• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمان الرحيم.
    نام درس: خارج فقه بحث حج.
    نام استاد: فاضل لنكرانى.
    تاريخ: 1370 ه.ش‏
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    فرع مورد بحث اين بود كه اگر كسى وصيت كند، به اينكه يك مقدار معينى، صرف در چند حج بشود. مثل اينكه وصيت كند كه 250 هزار تومان بعد از من صرف كنيد در حج، كه براى هر حجى 50 هزار تومان داده بشود. لكن بعد از موت موصى جهتى پيش آمد و ملاحظه شد كه اين مقدار پول يعنى 50 هزار تومان براى يك حج اين كافى نيست. حالا علت و آن جهت هر چه باشد، تورم جانى باشد يا مسائل ديگر. اين جا فتوا اين بود كه، بايد مجموع اين مقدار كه عبارت از 250 هزار تومان است، اين صرف حج بشود، حالا اگر نشد صرف 5 حج بشود، صرف 4 حج بشود. اگر نشد صرف 4 تا هم بشود صرف 3 حج بشود. به هر مقدارى كه مال اقتضى مى‏كند. حتى اگر 250 هزار تومان تنها براى يك حج هم صرف بشود و باقى باشد، صرف در همان يك حج بشود، با اينكه مورد وصيت 5 حج بوده است اما چون پول كفايت نمى‏كند صرف همان يك حج بشود. فتوا اين است، كسى هم در مسئله مخالفت نكرده است. اما بحث در دليل اين فتوا بود، عرض كرديم كه مرحوم سيد يك دليلى را كه بعضى‏ها به آن استدلال كرده‏اند، ايشان نقل مى‏كند و رد مى‏كند آن دليل را و او عبارت است از قاعده ميسور. الميسور لا يسقط بالمعسور، و در بيان رد و علت من هم عبارت مرحوم سيد اين است، مى‏فرمايد قاعده ميسور مربوط به واجباتى است كه به شارع ارتباط دارد. اما چيزى كه مربوط به ديگران هست اين قاعده ميسور نمى‏تواند روى آن نقش داشته باشد. توضيح اين مطلب را مرحوم آقاى حكيم ذكر كرده بودند.
    مى‏فرمايند قاعده ميسور وقتى كه با ادله احكامى كه روى يك مركبى بار شده است و روى يك مقيّدى بار شده است، وقتى كه قاعده ميسور را كنار آنها مى‏گذاريم قاعده ميسور كشف از اين معنا مى‏كند كه اين امرى كه تعلق به مركب گرفته است و در منطق هم مى‏گويد كه... مركب نه مسئله اينطور نيست. اينجا تعدد مطلوب در كار است. در صورت امكان از اتيان همه اجزاء مركب. همان مركب به جميع اجزاء بايد اتيان بشود. و اگر بعضى از اجزائش معسور شد و متعضرر شد، خيال نكنيد كه مطلوبيت از بين رفته است. نه، در صورتى كه بعضى از اجزاء معسور باشد و آن مطلوب اولى نتواند تحقق پيدا بكند، اصل المركب ولو به بعضى اجزاء اين مطلوب براى شارع است. اين متعلق براى طلب شارع است. منتيهى چه كسى كشف مى‏كند اين معنا را و چه كشف مى‏كند اين معنا را، كاشفش قاعده الميسور لا يسقط بالمعسور است. پس در حقيقت قاعده الميسور با توجه به طلب هايى كه شارع دارد، و طلبش متعلق به مركب و مقيد شده است، قاعده ميسور مى‏گويد شما خيال نكنيد كه اذا التفى الجزء ان تفى الكل پس ديگر مطلب تمام است. اگر يك جز از مركب ده جزئى هم غير مقدور شد، شما به علت اينكه قدرت بر انجام مأمور به نداريد، امر ساقط مى‏شود. نه اينطور نيست، اگر قدرت نداشته باشيد آن اجزاء مقدوره آن هم متعلق طلب شارع است و بايد در صورت عدم قدرت بر همه اجزاء آن اجزاء ممكنه را در خارج ايجاد بكنيد. قاعده ميسور يك چنين كشفى دارد. اما در ما نحن فيه هم مى‏شود اين كشف را پياده كرد؟ ما نحن فيه مسئله به نظر موصى برمى‏گردد. به طلب موصى برمى‏گردد. مى‏خواهيم ببينيم موصى چه مى‏خواسته است؟ آيا موصى اين معنا را مى‏خواسته است كه اگر پنج تا حج امكان پيدا نكرد، ديگر برو دنبال كارت، ديگر چهار تا هم شد لازم نيست اصلا اتيان بكنيد. نظر تعلق گرفته است به پنج تا به طورى كه اگر يكى از اين پنج تا كم بشود اين خلاف نظر موصى است. ايا اينطور است؟ يا اينكه نه، نظر موصى تعلق گرفته است به پنج تا، فى صورت الامكان. اما اگر پنج تا نشد چهار تا،
    چهار تا نشد سه تا، الى آخر كه با يك حج نظر موصى تأمين بشود. پس ما اينجا روى نظر موصى بايد تكيه بكنيم. آيا قاعده ميسورى كه يك قاعده شرعيه است، مربوط به شارع است، و كاشف از اين است كه طلب‏هاى شارع به نحو تعدد است نه به نحو وحدت مى‏تواند نظر موصى را هم قاعده الميسور مشخص كند. بگوييم الميسور لا يسقط بالمعصور، ميگويد نه خير موصى هم تعدد نظر داشته است. خب، قاعده الميسور با نظر موصى چه ارتباطى دارد، چه تحملى دارد مى‏تواند روى موصى داشته باشد؟ لذا از راه قاعده ميسور ما بخواهيم كشفى نسبت به نحوه طلب موصى داشته باشيم، همانطورى كه قاعده ميسور كاشف از تعدد مطلوبيت در طلب‏هاى شارع است، قاعده ميسور نمى‏تواند يك چنين كارى را انجام بدهد. بعله، در كنار اين يك مطلبى هست، و آن اين است كه درست است كه شارع نظر موصى را نمى‏تواند كشف از آن بكند به يك قاعده تعبديه. اما خود شارع هم اينجا حكم دارد. شارع مى‏گويد يجب العمل بالوصيه. خب اين يجب العمل بالوصيه مال كيست؟ يجب العمل بالوصيه مال شارع است. خب، چه اشكالى دارد كه كسى اينجورى بگويد كه شارعى كه مى‏گويد يجب العمل بالوصيه در حالى كه وصيت به پنج حج متعلق شده است، خب، همان قاعده ميسورى كه در موارد ديگر مى‏آمد نسبت به وضوح العمل بالوصيه هم بيايد. شارع مى‏گويد يجب العمل بالوصيه. خب، وصيت چه بوده است؟ پنج تا حج. اگر امكان دارد پنج تا حج اگر امكان نداشت چطور؟ چهار تا كه امكان دارد، سه تا كه امكان دارد. خب يجب العمل بالوصيه چرا روى آن سه تا و چهار تا پياده نشود. اگر كسى اين حرف را زد، عرض كرديم كه مرحوم آقاى حكيم در جواب اينطورى مى‏گويند كه در كتاب مرحوم آقاى شاهرودى هم ديدند همين حرفهاى حكيم را ايشان هم تأييد كردند. كرده‏اند. مثل اينكه از همين جا هم گرفته‏اند اين حرف را.
    اين دو بزرگوار اينجور مى‏فرمايند، مى‏فرمايند نه، در يجب العمل بالوصيه شما نمى‏توانيد قاعده ميسور را بياوريد. چرا؟ براى اينكه يجب العمل بالوصيه موضوعش وصيت است. و ناظر به خصوصيات هم نيست. اين به عنوان عام مى‏گويد يجب العمل بالوصيه. وقتى ما به خود اين دليل مراجعه مى‏كنيم، مى‏گويد شما وصيت دست من بده، موضوع وصيت را درست بكن، من هم يجب العمل بها را بر او مترتب مى‏كنم. اما وصيت بايد باشد. يجب العمل بالوصيه. خب، وصيت به چه بوده است؟ به پنج تا حج. پنج تا حج هم كه الان امكان ندارد. شما مى‏گوييند چهار تا حج انجام مى‏دهيد، چهار تا حج كه به آن وصيت نشده است. چهار تا حج اگر مورد وصيت بود خيلى خب. آن را هم مى‏گفتيم يجب العمل بالوصيه. اما اين موصى كه دو تا وصيت ندارد. وصيت به پنج حج هم انحلال به پنج وصيت پيدا نمى‏كند. اگر يك كسى گفت هر سال براى من روضه خوانى بكنيد اين معنايش اين نيست كه به تعداد سالها وصيت هم تعدد و تكثّر دارد. بگوييم اين آقا صد تا وصيت كرده است. نه، يك وصيت است. وصيت به اينكه هر سال براى او روضه بخوانند. اينى هم كه وصيت مى‏كند به چند جهت، وصية واحده است. آن وقت سؤال اين است كه اين وصيت واحده يمكن العمل بها ام لا؟ فرض اين است كه لا يمكن العمل بها. خب، ديگر قاعده ميسور اينجا چه بگويد؟ يك چيزى كه وصيت نيست بياورد داخل در وصيت بكند تا وجوب عمل براى او درست بكند. او ميگويد يجب العمل بالوصيه. يمكن لكن عمل الوصيه، ام لا؟ لا يمكن. آن وقت اينها اين نكته حساس كه براى خاطر اين نكته قبلى هم تكرار كردم اين بحث را، نكته حساس‏تر از كلام اينها اين است، مى‏گويند وقتى كه قيد منتفى شد پنج تا، ديگر مقيد هم منتفى مى‏شود. مثل اينكه جزء اگر منتفى شد، مركب منتفى مى‏شود، قيد هم كه منتفى شد مقيد منتفى است. اين گفته است پنج تا حج. پنج تا حج امكان ندارد، پس ديگر وصيتى به كار نيست. وصيتى كه به كار نبود، يجب العمل بالوصيه از بين مى‏رود.
    اينجا يك اشكالى ديروز به آقاى مرحوم حكيم كرديم و آن اين بود كه اولا كلام ايشان در آن دو فرضى كه ما براى مسئله فرض كرديم، در هر دو فرضش جريان ندارد. كه فرض ما اين بود كه بحث ما در اين فرع آنجايى بود كه وقتى كه موصى مى‏گويد پنج حج را انجام بدهيد، به 250 هزار تومان يا ما علم داشته باشيم به اينكه به صورت وحدت مطلوب‏
    مطرح نيست، از اول علم به تعدد مطلوب داشته باشيم يا شك در وحدت و تعدد داشته باشيم. اما اگر يك صورتى باشد كه ما علم به وحدت مطلوب داريم. يقين صد در صد داريم كه اين موصى مى‏گويد كه از پنج تا حج سر سوزنى نبايد كم بشود. اگر كم شد من نميخواهم. خب، اگر علم به اين معنا داريد كه اين بحثى ندارد. اين از محل بحث ما خارج است. و اين حكمش بطلان وصيت است كه در ذيل همين مسئله شش انشاء الله بحث مى‏كنيم. محل بحث ما يا علم به تعدد مطلوب است يا شك در وحدت و تعدد است. اين محل بحث ما است. آن وقت از اين دو بزرگوار سؤال مى‏كنيم، شما كه ميگوييد وقتى كه قيد رفت عمل به وصيت ممتنع مى‏شود، كدام صورت را مى‏گوييد شما؟ صورتى كه علم به تعدد مطلبوب داريد، خب، علم به تعدد مطلوب معنايش اين است كه قيد نيست. قيد هميشه به معناى وحدت مطلوب است. كلمه تقييد عبارتٌ اخرى از وحدت مطلوب است. خب، وقتى ما علم داريم به اينكه تعدد مطلوب در كار است، پس چرا شما مى‏گوييد تقيد است اينجا. اين اصلا از بحث ما خارج است. در مسئله علم به تعدد مطلوب پاى تقييد را شما نمى‏دانيد پيش بياوريد. ما يقين داريم كه تقييد نيست، باز هم شما از راه تقييد گريبان ما را مى‏گيريد. لذاصورت علمش روشن است كه ديروز هم من اشاره كردم. باقى مى‏ماند صورت شكش.
    ما شك داريم كه آيا نظر موصى به نحو وحدت مطلوب است؟ به طورى كه اگر از پنج حج سر سوزنى كم بشود ديگر اصلا متعلق طلب و نظر موصى نيست. يا اينكه نه، نظرش به نحو تعدد مطلوب است. اگر شد پنج تا اگر نشد چهار تا. نشد سه تا نشد دو تا نشد يكى. تا يكى هم مانعى ندارد به نحو تعدد مطلوب. ما شك داريم در اين معنا كه آيا نظر موصى به نحود وحدت مطلوب است يا نظر موصى به نحو تعدد مطلوب است؟ آن وقت شما مى‏آييد مى‏گويد دليل اينكه بر قاعده ميسور در اين جا پياده نمى‏شود، مسئله تقييد و انتزاع المقيد به انتفاع قيد است. مفروض شما شك در تقييد است. تقييد به معناى وحدت مطلوب است. در مورد شك كه در وحدت شما مى‏آييد تقييد را دليل قرار مى‏دهيد. يعنى وحدت مطلوب. وحدت مطلوب محل بحث است. محل شك است كه آيا نظر موصى وحدت مطلوب است يا تعدد مطلوب؟ آن وقت كانّ شما اينجورى داريد ميگوييد. مى‏گوييد فى مورد الشك فى الوحدت و التقييد و التعدد لا مجال لقاعدة الميسور. چرا؟ لثبوت تقييد. تقييد يعنى وحدت. وحدت از كجا احراز شده است كه شما به اين تقييد تمسك مى‏كنيد؟ مفروض شما شك در تقييد و عدم تقييد است. آن وقت با شك در تقييد و عدم تقييد دليل را مى‏آييد تقييد قرار مى‏دهيد. لذا اين بيان با اين صورت قابل مناقشه است. هم در كلام مرحوم آقاى حكيم هم در كلام مرحوم آقاى شاهرودى كه تقريبا اين دو تا مثل هم هست. شما محل بحثتان مشكوك التقييد است، دليلتان را تقييد قرار مى‏دهيد. مگر اينكه بيايند يك فرمايشى بفرمايند كه در عبارتشان هم نيست و آن اين است كه، بگويند كه در موارد شك در تقييد و عدم تقييد ظاهر كلام موصى يا ظاهر حال موصى مسئله تقييد است. يك ظهورى براى احد طرفين درست بكنند. يك ظهورى براى تقييد از كلام يا حال موصى پيدا بكنند. ممكن است اينها اين حرف را بزنند. اگر اين فرمايش را بفرمايند، ما در آن دليلى كه مرحوم سيد خودش به آن تكيه كرده است، آنجا مى‏آييم اين معنا را بحث مى‏كنيم كه اتفاقا مرحوم سيد مدعى عكس اين معنا است. مرحوم سيد مى‏فرمايد اظاهر من حال الموصى، اين وقتى مى‏گويد پنج حج براى من انجام بدهيد اين است كه ميخواهد بگويد كه اگر ممكن شد پنج تا حج. نشد چهار تا حج انجام بدهيد، نشد سه تا انجام بدهيد، كه ادعاى ظهور در عدم تقييد شده است. لذا معنا ندارد كه كسى بيايد ادعاى ظهور در رابطه با خود تقييد بكند. عبارت هم همچين ظهورى ندارد. حالا مثلا اگر كسى گفت كه هر سال براى من روضه خوانى بكنيد كه اين يك وصيت متعارف معمولى است. خب، حالا اگر يك سال نشد براى اين روضه خوانى بكنند، يك لا مذهبى پيدا شد، مثل كربلا و نجف نگذاشت اصلا احدى در محرم و صفر اسمى از وجود مقدس امام حسين عليه السلام به عنوان روضه و مرثيه ببرد. خب، اگر نشد خب اينكه گفته است هر سال براى ما روضه خوانى بكنيد، چون كه نشد ديگر حالا سال‏هاى بعد هم، چون مسئله تقييد در كار است، بايد كنارش‏
    گذاشت. نه ظاهر اين است كه هر سال نشد، يك سال مانع پيدا كرد، سال ديگر بخوانيد. سال ديگر مانع پيدا كرد، سال بعد انجام بدهيد. حالا اين حرف را هم ما نمى‏خواهيم خيلى الان مخصوصا به صورت كلى بپذيريم. ولى ادعايى كه شده است، اين است كه ظاهر حال موصى عدم تقييد است. يعنى تعدد مطلوب. حالا كسى بيايد نقطه مقابلش را ادعا بكند. كه ظاهر كلام موصى يا حال موصى مسئله وحدت مطلوب است. لذا شما در صورت شك در تعدد و وحدت هم محكوم به اين ظاهر هستيد و چون محكوم به اين ظاهر هستيد العمل بالوصيه لا يمكن، پس اينجا معنا ندارد قاعده ميسور در اينجا جارى بشود. لذا خيلى اين اشكال به كلام اين دو بزرگوار به نظر من خيلى قوى است و چيزى كه به نظر مى‏رسد اين است كه اين دو بزرگوار موضوع بحث را فراموش كرده‏اند. يادشان رفته است كه ما كجا داريم بحث ميكنيم. آنجايى كه ما داريم بحث مى‏كنيم تقييد خارج است. يا بايد علم به عدم تقييد باشد، يا شك در تقييد و عدم تقييد. اما آنجايى كه مسئله تقييد مطرح است، آن اصل محل بحث ما و كلام ما، كما اينكه هم مرحوم سيد در آخر كلام تسريح مى‏كنند و هم امام بزرگوار قدس سره الشريف در ذيل مسئله به همان عبارتى كه مرحوم سيد ذكر كرده‏اند ايشان هم بيان مى‏فرمايند صورت علم به تقييد اصلا از محل بحث خارج است.
    فالبنتيجه، قاعده ميسور به عنوان قاعده ميسور نمى‏تواند نقشى داشته باشد. اين دليل اولى بود كه اين مباحث را به دنبال داشت.
    عرض كرديم دو تا دليل را مرحوم سيد ذكر كرده است و اين دو تا دليل را پذيرفته است. لكن قبل از اينكه اين دو تا دليل مرحوم سيد را عرض بكنيم يك دليلى صاحب مدارك در كتاب مدارك نقل كرده است و بعد خود ايشان اشكال كرده‏اند به اين دليل. كتاب مدارك كه اخيرا هم با يك چاپ بسيار عالى چاپ شده است، خيلى هم جالب و واقعا شوق به مطالعه براى انسان ايجاد مى‏كند. صاحب مدارك يك دليلى را اينجور نقل كرده است، فرموده است كه وقتى موصى مى‏گويد 250 هزار تومان صرف در پنج حج بشود، خب به لحاظ اينكه آن خصوصياتى كه در بحث گذشته اشاره كرديم همه در آن وجود دارد. يعنى زايد بر ثلث نيست. متعلق حق ديگران نيست، اشكالى در وصيت به 250 هزار تومان وجود ندارد. مستدل اينطور مى‏گويد. مى‏گويد تا موصى وصيت كرد كه 250 هزار تومان از مال من صرف پنج تا حج بشود، اين 250 هزار تومان از تركه‏اى كه ارتباط به وارث پيدا مى‏كند، اين انتقال پيدا ميكند، از ملك وارث مى‏رود كنار. يا مثلا به تعبير ديگر از اول منتقل نمى‏شود به وارث. اين 250 هزار تومان كنار تركه قرار مى‏گيرد. به وارث هم ارتباط ندارد. خب، حالا كه كنار قرار گرفت ميخواهيم بياييم صرف در پنج حج كنيم مى‏بينيم نمى‏شود، مستدل مى‏گويد چكار كنيم؟ حالا كه نمى‏شود صرف در پنج حج كرد در حالى كه از تركه هم خارج شده است و يك حساب مجزايى اين 250 هزار تومان پيدا كرده است، پس ميگوييد چه كنيم با اين 250 هزار تومان؟ آيا راه ديگرى هست كه غير از اينكه ما اين 250 هزار تومان را صرف در چهار تا حج بكنيم؟ صرف در سه تا حج بكنيم؟ تا به يك حج برسد. اگر نخواهيم اين كار را بكنيم پس بايد برگردد به ورثه، در حالى كه اين جدا شد از تركه. و خارج شد از آن چيزى كه ارتباط به وارث دارد و ارتباط به ارث دارد. لذا هيچ راهى نداريم، جز اينكه اين 250 هزار تومان را صرف در حج بكنيم به هر مقدارى كه وسعت دارد.
    لكن خود صاحب مدارك اين دليل را جواب مى‏دهد. مى‏فرمايد كه نه، ما در همان جدا شدنش ترديد داريم. اگر 250 هزار تومان به پنج حج برسد، مى‏گوييم جدا شده است از تركه و از دايره ارث بيرون آمده است. اما اگر از اول اين 250 هزار تومان به اندازه پنج تا حج نبوده است، منتهى موصى خيال مى‏كرده است كه به اندازه پنج تا حج است ما چه دليلى داريم كه اين 250 هزار تومان جداى از تركه شده است؟ و يك حكم جديدى پيدا كرده است. نه، خيال مى‏كرديم جدا شده است. حالا كه مى‏بينيد 250 تومان براى پنج حج كافى نيست، بفهميد كه نه اين هم از اول جدا نشده است از تركه و اين شبيه آنجايى مى‏ماند كه اگر موصى يك مالى را وصيت كند براى يك حج، اما در مقام پياده شدن ببينند اين مالى را كه براى‏
    حج وصيت كرده است براى يك حج كافى نيست. مثل اينكه فى زماننا هذا يكى ده هزار تومان وصيت كنند كه براى اينكه براى او حج بلغنى انجام بدهند. خب، ده هزار تومان كه وافى براى حج نيست. آن وقت صاحب مدارك مى‏فرمايد كه، همانطورى كه در اين مورد به لحاظ اينكه آن مقدار متعلق وصيت از اول وافى به يك حج نيست و قاصر است، بعضى‏ها احتمال داده‏اند كه اين جزء ساير تركه به عنوان ارث منتقل به وارث مى‏شود. خب، چه مانعى دارد كه ما نظيرش را در 250 هزار تومان نسبت به پنج حج، همين حرف را بزنيم. بگوييم آن هم چون وافى نيست به آنچه كه مورد وصيت واقع شده است، كه عبارت از پنج حج است، لذا يعود الى الوارث. مثل همان جايى كه يك حج وصيت كرده باشد و مقدارش كمتر از يك حج باشد. لكن خب، اين بيان صاحب مدارك هم صحّت و سقمش بر آن دليل بعدى است كه ما مى‏خواهيم بگوييم. اگر ما آمديم از حال موصى استظهار كرديم تعدد مطلوب را، آن وقت بين پنج حج و يك حج فرق مى‏كند. در يك حج ديگر تعدد مطلوب معنا ندارد. اگر كسى وصيت كرد كه يك حج براى او انجام بدهند، بگويند خب، حالا نصف حج امكان ندارد، نصف حج را براى او انجام بدهند. آنجا معنا ندارد تعدد مطلوب. اما در مورد حج‏هاى متعدد قدر مطلوب امكان دارد. اگر شد، پنج تا حج نشد چهار تا سه تا، دو تا يكى. اما در باب حج كه نمى‏توانيم بگوييم كه اگر حج به جميع اجزاء نشد، شما فقط برو وقوفين را انجام بده. برو فقط طواف و سعى را انجام بده كه بحثش را هم سابقا گذرانديم. لذا اگر ما اين ظهور را بپذيريم كه مرحوم سيد عرض مى‏كنيم پذيرفته است، ظاهر حال موصى تعدد مطلوب است. اگر ما اين را بپذيريم مسئله پنج تا حج با مسئله يك حج قابل مقايسه نيست. در پنج تا حج تعدد مطلوب امكان دارد، اما در يك حج تعدد مطلوب امكان ندارد.
    لذا اين دليل مرحوم سيد را هم عرض مى‏كنيم، ايشان اين دليل را مى‏پذيرد كه ظاهر حال موصى تعدد اين مطلوب است. حالا آيا اين دليل درست است يا نه؟ البته فى الجمله را كه نمى‏شود انسان انكار بكند. مثل همان مثالى كه ما عرض كرديم كسى كه وصيت مى‏كند هر ساله براى او روضه خوانى بكنند، خب، ظاهرش تعدد مطلوب است اگر دو سال نشد، بقيه سالها. سه سال نشد، بقيه سال‏ها. در اين كه در بعضى از موارد چنين ظهورى تحقق دارد، اين جاى ترديد نيست. اما آيا اين به صورت يك رابطه كلى و حكم كلى مطرح است. يعنى همه جا اينطور است؟ همه جا ظاهر حال موصى تعدد مطلوب است؟ يا اينكه نه، ممكن است يك واردى هم پيدا بشود كه هيچ حال موصى ظهور در تعدد مطلوب نداشته باشد. لذا چنين دليلى را كه فى الجمله‏اش درست است، ما بخواهيم دليل بر يك حكم كلى قرار بدهيم، اين دليل به نظر نا تمام است. آخرين دليلى كه در اين باب ذكر شده است، دو تا روايت است كه حالا اين دو تا روايت را ميخوانيم چون متنش خيلى مهم نيست، تا ببينيم با اين دو تا روايت چه معامله‏اى بايد كرد؟.
    اين دو تا روايت در باب سوم از ابواب نيابت در حج است. روايت اولش را شيخ محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب كه سندش شيخ به محمد ابن على ابن محبوب سند صحيحى است. محمد اب على ابن محبوب نقل ميكند عن ابراهيم ابن مهزيار. كه ابراهيم ابن مهزيار از نظر وثاقت و عدم وثاقت يك بحثى دارد كه انشاء الله در بحث آينده عرض مى‏كنيم. قال ابراهيم مى‏گويد كه كتب عليه، خب اين را ابتداء كه انسان ملاحظه مى‏كند در حقيقت يك روايت مزمره‏اى است. چون مى‏گويد كتب عليه، اين عليه كيست؟ لكن باتوجه به حالات ابراهيم ابن مهزيار و خصوصياتى كه فردا انشاء الله عرض مى‏كنيم، ايشان هم خودش مكاتبه داشته است ظاهرا با حضرت بقية الله روحى له الفدا، و در بعضى از روايات هم هست كه يعنى در بعضى از نقل‏ها كه ايشان مشاهده هم كرده است،حضرت بقية الله كه تفسيرش را انشاء الله فردا عرض مى‏كنيم. مقصودم فعلا اين است با توجه به اينكه ايشان سر و كارش با حضرت بقية الله بوده است، چه آنجاهايى كه خودش ميگويد كتب عليه، و چه آنجاهايى كه نقل مى‏كند كه ديگرى به ايشان نامه نوشت، ظاهر اين است كه مقصود مشخص است و آن هنگام ازمارى كه در روايات مزمره تحقق دارد، آن عنوان ازمار در اينجا مشخص نيست. اين‏
    مرجع ضميرش به لحاظ خصوصيات ابراهيم ابن مهزيار مشخص است. قال كتب عليه على ابن محمد الحسينى يا در بعضى از نسخه‏هاى صريحه حضينى است. اينجا راوى ابراهيم ابن مهزيار است. ايشان نقل مى‏كند جريان مكابته‏اى را كه على ابن محمد حضينى با امام عصر (عج) داشته‏اند. لكن صاحب جواهر كه قاعدة اشتباهى كرده است ايشان و به طبع ايشان هم مرحوم سيد در عروه اين اشتباه را كرده‏اند مى‏گويند راوى اين روايت على ابن محمد حصينى يا حضينى است، در حالى كه راوى نيست. راوى ابراهيم ابن مهزيار است ابراهيم ابن مهزيار جريان مكاتبه‏اى را كه اين على ابن محمد با حضرت بقية الله روحى له الفدا داشته است، نقل مى‏كند. پس راوى على ابن محمد نيست. راوى ابراهيم ابن مهزيار است اما در كلام صاحب جواهر و مرحوم سيد اين على ابن محمد به عنوان راوى ذكر شده است. كتب عليه على ابن محمد الحصينى را حضينى، حالا سؤالش اين بوده است كه ان ابن عمى، پسر عموى من اوصى عن يحجّ عنه بخمسة عشرة دينار فى كل سنة. وصيت كرده است كه در هر سال پانزده دينار بدهيد براى من يك حجى انجام بدهيد و ليس يكفى، پانزده دينار براى حج كافى نيست. چكار كنيم؟ ما تأمرنى فى ذالك. خطاب به وجود مقدس امام عصر است كه ما تأمرنى فى ذالك، شما چه دستور مى‏دهيد در اين رابطه، ما چكار بكنيم؟ فكتب عليه السلام، يجعل يا تجعل حجتين فى حج. دو سال يك حج را انجام بدهيد. حالا كه پانزده دينار براى يك حج كافى نيست، دو سال جمع كنيد سى دينار، در هر دو سالى يك حچ انجام بدهيد. بعد يك تعليلى هم در عبارت اين روايت منصوب است به امام است و ان الله تعالى عالم بذالك. خداوند كه مى‏داند اين مطلب را، اين مقصود چيست؟ و ان الله تعالى عالم به ذالك. يعنى خدا مى‏داند كه شما كوتاهى نكرده‏ايد، شما دلتان مى‏خواسته است كه هر سال براى اين حج بدهيد، اما اين پولى را كه اين معين كرده است كافى نيست، مجبور شديد كه پول دو سال را جمع كنيد و دو سال يك مرتبه حج بدهيد. لذا چون خدا عالم به اين جريان و به اين خصوصيات است شما هيچ گونه مسئوليتى عند الله نداريد. اين يك روايت.
    آن وقت همين روايت را كه مرحوم شيخ طوسى مسندا تا ابراهيم مهزيارش به سند صحيح نقل كرده است، مرحوم كلينى با يك سند مرسلى عين همين روايت را روايت كرده است. كه صاحب وسايل مى‏فرمايد، محمد ابن يعقوب كلينى، عن محمد ابن يحيى عن من حدّث عن ابراهيم ابن مهزيار. اين به لحاظ عن من حدث طريقى را كه كلينى نقل كرده است، يك طريق مرسلى است. اما طريق شيخ طريق مسند است. بعد صاحب وسال مى‏گويد و بهذه الاسناد. يعنى همين سند مرسلى كه كلينى نقل كرده است يك روايت دومى هم هست. روايت دوم اين است، قال ابراهيم ابن مهزيار مى‏گويد و كتبت عليه. اينجا نويسنده نامه خودش است و كتبت عليه. باز مشخص نمى‏كند به لحاظ اينكه معلوم بوده مرجع ضمير عبارت از حضرت بقية الله روحى له الفدا است. مى‏گويد من خودم نامه نوشتم، نامه هم اين بود، ان مولاك على ابن مهزيار. على ابن مهزياد اهوازى كه ظاهرا برادر همين ابراهيم ابن مهزيار است و آن آن على ابن مهزيار همانى است كه لابد داستان تشرفش را خدمت حضرت بقية الله لابد ديده‏ايد شايد هم در مجالس تبليغى صحبت كرده باشيد. بسيار شخص جليل القدر، ثقه، مورد اعتنا و مورد نظر مقام مقدس حضرت بقية الله بوده است. حالا اين مى‏گويد من نوشتم خدمت امام، انّ مولاك، يعنى دوست شما، على ابن مهزيار اوصى، عن يحج عنه. وصيت كرده است كه از ناحيه او حجى انجام بدهند من ضيعة از يك مزرعه‏اى كه دارد، آن وقت يك صفتى براى اين مزرعه ميگويد، مى‏گويد ضيعه‏اى كه سَيّرَ ربع حالك. چهار يك اين ضيعه را براى شما قرار داده است. يعنى براى شما حضرت بقية الله. از همين ضيعه‏اى كه چهار يكش را براى شما قرار داده است يك وصيت هم دارد. وصيتيش اين است كه ان يحج عن فى كل سنة حجة. هر سالى براى او حجى داده بشود و مقدارش هم مشخص كرده است. الى عشرين دينارا. يعنى ده دينار، پانزده دينار، بيست دينار كه حداكثرش بيست دينار است. خب، حالا مشكل مسئله چيست؟ مى‏گويد مشكل اين است و انه قد انقطع طريق البصره. راه بصره مسدود شده است به طرف خانه خدا. يعنى راه زياد شده است. حالا كه راه دور شده است فتضاعف‏
    المعن يا در بعضى نسخه‏ها فتضاعفة المعن على الناس هزينه بر مردم دو چندان شده است و مضاعف شده است. ديگر حالا با بيست دينار كسى مكه نمى‏رود. فليس يكتفون بعشرين دينارا. نه تنها اين مشكل درباره على ابن مهزيار كه وصيت كرده است، و كذالك اوصى من موالى فى حجهم. نظير اين حج را جمعى از دوستان و شيعيان شما داشته‏اند، بالاخره با اين نوع وصيت‏ها ما چكار كنيم؟ و كتب عليه السلام يجعل يا يُجعل ثلاث حجج حجتين انشاء الله. سه تاحج را دو تا حج قرار بدهيد. يعنى پولى كه بايد صرف سه سال حج بشود اين را صرف دو تا حج بكنيد، انشاء الله.
    حالا اين دو روايت راجع به متنش يك مقدار بحث است، هم راجع به ابراهيم ابن مهزيار كه راوى اين دو تا روايت است، باز بحث است كه بعدا انشاء الله.