چهارشنبه 13 تير 1403 - 24 ذيحجه 1445 - 3 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب الحج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 170
متن
يكصد و هفتادمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
«اعوذ بالله من الشيطان الرحيم»
«بسم الله الرحمن الرحيم»
بحث در اين بود كه اگر مستأجر مخير بين انواع حج باشد لكن در اجاره به مقتضاى فتاوا... يك نوع خاصى را. آيا در اين جا اجير مىتواند عدول به افضل بكند يا نه؟ عرض كرديم كه مسئله محل خلاف و اقوال مختلفه در آن وجود دارد. دو روايت در اين مسئله وارد شده. يكى روايت ديروز بود كه سائل سؤال مىكرد كه يك حجه مفردهاى كسى بر او استيجار شده آيا جايز است كه اين به جاى حج افراد يك حج تمتع انجام بدهد؟ در جواب فرمودند نعم لكن يك علتى را هم ذكر كردند. فرمودند «انما خالف يا خالفه الى الفضل» اين اجير درست كه مخالفت كرده اما مخالفت به يك چيز زيادتر شده كه عرض كرديم مقصود از اين فضل همان افضل در كلمات فقهاست. يعنى آن مورد اجاره را انجام داده مع زيادةٍ، مع فضلٍ يعنى ثواب بيشترى دراين رابطه وجود دارد. بحث در اين بود كه اين انما خالف يا خالفه الى الفضل آيا چى از آن استفاده مىشود؟ اگر اين تحليل در روايت نبود ما از اطلاق جواب مىفهميديم كه چه مستأجر راضى باشد و چه راضى نباشد، اين عدول به افضل مانعى ندارد. اما با ملاحظه اين تحليل به لحاظ اين كه مراد از تحليل چندان روشن نيست، معلوم نيست كه يك همچين اطلاقى در جواب محفوظ بماند.
روى هم رفته به نظر من سه احتمال در اين تحليل داده مىشود. كه دو تا از اين احتمالات در يك جهت مشتركند. و آن اين است كه ما اين معنا را مفروق عنه بگيريم كه تحليلى كه در كلام امام واقع مىشود اين بايد تحليل به يك امر مورد قبول سائل باشد، تحليل به يك امر ارتكاذى باشد. تحليل به امر تعبدى نباشد. دو تا از اين احتمالات در اين جهت مشتركند. اما احتمال ديگر نه، اين خصوصيت در آن وجود ندارد كه توضيحش را عرض مىكنيم ان شاء الله. اما آن دو تا احتمال كه در اين جهت مشتركند كه كه تحليل، تحليل به يك امر ارتكاذى است. به يك امر مورد قبول عند السائل است. يك احتمالش اين است كه بگوييم اين انما خالف الى الفضل مىخواهد بگويد كه چون غرض مستأجر و هدف مستأجر رسيدن به يك فضليت و ثواب است و لا محال آنى كه ثواب بيشترى را تأمين مىكند، و اثر بيشترى دارد، بيشتر در حصول غرض مستأجر نقش دارد و چون بيشتر نقش دارد، پس طبعاً مستأجر راضى به اين معنا خواهد بود. آن وقت اين لا محال بايد مسئله جايى فرض بشود كه مستأجر مخير بين انواع ثلاثه باشد. مثل حج مستجبى. و هدفش رسيدن به يك فضل وثواب باشد. آن وقت روى اين احتمال ما از تحليل كانّ دو خصوصيت رااستفاده مىكنيم. يكى اين كه مستأجر مخير بين انواع ثلاثه است. و ديگر اين كه اجير عالم است به اين كه مستأجر رضايت به اين افضل دارد. براى اين هدفش رسيدن به ثواب بيشتر و فضيليت بيشتر است. خب اگر اين طور باشد، اين يك علت مورد قبول سائل است. خب به سائل كانّ امام اين جورى مىفرمايد. حالا كه بناى مستأجر بر رسيدن بر ثواب بيشتر است، و در رابطه با نوع حج هم مضيقهاى در كار نيست و تعين در كار نيست لذا چه مانعى داردكه اجير به جاى حج افراد حج تمتع را انجام بدهد. او هدف مستأجر را بيشتر و بهتر تامين مىكند. اين يك احتمال در رابطه با اين تعليق.
احتمال ديگر اين استكه بگوييم نه، اين طوريكه گفته هم شده. گفته شده كه صورتى كه مستأجر راضى به اين عدول الى الافضل باشد، اين اصلاً نياز به سوال نداشته. اينى كه سائل مىپرسد فيجوز له ان يتمتع بالعمرة الى الحج كدام مورد، مورد ابهام براى سائل است؟ خب اگر خود مستأجر نسبت به اين عدول راضى است و بهتر هم اين عدول هدف او را تامين مىكند اين ديگر نقطه ابهامى ندارد. پيداست كه در اين جا جايز است. پس اين نمىتواند مورد سوال در روايت واقع بشود. مورد سوال در روايت آن جايى استكه نه مستأجر راضى نيست به اين معنا. رضايت به عدول ندارد. ولو اين كه معدول اليه
افضل است. ولو اين كه نوع خاصى هم بر آن تعين ندارد. لكن در عين حال راضى نيست به اين كه اجير از همان مورد اجاره تجاوز بكند و حجى كه در اجاره تعيين شده غير او را انجام بدهد. آن وقت اگر مورد سوال اين شد، اين تحليلى كه امام در جواب فرمودند. اول فرمودند نعم يجوز يعنى با اين كه مستأجر هم راضى نيست مع ذالك يجوز العدول الى الافضل. چرا؟ لانه انما خالف يا خالفه الى فضل. يعنى در حقيقت شارع در اين جا مىخواهد يك احسانى به اين مستأجر بكند. و رضايتش را براى او ملاكى قائل نمىشود. رضايت وقتى كه كانّ يك قدرى جنبه غير عقلايى دارد، شارع ديگر براى اين رضايت حسابى باز نكرده. شارع مىخواهد احسانى به اين مستأجر كرده باشد و عنايتى نسبت به اين مستأجر كرده باشد. لذا عدول به تمتع را شارع مىپذيرد. براى خاطر اين كه اين عنايت به مستأجر است و شارع عنايتش تعلق گرفته به اين معنا. مستأجر هم راضى نيست به اين كه اين معنا تحقق پيدا بكند. چون شارع كه نمىخواهد او را به فشار بگذارد. شارع مىخواهد لطف بيشترى در باره مستأجر و احسانى در باره مستأجر داشته باشد. لذا اين عدول به حج تمتع را به عنوان اين كه اين عدول به افضل است مىپذيرد. اگر اين طورى معنا كرديم روايت را معنايش اين است كه عدول به افضل جايز است، ولو مع عدم رضا المستأجر. الا مستأجر بگويد من راضى نيستم عدول بكنى مع ذالك شارع احساناً و تفضلاً اين عدول را تجويز فرموده. اين دو تا وجه مشتركند در اين كه تحليل را ما تحليل به يك امر ارتكاذى مورد قبول سائل قرار بدهيم. اما ممكن است ما در اصل اين معنا مناغشه بكنيم. بگوييم اين طور نيست. اين را خوب دقت بفرماييد. اين طور نيست كه هر كجا كه شارع يك علتى راذكر مىكند، حتماً بايد آن علت يك امر ارتكاذى عقلايى مورد قبول سائل باشد تا ما بتوانيم اين تحليل شارع را تصحيحش بكنيم. نه، اين كليت ندارد. گاهى از اوقات مطلب اين طور است كه خود شارع بما انه شارعٌ يك خبرياتى دارد و يك قواعدى دارد ولو اين كه آن قواعد ارتكاذى نيست. آن قواعد هم تعبدى است كه شارع آن قاعده و ضابطه را تأسيس كرده و جعل كرده. آن وقت در بعضى از موارد براى اين كه شارع استشهاد بكند، آن مورد سوال را مىگويد چون صغراى اين قاعده است لذا حكمش اين است. اما قاعده لازم نيست قاعده ارتكاذيه عقلاييه باشد. خودش يك قاعدهاى دارد. سائل هم مىآيد از يك مورد سوال مىكند امام مىفرمايد حكم اين مورد اين است. براى اين كه آن صغراى اين قاعدهاى است كه ما خودمان وضع كرديم و تأسيس كرديم. و اگر شما نظيرش را بخواهيد آنى كه به ذهن من آمد نظيرش در باب استسحاب است.
در همان صحيحه زاره، بلكه در دو صحيحه زراره. زاراه از امام سوال مىكند. مىگويد كه من مضنه پيدا كرده به اين لباس من يك نجاستى به او رسيد. بعد تفحص كردم و نظر كردم فلم ارى شيئاً. بعد نماز خواندم در اين لباس بعد از نماز ديدم كه نجاست در لباس من است. امام مىفرمايد كه لازم نيست اين نماز را اعاده بكنى. زراره مىپرسد چرا؟ چرا لازم نيست؟ ببنيد امام اين جورى استدلال مىكند. لانك كنت على يقينٍ من طهارتك فشككت و ليس ينبقى لك ان تنقض اليقين بالشك ابدا. صغرى و كبرى درست مىكند. آيا اين كبرايى كه در اين صحيحه است كه همان لا ان تنقض اليقين بالشك اين امر ارتكاذى عقلايى است. يعنى استسحاب به عنوان يك امر عقلايى حجيت دارد؟ يا اين كه نه، اين يك كبراى كلى است كه خود شارع اين كبراى كلى رابه عنوان لا تنقض اليقين بالشك جمع كرده، حالا اين موردى را كه زاره سوال مىكند، امام در جواب صغرى و كبرى ترتيب مىدهد. مىخواهند بگويند اين مورد صغرى براى آن كبراست. اين مورد مصداق آن ضابطه كليه است. عنوان هم عنوان تحليل است. زاره اصلاً سوال از علت مىكند. لم ذالك؟ امام هم مىفرمايد لانك كنت على يقينٍ من طهارتك فشككت. آيا تحليل در كلام امام بايد ما بگوييم هميشه تحليل به امر ارتكاذى باشد؟ نه اين مسئله باتوجه به اين روايات و امثال اين روايات و همينطور در صحيحه زراره اولى در باب استسحاب كه در باب شك در بطلان و عرض ميشود ناقضيت وضو واقع شده. آن هم مىفرمايد لانه على يقين من وضوئه و ليس ينبقى لك ان تنقض اليقين بالشك. تحليل مىكند امام. صغرى و كبرى ترتيب مىدهد. در حالى كه كبرايش هم يك امر تعبدى است و هيچگونه ارتكاذ عقلايى
گرچه بعضىها در باب استسحاب خواستهاند اين معنا را ادعا بكنند كه استسحاب هم يك امر مرتكذ عند العقلا است. اما محققين اين معنا را نپذيرفتهاند. استسحاب به عنوان يك اصل تعبدى شرعى مطرح است و هيچ گونه ارتباطى به مسئله عقلا ندارد و حتى امضا كار عقلا نيست. خودش يك اصل تأسيسى تعبدى شرعى است. مع ذالك مىبينيم به صورت تحليل در ادله استسحاب مسئله استسحاب واقع شده.
اگر اين طور شد، (سؤال از استاد:... وجواب آن) چى؟ (سؤال از استاد:... وجواب آن) چى چى چه ارتكاذى است؟ (سؤال از استاد:... وجواب آن) امر ارتكاذى است؟ (سؤال از استاد:... وجواب آن) يعنى با قطع نظر از تعبد شرعى هم حجت است؟ (سؤال از استاد:... وجواب آن) مىگويم حجت است؟ (سؤال از استاد:... وجواب آن) با قطع نظر، يعنى لولا. لولا اين ادله حجيت استسحاب شما استسحاب را مثل خبر واحد مىگفتيد بناى عقلا بر استسحاب است؟ نيست كه همچين چيزى. استسحاب به عنوان يك اصل تعبدى شرعى مطرح است. آن هم اصل تأسيسى نه تأكيد ما هو المرتكذ عند العقلا. روى اين احتمال ما اين جا اين احتمال را مىدهيم كه امام در جواب سوال اين سائل فرمود نعم يعنى يجوز العدول الى التمتع. چرا؟ براى اين كه اين مصداق براى قاعده كليه است. قاعده كليه چيه؟ المخالفت الى الافضل. المخالفت الفضل. منتها يك مناغشهاى است كه آيا ما يك همچين قاعده كليهاى را داريم يا نه؟ روايت مىگويد ما داريم يك هم چين قاعده كليهاى را. حالا شما نتوانيد ملتزم به اين قاعده در كثيرى از موراد بشويد آن ربطى به مفاد روايت ندارد. اين تحليل لانه انما خالفه الى الفضل، اين يك ضابطه كليه است. مثل لا ينبقى له ان تنقض اليقين بالشك. منتها مىگويند حالا مثل آنهايى كه حالا دائره استسحاب را محدود كردهاند. بعضىها آمدهاند در حجيت استسحاب تفصيل دادهاند بعضى از موارد را خارج كردهاند. اما ضابطه، ضابطه كلى است. حالا ما بعضى يا كثيرى از موارد نمىتوانيم به اين ضابطه ملتزم بشويم، مثل اين كه مثلاً اگر يك كسى را شما استيجار كرديد براى اين كه برود مثلاً حرم حضرت ابوالعظيم براى شما زيارت بكند. اين بيايد و برود به جاى حرم حضرت ابوالعظيم برود مشهد براى شما زيارت بكند. خب مقتضاى اين ضابطه اين است كه اين نبايد مانعى داشته باشد. براى اين كه زيارت حضرت رضا از نظر ثواب و فضيلت كجا و زيارت حضرت ابوالعظيم كجا؟ اينها از نظر ثواب قابل مقايسه نيست. اما نمىشود ملتزم شد كه اگر كسى را استيجار كرديد براى زيارت حضرت ابوالعظيم لكن او از راه ديگرى رفت مشهد به نيابت از شما زيارت كرد، به مقتضاى «انما خالفه الى الفضل» ما حكم بكنيم به اين كه هيچ مانعى ندارد. براى اين كه عمل بهتر و زيارت بهتر را انجام داده.
لكن عدم امكان التزام به اين ضابطه در كثيرى از موارد اين يك مطلب است. معناى روايت يك مطلب ديگرى است. خب روايت را بايد معنا كرد. ولو اين كه اين معنا را بعضى از جاها يا كثيرى از جاها ما نتوانيم ملتزم بشويم. اين كه امام ميگويد نعم لانه خالفه الى الفضل معنايش اين است كه يك ضابطه كلى ما در شريعت داريم. و او اين است كه المخالفت الى الفضل او الافضل جائزةٌ. حالا مستأجر مىخواهد راضى باشد ميخواهد راضى نباشد. علم به رضايتش داشته باشيد يا علم به رضايتش نداشته باشيد. پس اين كه ما تكيه كنيم بگوييم كه حتماً بايد تحليل، تحليل به يك امر ارتكاذى مورد قبول سائل باشد، اين يك مطلبى نيست كه با ملاحظه روايات كليت داشته باشد. نه، خيلى از جاها تحليل، تحليل به يك امر ارتكاذى است. يك قسمت از جاها هم تحليل به همان نحوى است كه عرض كرديم. كه خود شارع يك قاعده كليه شرعى دارد. بعد يك موردى را از او سوال ميكنند شارع مىگويداين چون مصداق آن قاعده كليه است، لذا حكمش اين است. اما قاعده كليه هم بايد عقلايى و مورد قبول باشد، اين را ديگر ضرورتى در مقام تحليل ما براى اين احساس نمىكنيم. لذا در روايت، حالا اگر اين معنايى كه من عرض مىكنم شما در استظهارش هم ترديد داشته باشيد، لكن لا اقل به عنوان يك احتمال در روايت مطرح است. ما نمىتوانيم بگوييم حتى به عنوان يك احتمال هم ما در روايت حق نداريم اين احتمال را پيدا كنيم لكن اين احتمال كاملاً در اين روايت براى خودش جا دارد. لكن حالا از باب اين كه ما درست نمىتوانيم به واقعيت مراد امام از اين
تحليل پى ببريم، لذا چون حكم هم يك حكمى است بر خلاف قاعده اجاره، براى اين قاعده اجاره اقتضا مىكندكه، كه از آن چيزى كه از اجاره تعيين شده، آن اجير حق عدول نداشته باشد. همانى كه در اجاره بر او تعيين شده، وجوب وفاى به عقد اجاره اقتضاى ايجاد او را دارد. اقتضاى تحقق بخشيدن به متعلق اجاره را دارد. و چون تحليل براى ما خيلى روشن نيست، لذا ما اكتفا مىكنيم بر آن قدر متيقنش، قدر متيقنش آن جايى است كه خود مستأجر از نظر نوع حج، نوع معينى گريبانش را نگرفته باشد. و اجير هم در مقام عمل عالم باشد به اين كه مستأجر راضى به اين معنا است. علم به رضايت مستأجر هم در اين رابطه داشته باشد. اين قدر متيقن از جواز در مورد روايت است.
(سؤال از استاد:... وجواب آن) نه نظرش را. يعنى در رابطه با اجاره، مخالفت با او مخالفت با اجارهاش است. براى اين كه عقد اجاره روى حج افراد واقع شده. لذا مخالفت با شخص هم اگر مطرح است به لحاظ قرار دادش است. قرارداد روى حج افراد بوده. روى اين جهت مخالفت ذكر شده.
حالا در اين جا يك روايت ديگرى داريم كه آن روايت هم خيلى مشكل دارد. روايت در دنبال همان روايت است كه ديروز خوانديم. در ابواب نيابت باب دوازدهم، حديث دوم. اين روايت را هم شيخ نقل كرده. به اسناده ان محمد ابن احمد ابن يحيى عن الحيث من مهدى. كه اين حيث من مهدى از آنهايى است كه بالخصوص توصيغ نشده. لكن در اسانيد آن كتاب كامل الزيارات ابن غولويه شيخ مفيد واقع شده كه خود ابن غولويه در مقدمه كتابش يك تعميم توثيقى نسبت به همه آنهايى كه در اسانيد كتابش قرار گرفتهاند داده، و الا بالخصوص اين تصريح به توثيقش نشده. ايشان نقل ميكند ان الحسن ابن محبوب. عن علىٍ. اين شيخ كه در كتاب تهذيب و استفصال ظاهراً هر دو نقل مىكند اين روايت را، عن علىٍ راديگر دنبال آن كلمه عليه السلام ذكر نكرده. دارد ان الحسن ابن محبوب عن علىٍ. در وسائل در همين چاپهايى كه در اختيار ما است، دنبال كلمه علىٍ عليه السلام ذكر كرده. آن وقت اين جا مشكل به وجود آمده. حسن ابن محبوب كه راوى است، بر حسب آن چه كه در كتب رجال مذبوح است، اين از اصحاب حضرت رضا (صلوات الله و سلامه عليه) است. لذا در روايت ديروز هم ديديد كه حسن ابن محبوب نقل مىكرد عن هشام ابن سالم. او نقل مىكرد عن ابى بصير، ابى بصير نقل مىكرد عن احدهما اى الصادق و الباقر (عليهم الصلات و السلام) كه فاصله حسن ابن محبوب تا احمدهما عرض ميشود كه دو نفر بودهاند. حسن ابن محبوب عن هشام ابن سالم، هشام ابن سالم عن ابى بصير. ابى بصير ان احدهما عليهم السلام. لذا حسن ابن محبوب از اصحاب حضرت رضا سلام الله عليه است. و بر حسب آن طبقاتى كه بين روات ترتيب داده شده ك مبتكر اين معنا هم مرحوم آقاى برجرودى سيدنا الاستاد (قدس سره) بودند، حسن ابن محبوب از نظر طبقه جز طبقه ششم است. و رواى كه در طبقه ششم واقع شده، باشد اين ممكن نيست كه از امير المومنين صلوات الله عليه بدون واسطه يك روايتى را نقل بكند. كسى كه از امام باقر و صادق صلوات الله عليهما با دو تا واسطه نقل مىكند ،آيا ممكن است از امير المومنين صلوات الله عليه بدون واسطه بيايد روايتى را نقل بكند. لذا اين جا مشكلهاى به وجود آمده. آن وقت براى حل اين اشكال گفتهاند كه مقصود از اين على يك راوى است به نام على ابن رئاب. نه على يعنى امير المومنين عليه السلام. حسن ابن محبوب عن على ابن رئاب نقل مىكند و گفته شده كه موارد بسيار زيادى حسن ابن محبوب از على ابن رئاب نقل كرده. شايد در حدود سيصد مورد حسن ابن محبوب از على ابن رئاب روايت نقل كرده. لذا احتمال قوى داده شده كه مقصود از اين على، على ابن رئاب باشد. و اين يك، (سؤال از استاد:... وجواب آن) بله؟ (سؤال از استاد:... وجواب آن) حالا آن را هم عرض مىكنم.
عرض مىشود كه يك معيدى هم داردكه مقصود از على، على ابن رئاب باشد، آن اين است كه اين چيزى را كه مضمون اين روايت است ظاهراً در كتاب جواهر، صاحب جواهر به عنوان فتواى على ابن رئاب نقل كرده. همين مضمون روايت را. همين مضمون اين روايت را صاحب جواهر به عنوان فتواى على ابن رئاب نقل كرده. لذا اين هم معيد است كه اين على،
على ابن رئاب باشد. اگر على، على ابن رئاب شد، ديگر ما اسم اين را نبايد يك روايت بگذاريم. براى ين كه على ابن رئاب از كى نقل كرده؟ حتى به صورت اضمار هم نداردكه بگويد سئلته عن كذا فاجابنى بكذا. نه خود على فى رجلٍ اعطى رجلاً دراهم چنين مطلبى راذكر كرده. لذا اگر على، على ابن رئاب باشد، اصلاً اين از صورت يك روايت بودن خارج مىشود. وباز يك معيد هم دارد كه شيخ در كتاب تهذيب يا اتفصال خود شيخ رواى اين روايت فرموده هذه الروايه موقوفةٌ غير مسنده. اين اصلاً سند در آن وجود ندارد. اين تا نصفش ذكر شده. بقيهاش معلوم نيست اصلاً به كى ارتباط دارد و به كى ارتباط دارد.
و اما اين احتمالى كه ايشان ذكر كردهاند كه مقصود از على، على ابن موسى الرضا عليهم السلام باشد، كه حسن ابن محبوب از اصحاب حضرت رضا سلام الله عليه است اين را يك موحد براى آن ذكر كردهاند. يك موحدش اين است كه على در روايات به صورت اطلاق هيچ گاه بر على ابن موسى الرضا اطلاق نشده. هر كجا است يا عن الرضاست يا عن على ابن موسى است و امثال و ذالك. در يك موردى از حضرت رضا به كلمه على مطلق تعبير شده باشد، در هيچ كجا چنين تعبيرى وجود ندارد و علاوه آن نكتهاى كه خود مرحوم شيخ كه راوى اين روايت است و ناقل اين حديث است، خودش شيخ فرموده اين روايت لا تكون مسندتاً بل موقوفه. در حالى كه اگر حسن ابن محبوب از على ابن موسى الرضا نقل كرده باشد يك روايت مسند معتبر غير قابل مناغشه و غير قابل خدشه است در حاليكه راوى روايت مىگويد اينروايت عنوانش، عنوان موقوفه است نه عنوان مسنده. حالا فى رجلٍ اعطى فى رجلاً دراهم يحج بها عنه حجةً مفرده. در حقيقت عين همان روايت است كسى به رجلى دراهمى را داد تا اين كه يك حج افرادى از ناحيه او انجام بگيرد. منتها در روايت قبلى سوالى هم ضميمه شده بود. اين جا ديگر سوال ضميمه نشده. قال ليس له ان يتمتع بالعمره الى الحج لا يخالفه صاحب الدراهم يا لا يخالف صاحب الدراهم. گفته حق ندارد با اين كه حج افراد براى اين معين شده اين بيايد عدول به تمتع بكند. حق ندارد با نظريه صاحب دراهم كه عبارت از مستأجر است، مخالفتى داشته باشد. اگر ما اين را به عنوان يك روايت تلقى نكنيم، كه خب اصلاً مسئلهاى نيست. ديگر معارضهاى با روايت قبلى مطرح نيست. لانه هذه ليست بروايتٍ اصلاً كه ظاهر هم همين است. ما نمىتوانيم با اين معامله روايت بكنيم بعد هم بياييم بگوييم كه بين اين روايت وبين روايت ابو بصير ديروز چه جورى بايد جمع كرد و اين مشكل تعارضشان را چه جورى بايد حل كرد.
اما اگر حالا فرضاً ما اين را يك روايت دانستيم و روايت معتبر هم دانستيم خب طبعاً يك مخالفتى بين اين روايت و بين روايت ابو بصير ديروز تحقق پيدا مىكند. آن وقت در مقام جمع بين اين دو روايت بايد ببينيم چه جورى جمع كرد....
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...