• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    نام درس: خارج فقه بحث حج.
    نام استاد: فاضل لنكرانى.
    تاريخ: 1370 ه.ش‏
    اعوذبالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    عرض كرديم كه اعمال حج تقريبا بر سه قسم است. يك قسمش استحباب فى نفسه و مستقل دارد. يعنى جداى از عمره و جداى حج هم فى نفسه خودش مستحب است. مثل مسئله طواف. كه ترديدى نيست در اينكه استحباب نفسى دارد. و در رابطه با نيابتش هم بحث شد. در طواف مستحب و طواف واجب. منتهى بحث ما در طواف واجب اين بحث مستوفى نبود، چون بحث مستوفى‏اش بايد در بحث طواف واقع بشود. ولى حالا به اندازه‏اى كه مناسبت با اينجا داشت ما بحث كرديم. بالاخره طواف هم استحباب نفسى دارد و هم قابل نيابت است. يك قسمت مهم از اعمال حج تعبير ايشان اين است كه استحبابها و اما ساير الافعال فاستحبابها مستقلا و جواز النيابة فيها غير معلوم. تعبير ايشان اين است كه معلوم نيست استحباب داشته باشد. در حالى كه روشن است و حتى بعضى از بزرگان تعبير به لا ريب كرده‏اند. لا ريب در اينكه آنها استحباب استقلالى ندارد و اگر استحباب نداشت ديگر قابل جريان نيابت هم نيست مثل مسئله وقوف به عرفات، وقوف به عرفات به تنهايى به ما انّه وقوف به عرفات اين استحباب ندارد. ولى خب، از باب اينكه عرفات يك جاى متبركى است و جاى دعا است آنها بحثى ندارد اما وقوف به عرفات يعنى نفس كون در عرفات آن هم به يك لحظه كه عنوان وقوف تحقق پيدا مى‏كند اين دليلى بر استحبابش نه تنها قائم نشده است بلكه از فقه استفاده مى‏شود كه اين هيچ گونه استحباب استقلالى ندارد. و عرض كرديم ملازمه نيست بين اينكه يك چيزى جزء عبادت باشد. حتى جزء ركنى عبادت باشد، اما در عين حال خودش فى نفسه هيچ گونه استحباب استقلالى نداشته باشد. وقوف به مشعر هكذا رمى جمرات هكذا، مبيت به منا هكذا، اينها هيچ كدام استحباب استقلالى ندارند.
    فقط مسئله‏اى كه محل مناقشه واقع شده است مسئله سعى بين صفا و مروه است كه آيا سعى حكم طواف را دارد؟ يعنى استحباب استقلالى دارد؟ يا اينكه نه، سعى هم مثل وقوف به عرفات و وقوف به مشعر است، هيچ گونه استحباب استقلالى در آن نيست. امام بزرگوار و مرحوم سيد قدس سرهما اينها تسريح دارند به اينكه سعى هم استحباب استقلالى ندارد. مثل وقوفين و امثال وقوفين مى‏ماند. لكن مرحوم آقاى حكيم قدس سره در شرح عروه مى‏فرمايد كه نه، بعضى از روايات دلالت بر استحباب سعى مى‏كند. همانطورى كه طواف مستقلا استحباب دارد، سعى هم استحباب دارد. و دوتا روايت براى اثبات اين مطلب ايشان ذكر مى‏كنند، كه بايد اين دو روايت را ملاحظه كرد ببينيم آيا اين دو روايت مى‏شود از آن اين معنا استفاده بشود يا نه؟ روايت اولش يك روايتى است كه صاحب وسايل اين را روايت را در جلد همان نهم در ابواب سعى، باب اول حديث پانزدهم از محاسن برقى نقل مى‏كند اين روايت را. وقتى كه انسان اين روايت را نگاه مى‏كند، خيال مى‏كند كه اين يك روايت مستقله‏اى است، نه صدرى دارد و نه ذيلى دارد. بلكه تنها همين عبارت در روايت وارد شده است. اما وقتى كه دقت مى‏شود، مى‏بينيم همين صاحب وسايل روايت را در جلد هشتم در ابواب نيابت با طول و تفسيرش اين روايت را نقل كرده است. آن وقت اگر روايت با صدر و ذيلش ملاحظه بشود، هيچ گونه ارتباطى به ما ندارد. حرف آقاى حكيم را نمى‏تواند ثابت بكند. اما اگر فرض مى‏كرديم كه اين روايت صدر و ذيل نداشت و تنها خودش مستقلا صادر شده بود اين دلالت مى‏كرد بر حرف آقاى حكيم. لذا يكى از اشكالاتى كه مرحوم استاد بزرگوار ما، مرحوم آقاى بروجردى اعلى الله مقام الشريف به كتاب وسايل داشتند و سبب شد كه كتاب وسايل را زير نظر يك لجنه‏
    اى تبديل بكنند به جامع و احاديث شيعه، يكى از اشكالات مهم مرحوم آقاى بروجردى به كتاب وسايل همين مسئله تقطيع بود. ايشان مى‏فرمودند كه صاحب وسايل در بعضى از موارد برداشته است يك جزء روايت را به صورت يك روايت مستقل نقل كرده است، تقطيع كرده است روايت را و چه بسا اين جزء وقتى كه به تنهايى ملاحظه بشود، يك حكم از آن استفاده مى‏شود. اما اگر در ضمن روايت باشد و صدر و ذيلش را انسان ملاحظه كند، يك مطلب ديگرى از روايت استفاده مى‏شود. تقطيع فقط لازمه‏اش اين نيست كه انسان يك جزء روايت را نقل كرده است. نه، اصلا در فهم مراد روايت نقش اساسى و نقش كلى دارد. و اتفاقا ما نحن فيه يكى از همين مصاديق است.
    اين تكه‏اى كه من عرض كردم در ابواب سعى باب اول، حديث پانزدهم عن المحاسن نقل كرده است، جزئى از يك روايت بسيار مفصله‏اى است كه خود صاحب وسايل در ابواب اقسام حج، باب دوم حديث هفتم. اين حديث هم تحقيقا سندش همان سندى است كه در آنجا ذكر مى‏كند. شيخ نقل كرده است، عن موسى ابن قاسم عن الحسن ابن محبوب، عن على ابن رآب، عن محمد ابن قيس اين سند شيخ است. بعد كه ايشان روايت را كه حدود يك صفحه است، نقل مى‏كند، مى‏فرمايد و رواه الصدوق باسناده عن الحسن ابن محبوب بعد هم مى‏فرمايد و رواه فى المحاسن. همان تكه‏اى را كه آنجا از محاسن نقل مى‏كند و در ذيلش روايت صدوق و شيخ را هم اشاره مى‏كند، اينجا هم دارد و رواه فى المحاسن. حالا آن تكه‏اى كه جدا آنجا نقل كرده است، و همين سبب شده است كه آقاى حكيم خواسته‏اند از آن استفاده بكنندكه سعى هم فى نفسه يك عمل مستحبى است. روى اين تكه است، كه مى‏فرمايد امام باقر صلوات الله عليه، آن هم نقل از رسول خدا مى‏كند. كه حالا اشاره مى‏كنيم، مى‏فرمايد فاذا سعيت بين الصفا و المروه سبعة اشوات، اگر بين صفا و مروه هفت شوت سعى كردى كان لك مثل اجر من حج ماشيا من بلاده. ثوابش مثل ثواب كسى است كه با پاى پياده از شهر دور خودش آمده باشد و حج انجام داده باشد. و مثل اجر من اعتق سبعين رقبة مؤمن. خب اگر همين تكه به تنهايى بدون هيچ سابقه و لاحقه‏اى از رسول خدا يا يكى از ائمه هداى عليهم السلام صادر مى‏شد ما مى‏گفتيم اين ربطى ندارد، اختصاصى ندارد به آن سعيى كه در ضمن حج باشد. و آن سعيى كه در ضمن عمره باشد، خب به طور اطلاق مى‏فرمايد كه اذا سعيت حين الصفا والمروه سبعة اشوات اين همه فضيليت بر آن مترتب است. اين هم اجر و پاداش بر آن ترتب پيدا كرده است. اگر ابتداء امام معصومى تنها اين جمله را مى‏فرمود. ما از آن استفاده مى‏كرديم كه سعى خودش استحباب استقلالى دارد و اگر كسى به تنهايى سعى را انجام بدهد اين همه آثار و بركات بر آن بار مى‏شود. صاحب وسايل در آن باب فقط همين يك تكه را نقل كرده است. نمى‏فرمايد باز، بعضى جاها باز مى‏فرمايد فى حديث، اين جمله وارد شده است، انسان مى‏فهمد كه قبل و بعدى هم دارد. قبلى لااقل دارد. اما آنجا اين جمله را هم نمى‏فرمايد. همين سند را نقل ميكند و مى‏گويد اذا سعيت بين الصفا و المروه اين دو ثواب بسيار با اهميت براى آن ترتب پيدا ميكند. خب، انسان خيال مى‏كند كه سعى به تنهايى اين خصوصيت را دارد. نه اينكه در ضمن حج ندارد. مطلق سعى اين خصوصيت را دارد. سواء كان فى ذيل حج و العمره‏ام كان مستقلا.
    سؤال؟ نخير.
    اما جريان اين است كه محمد ابن قيس مى‏گويد سمعت ابا جعفر عليه السلام، يحدث الناس بمكه. در مكه امام باقر سفرى مشرف شده بودند و براى مردم حديث مى‏فرمودند. و قال بعد امام صادق فرمود ان رجلا من الانصار جاء الى النبى. يكى از مسلمين انصار آمد خدمت رسول خدا. يسئله گفت سؤالى دارم. فقال له رسول الله (ص) ان شئت فاسئل و ان شئت اخبرك عن ماجئت تسئلنى عنه. اگر هم دلت مى‏خواهد تو سؤال نكن، من خودم خبر مى‏دهم كه تو آمدى، از چه سؤال بكنى؟ كه حتى لازم نيست كه تو سؤالت را مطرح كنى. فقال اخبرنى. آن رجل انصارى گفت بسم الله شما بفرماييد و سؤال من و جواب من را. اخبرنى يا رسول الله. فقال رسول خدا فرمود، جئت تسئلنى آمده‏اى از من بپرسى ما لك فى‏
    حجتك و عمرتك؟ اين حج و عمره‏اى را كه انجام دادى ثوابش چيست؟ تو آمده‏اى از اين بپرسى. مى‏خواهى ثواب اين عملت را ببينى چه مقدار است؟ آن وقت رسول خدا شروع كردند،كه تو از همان زمانى كه سوار مركب شدى و به طريق حج شروع سفر كردى، از همان لحظه شروع كردند براى اين ثواب‏هايى را شمردند و انك لك اذا توجهة الى سبيل الحج، چون انصار ساكن مدينه بودند. و ان لك اذا توجهت الى سبيل الحج ثم الركبت راحلتك ثم قلب بسم الله و الحمد الله، ثم مزت راحلتك. راحله تو شروع به حركت كرد. حالا ثوابش چيست؟ لم تضع خفا و لم ترفع خفا الاّ كتب الله لك حسنة و محا عنك سيئه. هر گامى را كه راحله روى زمين گذاشت و هر گامى را كه راحله از زمين برداشت به هر گامى خداوند يك حسنه براى تو مى‏نويسد، و به هر گامى يك سئله و گناهى را از نامه عملت محو مى‏كند. حالا اين هنوز محرم نشده. از مدينه حركت كرده است كه بيايد مسجد شجره كه خارج از شهر است، آنجا محرم بشود. فاذا احرمت و لبيت وقتى كه احرام گفتى و محرم شدى و تلبيه گفتى كان لك بكل تلبية لبيتها عشر حسنات و محى عنك عشر سيئات. خب، پس اين هم احرامش. بعد هم مى‏آيد مسئله طواف را مطرح مى‏كند و ثواب‏هايى كه براى طواف مترتب است، بعد مى‏فرمايد فاذا سعيت بين الصفا والمروه سبعة اشوات كان لك مثل اجر من حج ماشيا من بلاده و مثل اجر من اعتق سبعين رقبة مؤمن. بعد هم فاذا وقفبت بعرفات كذا، فاذا رميت الجمال كذا، فاذا حلفت رأسك كذا، فاذا ذبحة كذا، تا آخر. آيا ما مى‏توانيم از اين روايت استفاده كنيم كه سعى به تنهايى هم يترتب عليها كذا. پس اگر اين طور است، راجع به مان حلقت رأسك هم بگوييد. فاذا حلقت رأسك كان لك بعدد كل شعرة حسنة تكتب لك فى ما تستقبل من عمرك. آيا كسى توهم مى‏كند كه حلق الرأس هم به تنهايى كه عمل مستحبى باشد و اين ثواب‏ها بر آن ترتب پيدا بكند. پس اشتباه و اشكالش منشائش هم صاحب وسايل است. خب روايت را در ابواب سعى بدون صدر و بدون ذيل بدون اشعار به اينكه صدر و ذيلى در روايت است. نه، همين سند را نقل كرده است فقط هم مسئله اذا سعيت بين الصفا و المروه. پس اين تقطيع اين توهم را بوجود آورده است و منشاء چنين فتوايى شده است، در حالى كه اصل روايت راجع به سعيى است كه در ضمن حج واقع شده باشد و ما از اين روايت نمى‏توانيم استفاده كنيم استحباب استقلالى سعى را. اين يك روايت كه عمده روايت مهم است. عرض مى‏شود صاحب مستمسك براى استدلال به استحباب همين روايت بود.
    اما يك روايت دومى هم هست. اين روايت دوم در همان ابواب سعى باب اول حديث دوم است. كلينى نقل كرده است عن محمد ابن يحيى عن محمد ابن الحسن عن محمد ابن اسلم، عن يونس، عن ابى بصير. در بعضى از نسخه‏ها محمد ابن مسلم است، خب پيدا است كه محمد ابن مسلم عن يونس عن يونس، عن ابى بصير روايت نمى‏كند. محمد ابن مسلم خودش ما فوق اينها است و بلاواسطه از امام نقل مى‏كند. صحيح همين محمد ابن اسلم است و محمد ابن اسلم هم توثيق نشده است، فقط در اسانيد همان كتاب كامل الزيارات است كه آن هم به احتمال قوى بلكه بالاتر كفايت مى‏كند در اعتماد به روايت. قال سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول ما من بقعة احق الى الله من المسعا. البته در وسايل سعى نوشته است غلط است. ما من بقعة احق الى الله من المسعا. سعى نمى‏شود بقعه باشد. هيچ بقعه‏اى و محلى و مكانى از مسعا پيش خدا محبوب‏تر نيست. چرا؟ لانّه يظل فيها كل جبار، براى اينكه تمام اين، آنهايى كه اهل سيطره و سلطه هستند آنجا كه مى‏رسند ذيليل مى‏شوند. براى خاطر آن حروله كردن‏ها و آن كيفيت راه رفتن و دويدن كه خب، واقعا يك نوع ذلتى است براى اين جبائره. اما در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى هر چه انسان ذليل‏تر و خاضع‏تر باشداين ارزشش بيشتر است. پس اين روايت ميگويد مسعا بما انّه اين خصوصيت را دارد كه يظل فيها كل جبار اين محبوب‏ترين جاها است از نظر خداوند. خب، اين چه دلالتى دارد بر اينكه سعى استحباب استقلالى دارد؟ كه سعى فى نفسه هم مستحب است. اگر خداوند فرمود كه مسعا اين خصوصيت را دارد كه چون يظل فيها كل جبار، اين محبوب‏ترين بقاء عالم پيش خداوند تبارك و تعالى است. اين لازمه‏اش اين است كه پس سعى هم در حال آنى استحباب دارد. يا نه منافات ندارد كه سعيش‏
    همان سعى در ضمن حج و عمره است. سعى در ضمن عمل كلى است. منتهى اين خصوصيت را دارد كه يظل فيها كل جبار. و بالاخره آيا كسى از اين روايت مى‏تواند استفاده كند كه حالا اگر مثلا در باب سعى مثلا ما يك دليلى نداشتيم كه فرضا سعى مستحبى هم بايد هفت شوت باشد. در آن روايت قبلى كلمه سبعة اشوات بود. آيا كسى مى‏تواند به اين روايت استدلال كند كه اگر يك شوت هم باشد كافى است؟ دو شوت هم باشد كافى است؟ اين روايت كه در مقام بيان اين جهت نيست. روايت در مقام بيان شرافت محل است. مثل اينكه اگر كسى براى مسجد فضيلت درست كردند، يك كسى بيايد بگويد اين يدل بر اينكه اگر شما يك نماز يك ركعتى، حالا نماز يك ركعتى بعض جاها مثل صلاة وتر و اينها مشروعيت دارد اما در غير صلاة وتر، اگر مسجد اينقدر فضليت داشت پس يدّل بر اينكه نماز يك ركعتى هم مستحب است. شما مى‏توانيد يك چنين استفاده بكنيد؟ اين كه نمى‏شود يك چنين استفاده‏اى كرد. فضيلت يك مكان و شرافت يك مكان و بيان فضيلت يك مكان چه دلالت دارد بر اينكه كدام عبادت اينجا استحباب دارد و كدام عبادت دراينجا استحباب ندارد؟ پس اين روايت دوم هم ولو اينكه ما از سندش صرف نظر بكنيم كه مانعى هم ندارد و بر فرض هم اشكالى داشته باشد، اگر حكم استحبابى بخواهد از آن استفاده بشود مسئله‏اى نيست، اما اشكال اين است كه حكم استحبابى استفاده نمى‏شود. دلالتى نسبتى به اين حكم استحبابى ندارد كه ما بياييم روى قاعده تسامح در ادله سنن حتى اين معنا را بتوانيم استفاده بكنيم. پس اين نظرى كه مرحوم آقاى حكيم دادند اين نظر صحيح نيست و روى اين جهت اشكال به تعبير امام بزرگوار هم هست. براى اينكه امام بزرگوار مى‏فرمايند كه ساير افعال حج استحبابش غير معلوم است حتى السعى. سعى هم استحباب ندارد. بعد مى‏فرمايند و اين يظهر من بعض الروايات استحباب. خب، اگر از روايات استحبابش ظاهر مى‏شود، چرا استحباب ندارد؟ اشكال اين است كه از روايات استفاده نمى‏شود استحباب سعى. والاّ اگر بعضى از روايات دلالت بر استحبابش داشته باشد آيا يك اجماعى بر عدم استحباب سعى قائم است؟ اجماعى، شهرتى آمده است تا جلوى اين مطلب را گرفته است؟ يا اينكه اساس اشكال اين است كه روايت دلالت ندارد بر استحباب سعى. آن روايت اول كه سعى در ضمن حج و عمره را مى‏گويد، اين روايت دوم هم كه شرافت مسعا را بيان مى‏كند و هيج ربطى به مسئله سعى ندارد. لذا اين اشكال به عبارت امام بزرگوار هم هست كه لا يظهر من بعض الروايات استحباب لذا خيلى به زرث قاطع انسان مى‏تواند نفى بكند استحباب سعى را. اين هم مسئله چهارده.
    حالا مسئله پانزده من دو سه سطرش را مى‏خوانم، موضوعش را عنوان مى‏كنم براى مطالعه. مسئله پانزده، لو كان عند شخص وديعة و مات صاحبها. و كان عليه حجة الاسلام و علم او ظن يعنى آن شخص و علم او ظنّ انّ الورثة لا يعدون عنه ان ردها عليهم وجب عليه ان يحج بها عنه و ان زادة عن اجرت الحج ردّ زياد عليهم والاحوط استيضان من الحاكم مع الامكان. اين يك تكه‏اى از مسئله پانزدهم است. اين مسئله عنوانش اين است كه اگر كسى در حال حياتش يك چيزى، يك پولى را، پنجاه هزار تومان پول امانت گذاشته بود پيش رفيقش براى اينكه حفظش بكند. خب، آن وقت كه مثلا بانك و اينها وجود نداشت. به عنوان امانت پنجاه هزار تومان گذاشت پيش رفيقش براى اينكه اين پنجاه هزار تومان را حفظ بكند. بعد اين شخص وديعه گذارنده مرد. اين رفيقش كه پنجاه هزار تومان پول پيش او امانت است، مى‏داند كه اين ميت يك حجة الاسلامى به عهده‏اش بوده است بر آن استقرار پيدا كرده است و انجام نداده است. در حقيقت به تعبير عرفى زير دين خداوند است. حجة الاسلامش را انجام نداده است، و از آن طرف هم، حالا موضوعى كه در متون مطرح شده است، اين است، واز آن طرف يقين دارد يا مذنه دارد كه اگر اين پنجاه هزار تومان را به ورثه آن رفيق بدهد، آنها مى‏خورند و اصلا اعتنا نمى‏كنند به اينكه پدرشان حجة الاسلامى به عهده‏اش بوده است يا نبوده است. اين معنا را هم يا يقين دارد حالا يا در اين تعبيرات كلمه ظن هم اضافه شده است. پس پنجاه هزار تومان هست. يقين دارد صاحب اين پنجاه هزار تومان حجة الاسلام انجام ندارد. يقين يا مذنه دارد كه اگر پنجاه هزار تومان را به ورثه بدهد اينها حج انجام نمى‏دهند، اينها بين‏
    خودشان تقسيم مى‏كنند و پول را مى‏خورند. اينجا تكليف اين بيچاره‏اى كه اين پنجاه هزار تومان پول پيشش امانت گذاشته بود، چيست؟ بر حسب يك روايت صحيحه‏اى كه در اين باب وارد شده است امام مى‏فرمايند كه بر اين لازم است، حالا تعبير به همان صيغه امر كرده‏اند، بر اين لازم است كه اين پول را صرف حج بكند. با اينكه اين آدم اجنبى است، نه وارث است نه وصى است. فقط كسى است پول پيش او امانت گذاشته شده بود والاّ نه وارث است نه وصى است،اجنبى به تمام معنا است. امام بر حسب اين روايت صحيحه كه مشهور هم بر طبقش فتوا داده‏اند بلكه بالاتر تعبير به لا خلاف شده است، منتهى فى الجمله. چون فروض زيادى دارد اين مسئله. فرمودند كه اين بايد برود پنجاه هزار تومان را بدهد، از ناحيه اين يك حجى انجام بدهد منتهى به مقدار اجرت المثل.
    اگر از اجرت المثلش چيزى اضافه آمد، آن اضافه را در اختيار ورثه قرار بدهد. اما حق ندارد زايد بر اجرت المثل بپردازد. به اندازه اجرت المثل كسى را استيجار بكند مثلا چهل هزار تومان، حج را انجام بدهد، ده هزار تومانش را هم به ورثه بدهد. حالا اينجا يك نظرى به آن روايت بكنيم و يك نظرى هم به خصوصياتى كه در متون و كلمات اضافه شده است و يك نظر هم به فروعى كه در اينجا پيش مى‏آيد ببينيم در آنجا هم استفاده از روايت امكان دارد يا نه؟ براى روز شنبه انشاء الله.