• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    نام درس: خارج فقه بحث حج.
    نام استاد: فاضل لنكرانى.
    تاريخ: 1370 ه.ش‏
    اعوذبالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    در مسئله نيابت در طواف مستحب، همانطورى كه ملاحظه فرموديد ما نمى‏توانيم دليلى اقامه كنيم بر اينكه اگر منوب عنه حاضر در مكه باشد ولو اينكه عذر هم داشته باشد از همان عذرهايى كه در روايات بحث گذشته مطرح شد، از همان عذرها هم داشته باشد ما دليلى بر جواز و مشروعيت نيابت از او نداريم. ملاك حاضر بودن و غايب بودن است. حالا مى‏خواهد در صورت حضور عذر داشته باشد يا نداشته باشد به نظر فرقى نمى‏كند. ولو اينكه ملاحظه كردم عروه‏اى را كه پنج، شش تا محشّى داشت، هيچ كدام در اين جا حاشيهاى نزدند ولى خب از نظر ادله نمى‏توانيم اين معنا را ما قائل بشويم. و حضور و غياب هم يك مسئله عرفى است. در يك روايت مرسله‏اى ملاك غياب از مكه را ده ميل ذكر كرده است كه ظاهرا هر سه ميلى يك فرسخ باشد. اما خب، اين روايت، روايت مرسله است و نمى‏توان به آن استناد كرد. بايد ملاك را همان معناى عرفى قرار بدهيم. عرف هر مقدارى را كه در حضور و غياب آن هم شايد به اختلاف زمان ما فرق بكند. مثلا در زمان ما با اين وسايل نقليه و اين رفت و آمدهاى به صورت آسان و سريع شايد اگر كسى در مدينه هم باشد نمى‏توانيم بگوييم هو غايب عن مكه. مدينه و مكه با آن فاصله‏اى كه بينشان هم وجود دارد به لحاظ اينكه در ظرف چند ساعت مى‏شود از مدينه به مكه رفت شايد عرفا در زمان ما، نسبت به او هم عنوان غايب منطبق نباشد. غايب آنى است كه در حجاز نباشد. در عربستان نباشد. حتى اگر در مدينه هم بود، لا يصدق عليه انّه غايب. بالاخره اين يك معناى عرفى است و اين تهديدى كه در روايت مرسله شده است به لحاظ اينكه روايت مرسله است نمى‏شود معيار و ملاك قرار داد. هذا كله در طواف مستحب است. اما در طواف واجب خب اين رواياتى را كه ديروز ملاحظه كرديد مجموعا در اين روايات چهار عنوان را موجب اين معنا قرار مى‏داد كه نيابت در مورد يكى از اين چهار عنوان مشروع است و بلكه واجب است. يكى مريض مغلوب است و مقصود از مريض مغلوب يعنى آن مريضى كه مرض بر او تسلط پيدا كرده است و ديگر نمى‏تواند طواف را خودش انجام بدهد. نه مسماى مرض و مريض. المريض المغلوب. عنوان دوم مغمى عليه است عنوان سوم مبطون است، عنوان چهارم كسير است. يك نكته‏اى را در رابطه با همين عذرها بايد به آن توجه كرد، و آن اين است كه آيا مقصود از مريض مغلوب اين است كه حتى يك روز مريض مغلوب باشد، الان يك تب خيلى شديدى پيدا كرده است، به طورى كه قدرت بر حركت ندارد. اما خب، با مراجعه به دكتر و مداوا فردا حالش خوب مى‏شود. قدرت پيدا مى‏كند. آيا به مجردى كه يك روز مريض مغلوب شد، اين كفايت مى‏كند؟ يا اينكه نه، مقصود از مريض مغلوب يعنى در آن ظرف زمانى كه بايد طواف تحقق پيدا بكند در مجموعه آن ظرف زمانى اين مريض مغلوب است؟ همين طور در مغمى عليه.
    خب حالا اگر كسى يك روز مغمى عليه است، همين كافى است كه بروند ديگران از ناحيه او طواف واجبش را انجام بدهند؟ يا اينكه نه مقصود مغمى عليهى است كه بر حسب قاعده و بر حسب نظر پزشك اين ظرفيت زمانى كه براى طواف واجب هست در مجموعه اين ظرفيت زمانى اين حالت اغمى بر او تحقق دارد. و همين طور در باب مبطون و در باب كسير كه كسير ديگر على القاعده اينطور است. براى اينكه شكستگى ديگر به اين زودى‏ها حالت خوبى برايش پيدا نمى‏شود. پس در حقيقت روايات در مورد طواف واجب نسبت به چهار عذر مسئله نيابت در طواف واجب را مشروع‏
    كرده است و بلكه واجب كرده است. از نظر فتاوى و كلمات هم تقريبا مخالفتى نسبت به اين چهار عذر قائل نشده است و از كسى نقل نشده است. اشكالى كه در اين رابطه پيدا شده است در مسئله حيض است.
    خب اگر زنى حائض شد نمى‏تواند وارد مسجد الحرام بشود. نمى‏تواند طواف بكند. براى اينكه طواف مشروط به طهارت است. نمى‏تواند صلاة طواف را انجام بدهد. آيا حيض هم حكم اين اعزار چهار گانه را دارد؟ و اين حكم بر آن تردد پيدا مى‏كند كه عروض الحيض آن هم با آن شرطى كه عرض كرديم اين اقتضى بكند كه استنابه بشود. و از ناحيه او طواف نيابتا تحقق پيدا بكند. در كلمات فقها يك عنوان كلى ذكر شده است كه اين فقها متوسط و متأخر روى اين عنوان كلى خواسته‏اند استفاده بكنند. در كلمات فقها اينجور ذكر شده است كه اذا كان المنوب عنه حاضرا فى مكه و معذورا عن الطواف يجوز الطواف عنه. يك چنين عنوان كلى. لذا است كه به اين عنوان كلى مثل شهيد ثانى وامثال ذالك تكيه كرده‏اند. خب، اين عنوان مى‏گويد كه و كان معذورا. عنوان معذوريت آيا حائض بما انّها حائض لا تكون معذورتا. خب، اين هم معذور است. و اگر شما بگوييم خب اين يك وقت محدودى دارد. بعد از پنج روز، هفت روز كمتر يا مقدار بيشتر اين زمان حيض منقضى مى‏شود. مى‏گوييم نه، فرض آنجايى است كه اگر بخواهد زمان حيض منقضى بشود آن ظرفيت زمانيه طواف از بين مى‏رود. يا اگر آن ظرفيت هم از بين نرود غافله مى‏خواهد از مكه حركت كند. بليط هواپيمايش روز 15 ذيحجه است، اگر بخواهد صبر بكند تا حيضش تمام بشود بايد تا 20 ذى حجه صبر بكند. وقت حركتش هم 15 است امكان تغيير و تبديل در هم در آن وجود ندارد. لذا اين هم يك عذر حسابى است و كلى است و كان معذورا شامل اين زن حائض هم مى‏شود. اما خب، از نظر كلمات فقها، فقها متقدم تصريحى به اين معنا نشده است. كسى نيامده است در رديف مريض مغلوب و مغمى عليه و آن دوتاى ديگر عنوان حيض را هم عطف بكند. حيض را هم در رديف آن اعزار به صراحت ذكر بكند از فقها متقدم كسى نيامده است.
    اما عرض كردم شهيد ثانى از اين عنوان كلى استفاده مى‏كند بعد هم يك ترديدى از نظر دليل دارد در آخرش هم تقويت مى‏كند كه خب، چه كند بالاخره؟ الان زنى كه وقوفين را انجام داده است، آمده است مكه ميخواهد طواف را انجام بدهد، بعد از آن هم طواف نساء را انجام بدهد، گرفتار حيض هم شده است، بليطش هم روز پانزدهم ذى حجه است، خب روى قاعده مى‏شود غير از اين بگويد انسان كه بايد اين در طوافش نايب بگيرد؟ چاره‏اى غير از ندارد. يا بايد مكه تنها در آن كشور غريب بماند، غافله و تشكيلات همه حركت كنند به طرف وطن، او تنها بماند كه نمى‏شود يك چنين حرفى را ملتزم شد. از آن طرف هم نمى‏شود ملتزم شد كه طواف در اينجا ساقط مى‏شود و لزومش از بين مى‏رود. لذا راهى غير از اين نيست كه بگوييم استنابه بكند. تقريبا صاحب مدارك هم كه ايشان نوه شهيد ثانى است و از شهيد ثانى تعبير به جد مى‏كند در كتاب مدارك ايشان هم همين معنا را تقويت كرده است. مرحوم محقق صاحب كشف اللسام يعنى فاضل هندى، ايشان هم همين معنا را تقويت كرده است. اما يك ترديدى شهيد اول در كتاب دروس دارد. مى‏گويد نمى‏دانيم مسئله چه جور است. ترديدش را صاحب جواهر توضيح داده است. يعنى در حقيقت گفته است فى المسئلة وجهان. يك وجه اين است كه بگوييم اين نايب بگيرد و طوافش را انجام بدهد و بعد هم حركت بكند با غافله و برود به سوى وطن. اما يك وجه ديگر هم دارد. صاحب جواهر مى‏فرمايد وجهش اين است، مى‏فرمايد كه نيابت در جايى درست است كه عمل از خود منوب عنه اگر تحقق پيدا بكند صحيحا واقع بشود. مثلا همين مريض مغلوب خب قدرت ندارد طواف را انجام بدهد. اما اگر عمل و طواف امكان داشت از او تحقق پيدا بكند، خب صحيحا واقع مى‏شد. اشكالى در صحت طواف مريض وجود ندارد. در مبطون و كسير و حتى مغمى عليه هكذا اما در حائض. حائض اصلا امكان ندارد كه يك طواف صحيحى از او تحقق پيدا بكند. براى اينكه در طواف طهارت معتبر است و هى ليست بطاهره. و امكان ندارد طواف صحيح از او تحقق پيدا بكند، لذا نيابت از او غير صحيح است. كانّه يشرط فى النياب اينكه عمل اذا فرض وقوعه من‏
    المنوب عن صحيحا واقع بشود و چون در باب حائض اين معنا وجود ندارد لذا نمى‏توانيم نيابت را در رابطه با او مطرح بكنيم.
    سؤال؟ مى‏توانست كه او تكوينا نمى‏تواند. اما اگر تكوينا كه مى‏توانست اشكالى نداشت. مريض كه نمى‏تواند طواف را انجام بدهد لعدم قدرته على الطواف تكوينا. اما اگر مى‏توانست طواف را انجام بدهد كان العمل منه صحيحا. اما حائض امكان ندارد كه بتواند يك طواف صحيح از ناحيه او تحقق پيدا بكند. حالا ما حرف صاحب جواهر را مى‏زنيم. حالا نظرى ابراز نكرديم.
    بالاخره اين حرف‏هايى است كه در اين جاها زده شده است. لكن خب، ما بايد ادله را بررسى بكنيم در اين رابطه. خوب دقت بفرماييد، اولا مسئله حيض در سه جا مورد بحث است. يكى در رابطه با عمره تمتع است كه قبل الحج واقع مى‏شود. اگر زنى رفت مسجد شجره بدون اينكه حائض باشد محرم شد. از مسجد شجره آمد وارد مكه شد بلا فاصله حائض شد. خب نمى‏تواند ديگر الان طواف را انجام بدهد. اينجا دو صورت دارد. يك وقت اين است كه اگر در مكه بماند تا حيضش تمام بشود و بعد طواف عمره و سعى را انجام بدهد وقت براى حجش ذيق نمى‏شود. به حجش هم مى‏رسد. مثل اينكه فرض كنيم روز اول ذى حجه وارد مكه شد حائض شد، حيضش هم هفت روز طول مى‏كشد. خب اين هفت روز صبر مى‏كند، حيض تمام مى‏شود روز هفتم يا هشتم مى‏تواند برود طواف و سعى و همه مسائل را انجام بدهد و براى وقوف به عرفات هم براى روز نهم خودش را آماده بكند، اين جاى بحث نيست. كسى هم در حكم اين اختلاف نكرده است. وظيفه اين زن صبر كردن در همان احرام است. احرام عمره تمتعش محفوظ است تا زمانى كه برود طواف كند. سعى كند. تقسير كند، از احرام عمره تمتع بيرون مى‏آيد بعد خودش را آماده ميكند براى احرام حج، اين بحث ندارد. آنى كه مورد بحث است اين است كه اگر زنى فرض كنيد روز پنجم ذى حجه وارد مكه شد در حالى كه محرم به احرام تمتع است. وقتى كه وارد شد بلافاصله حائض شد، حيضش هم پنج، شش روز طول مى‏كشد. يعنى از روز نهم و دهم مى‏گذرد حيض او. اين يك مورد مسئله حائض است كه ما بايد روى آن بحث بكنيم كه آيا در اينجا مسئله مسئله استنابه مطرح است يا مسئله عدول به حدّ افراط مطرح است؟ اين مورد اختلاف است. اكثر فقها مسئله عدول به عمره به حج افراد را در اينجا مطرح كرده‏اند. لكن بعضى از فقها هم مسئله نيابت را. اين يك جايى است كه مابايد بررسى بكنيم.
    مورد دوم آنجايى است كه زن در عمره تمتع هيچ مسئله‏اى نداشته است. حيضى نبوده است. محرم به احرام حج هم شده است. رفته است وقوفين و مسائل منا را هم انجام داده است، حالا وارد مكه شده است مى‏خواهد طواف حج را انجام بدهد. اينجا اگر وقت داشته باشد كه صبر بكند تا اين حيض تمام بشود و بعد خودش طواف را انجام بدهد، باز جاى بحث نيست. اما آنى كه جاى بحث است، همان مثالى است كه عرض كرديم. خب، حالا وارد مكه شده است وقوفين و اعمال منا واينها را انجام داده است، ميخواهد طواف انجام بدهد صارت حائضا. تا روز پانزدهم ذى حجه هم بيشتر وقت ندارد. حيضش هم زايد بر پانزدهم است. در رابطه با طواف حج اين مشكل براى او هست. كه لا محال آن كسى كه در طواف حج اين اشكال براى او پيش مى‏آيد در طواف نساء هم كه بعد از طواف حج است اين مشكل براى او پيش مى‏آيد. اما يك فرض سومى هم هست. فرض سوم اين است كه نه، اين طواف حجش را هم در حالت عدم حيض خودش انجام داده است. سعى هم كه حالا مشروط به طهارت نيست در حال حيض هم مى‏شود سعى را انجام داد. محل سعى هم جزء مسجد الحرام نيست. آن خارج از عنوان مسجد است، لذا در حال حيض سعى را انجام دادن هيچ مشكلى ندارد. بالاخره طوافش را در حال طهارت انجام داده است. سعى هم انجام داده است، حالا مى‏خواهد طواف نساء را انجام بدهد، براى انجام طواف نساء گرفتار حيض شد. وقت هم ندارد كه صبر بكند كه طهارت براى او پيدا بشود و خودش طواف را انجام بدهد. پس ما در سه جا اين مسئله حيض به عنوان يك مشكل مى‏تواند مطرح باشد. از اين سه جا در دو جا ما روايت‏
    داريم. در آن فرض اول روايت وجود دارد در فرض آخر هم روايت وجود دارد، اشكال در اين فرض وسط است. حالا ما آن دو روايتى كه يكى مربوط به فرض اول است، و يكى مربوط به فرض اخير است، اين دو تا روايت را مى‏خوانيم وضع اين دو صورت را مشخص مى‏كنيم، تا بعد ببينيم در رابطه با اين فرض وسط، زنى وقوفين را انجام داد، وارد مكه شد، صارت حائضا، نمى‏تواند طواف حج را انجام بدهد. ما تكليف هذه المرئه؟ پس اول راجع به آن دو تا فرض.
    فرض اول آنجايى بود كه زنى محرم شده است به احرام تمتع و بعد وارد مكه شده است و حائض شده است و فكر مى‏كند كه اگر بخواهد صبر بكند تا زمان حيض منقضى بشود ديگر حج از دست او مى‏رود. ديگر وقوف به عرفات و وقوف به مشعر و امثال ذالك از دست او خارج مى‏شود. (قطع نوار)
    در ابواب اقسام حج در جلد هشتم باب بيست و يكم حديث دوم يك روايت صحيحه‏اى است مال جميل ابن دراج كه جماعتى از اين جميل ابن دراج نقل كرده‏اند و از جمله آن جماعت ابن ابى عمير است. جميل ميگويد قال سألت ابا عبد الله عليه السلام ان المرئة الحائض. اذا قدمت مكة يوم ترويه، همان روز هشتم وارد مكه شده است. حائض هم هست. نمى‏تواند طواف و اينها را انجام بدهد. محرم به احرام تمتع است نمى‏تواند انجام بدهد. قال تنزى كما هى الى عرفات. به همين حالت احرامى كه هست بدون اينكه يك احرام جديدى ببندد، تنزى الى عرفات. مى‏رود براى وقوف به عرفات و اعمال حج. فتجعلها حجة. بعد كارهاى حجش را انجام ميدهد ثم تقيم حتى تطهر. صبر مى‏كند تا طهارت براى او پيدا بشود. در نتيجه طواف حج واينها را هم تمام بكند. حالا عمره‏اش مانده است. اينجا عمره تمتع تبدّل پيدا مى‏كند به يك عمره مفرده و حجش هم مى‏شود حج افراد. حج افراد همانى است كه حجش مقدم بر عمره است و عمره‏اش هم عمره مفرده است. شما بفرماييد حج قران هم همين طور است. خب نه، در حج قران سوق حدى شده است در حالى كه اينجا سياق حدى تحقق پيدا نكرده است. لذا لا محال حجش، حج افراد مى‏شود، اين حج را تمام مى‏كند فتخرج الى التمعيم بعد مى‏رود سراغ مسجد تمعيم كه عمره مفرده از همان مسجد تمعيم شروع مى‏شود. فتحو طحرم، بعد مرحم مى‏شود از مسجد تنعيم فتجلها عمرة. بعد اين را يك عمره مفرده قرار مى‏دهد و در نتيجه با اينكه واجب اولى اين حج تمتع بوده است و عمره تمتع تقدم بر حج دارد و احرامش هم به نيت احرام عمره تمتع بوده است، مع ذالك روايت دلالت مى‏كند بر اينكه اينجا اين تحول پيدا مى‏كند وضعش به حج افراد و در حج افراد اول حج واقع مى‏شود و به دنبال حج عمره مفرده تحقق پيدا مى‏كند.
    خب حالا اينجا ذيل روايت يك چيز اضافه‏اى هم خود ابن ابى عمير مى‏گويد. اين ديگر به امام ارتباط ندارد. قال ابن ابى عمير كما سنعة عايشه. ابن ابى عمير خودش اضافه مى‏كند كه عايشه اينجورى كرد. يك چنين جريانى براى او پيش آمد، قاعدة به دستور رسول خدا يك چنين وظيفه‏اى را انجام داد.
    حالا ببينيد در اين روايت دو تا بحث است. يك بحث اين است كه ما مى‏توانيم اين روايت را اصولا كنار بگذاريم؟ نه. اين روايت صحيحه‏اى است اكثر علما هم بر طبقش فتوا داده‏اند، تعبد هم هست. ما نمى‏توانيم اينجا عقل خودمان را پيش بياوريم كه چطور مى‏شود يك كسى كه نيت احرامش به عنوان عمره تمتع بوده است، اين بقاء احرامش احرام حج بشود. خب، اين يك تعبدى است كه مطلب چيزى نيست كه عقل ما در آن راه داشته باشد. روايت يك دلالت روشنى دارد، سند محكمى دارد، اكثر علما هم بر طبقش فتوا داده‏اند. معناى اين روايت هم اين است كه اينجا جاى استنا به نيست. اينجا وظيفه تبدّل پيدا مى‏كند. وظيفه تحول پيدا مى‏كند. جاى استنابه نيست، حالا كه روز تروى است وارد مكه شده است، حائض است بگويد شوهرم را استنابه مى‏كنم همين الان برود براى من طواف انجام بدهد. نه، در اين مورد روايت جلوى استنابه را گرفته است و حكم را عبارت از تحول وظيفه و انتقال حج تمتع به حج افراد قرار داده است. لذا از نظر اخذ به روايت هيچ مشكلى در كار نيست.
    اما مطلب دوم كه صاحب جواهر يك قدرى خواسته است اين معنا را از اين روايت استفاده بكند، و آن اين است كه به ما هم اين جهتش خيلى ارتباط دارد. آيا اگر روايت در اين مورد كه عبارت از فرض اول از آن سه فرضى است كه ما مطرح كرديم، در مسئله حيض جلوى نيابت را گرفت، اين دليل بر اين است كه در آن دو فرض ديگر هم مسئله نيابت مطرح نيست؟ آيا يك حكم كلى مى‏توانيم از اين روايت استفاده كنيم كه از كلام صاحب جواهر استفاده مى‏شود كه از اين روايت مى‏خواهد كانّ يك حكم كلى استفاده بكند. ما سه تا فرض داشتيم. در فرض اول روايت مى‏گويد كانّ لا مجال نيابة والاستنابه. اگر در اين فرض روايت گفت لا مجال بالنيابة و الاستناب، معنايش اين است كه همه جا در رابطه با طواف و حيض مسئله اين چنين است. آيا اينطور است؟ ما مى‏توانيم اين حكم كلى را استفاده كنيم؟ خب، يا اينكه اينجا خصوصيت دارد. خصوصيتش اين است كه اينجا عرض مى‏شود مسئله حج در پيش است خب، مى‏شود اين تحويل و تحول تحقق پيدا بكند، بعد هم عمره مفرده تحقق پيدا بكند. اما از صاحب جواهر سوال مى‏كنيم. خب در فرض دوم كه زن اعمال منا و وقوفين را انجام داده است و حالا وارد مكه شده است، مى‏خواهد طواف را انجام بدهد، صارت حائضا بليطش هم روز پانزدهم ذى حجه است، شما مى‏فرماييد چكار بكند؟ چكار بكند اين زن؟ شما كه مى‏گوييد استنا به درست نيست. از اين روايت استفاده مى‏شود عدم جواز نيابت واستنابه. خب، ماذا تفعل هذه المرئه. شما ملتزم مى‏شويد به اينكه طواف ديگر اصلا ليس بواجبا عليها. يا ملتزم مى‏شويد به اينكه كاروان برود و زن را در يك كشور غريب آن هم مخصوصا اگر زن جوانى باشد آنجا اسلام مى‏گويد بماند؟ تك بماند آنجا براى خاطر اينكه طوافش را انجام بده. آيا اين روايتى كه در فرض اول جلوى نيابت واستنابه حائض را در طواف مى‏گيرد به لحاظ اينكه وقت ذيق شده است مسئله حج در پيش است، مسئله تحول و تبدل حج تمتع را به حج افراد مطرح مى‏كند، از كجاى اين روايت ما استفاده كنيم كه در فرض دوم هم لا تجوز نيابت والاستناب؟ آيا انصافا مى‏شود يك چنين استفاده‏اى كرد؟ يا اينكه اين روايت در مورد خودش خصوصيت است و همه چيزش هم تعبد است. هم گفته است نيابت نيست، هم گفته است حج تمتعش به حج افراد و عمره مفرده تبدل پيدا مى‏كند. اما چه ملازمه‏اى است بين اين فرض و دو فرض ديگر؟ كه ما بياييم از اين روايت يك حكم كلى استفاده كنيم. كه فى مورد الحيض اصلا جاى نيابت و استنابه نيست. انصاف اين است كه ما نمى‏توانيم اين معنا را استفاده بكنيم. اين روايت در مورد خودش، چون روايت صحيحه دلالتش هم روشن اكثر هم بر طبق اين روايت فتوا داده‏اند نأخذه فى هذه الروايت. اما فى موردها فى فرضها و هيچ از اين روايت استفاده يك حكم كلى نسبت به فروض ثلاثه نمى‏توانيم داشته باشيم. پس در نتيجه در فرض اول...
    فرض اخير را هم من فقط حالا روايتش را مى‏خوانم براى خاطر اينكه دقت كنيد و مطلبى را كه باز صاحب جواهر در رابطه با اين روايت در فرض اخير دارد، آن را هم دقت بفرماييد مى‏بينيد مطلب صاحب جواهر در مورد اين روايت قابل قبول هست يا نه؟ فقط روايت را فعلا مى‏خوانم. اين روايت در جلد نهم است. در ابواب طواف باب پنجاه و نه يك روايت هم بيشتر نيست. روايت صحيحه است، ولو اينكه ابراهيم ابن هاشم هم در آن وجود دارد. ابى ايوب الخزاز قال كنت عند ابى عبد الله عليه السلام فدخل عليه رجلٌ ليلا. شب بود و رجلى آمد خدمت امام صادق فقال له اصلحك الله، خدمت امام صادق اول دعا كرد و بعد اين سوال را كرد، گفت امرئة معنا حائضة. يك زنى با ما بوده است و حيض شده است. اما كى؟ و لم تكف طواف النساء. يعنى طواف حجش را درحال طهارت انجام داده است. فقط طواف نسائش مانده بود كه متأسفانه گرفتار حيض شد. فقال امام به او فرمودند كه لقد سألت عن هذه المسئله اليوم. نه اينكه شب بود سؤال كرد، امام به او فرمودند كه تو امروز كه اين مسئله را پرسيدى. چرا دوباره تكرار كردى؟ البته معلوم مى‏شود خودش نپرسيده است. وكيلى، نماينده‏اى فرستاده خدمت امام صادق در روز، مسئله را پرسيده است ولى خب، امام فهميدند كه اين مربوط به اين بوده است. فرمودند لقد سألت عن هذه المسئله اليوم. ديگر چه ضرورتى داشت؟
    سؤال؟ خب ممكن است ديگرى آمده سوال كرده است. اين كه سبب نمى‏شود كه اين سؤال نكند. اگر دو نفر اجنبى غير مرتبط بيايند سؤال بكنند يكى بيايد از شما مسئله‏اى بپرسد برود ديگرى بيايد از شما همان مسئله را بپرسد ديگر شما يك چنين جوابى به او نمى‏دهيد.
    فقال اصلحك الله انا زوجها. من شوهر اين زن هستم و قد احبطة ان اسمع ذالك منك، دلم مى‏خواست خودم از زبان شما جوابش را بشنوم. اين هم مؤيد اينكه كسى را فرستاده است سوال كرده است اين معنا را. دوست داشتم كه خودم از زبان شما اين مسئله را بشنوم. مى‏گويد كه اين را ابى ايوب ميگويد، فاطرق، امام سرشان را زير انداختند كانها يناجى نفسه. مثل اينكه با خودشان نجوا ميكردند. و در اين نجوا و هو يقول با خودشان صحبت مى‏كردند به صورت نجوا و اينطورى مى‏فرمودند، مى‏فرمودند كه خب، لا يقيم عليها جمالها. يعنى از آن طرف آن جمال و كاروان و دارنده كاروان او كه صبر نمى‏كند كه اين حيضش تمام بشود تا طواف نساء را انجام بدهد. براى يك نفر كه صبر نمى‏كند. از آن طرف هم و لا تسطيع عن تتخلف ان اصحابها. زن قدرت ندارد كه از اصحاب و افراد كاروان جدا بشود. آنها حركت كنند بروند و اين تنها بماند. پس چه بايد بكند؟ اين روايت اين را مى‏گويند، مى‏گويد كنزى و قد كمّ حجها. اين برود حجش هم تمام است. ظاهر روايت اين است كه طواف النساء ساقط است. اين ديگر لا يلزم عليها طواف النساء. كنزى و قد كمّ حجها. اين رها كند، برود با كاروان حجش هم تمام است. حالا اين روايت تا ببينيم كه صاحب جواهر در مورد اين روايت چه مى‏فرمايد؟.