• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • يكصد و هفتاد و يكهمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ بالله من الشيطان الرحيم»
    «بسم الله الرحمن الرحيم»
    عرض كرديم كه اين روايت دوم روايت بودنش به اين معنا كه مطلبى را از امام معصوم عليه السلام نقل كرده باشد، اين محل اشكال است. اصل روايت بودنش محل اشكال است و اگر هم فرض بكنيم كه حسن ابن محبوب از امير المومنين عليه السلان نقل كرده، چون بين حسن و امير المومنين نه يك واسطه بلكه چند واسطه وجود دارد و ذكرى از آن وسايط نشده اين روايت حجيت ندارد و نمى‏تواند روايت معتبره‏اى باشد. بالاخره اگر ما اين روايت را نه به عنوان عدم حجيت و يا به عنوان اين كه اصلاً روايت بودنش مشخص نيست و امكان دارد كه مقصود از كلمه على، على ابن رئاب باشد و اين مطلب را على ابن رئاب به مقتضاى فتواى خودش و اجتهاد خودش نقل كرده باشد، خب ديگر روايت در مسئله منحصراً همان روايت ابو بصير خواهد بود. اما اگر ما فرض كرديم كه اين روايت هم يك روايت است اولاً و ثانياً يك روايت معتبره و واجب وصف حجيت و اعتبار است. خب در اين صورت به حسب ظاهر بين اين روايت و روايت ابو بصير مخالفت تحقق دارد. روايت ابو بصير ميگفت در اين موردى كه شخص استيجار شده بر يك حج افراد، مى‏تواند عدول به تمتع بكند و معلل هم كرده بود به انما خالف الى الفضل يا خالفه الى الفضل. اما اين روايت هم ابتداءً مى‏گويد ليس له براى همين آدم اين حق نيست كه عدول به تمتع بكند. و باز تأكيد مى‏كند لا يخالفُ يا يخالفْ صاحب الدارهم. مخالفت با صاحب دارهم اين غير جايز و غير صحيح است. آن وقت در مقام جمع بين اين دو روايت ببينيم آيا راه جمع وجود دارد يا اينكه امكان جمع تحقق ندارد؟
    مرحوم سيد ايشان اين طورى فرموده در متن عروه كه ما مى‏آييم بين اين دو روايت بين اين صورت جمع مى‏كنيم كه روايت ابو بصير را حمل مى‏كنيم بر آن جايى كه دو خصوصيت در آن وجود داشته باشد. يك خصوصيت اين كه مستأجر يعنى صاحب دراهم يك حج معينى بر او تعين نداشته باشد. وظيفه‏اى نسبت به حج خاص و نوعى از انواع حج خاص نباشد. مثل اين كه حج مستحبى بوده يا اگر منظور و متعلق نذر هم بوده، منظور مطلق بوده مثلاً. خصوصيت دوم اين كه عدول را در صورتى بگوييم كه جايز است كه علم داشته باشد اجير به اين كه مستأجر راضى به اين عدول است و باطناً مخالفتى با اين عدول ندارد. اما اين روايت دوم را حمل مى‏كنيم بر آن جايى كه اين دو خصوصيت وجود نداشته باشد. يا بر مستأجر يك نوع خاصى وجود داشته باشد مثل اين كه نذر كرده خصوص حج افراد را. متعلق نذر خصوص حج افراد است. حالا هم كسى را استيجار كرده براى حج افراد، حالا اين بخواهد عدول بكند الى حج تمتع اين بر خلاف آن چيزى است كه بر مستأجر تعين پيدا كرده. و يا اگر بر مستأجر هم تعين ندارد احراز رضايت مستأجر را در رابطه با عدول ما نكرده باشيم. درست است كه خودش مخير است بين انواع ثلاثه بوده. اما چون استيجار كرده براى حج افراد ما بدست نياورديم كه راضى به عدول الى حج تمتع است يا راضى نيست به عدول الى حج تمتع. و فرض روشن‏ترش آن جايى است كه علم داشته باشيم به اين كه راضى نيست به عدول الى حج تمتع ولو اين كه حج تمتع فضيلت بيشتر و ثواب زيادترى دارد. مرحوم سيد اين جورى جمع كرده بين اين دو تا روايت. و ديگر آن حرفها هم در كلام ايشان نيست كه اصلاً اين روايت است، روايت نيست، بر فرضى كه روايت باشد، آيا روايت معتبره است يا روايت غير معتبره، ديگر اين در كلمات مرحوم سيد به چشم نمى‏خورد. بلكه ظاهر اين كه در مقام جمع بين دو تاروايت بر مى‏آيند ظاهر اين است كه مى‏خواهند بگويند كه اين دو تا روايت هر دويشان معتبر است. والا اگر يكى از آنها معتبر و ديگرى غير معتبر باشد، اين نوبت به مسئله جمع نمى‏رسد مگر به صورت فرضى و تقديرى. اين را بگوييم لو كانت هذه الروايه معتبرتاً آن وقت جمع بين اين دو روايت و
    روايت ديگر به اين كيفيت است. بالاخره ظاهر اين كه در مقام جمع بر آمده و هيچ اشكالى از نظر روايت بودن و يا حجيت روايت نكرده مرحوم سيد حالا يا عدم توجه بوده، يا اين كه نه، ايشان هم ديگر دنبال اين مسائل نرفته‏اند. حسن ابن محبوب آيا مى‏تواند از امير المومنين روايت كند يا نمى‏تواند اينها يك بحثهايى بوده كه در سابق خيلى مورد توجه نبوده. اين در اين زمان‏هاى متأخر مخصوصاً از زمان مرحوم آقاى بروجردى (على الله مقامه الشريف) كه براى روات طبقاتى ترتيب داد، لازمه اين طبقات اين بود كه طبقه ششم ديگر نمى‏تواند از طبقه سوم و چهارم فرضاً روايت بكند. براى اين كه فاصله و واسطه تحقق دارد.
    على اى حالٍ مرحوم سيد يك همچين جمعى كرده. مرحوم آقاى حكيم هم در مستمسك باز ايشان هم با اين كه عرض ميشود كه در تعليقه بعد از اين تعليقه جمعشان مى‏گويند كه صاحب مدارك گفته است كه اين على اى كه حسن ابن محبوب از او روايت كرده، اين على ابن رئاب است. و خود ايشان هم تكذيب نكرده اين معنا را. مع ذالك در شرح قبل از اين باز در مقام جمع بين اين دو تا روايت بر آمده كه عرض كردم ظاهر اين كه انسان در مقام جمع بر آيد اين است كه دو خصوصيت را قبول كرده. يكى روايت بودن را و يكى معتبر بودن روايت را. لذا ايشان هم بدون اين كه اشاره‏اى به اين مسائل در آنجاييكه متعرض مسئله جمع مى‏شوند ايشان فرموده است كه ما بهترين كه طور ديگرى جمع بكنيم كه حالا عرض مى‏كنم. عرض كردم تعجب اين است كه خود ايشان بعد مى‏فرمايد صاحب مدارك گفته اين على، على ابن رئاب است و هيچ هم تكذيب نكرده فرمايش صاحب مدارك را. خب اگر على ابن رئاب است پس هذه ليست بروايتٍ عن الامام المعصوم بل هو حكايتٌ لفتوا على ابن رئاب. حكايت فتواى على ابن رئاب كه براى ديگران حجيت پيدا نمى‏كند. فوقش ايناست كه على ابن رئاب هم مجتهدٌ راوٍ له فتوا. اما فتوايش به عنوان روايت معتبر و يا اصل روايت تلقى نمى‏شود.
    بالاخره مرحوم آقاى حكيم مى‏فرمايند كه بهتر اين است كه ما يك جمع ديگرى بكنيم كه اين جمع اولاى از جمع مرحوم سيد است و آن جمع اين است كه اين روايت اول كه ابو بصير است، اين روايت ظهور دارد در آن جايى كه مستأجر مخير بين انواع ثلاثه است. اما روايت حسن ابن محبوب اطلاق دارد هم صورت تخيير را مى‏گيرد و هم صورت تعين را مى‏گيرد. خب اگر مسئله مطلق و مقيد مطرح شد، روايت ابوا بصير مقيد اطلاق روايت حسن ابن محبوب است و نتيجه اين تقييد و اطلاق و تقيد اطلاق اين است كه بگوييم اذا كان المستأجر مخيراً بين الانواع الثلاثه يجوز للاجير العدول و ان لم يكن المستأجر راضياً بالعدول. اما آن جايى كه بر مستأجر تعين داشته باشد اين حج افرادى كه اجير را بر همين حج افراد استيجار كرده، آن جا جايز نيست كه عدول تحقق پيدا بكند ولو عدول به افضل باشد. ايشان اين جورى جمع كرده‏اند. سوالى كه از ايشان است اين استكه سوال در دو روايت يا سوال يا مورد مسئله در هر دو يكسان است. آن جا دارد رجلٌ، آن جا دارد سئلته ان رجلٍ اعطى رجلاً دراهم يحج بها عنه حجةً مفرده. منتها آن جا در سوالش آمده بود فيجوز له ان يتمتع بالعمرة الى الاحج. اين جا هم عين همين عبارت است. منتها اين تمتع به عمره الى الحج حكم مسئله بيان شده. قال ليس له ان يتمتع بالعمرة الى الحج لا يخالف صاحب الدراهم. آن جا دارد نعم يعنى يجوز المخالفه. بعد هم معلل كرده كه انما خالفه الى الفضل. با اين كه سوال و مورد مسئله در هر دو روايت يكسان است چطور شد كه آن جا ظهور در تخيير پيدا كرد و اين جا اطلاق دارد. چه شد؟ چه خصوصيتى است كه آن جا ظهوردر تخيير دارد و اين جا ظهور در اطلاق دارد. مگر اين كه مراد ايشان اين باشد كه قدر متيقن از روايت ابو بصير صورت تخيير است. آن وقت ما مى‏گوييم درست است. قدر متيقن صورت تخيير است. اما اين هم قدر متيقنش صورت عدم تخيير است كه مسئله، مسئله اطلاق و تقييد نيست. بلكه مسئله اخذ به دو تا قدر متيقن. آن قدر متيقنش صورت تخيير است، اين قدر متيقنش صورت تعين خصوص مثلاً حج افراد است. بحث اين است كه چى اقتضا كرده كه ما بگوييم روايت ابو بصير ظهور در تخيير دارد. كجايش ظهور در تخيير دارد. صورت مسئله كه به اين جا يكى است. فقط يك سوالى آن جا اضافه دارد. فيجوز له (به صورت سوال) فيجوز له ان يتمتع‏
    بالعمرة الى الحج كه شما از اين سوال استفاده مى‏كنيد. همين كه ابو بصير سوال كرد كه فيجوز له ان يتمتع بالعمرة الى الحج شما مى‏گوييد كه اين ظاهر در تخيير است. اما چون اين جا يجوز له ان يتمتع در سوال ذكر نشده بلكه در حكم ذكر شده ليس له ان يتمتع بالعمرة الى الحج اين ديگر ظهور در تخيير ندارد؟ اين اطلاق دارد و او عرض مى‏شود ظهور در قيد دارد؟ بالاخره اين بيان ايشان براى انسان روشن نيست مگر اين كه عرض كردم ايشان به جاى تقييد و اطلاق بخواهد دو تا قدر متيقن درست بكند. قدر متيقن از روايت جواز به صورت تخيير است. قدر متيقن از روايت عدم جواز هم صورت تعيين است. اخذ به دو تا قدر متيقن. و الا اگر اين مسئله كنار برود اين بيان ايشان ظاهر نيست كه ما مسئله را به صورت تقييد و اطلاق با آن برخورد بكنيم.
    اين جا يك نكته‏اى را ما بايد ذكر بكنيم كه اين براى فرع بعدى ما هم در اين مسئله و فروع بعدى اين خيلى نقش دارد. ما وقتى كه ديروز روايت ابو بصير را با آن احتمالات ثلاثه كه در تحليل روايت جريان پيدا كرد و نتوانستيم كه يكى از آن احتمالات ثلاثه را ترجيح بدهيم آمديم و گفتيم كه بالاخره روايت ابوبصير يك قدر متيقنى دارد. قدر متيقنش آن جايى است كه مستأجر مخير بين انواع ثلاثه باشد و اجير هم در مقام عدول علم به رضايت مستأجر و به تعبير امام بزگوار اين كه به جاى كلمه رضا تعبير به اذن مى‏كنند كه اذن بالاتر از مقام رضاست، در اين صورت قدر متيقن روايت ابى بصير است. خب اين را ما ديروز اگر نظرتان باشد، روى هم رفته در نتيجه بحث در مفاد روايت ابو بصير به اين جا رسيديم. حالا كه به اين جا رسيديم، اين جا يك مسئله‏اى پيش مى‏آيد كه اين مسئله را عرض كردم خوب دقت بفرماييد براى فروع بعدى هم خيلى نقش دارد اين و آن اين است كه آيا اين جايى كه بر مستأجر يك حج خاصى تعين ندارد و اجير مى‏خواهد عدول به افضل بكند و عدول به افضل هم توأم با اذن مستأجر است، آيا جواز العدول با حفظ اين خصوصيات اين يك مطلبى است كه نياز به روايت دارد يعنى بر خلاف قاعده است. يعنى اگر روايت ابو بصير نبود، ما حتى در همين مورد هم حكم مى‏كرديم به عدم جواز يا اين كه نه، اگر بناشد روايت ابو بصير يك همچين مسئله‏اى را دلالت بكند، اين ديگر يك چيزى بر خلاف قاعده نيست. اگر روايت ابو بصير هم نبود، ما از روى قاعده خب اين معنا را استفاده ميكرديم. در حقيقت روايت ابو بصير يك چيز تازه‏اى نياورده. بله، اگر مى‏خواست وسيع‏تر اين مورد را حكم به جواز بكند، مى‏خواست بگويد حتى با عدم رضايت مستأجر هم عدول جايز است، مى‏خواست بگويد حتى با تعين حج افراد بر مستأجر هم عدول جايز است. اين شد يك مطلبى بر خلاف قاعده و براى اثبات اين مطلب بر خلاف قاعده ما بايد دست به احتياج به طرف روايت ابوبصير دراز بكنيم. اما بعد از آنى كه از روايت ابو بصير بيش‏تر از اين معنا استفاده نكرديم كه با وجود دو سه تا خصوصيت روايت دلالت بر جواز مى‏كند. التخيير رضا المستأجر و كون المعدول الى الافضل. خب ببنيم اين قاعده در اين مورد با قطع نظر از روايت ابو بصير آيا اقتضاى عدم جواز مى‏كند. اگر روايت ابو بصير را ما نمى‏داشتيم، در موردى كه اين خصوصيات مجتمع بودند آيا ما حكم به جواز مى‏كرديم يا حكم به عدم جواز مى‏كرديم؟
    مرحوم سيد به مناسبت يك حكم ديگرى مطلبى را ذكر مى‏كند كه از آن مطلب استفاده مى‏شود كه نه، اين حكمى است بر خلاف قاعده. بر خلاف قاعده نيست و آن مطلب اين است. اين جا را خوب دقت بفرماييد كه به هم خلط نشود مباحث و مسائلش. مرحوم سيد مى‏فرمايد كه اين مستأجرى كه اجير را استيجار ميكند براى حج افراد اين تعيين كردن حج افراد در عقد اجاره دو جور تصور ميشود. يك وقت به صورت شرط اين مسئله حج افراد را تعيين مى‏كند، يك وقت به صورت قيد مطرح مى‏كند. يك وقت ميگويد ايها الاجير، استأجرتك للحج و الشتريط عليك اين كه حج را مفرداً انجام بدهيد كه اين نوع حج و تعيين افراد به صورت شرطيت در عقد اجاره واقع مى‏شود. اما يك وقت هم اين است كه نه، به صورت قيديت است. از اول ميگويد استأجرتك للحج مفرداً كه اين مفرداً قيد براى حج است. اين مفرداً مدخليت براى حج دارد به صورت قيديت. پس، (آقا وارد نشويد درس تمام شد بعد بياييد، برگرديد.) پس تارتاً مسئله تعيين نوع به صورت شرطيت است و
    اخرى به صورت قيديت. اگر به صورت شرطيت شد، نتيجه شرط اين است كه شرط كننده در عقد يك حقى به واسطه شرط پيدا مى‏كند و يك حقى براى او ثابت ميشود. وقتى كه مى‏گويد بأتك هذا الكتاب و الشرطت عليك خياطت الصوبى، معنايش اين است كه با اين شرط يك حقى در رابطه با خياطت پيدا مى‏كند. خب اگر حق پيدا كرد ديگر مهم‏ترين و بارزترين اثر حق اين است كه ذوالحق مى‏تواند حقش را اسقاط بكند كه ديگر اگر بگوييم كه حق استقاط هم ندارد اين ديگر از حق بودن خارج مى‏شود. هيچ حقى را ما نمى‏توانيم به عنوان حقى قبول بكنيم در حالى كه ذوالحق نتواند حقش را استقاط بكند. اين ديگر در تمام حقوق است. حقوق قابل انطباق محل بحث است. آثار ديگر در باب ديگر محل بحث است. اما يك اثرى كه هر كجا عنوان حق در مقابل حكم تحقق داشته باشد، او عبارت از اسقاط الحق است. در مقابل حكم كه قابل اسقاط نيست، حق قابليت اسقاط دارد. خب، حالا اين آمد شرط كرد. گفت استأجرتك للحج و الشترط عليك اين كه به صورت افراد اين حج راانجام بدهى. خب، بعد از آنى كه خودش اذن مى‏دهد، حالا به تعبير سيد راضى است و به تعبير امام بزرگوار خودش اذن در عدول الى حج تمتع مى‏دهد، آيا معناى اين اذن در عدول استقاط آن حق اشتراط نيست؟ معنايش اين است كه ما از حقم گذشتم. من به واسطه شرط حقى پيدا كرده بودم و حالا با اذن در عدول يا رضايت به عدول اسقاط كردم اين حق خودم را. خب اگر حق خودش رااسقاط كرد، نتيجتاً اجير جواز اتيان به حج تمتعش يك مطلبى است كه با قواعد اجاره هم منافات ندارد. با مقتضاى عقد اجاره هيچ گونه منافاتى ندارد. براى خاطر اين كه عقد اجاره روى حج واقع شده، كنارش يك شرطى بوده و اين به واسطه اذن در عدول حق خودش را اسقاط كرد و از حق خودش صرف نظر كرد.
    پس اگر به صورت شرط باشد، مسئله خيلى روشن است كه يك حكمى كه بر وفق قاعده و نياز به روايت ابو بصير ندارد اما اگر به صورت قيديت مسئله مطرح شد، (سؤال از استاد:... و جواب آن) نه ديگر، (سؤال از استاد:... و جواب آن) نه ديگر جواز عدول ندارد. براى اين كه شرط، شرط هم كمترين اثرش مسئله وجوب وفاء است. شما مى‏توانيد بگوييد كه اين جا با مقتضاى اجاره از نظر عقد مخالفت نشده، اما بحث ما فى جواز العدول است. جواز العدول تحقق ندارد. براى اينكه المومنون عند شروطهم، بالاخره كمترين مفادش اين استكه اثبات مى‏كند وجوب وفاى به شرط را. پس وجوب وفاى به شرط جلوى جواز عدول را ميگيرد. اما وقتى خودش آمد اذن در عدول داد، اعلام رضايت به عدول كرد، اين معنايش صرف نظر كردن از حق خودش است و اگر از حق خودش صرف نظر كرد، اين جا ديگر اجير شرعاً يجوز له اين كه عدول به حج تمتع بكند. اما اگر به صورت قيديت شد، گفت استأجرتك للحج الافرادى. به صورت قيد مسئله مفرد بودن حج را و افراد بودن حج را مطرح كرد. هيچ عنوان شرطيت هم نبود. استأجرتك للحج الافرادى. حالا مى‏خواهد اجير در مقام عمل به جاى حج افراد حج تمتع را انجام بدهد و ما فرضمان است است كه اولاً مستأجر حج افراد براى او تعين ندارد و ثانياً خودش اذن در عدول داده، بعد الاجاره اين جا هم ايشان مى‏فرمايد على وفق القاعده مسئله جواز عدول. چرا؟ براى اين كه مثل اين مى‏ماند كه اگر شما مثلاً يك خروار گندم به صورت قرض مثلاً از كسى قرض كرده باشيد. به صورت قرض. يك خروار گندم، حالا فرض كنيد كه شما فروخته‏ايد كه مثال آن بهتر است. يك خروار گندم فروخته‏ايد. خب حالا مى‏خواهيد يك خروار گندم را تحويل بدهيد. اين جا كه ديگر مبيع شما جز گندم چيز ديگرى نيست. مى‏آييد با آن مشترى يك توافقى ميكنيد. مى‏گوييد حاضريد مثلاً من به جاى يك خروار گندمى كه به تو فروختم و به تو بدهكارم، يك خروار برنج به شما بدهم. مشترى هم مى‏گويد مانعى ندارد. آيا در اين جا مسئله چه جورى است؟ كه اگر توافق بين طرفين بر اين معنا واقع شد كه آن متعلق عبد در مقام وفا و در مقام تسليم با ترازى طرفين تغيير پيدا بكند. بگويد شما يك خروار گندم از من مى‏خواهيد جاى بحث نيست. اگر هم پافشارى كنى من هم همان يك خروار گندم را بايد به شما بدهم ليس الا. لكن اگر اعلام رضايت مى‏كنى و موافق هستى، من به جاى يك خروار گندم يك خروار برنج به شما مى‏دهم. آن هم مى‏گويد ديگر مانعى ندارد.
    اين اشكالى در آن تصور مى‏شود؟ ايشان مى‏فرمايد در ما نحن فيه هم مسئله اين طور است. درست است كه مستأجر اجير را استيجار كرده للحج الافرادى و عنوان افراد هم به صورت قيديت مطرح است نه به صورت شرطيت كه شما بگوييد اسقاط حق شرط را مى‏كند نه به صورت قيديت مطرح است. اما حالا كه مقام وفاى اجير پيش آمد، در مقام وفا اجير به مستأجر مراجعه مى‏كند مى‏گويد حالا كه حج خاصى براى شما تعين ندارد آيا شما اذن مى‏دهيد آن‏طلبى كه از من داريد كه عبارت از حج افراد است آن را در قالب حج تمتع به تو ادا بكنم و وفاى به عقد اجاره بكنم؟ مستأجر هم فرض اين است كه اعلام رضايت مى‏كند و اذن مى‏دهد اين معنا را. پس در حقيقت از كلام مرحوم سيد اين معنا استفاده مى‏شود كه اگر ما از روايت ابو بصير بخواهيم آن مقدارى را كه استفاده جوازش را مى‏كنيم عبارت از آن جايى بايد كه اولاً مستأجر مخير بين انواع مثلاً ثلاثه باشد و ثانياً هم در مقام عدول. عدول همراه بارضايت و يا بالاتر همراه بااذن مستأجر باشد، اين يك مطلبى است على وفق القاعده ديگر حتى نياز به روايت ابو بصير هم ندارد و ما اگر روايت هم نبود، روى قاعده اين معنا را استفاده مى‏كرديم. حالا در اينرابطه و فروع بعدى يك بحثهايى است كه بايد ان شاؤ الله عرض بكنيم.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب مى‏دانم. مى‏خواهيم ببنيم على القاعده است يا نه. لقائلٍ اين كه بگوييم آن جا هم على القاعده نيست.

    «و الحمد لله رب العالمين»