دوشنبه 11 تير 1403 - 22 ذيحجه 1445 - 1 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب الحج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 228
متن
بسم الله الرحمن الرحيم.
نام درس: خارج فقه بحث حج.
نام استاد: فاضل لنكرانى.
تاريخ: 1370 ه.ش
اعوذبالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
يك نكتهاى راجع به بحث گذشته لازم بود عرض بكنيم و آن اين كه عرض كرديم كه كلمات اصحاب بين اين معنا است كه بعضى از آنها تعبير به علم كردهاند و جمعى هم توسعه به مذنه دادهاند. حالا مذنه به هر معنايى. اينجا ما عرض كرديم كه اولا اجماعى تحقق ندارد. ثانيا با اين صعه و ذيق بايد ما قدر متيقن را بگيريم. منتهى خب، همانطورى كه ابتداعا هم به ذهن مىآيد قدر متيقن همان صورت علم است. لكن نه، اينطور نيست مسئله. قدر متيقن را به لحاظ تقييد بايد ملاحظه كرد. نه اينكه روايت اطلاق دارد. در مقام تقييد اطلاق بايد دايره تقييد را صعة و ذيقا ما ملاحظه بكنيم. اگر ما بخواهيم مورد روايت را منحصرا صورت علم بدانيم اين دايره تقييد خيلى وسيع مىشود. يعنى همه صور را بايد از روايت خارج كنيم فقط يك صورت كه عبارت از صورت علم است باقى بگذاريم. اما اگر صورت مذنه را هم ملحق به علم كرديم، تقييد اطلاق كمتر مىشود و دايره تقييد مذيقتر مىشود. پس اينكه ابتداعا به نظر مىرسد كه خب، بعضىها علم گفتهاند. بعضىها هم علم و ظن را با هم گفتهاند. پس قدر متيقن صورت علم است كه ديروز هم در ذهنم اين است كه به اين كيفيت ما مطرح كرديم اين در حقيقت يك محاسبه ابتدايى است. اما در رابطه با تقييد از نظر صعه و ذيق دايره تقييد بخواهيم ملاحظه كنيم مسئله كاملا عكس مىشود. يعنى قدر متيقن در مقام تقييد آنجايى است كه تقييد كمتر باشد. كجا تقييد كمتر است؟ آنجايى است كه ما دايره روايت را هم شامل علم بدانيم، هم شامل ظن بدانيم. اما اگر روايت را محصور در دايره علم بالخصوص بكنيم، لازمهاش صعه دايره تقييد است و صعه دايره تقييد اين مشكوك است، بايد در مقام تقييد قدر متيقن را ما ملاحظه كنيم. اين نكته راجع به بحث گذشت.
اما بحث امروز، عبارت متن اين است، و الظاهر عدم الاختصاص بما اذا لم يكن للورثة شىء و كذا عدم الاختصاص بحج الودعيه بنفسه و فى الحاق غير حجة الاسلام بها من اقسام الحج الواجب او ساير الواجبات مثل زكات و نحوهها اشكالٌ و كذا فى الحاق غير الوديعه كالعين المستأجره و العاريه و نحوهما بل احوط ارجاع الامر الى الحاكم و عدم الاستبداده به باز يك فرضى هم در ذيل هست. يكى از خصوصياتى كه در رابطه با همين روايت مطرح است، اين است كه عرض كرديم در مورد سؤال يك جملهاى را سائل اضافه كرده است گفته است كه و ليس لوُلده شىء. حالا اين روايت را صاحب جواهر تعجب است كه از كجا اين روايت را به اين صورت نقل كرده است كه اين جمله را ايشان اينجورى نقل كرده است و ليس لوُلده علم بشىء. علم را اضافه كرده است و يك كلمه باء هم سر شىء اضافه كرده است . و ليس لوُلده علم بشىء. اين خب ما در منابع روايى و جوامع احاديث يك چنين چيزى نداريم. خب، اين وسايل در متن وسال كه همين ليس لولده شىء است و اگر در مصادرش هم غير از اين باشد در پاورقىها كه ناظر به مصادر اصليله روايت است ظاهرا چيزى اشاره به اين معنا نشده است. اما خب، صاحب جواهر اينجور نقل كرده است روايت را.
حالا لوارثه با لولده خيلى فرق نمىكند اما ليس لولده شىء با ليس لولده علم بشىء خب، اينها فرق ميكند. روايت كه همين ليس لولده شىء است و در كتب احاديث اينطور است. اگر ليس لولده علم بشىء باشد بايد اينطور معنا بكنيم، يعنى ولد اين ميّت چون علم بشىء يعنى هيچ چيزى را نمىداند. بايد چيزهاى متعدد فرض كنيم. بايد اينجورى معنا كنيم. يعنى نه ولد اين ميت مىدانند كه پدرشان مالى را پيش من وديعه گذاشته است و نه مىدانند كه كان عليه حجة الاسلام.
اينجورى بايد معنا كرد. ليس لولده علم بشىء يعنى هيچ كدام از اين مسائل را بچههاى اين ميت اطلاع ندارند. نمىدانند كه پدرشان زير بار دين حجة الاسلام است و نمىدانند كه پيش من مالى را به عنوان وديعه و امانت گذاشته است. اگر روايت اينطور باشد، آن وقت طرز بحث عوض مىشود. آن وقت ما بايد بنشينيم بحث بكنيم كه آيا اين جهل ولد اين ميت نسبت به وديعه و نسبت به ثبوت حجة الاسلام بر عهده پدرشان اين هم نقش دارد در اين مسئله؟ كه اگر بچهها بدانند كه اين وديعه پيش اين شخص وجود دارد حكم عوض مىشود؟ يا اگر بچهها بدانند كه كان على ابيهم حجة الاسلام حكم تغيير پيدا مىكند؟ در حقيقت اين خصوصيتى را كه سائل ذكر كرده است آيا مدخليت در حكم امام دارد؟ علم و جهل ورثه نقش در اين حكم دارد؟ اگر ورثه بداند كه اين پنجاه هزار تومان پيش اين امانت هست اينجا ديگر بايد رفت پول را تحويلشان داد. بايد رفت در اختيارشان گذاشت ولو اينكه شما عالم باشيد به اينكه اين پول را مىخورند و صرف در حج نمىكنند. اما صرف اينكه مىدانند اين پول پيش اين امانت است، اين ديگر حكم روايت عوض مىشود. يا اينكه نه، اين ديگر مدخليتى در حكم روايت ندارد، كما اينكه اگر عالم باشند به اينكه بر عهده پدرشان حجة الاسلام است بگوييم همين كه مىدانند كه پدرشان حج انجام نداده است، همين كافى است كه بايد پول را بايد به آنها داد. ولو اينكه بدانيم اين پول را ابدا صرف در حج نمىكنند. آيا مىشود اين خصوصيت را ما براى او حساب باز بكنيم؟ ظاهر اين است كه اگر روايت ليس لولده علم بشىء هم باشد، با اينكه حالا در كلام سائل ذكر شده است، و حكم روايت هم بر خلاف قاعده است اما اين اقتضى نمىكند بعضى از خصوصياتى را كه عرف براى آن مدخليتى قائل نيست و براى آن خصوصيتى قائل نيست، ولو اينكه در كلام هم ذكر شده باشد، به صرف اينكه چون حكم در روايت بر خلاف قاعده است، بگوييم نه. ما اين خط نمىتوانيم تجاوز كنيم. همين خطى كه در سؤال ترسيم شده است. ليس لولده علم بشىء. خب عرف مىفهمد كه با اينكه اين حكم خلاف قاعده است، اما در عين حال علم و جهل بچههاى ميت چه در رابطه با وديعه و چه در رابطه با حجة الاسلام اين نقشى در مسئله ندارد. كما اينكه روى اين نقل خود ما كه از وسايل و منابع اصلى مسائل گرفته شده است روى آن مبنا هم مسئله همين طور است. ليس لولده شىء كه ما دو تا احتمال در اين عبارت داديم.
يك احتمال اينكه ورثه اين كاملا فقير هستند. فى نفسه چيزى ندارند. يك احتمال اينكه نه، تركه قصور دارد وغير از اين تركه چيزى نيست كه در اختيار وارث قرار بگيرد و عرض كرديم ظاهر هم همان احتمال اول است. ميخواهد بگويد ورثه چيزى ندارند. حالا ما اينجور معنا كرديم، باز اين هم استظهار است كه ميخواهد بگويد چون ورثه چيزى ندارند، خوف اين معنا هست كه اگر اين پول در اختيارشان گذاشته بشود، آدمى كه كاملا فقير است و مالى را ندارد اگر چيزى در اختيارش گذاشته بشود مخصوصا ارث پدرش باشد، اين ديگر حالا خيلى لا يبالى به اينكه پدرش مشغول الذمه است و كان عليه حجة الاسلام كه در حقيقت مىخواهد بگويد اين فقر ولد اين ميت براى ما اين زمينه احتمال را به وجود مىآورد كه اگر اين پول در اختيارشان قرار بگيرد، اينها ديگر صرف در حج نخواهند كرد بلكه فقرشان و نيازشان را اين پول برطرف ميكنند. يك احتمال ضعيفى هم هست كه اين خلاف ظاهر است، بياييم بگوييم نه، مقصود راوى اين بوده است در ذهنش اين معنا بوده است كه شايد، البته خب بعيد است، آن هم براى بريد اجلى كه از اجلا روات است اين احتمال در ذهنش آمده باشد، كه حالا درست است كه اين ميّت حجة الاسلام را انجام نداده است، لكن چون بچههايش فقير هستند احتمال داده مىشود كه اينجا حكم شرعى اين باشد كه پول به بچههاى فقير داده بشود و ديگر مسئله حج را ناديده بگيرند، كان لم يكن بگيرند. يك چنين احتمالى هم داده مىشود. لكن اين احتمال ضعيف است و با شأن بريد اجلى موافقت نمىكند كه يك چنين سؤالى بكنند.
حالا آن ليس لوُلده شىء را، روى اين معنايى كه خودمان عرض كرديم به هر يك از اين دو احتمالش. آيا اين خصوصيتى در حكم دارد؟ نداشتن و فقر وُلد آن ميت نقشى در اين حكم دارد؟ يا اينكه نه، ملاك روى احتمالى كه ما استظهار كرديم اين است كه يحتمل كه اين پول صرف در حج نشود. پس اگر ميت يك بچههايى دارد كه همه ميلياردر هستند، ليكن يك آدمهايى هستند كه خيلى به مسائل دينى توجه ندارند. اين ودعى حساب مىكند كه اگر اين پول وديعه و امانت را در اختيار آنها بگذارد نه روى حساب فقر، بلكه روى حساب عدم مبالات و عدم اعتنا به شأن مسائل مذهبى پول را مىخورند و صرف حج نمىكنند. آيا بگوييم اينجا از اين روايت خارج است؟ براى اينكه روايت آنجايى را مىگويد كه ليس لوُلده شىء، امام آنجايى كه كان لولده يك ثروت فوق العاده اين از اين روايت خارج است. ولو اينكه احتمال هم ميدهد كه اين پول اصلا صرف در حج نشود. يا مذنه قوى دارد كه صرف در حج نمىكنند و روى تقييد اصحاب علم دارد به اينكه صرف در حج نمىكنند. اما چون پول دارند بايد اين وديعه را هم به آنها داد. ولو يقين داريد كه اين وديعه را صرف در حج نمىكنند. پس اين ليس لولده شىء با اينكه در كلام سائل مطرح شده است لكن در عين حال عرف خصوصيتى براى اين نمىبيند. آن چيزى را كه عرف براى آن خصوصيت مىبيند اين است كه اگر اين پول از دست اين خارج شد يا قطعا صرف در حج نمىشود يا بر حسب آن تقييد به ظن ظنا صرف در حج نمىشود. اما پولدار بودن و فقير بودن، اينها هيچ نقشى در مسئله ندارند. پس چه روى نقلى كه ما داريم و چه روى نقلى كه صاحب جواهر كردهاند اين ليس لولده شىء يا ليس لولده علم بشىء اين هيچ خصوصيتى را عرف براى آن نمىبيند، با اينكه حكم در روايت هم يك حكم مخالف با قاعده است. اين هم يك جهت.
جهت ديگر اين است كه ظاهر عبارت امام عليه السلام حجّ عنه اين است كه خود اين ودعى حج را انجام بدهد. يعنى بالمباشره. لكن عرف اين معنا را استفاده نمىكند. عرف مىفهمد از اين عبارت كه اين وديعه بايد صرف حج بشود. اما خود اين ودعى هم بالمباشره وظيفه شرعى داشته باشد كه برود حج را انجام بدهد، اين يك مطلبى نيست كه از اين روايت استفاده بشود و به عبارت روشنتر آيا اين ودعى از خود وارثى كه در موارد ديگر تركه در اختيارش است، حكمش سنگينتر است؟ يا اينكه نه، اين هم مثل همان وارث مىماند؟ در موارد ديگر وارث وقتى كه مىخواهد حجة الاسلام را انجام بدهد ضرورت ندارد كه خودش انجام بدهد. مىخواهد خودش انجام بدهد، مىخواهد كسى را استيجار بكند از تركه پدر كه آن اجير برود انجام بدهد. وقتى كه در خود وارث كه اولاى به ميت از ديگران است، حكم اين چنين است، ديگر اين احتمال را در باب ودعى خيلى ما بايد احتمال ضعيف غير متنابه بدانيم كه كسى بگويد نه، چون حكم مخالف قاعده است وظيفه شخصى ودعى اين است كه بالمباشره حج را انجام بدهد. كه اين بيچاره براى خاطر يك كار خير اين قدر دچار مشكلات بشود كه حتى حق نداشته باشد ديگرى را استيجار بكند و بلكه شخصا بر خودش لازم باشد. البته نه مجانا با همين پول، اما بحث در مباشرت عمل است. لذا ظاهر اين است كه اين خصوصيت هم ملقات است و مقصود اين است كه اين ودعى وظيفه شرعىاش اين است كه اين پول را صرف در حج بكند. حالا خودش برود حج را انجام بدهد يا ديگرى را استيجار بكند براى انجام حج. اين هم يك جهت.
يك جهتى را كه امام اين را در دنبال يك جهت ديگر ذكر كردهاند ولى به نظر من چون حكم اين هم يك قدرى روشن است و خالى از اشكال است ولو اينكه در كلام امام و همين طور در كلام مرحوم سيد به عنوان فيها وجهان و در كلام فيه اشكال مطرح شده است، ولى همانطورى كه جمعى از شراح عروه ذكر مىكنند انصافش اين است كه آنجا هم خصوصيت خصوصيت ملقات است و عرف القاء خصوصيت مىكند. او كجا است؟ در سؤال اين بود، رجل استودعنى مالا. مالى را پيش من امانت گذاشته است. آيا اين عنوان وديعه كه يك عنوانى است در كتابهاى فقهى ما كه انسان مالى را پيش كسى امانت مىگذارد و حق كمترين تصرف هم به آن طرف نمىدهد. فقط صرفا پيش اوامانت و وديعه است. آيا اين وديعه خصوصيت دارد كه اگر اين وديعه تبديل به عاريه شد. عاريه معنايش اين است كه اين مال را داده است به اين شخص كه از آن استفاده كند و پيش اين هم محفوظ باشد. اصطلاحا مىگويند در عاريه ملك العين نيست، ملك المنفعه هم نيست بلكه ملك الانتفاع است. يعنى حق منتفع شدن به اين شى عاريه را دارد. حالا اگر يك فرشى را پيش اين عاريه گذاشته بود. اين مهمانى داشت كه فرستاده بود خانه اين ميت چند تا فرش را عاريه گرفت.در همين روزهايى كه عاريه گرفت صاحب اين فرشها مرد در حالى كه كان عليه حجة الاسلام. بگوييم روايت كه عاريه را ذكر نكرده است. روايت گفته است استودعنى. مالى را پيش من امانت گذاشته است. امانت غير از وديعه است. كتاب العاريه يك كتاب است، كتاب الوديعه يك كتاب ديگر است. بگوييم روايت استودعنى را ذكر كرده است. آيا به ذهن شما خصوصيتى براى وديعه بودن مطرح است؟ يا ملاك اين است كه اين شخص مرده است يك مالى پيش اين دارد و اين هم مىداند كه اين شخص حجة الاسلام را انجام نداده است و مذنه دار و مىداند هم، يعنى مذنه به اين معنا، مىداند حجة الاسلام را انجام نداده است و مىداند يا مذنه دارد كه اگر به ورثه بدهد، ورثه مىخورد. ملاك اين است. اما اينكه نحوه ثبوت مال و وجود مال عند اين شخص اجنبى كه فرض ما اين است كه نه وصيه و نه وارث است، نحوه آمدن مال پيش اين به صورت وديعه باشد، آيا اين به ذهن شما مىآيد كه خصوصيت داشته باشد. يا ملاك اين است كه او مالى پيش اين داشته باشد. حتى اين دايرهاش اينقدر توسعه دارد، وديعه را ميگيرد، عاريه را مىگيرد، دين را مىگيرد. دين يك چيز معمولى است. پدر اين پنجاه هزار تومان به اين اجنبى قرض داده است. حالا هم مرده است. اين هم مىداند كه اين حجة الاسلام را انجام نداده است، مىداند يا مذنه هم دارد كه اگر پنجاه هزار تومان را به ورثه بدهد مىخورند. آيا بگوييم اين چون عنوانش عنوان دين است اين خارج از روايت است. روايت استودعنى گفته است. حكم منحصرا مربوط به باب وديعه است. انصاف اين است كه هر چه انسان تأمل مىكند براى اين جهت نمىتواند خصوصيتى قائل بشود كه اگر به جاى وديعه دين بود، يا مثالهاى زيادى دارد. اگر چيزى را به اين اجاره داده بود. پدر اين چيزى را به اين اجاره داده بود. خب، وقت اجارهاش هم تمام شده است. حالا اين بايد برود تحويل بدهد به چه كسى؟ به بچههاى اين ميت. از آن ور هم مىداند كه اين ميت حجة الاسلام به گردنش بوده است. و اگر اين را برود تحويل بدهد صرف در حجة الاسلام نمىشود. علما او ظنا. بگوييم خارج از روايت است و حتى اگر اين اجنبى فرض كنيم يك مالى را غصب كرده بود از آن ميت. غصب كرده. حالا كه اين ميت مات، اين حالا پشيمان شد، گفت خب، ما حالا يك غلطى كرديم. مال، مال اين بيچاره بوده است رفتيم غصب كرديم. حالا پشيمان هستيم مىخواهيم اين مال را به صاحبش رد كنيم. بگوييم كه نه، اين به روايت هيچ ارتباطى ندارد. اين جا جاى نيست. اينجا بايد مالى را كه غصب كرديم، با اينكه مىدانيم او حجة الاسلام دارد، مال را ببريم مستقيما تحويل ورثه بدهى با علم يا ظن در اين معنا كه اينها در حج صرف نمىكنند. دليلمان هم اين باشد كه از اين روايت خارج است. دليلمان خروجش از روايت است. روايت استودعنى گفته است. غصب و دين و اجاره و عاريه و امثال ذالك اينها عناوينى هستند كه با وديعه مقايرت دارند. هر كدامشان يك كتاب مستقلى دارند. كتاب الدين يك كتاب است، كتاب الاجاره يك كتاب است، حتى كتاب الغصب هم يك كتاب مستقلى است. اينها چه ربطى به هم دارند؟ آيا عرف باملاحظه روايت براى وديعه مىتواند خصوصيت قائل بشود؟ خب امام مىفرميد فيه اشكال در حالى كه اين به نظر نمىرسد كه در آن اشكال باشد و ظاهر اين است كه ملاك بودن مال است پيش اين اجنبى حالا به چه كيفيتى مال پيش اين اجنبى آمده است و در اختيار اين اجنبى قرار گرفته است؟ كيفيتش ديگر به نظر عرف هيچ فرقى نمىكند به هر نحوى باشد و به هر كيفيتى باشد.
سؤال؟ مشكوك نيست. عرف القاء خصوصيت ميكند. شما كلمه ليس لولده شىء را با اينكه سائل روى آن تكيه كرده بود مع ذالك گفتيد اين خصوصيت ندارد. اگر ولدش صد ميليون هم داشته باشد مع ذالك اين حكم جريان دارد. چرا؟ ميگفتيد عرف خصوصيتى براى اين چيزها نمىبيند. درست است حكم مخالف قاعده است، اما تناسب حكم موضوعش را انسان مىفهمد تناسب حكم موضوعش از نظر عرف روشن است. خب، وقتى كه ليس لولده شىء را شما القاء خصوصيت مىكنيد، اما به استودعنى كه مىرسيد مىگوييد نه، اينجا ممكن است خصوصيت داشته باشد. چه خصوصيتى براى وديعه هست؟ اتفاقا اگر بخواهيد يك قدرى بالاتر برويد عاريه مقامش از وديعه بالاتر است. براى اينكه در وديعه اين ودعى بيچاره حق نگاه كردن به اين مال را هم نداشته است. اما در عاريه منتفع شده است به اين مال. استفاده كرده است. فرشها را آورده در خانهاش مهمان داشته است، مجلس روضه داشته است، مجلس جشن داشته است و از آن استفاده كرده است و آنجايى كه هيچ استفادهاى نكرده است، اگر موظف است به اين وظيفه مشكل باشد آنجايى كه استفاده كرده است به نظر ما مىآيد چه بسا به طريق اولى است. خب، حالا كه تو استفاده كردى لااقل اين فايده را براى ميت داشته باش كه اين مال را صرف در حج بكن و او را از زير بار دين حج بيرون بياور.
بين وديعه و عاريه ابتداء انسان مثلا بين وديعه و غصب ميگويد خب، وديعه كجا، غصب كجا؟ اما وديعه و عاريه چه فرقى بينشان وجود دارد؟ كه اگر به جاى استودعنى كلمه اعارنى مىگفت مىگفتيم اين دو با هم فرق مىكند. ظاهر اين است كه همان عرفى كه از ليس لولده شىء القاء خصوصيت ميكند، همان عرف هم از استودعنى القاء خصوصيت مىكند. ملاك اين است كه اين مرده پولى هم پيش اين دارد. حالا چه جورى اين پول پيش اين آمده است وديعه، عاريه، دين، اجاره، غصب، امثال ذالك اينها ديگر نقشى در مسئله ندارد. حدوثش نقش ندارد. ملاك وجود المال عند الاجنبى و كون الذمة الميت مشغولة بحجة الاسلام اين ملاك است، آنى كه عرف استفاده مىكند. لذا در بعضى از كلمات بعضى از شراح عروه اصلا تعبير به لا ريب كردهاند. حالا ما به اين تندى هم تعبير نمىكنيم لكن ظاهر اين است كه عرف از استودعنى هم القاء خصوصيت مىكند.
سؤال؟ در رابطه با ما نحن فيه حكمى نداريم.
آنى كه مشكل است و واقعا هم مشكل است اين است كه، خب سائل در سؤالش مىگفت و لم يحج حجة الاسلام آيا اين حجة الاسلام خصوصيت دارد؟ يا اينكه اگر اين ميت به جاى حجة الاسلام يك حج نذرى بر او واجب بوده است. نذكر كرده بوده است كه يك حجى را انجام بده و انجام نداده است آن نذر را. خب قبلا گفتيم واجب است از ناحيه او قضا بشود. يا نه يك حج استيجارى بر عهدهاش بوده است. بر عهده ميت و مقيد به غير مباشرت هم نبوده است. پنجاه هزار تومان گرفته بوده است كه يك حجى را يا به نفسه يا به تصبيب براى زيد انجام بدهد و پولها را خورده است و انجام نداده است. اين حج استيجارى به گردن اين ميت باقى مانده است و لازم است كه بعد از فوتش اين حج استيجارى انجام داده بشود. اگر استيجار به اين نحو باشد، چون اشاره كردم. گفتم در باب استيجار دو نوع استيجار است. حتى در باب استيجار بالخياط. يك وقت شما كسى را اجير ميكنيد كه به شخصه خياطت را انجام بدهد. اين اذا مات فانفسخ الاجاره. بايد پول برگردد اگر پولى به او دادهايد. اجارهاى ديگر باقى نمىماند. اما اگر خياط تقبّل كرد كه اين لباس شما را دوخته شده در اختيار شما بگذارد، اعم از اينكه خودش بدوزد يا شاگردهايش بدوزد يا به همسايههاى خياطش بدهد كه بدوزند. اين خياط اذا مات، بر ورثه اين خياط لازم است كه اين قبا و عباى شما را ببرند بدوزند و تحويل شما بدهند. حالا اگر يك حج استيجارى اينجورى بر عهده ميت بود. آيا روايت اين حج نذرى و حج استيجارى را هم ميگيرد؟ و يا دايره يك قدرى توسعه بدهيم كه اين مورد ابتلا هم هست. اگر اين ميت زكات نداده است. اين ودعى اينها ديگر اشكال ندارد، يعنى اينها را ديگر عوض نمىكنيم. اين ودعى مىداند كه اين ميت زكات مالش را نپرداخته است. يا بالاتر فى زماننا هذا كه خيلى مبتلا به است مىداند كه خمس مالش را نپرداخته است و اگر اين وديعه را ببرد به ورثه بدهد يعلم او يظن به اينكه آنها صرف در خمس و زكات نمىكنند. آيا اينها را هم از روايت ما مىتوانيم استفاده كنيم يا نه؟ اين محل تأمل است. براى اينكه آنى كه در روايت مورد سؤال است، لم يحج حجة الاسلام و حجة الاسلام فى الاسلام يك خصوصيتى دارد فقط به عنوان يك فريضه مطرح نيست. آن يك فريضه خاصى است. لذا در ذيل آيهاش تعبير به و من كفر غنى عن العالمين شده است، در روايات متعددى كه مىخوانديم مىگفتند كسى كه ترك حج بكند در حين موت به او مىگويند موت يهوديا او نصرانيا و همين طور تعبيرات مختلف ديگر.
ظاهر اين است كه اينجا ديگر ما نمىتوانيم القاء خصوصيت بكنيم. يا حداقل با شك داريم در اينكه عرف القاء خصوصيت ميكند يا نه؟ اگر شك هم كرديم كه عرف القاء خصوصيت ميكند ما نمىتوانيم القاء خصوصيت بكنيم. روايت را نمىشود اينكه مرحوم سيد يكى از ادلهاى كه اقامه مىكند مسئله القاء خصوصيت است، انصاف اين است كه اينجا يا حتما القاء خصوصيت نيست يا حداقل ما شك داريم در اينكه القاء خصوصيت هست يا نه؟ و تا زمانى كه القاء خصوصيت به نظر عرف احراز نشود در حكم مخالف با قاعده ما نمىتوانيم القاء خصوصيت بكنيم. حالا اين دنباله دارد يك قدرى.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...