديث يك چنين چيزى نداريم. خب، اين وسايل در متن وسال كه همين ليس لولده شى‏ء است و اگر در مصادرش هم غير از اين باشد در پاورقى‏ها كه ناظر به مصادر اصليله روايت است ظاهرا چيزى اشاره به اين معنا نشده است. اما خب، صاحب جواهر اينجور نقل كرده است روايت را.
    حالا لوارثه با لولده خيلى فرق نمى‏كند اما ليس لولده شى‏ء با ليس لولده علم بشى‏ء خب، اينها فرق ميكند. روايت كه همين ليس لولده شى‏ء است و در كتب احاديث اينطور است. اگر ليس لولده علم بشى‏ء باشد بايد اينطور معنا بكنيم، يعنى ولد اين ميّت چون علم بشى‏ء يعنى هيچ چيزى را نمى‏داند. بايد چيزهاى متعدد فرض كنيم. بايد اينجورى معنا كنيم. يعنى نه ولد اين ميت مى‏دانند كه پدرشان مالى را پيش من وديعه گذاشته است و نه مى‏دانند كه كان عليه حجة الاسلام.
    اينجورى بايد معنا كرد. ليس لولده علم بشى‏ء يعنى هيچ كدام از اين مسائل را بچه‏هاى اين ميت اطلاع ندارند. نمى‏دانند كه پدرشان زير بار دين حجة الاسلام است و نمى‏دانند كه پيش من مالى را به عنوان وديعه و امانت گذاشته است. اگر روايت اينطور باشد، آن وقت طرز بحث عوض مى‏شود. آن وقت ما بايد بنشينيم بحث بكنيم كه آيا اين جهل ولد اين ميت نسبت به وديعه و نسبت به ثبوت حجة الاسلام بر عهده پدرشان اين هم نقش دارد در اين مسئله؟ كه اگر بچه‏ها بدانند كه اين وديعه پيش اين شخص وجود دارد حكم عوض مى‏شود؟ يا اگر بچه‏ها بدانند كه كان على ابيهم حجة الاسلام حكم تغيير پيدا مى‏كند؟ در حقيقت اين خصوصيتى را كه سائل ذكر كرده است آيا مدخليت در حكم امام دارد؟ علم و جهل ورثه نقش در اين حكم دارد؟ اگر ورثه بداند كه اين پنجاه هزار تومان پيش اين امانت هست اينجا ديگر بايد رفت پول را تحويلشان داد. بايد رفت در اختيارشان گذاشت ولو اينكه شما عالم باشيد به اينكه اين پول را مى‏خورند و صرف در حج نمى‏كنند. اما صرف اينكه مى‏دانند اين پول پيش اين امانت است، اين ديگر حكم روايت عوض مى‏شود. يا اينكه نه، اين ديگر مدخليتى در حكم روايت ندارد، كما اينكه اگر عالم باشند به اينكه بر عهده پدرشان حجة الاسلام است بگوييم همين كه مى‏دانند كه پدرشان حج انجام نداده است، همين كافى است كه بايد پول را بايد به آنها داد. ولو اينكه بدانيم اين پول را ابدا صرف در حج نمى‏كنند. آيا مى‏شود اين خصوصيت را ما براى او حساب باز بكنيم؟ ظاهر اين است كه اگر روايت ليس لولده علم بشى‏ء هم باشد، با اينكه حالا در كلام سائل ذكر شده است، و حكم روايت هم بر خلاف قاعده است اما اين اقتضى نمى‏كند بعضى از خصوصياتى را كه عرف براى آن مدخليتى قائل نيست و براى آن خصوصيتى قائل نيست، ولو اينكه در كلام هم ذكر شده باشد، به صرف اينكه چون حكم در روايت بر خلاف قاعده است، بگوييم نه. ما اين خط نمى‏توانيم تجاوز كنيم. همين خطى كه در سؤال ترسيم شده است. ليس لولده علم بشى‏ء. خب عرف مى‏فهمد كه با اينكه اين حكم خلاف قاعده است، اما در عين حال علم و جهل بچه‏هاى ميت چه در رابطه با وديعه و چه در رابطه با حجة الاسلام اين نقشى در مسئله ندارد. كما اينكه روى اين نقل خود ما كه از وسايل و منابع اصلى مسائل گرفته شده است روى آن مبنا هم مسئله همين طور است. ليس لولده شى‏ء كه ما دو تا احتمال در اين عبارت داديم.
    يك احتمال اينكه ورثه اين كاملا فقير هستند. فى نفسه چيزى ندارند. يك احتمال اينكه نه، تركه قصور دارد وغير از اين تركه چيزى نيست كه در اختيار وارث قرار بگيرد و عرض كرديم ظاهر هم همان احتمال اول است. ميخواهد بگويد ورثه چيزى ندارند. حالا ما اينجور معنا كرديم، باز اين هم استظهار است كه ميخواهد بگويد چون ورثه چيزى ندارند، خوف اين معنا هست كه اگر اين پول در اختيارشان گذاشته بشود، آدمى كه كاملا فقير است و مالى را ندارد اگر چيزى در اختيارش گذاشته بشود مخصوصا ارث پدرش باشد، اين ديگر حالا خيلى لا يبالى به اينكه پدرش مشغول الذمه است و كان عليه حجة الاسلام كه در حقيقت مى‏خواهد بگويد اين فقر ولد اين ميت براى ما اين زمينه احتمال را به وجود مى‏آورد كه اگر اين پول در اختيارشان قرار بگيرد، اينها ديگر صرف در حج نخواهند كرد بلكه فقرشان و نيازشان را اين پول برطرف ميكنند. يك احتمال ضعيفى هم هست كه اين خلاف ظاهر است، بياييم بگوييم نه، مقصود راوى اين بوده است در ذهنش اين معنا بوده است كه شايد، البته خب بعيد است، آن هم براى بريد اجلى كه از اجلا روات است اين احتمال در ذهنش آمده باشد، كه حالا درست است كه اين ميّت حجة الاسلام را انجام نداده است، لكن چون بچه‏هايش فقير هستند احتمال داده مى‏شود كه اينجا حكم شرعى اين باشد كه پول به بچه‏هاى فقير داده بشود و ديگر مسئله حج را ناديده بگيرند، كان لم يكن بگيرند. يك چنين احتمالى هم داده مى‏شود. لكن اين احتمال ضعيف است و با شأن بريد اجلى موافقت نمى‏كند كه يك چنين سؤالى بكنند.
    حالا آن ليس لوُلده شى‏ء را، روى اين معنايى كه خودمان عرض كرديم به هر يك از اين دو احتمالش. آيا اين خصوصيتى در حكم دارد؟ نداشتن و فقر وُلد آن ميت نقشى در اين حكم دارد؟ يا اينكه نه، ملاك روى احتمالى كه ما استظهار كرديم اين است كه يحتمل كه اين پول صرف در حج نشود. پس اگر ميت يك بچه‏هايى دارد كه همه ميلياردر هستند، ليكن يك آدم‏هايى هستند كه خيلى به مسائل دينى توجه ندارند. اين ودعى حساب مى‏كند كه اگر اين پول وديعه و امانت را در اختيار آنها بگذارد نه روى حساب فقر، بلكه روى حساب عدم مبالات و عدم اعتنا به شأن مسائل مذهبى پول را مى‏خورند و صرف حج نمى‏كنند. آيا بگوييم اينجا از اين روايت خارج است؟ براى اينكه روايت آنجايى را مى‏گويد كه ليس لوُلده شى‏ء، امام آنجايى كه كان لولده يك ثروت فوق العاده اين از اين روايت خارج است. ولو اينكه احتمال هم ميدهد كه اين پول اصلا صرف در حج نشود. يا مذنه قوى دارد كه صرف در حج نمى‏كنند و روى تقييد اصحاب علم دارد به اينكه صرف در حج نمى‏كنند. اما چون پول دارند بايد اين وديعه را هم به آنها داد. ولو يقين داريد كه اين وديعه را صرف در حج نمى‏كنند. پس اين ليس لولده شى‏ء با اينكه در كلام سائل مطرح شده است لكن در عين حال عرف خصوصيتى براى اين نمى‏بيند. آن چيزى را كه عرف براى آن خصوصيت مى‏بيند اين است كه اگر اين پول از دست اين خارج شد يا قطعا صرف در حج نمى‏شود يا بر حسب آن تقييد به ظن ظنا صرف در حج نمى‏شود. اما پولدار بودن و فقير بودن، اينها هيچ نقشى در مسئله ندارند. پس چه روى نقلى كه ما داريم و چه روى نقلى كه صاحب جواهر كرده‏اند اين ليس لولده شى‏ء يا ليس لولده علم بشى‏ء اين هيچ خصوصيتى را عرف براى آن نمى‏بيند، با اينكه حكم در روايت هم يك حكم مخالف با قاعده است. اين هم يك جهت.
    جهت ديگر اين است كه ظاهر عبارت امام عليه السلام حجّ عنه اين است كه خود اين ودعى حج را انجام بدهد. يعنى بالمباشره. لكن عرف اين معنا را استفاده نمى‏كند. عرف مى‏فهمد از اين عبارت كه اين وديعه بايد صرف حج بشود. اما خود اين ودعى هم بالمباشره وظيفه شرعى داشته باشد كه برود حج را انجام بدهد، اين يك مطلبى نيست كه از اين روايت استفاده بشود و به عبارت روشن‏تر آيا اين ودعى از خود وارثى كه در موارد ديگر تركه در اختيارش است، حكمش سنگين‏تر است؟ يا اينكه نه، اين هم مثل همان وارث مى‏ماند؟ در موارد ديگر وارث وقتى كه مى‏خواهد حجة الاسلام را انجام بدهد ضرورت ندارد كه خودش انجام بدهد. مى‏خواهد خودش انجام بدهد، مى‏خواهد كسى را استيجار بكند از تركه پدر كه آن اجير برود انجام بدهد. وقتى كه در خود وارث كه اولاى به ميت از ديگران است، حكم اين چنين است، ديگر اين احتمال را در باب ودعى خيلى ما بايد احتمال ضعيف غير متنابه بدانيم كه كسى بگويد نه، چون حكم مخالف قاعده است وظيفه شخصى ودعى اين است كه بالمباشره حج را انجام بدهد. كه اين بيچاره براى خاطر يك كار خير اين قدر دچار مشكلات بشود كه حتى حق نداشته باشد ديگرى را استيجار بكند و بلكه شخصا بر خودش لازم باشد. البته نه مجانا با همين پول، اما بحث در مباشرت عمل است. لذا ظاهر اين است كه اين خصوصيت هم ملقات است و مقصود اين است كه اين ودعى وظيفه شرعى‏اش اين است كه اين پول را صرف در حج بكند. حالا خودش برود حج را انجام بدهد يا ديگرى را استيجار بكند براى انجام حج. اين هم يك جهت.
    يك جهتى را كه امام اين را در دنبال يك جهت ديگر ذكر كرده‏اند ولى به نظر من چون حكم اين هم يك قدرى روشن است و خالى از اشكال است ولو اينكه در كلام امام و همين طور در كلام مرحوم سيد به عنوان فيها وجهان و در كلام فيه اشكال مطرح شده است، ولى همانطورى كه جمعى از شراح عروه ذكر مى‏كنند انصافش اين است كه آنجا هم خصوصيت خصوصيت ملقات است و عرف القاء خصوصيت مى‏كند. او كجا است؟ در سؤال اين بود، رجل استودعنى مالا. مالى را پيش من امانت گذاشته است. آيا اين عنوان وديعه كه يك عنوانى است در كتاب‏هاى فقهى ما كه انسان مالى را پيش كسى امانت مى‏گذارد و حق كمترين تصرف هم به آن طرف نمى‏دهد. فقط صرفا پيش اوامانت و وديعه است. آيا اين وديعه خصوصيت دارد كه اگر اين وديعه تبديل به عاريه شد. عاريه معنايش اين است كه اين مال را داده است به اين شخص كه از آن استفاده كند و پيش اين هم محفوظ باشد. اصطلاحا مى‏گويند در عاريه ملك العين نيست، ملك المنفعه هم نيست بلكه ملك الانتفاع است. يعنى حق منتفع شدن به اين شى عاريه را دارد. حالا اگر يك فرشى را پيش اين عاريه گذاشته بود. اين مهمانى داشت كه فرستاده بود خانه اين ميت چند تا فرش را عاريه گرفت.در همين روزهايى كه عاريه گرفت صاحب اين فرش‏ها مرد در حالى كه كان عليه حجة الاسلام. بگوييم روايت كه عاريه را ذكر نكرده است. روايت گفته است استودعنى. مالى را پيش من امانت گذاشته است. امانت غير از وديعه است. كتاب العاريه يك كتاب است، كتاب الوديعه يك كتاب ديگر است. بگوييم روايت استودعنى را ذكر كرده است. آيا به ذهن شما خصوصيتى براى وديعه بودن مطرح است؟ يا ملاك اين است كه اين شخص مرده است يك مالى پيش اين دارد و اين هم مى‏داند كه اين شخص حجة الاسلام را انجام نداده است و مذنه دار و مى‏داند هم، يعنى مذنه به اين معنا، مى‏داند حجة الاسلام را انجام نداده است و مى‏داند يا مذنه دارد كه اگر به ورثه بدهد، ورثه مى‏خورد. ملاك اين است. اما اينكه نحوه ثبوت مال و وجود مال عند اين شخص اجنبى كه فرض ما اين است كه نه وصيه و نه وارث است، نحوه آمدن مال پيش اين به صورت وديعه باشد، آيا اين به ذهن شما مى‏آيد كه خصوصيت داشته باشد. يا ملاك اين است كه او مالى پيش اين داشته باشد. حتى اين دايره‏اش اينقدر توسعه دارد، وديعه را ميگيرد، عاريه را مى‏گيرد، دين را مى‏گيرد. دين يك چيز معمولى است. پدر اين پنجاه هزار تومان به اين اجنبى قرض داده است. حالا هم مرده است. اين هم مى‏داند كه اين حجة الاسلام را انجام نداده است، مى‏داند يا مذنه هم دارد كه اگر پنجاه هزار تومان را به ورثه بدهد مى‏خورند. آيا بگوييم اين چون عنوانش عنوان دين است اين خارج از روايت است. روايت استودعنى گفته است. حكم منحصرا مربوط به باب وديعه است. انصاف اين است كه هر چه انسان تأمل مى‏كند براى اين جهت نمى‏تواند خصوصيتى قائل بشود كه اگر به جاى وديعه دين بود، يا مثال‏هاى زيادى دارد. اگر چيزى را به اين اجاره داده بود. پدر اين چيزى را به اين اجاره داده بود. خب، وقت اجاره‏اش هم تمام شده است. حالا اين بايد برود تحويل بدهد به چه كسى؟ به بچه‏هاى اين ميت. از آن ور هم مى‏داند كه اين ميت حجة الاسلام به گردنش بوده است. و اگر اين را برود تحويل بدهد صرف در حجة الاسلام نمى‏شود. علما او ظنا. بگوييم خارج از روايت است و حتى اگر اين اجنبى فرض كنيم يك مالى را غصب كرده بود از آن ميت. غصب كرده. حالا كه اين ميت مات، اين حالا پشيمان شد، گفت خب، ما حالا يك غلطى كرديم. مال، مال اين بيچاره بوده است رفتيم غصب كرديم. حالا پشيمان هستيم مى‏خواهيم اين مال را به صاحبش رد كنيم. بگوييم كه نه، اين به روايت هيچ ارتباطى ندارد. اين جا جاى نيست. اينجا بايد مالى را كه غصب كرديم، با اينكه مى‏دانيم او حجة الاسلام دارد، مال را ببريم مستقيما تحويل ورثه بدهى با علم يا ظن در اين معنا كه اينها در حج صرف نمى‏كنند. دليلمان هم اين باشد كه از اين روايت خارج است. دليلمان خروجش از روايت است. روايت استودعنى گفته است. غصب و دين و اجاره و عاريه و امثال ذالك اينها عناوينى هستند كه با وديعه مقايرت دارند. هر كدامشان يك كتاب مستقلى دارند. كتاب الدين يك كتاب است، كتاب الاجاره يك كتاب است، حتى كتاب الغصب هم يك كتاب مستقلى است. اينها چه ربطى به هم دارند؟ آيا عرف باملاحظه روايت براى وديعه مى‏تواند خصوصيت قائل بشود؟ خب امام مى‏فرميد فيه اشكال در حالى كه اين به نظر نمى‏رسد كه در آن اشكال باشد و ظاهر اين است كه ملاك بودن مال است پيش اين اجنبى حالا به چه كيفيتى مال پيش اين اجنبى آمده است و در اختيار اين اجنبى قرار گرفته است؟ كيفيتش ديگر به نظر عرف هيچ فرقى نمى‏كند به هر نحوى باشد و به هر كيفيتى باشد.
    سؤال؟ مشكوك نيست. عرف القاء خصوصيت ميكند. شما كلمه ليس لولده شى‏ء را با اينكه سائل روى آن تكيه كرده بود مع ذالك گفتيد اين خصوصيت ندارد. اگر ولدش صد ميليون هم داشته باشد مع ذالك اين حكم جريان دارد. چرا؟ ميگفتيد عرف خصوصيتى براى اين چيزها نمى‏بيند. درست است حكم مخالف قاعده است، اما تناسب حكم موضوعش را انسان مى‏فهمد تناسب حكم موضوعش از نظر عرف روشن است. خب، وقتى كه ليس لولده شى‏ء را شما القاء خصوصيت مى‏كنيد، اما به استودعنى كه مى‏رسيد مى‏گوييد نه، اينجا ممكن است خصوصيت داشته باشد. چه خصوصيتى براى وديعه هست؟ اتفاقا اگر بخواهيد يك قدرى بالاتر برويد عاريه مقامش از وديعه بالاتر است. براى اينكه در وديعه اين ودعى بيچاره حق نگاه كردن به اين مال را هم نداشته است. اما در عاريه منتفع شده است به اين مال. استفاده كرده است. فرش‏ها را آورده در خانه‏اش مهمان داشته است، مجلس روضه داشته است، مجلس جشن داشته است و از آن استفاده كرده است و آنجايى كه هيچ استفاده‏اى نكرده است، اگر موظف است به اين وظيفه مشكل باشد آنجايى كه استفاده كرده است به نظر ما مى‏آيد چه بسا به طريق اولى است. خب، حالا كه تو استفاده كردى لااقل اين فايده را براى ميت داشته باش كه اين مال را صرف در حج بكن و او را از زير بار دين حج بيرون بياور.
    بين وديعه و عاريه ابتداء انسان مثلا بين وديعه و غصب ميگويد خب، وديعه كجا، غصب كجا؟ اما وديعه و عاريه چه فرقى بينشان وجود دارد؟ كه اگر به جاى استودعنى كلمه اعارنى مى‏گفت مى‏گفتيم اين دو با هم فرق مى‏كند. ظاهر اين است كه همان عرفى كه از ليس لولده شى‏ء القاء خصوصيت ميكند، همان عرف هم از استودعنى القاء خصوصيت مى‏كند. ملاك اين است كه اين مرده پولى هم پيش اين دارد. حالا چه جورى اين پول پيش اين آمده است وديعه، عاريه، دين، اجاره، غصب، امثال ذالك اينها ديگر نقشى در مسئله ندارد. حدوثش نقش ندارد. ملاك وجود المال عند الاجنبى و كون الذمة الميت مشغولة بحجة الاسلام اين ملاك است، آنى كه عرف استفاده مى‏كند. لذا در بعضى از كلمات بعضى از شراح عروه اصلا تعبير به لا ريب كرده‏اند. حالا ما به اين تندى هم تعبير نمى‏كنيم لكن ظاهر اين است كه عرف از استودعنى هم القاء خصوصيت مى‏كند.
    سؤال؟ در رابطه با ما نحن فيه حكمى نداريم.
    آنى كه مشكل است و واقعا هم مشكل است اين است كه، خب سائل در سؤالش مى‏گفت و لم يحج حجة الاسلام آيا اين حجة الاسلام خصوصيت دارد؟ يا اينكه اگر اين ميت به جاى حجة الاسلام يك حج نذرى بر او واجب بوده است. نذكر كرده بوده است كه يك حجى را انجام بده و انجام نداده است آن نذر را. خب قبلا گفتيم واجب است از ناحيه او قضا بشود. يا نه يك حج استيجارى بر عهده‏اش بوده است. بر عهده ميت و مقيد به غير مباشرت هم نبوده است. پنجاه هزار تومان گرفته بوده است كه يك حجى را يا به نفسه يا به تصبيب براى زيد انجام بدهد و پول‏ها را خورده است و انجام نداده است. اين حج استيجارى به گردن اين ميت باقى مانده است و لازم است كه بعد از فوتش اين حج استيجارى انجام داده بشود. اگر استيجار به اين نحو باشد، چون اشاره كردم. گفتم در باب استيجار دو نوع استيجار است. حتى در باب استيجار بالخياط. يك وقت شما كسى را اجير ميكنيد كه به شخصه خياطت را انجام بدهد. اين اذا مات فانفسخ الاجاره. بايد پول برگردد اگر پولى به او داده‏ايد. اجاره‏اى ديگر باقى نمى‏ماند. اما اگر خياط تقبّل كرد كه اين لباس شما را دوخته شده در اختيار شما بگذارد، اعم از اينكه خودش بدوزد يا شاگردهايش بدوزد يا به همسايه‏هاى خياطش بدهد كه بدوزند. اين خياط اذا مات، بر ورثه اين خياط لازم است كه اين قبا و عباى شما را ببرند بدوزند و تحويل شما بدهند. حالا اگر يك حج استيجارى اينجورى بر عهده ميت بود. آيا روايت اين حج نذرى و حج استيجارى را هم ميگيرد؟ و يا دايره يك قدرى توسعه بدهيم كه اين مورد ابتلا هم هست. اگر اين ميت زكات نداده است. اين ودعى اينها ديگر اشكال ندارد، يعنى اينها را ديگر عوض نمى‏كنيم. اين ودعى مى‏داند كه اين ميت زكات مالش را نپرداخته است. يا بالاتر فى زماننا هذا كه خيلى مبتلا به است مى‏داند كه خمس مالش را نپرداخته است و اگر اين وديعه را ببرد به ورثه بدهد يعلم او يظن به اينكه آنها صرف در خمس و زكات نمى‏كنند. آيا اينها را هم از روايت ما مى‏توانيم استفاده كنيم يا نه؟ اين محل تأمل است. براى اينكه آنى كه در روايت مورد سؤال است، لم يحج حجة الاسلام و حجة الاسلام فى الاسلام يك خصوصيتى دارد فقط به عنوان يك فريضه مطرح نيست. آن يك فريضه خاصى است. لذا در ذيل آيه‏اش تعبير به و من كفر غنى عن العالمين شده است، در روايات متعددى كه مى‏خوانديم مى‏گفتند كسى كه ترك حج بكند در حين موت به او مى‏گويند موت يهوديا او نصرانيا و همين طور تعبيرات مختلف ديگر.
    ظاهر اين است كه اينجا ديگر ما نمى‏توانيم القاء خصوصيت بكنيم. يا حداقل با شك داريم در اينكه عرف القاء خصوصيت ميكند يا نه؟ اگر شك هم كرديم كه عرف القاء خصوصيت ميكند ما نمى‏توانيم القاء خصوصيت بكنيم. روايت را نمى‏شود اينكه مرحوم سيد يكى از ادله‏اى كه اقامه مى‏كند مسئله القاء خصوصيت است، انصاف اين است كه اينجا يا حتما القاء خصوصيت نيست يا حداقل ما شك داريم در اينكه القاء خصوصيت هست يا نه؟ و تا زمانى كه القاء خصوصيت به نظر عرف احراز نشود در حكم مخالف با قاعده ما نمى‏توانيم القاء خصوصيت بكنيم. حالا اين دنباله دارد يك قدرى.