• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

29/2/78 چهارشنبه

درس شماره (107) كتاب النكاح / سال اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

ما اين دو بحث را هر دو را بايد بكنيم هم راجع به اينكه اين آيه شريفه لاتخضعن بالقول خضوع در قول آيا حرام است يا حرام نيست و ديگر اينكه استماع صداى اجنبيه را با التذاذ اين ذاتاً حرام است يا حرام نيست اين دو بحث.
00:39

مرحوم آقاى حكيم آيه شريفه را عرض شد كه فرمودند ظاهر آيه شريفه اين است كه اين حكم، حكم اختصاصى زن‏هاى پيغمبر است و عمومى نيست آن وقت، و بعد فرمودند صاحب جواهر براى افراد عادى اين را حرام ندانسته، زن‏هاى معمولى خضوع در قول را حرام ندانسته با كلمه ينبقى تعبير كرده ينبقى متدينى از زن‏ها صدايشان را ترقيق نكنند وجه كلام صاحب جواهر را اينجورى ايشان ذكر كردند، در جواهر هم راجع به خضوع در قول ايشان به عنوان ينبقى تعبير كرده و هم اشخاص بخواهند صداى زن را بشنوند او را هم ايشان به نحو ينبقى تعبير كرده هر دو را، آقاى حكيم وجه اين را كه ينبقى تعبير كرده و حرام دانسته كأنه از خود آيه شريفه استفاده كردند كه اين اختصاص دارد به زن‏هاى پيغمبر و عمومى نيست.
منتهى تناسب هست چون يك مفاسدى در كار هست براى خاطر اين مفاسد يك اجتنابى بشود ايشان اينجورى استظهار كردند.
02:26

عرض شد كه اين استظهار موقعى صحيح است كه ان أتقيتن در آيه شريفه شرطى باشد كه جزاء آن هم فلاتخضعن جزاء آن باشد آن وقت مفاد اينجورى مى‏شود شما زن‏ها حساب شما با ديگران جداست شما زن‏هاى پيغمبر مثل زن‏هاى معمولى نيستيد به اين امتياز و تفاوت تفريع شده به اينكه اگر شما بخواهيد به وظيفه خودتان عمل كنيد بايد خضوع در قول نكنيد تقوى بخواهيد به خرج دهيد به وظيفه خودتان عمل كنيد بايد خاضع در قول نشويد، اين اگر اينجورى بود حق با آقاى حكيم بود كه استفاده مى‏شود كه از اختصاصات اين زن‏ها است و متفرع به اين‏
مطلب است كه لستن كاحد من النساء، ولى اين خلاف ظاهر است، ظاهرش اين است كه اين شرط براى «لستن» قبل است كه شما اگر به وظيفه خودتان عمل كنيد شما مثل زن‏هاى معمولى حساب نمى‏شويد در فرض عمل كردن به وظيفه و تقوى به خرج دادن اين ظاهراً به آن متعلق است، و حالا اگر به ما قبل متعلق بود كه آقاى خويى هم همين جورى معنا كردند آن احتمال ديگر را اصلاً طرح نكرده ايشان،
04:19

بعد مى‏فرمايند در نتيجه آيه قرآن اينجورى تعبير مى‏كند شما اگر تقوى به خرج دهيد با زن‏هاى معمولى يكى نيستيد خوب تقوى محقق آن چيست.
ذكر مى‏كند اين امورى هست كه بعد است پس مى‏فرمايد مقتضاى تقوى عبارت از اين امور است و آنكه اختصاص زن‏هاى پيغمبر هست او اين است كه بر فرض تقوى مرتبه براى آنها حاصل مى‏شود كه ديگران در آن مرتبه نيستند آن اختصاصى است.
اما تقوى چيست، تقوى را بعد بيان كرده او ديگر مسئله اختصاص در آنجا مطرح نيست اختصاصى كه آنها دارند اين است كه گناه اگر بكنند دوبرابر مى‏شود آيه قرآن ثواب، كار خير انجام دهند دو برابر نوشته مى‏شود در نتيجه در هر دو طرف مثل زنهاى معمولى نيستند اين جزء اختصاصات زنهاى پيغمبر است اما تقوى چيست تقوى را آنجا بيان كرده آنجا ديگر مسئله اختصاصى مطرح نيست و ايشان مى‏فرمايد خود اين آيه دلالت مى‏كند مثل نماز اقم الصلاة الى آخر خضوع در قول هم ممنوع از مقتضاى تقوى، اجتناب از اين است و فرقى هم ما بين زن‏هاى پيغمبر و غير زن‏هاى پيغمبر نيست.
اين را آقاى خويى مى‏فرمايند.
05:59

ولى چيزى كه هست البته در اينكه استظهار آقاى حكيم تمام نيست شكى نيست ولى آيا اينكه آقاى خويى مى‏فرمايند از خود آيه ما مى‏توانيم استدلال كنيم كه عموماً خضوع در قول حرام است براى زن‏ها اين مسئله روشن نيست يك چنين استفاده، الان اگر به شما بگويند شما علماء اهل علم مانند مردم عادى نيستيد شما اگر تقوى به خرج دهيد انجام وظيفه بكنيد تالى تلو انبياء و اينها هستيد اگر به وظيفه خود عمل كنيد، عالم اگر به وظيفه عمل كند حساب آن با جاهل كه به وظيفه‏اش‏
عمل مى‏كند يكى نيست اما وظايف عالم با وظايف جاهل هر دو يكسان است اينكه استفاده نمى‏شود عالم، مجتهد يك وظايفى دارد جاهل هم يك وظايف ديگر دارد منتهى اگر عالم به وظايف خودش عمل كند مرتبه‏اش خيلى بالاتر از اين است كه جاهل به وظايف خودش عمل كند، حالا مى‏گويد اى زن‏هاى پيغمبر شما اگر به دستورات لازمه آنهايى كه وظائفتان عمل كنيد با زن‏هاى معمولى يكى نخواهيد بود و آن وقت بعد مى‏گويد وظايف شما چيست اگر عمل كنيد با ديگران يكى نيستيد مى‏گويد لاتخضعن بالقول
07:44

خوب ممكن است اين وظيفه اختصاصى زنها باشد، زن‏هاى پيغمبر باشد مثل اينكه بگويند علماء اگر عمل به وظيفه كنيد مثل عوام مردم نيستيد وظيفه علماء چيست، ارشاد مردم است دستگيرى از ديگران است، از عوام است خوب اين استفاده نمى‏شود براى اينكه اين وظيفه ارشاد، وظيفه همه است حتى عوام است افتاء را اگر از روى موازين الهى و زحمت بكشيد و فتوى بدهيد فرض كنيد، و هواى نفس دخالت نداشته باشد شما مثل اشخاص ديگر نيستيد اين دليل نمى‏شود كه همه حق افتاء دارند مى‏گويد اگر تقوى به خرج داديد مثل ديگران نيستيد بعد هم محقق تقوى اينها را گفته اين است كه پس خضوع در قول نكنيد اگر بخواهيد تقوى انجام بدهيد خضوع در قول نكنيد خضوع در قول نباشد، اين ما نمى‏گوييم عام، مورد مخصص است مورد مخصص نيست ولى عامى باشد البته مورد تخصيص نمى‏زند اگر گفتند مثلاً زيد را احترام كنند يا نه بگويند عالم بايد احترام شود اين معنايش اين است كه اختصاصى به زيد ندارد گفتيم از زيد من تقليد كنم يا نه گفتم تقليد مجتهد جايز است اين معنايش اين است كه اختصاص به زيد ندارد يك معيار عامى دارد اما اگر سوال كردند از زيد تقليد بكند يا نه بگويم بله از اين نمى‏توانيم بگوييم هر مجتهدى مى‏شود تقليد كرد از اين جمله از جاهاى ديگر بايد اثبات شود كه به طور عموم مى‏شود اين جمله دال نيست.
09:44

س:؟ ج: ما هم مى‏دانيم اگر گناه كند دوبرابر مى‏شود و اگر ثواب كند دوبرابر حالا آيا
تقوى مقتضاى تقوى در زن‏هاى پيغمبر با زن‏هاى غير پيغمبر يكى است يا نه شما مى‏فرماييد از آيات ديگر استفاده مى‏شود يكى است يا نه مى‏خواهيد تأييد كند، ارتباط آن با اينجا چيست، ما هم كه اين را گفتيم قبلاً اين مطلب را گفتيم ولى بحث بعدى عبارت از اين است آيا در مسئله اينكه خضوع در قول جزء احكام نهى از، خضوع در قول از احكام اختصاصى چيز است يا اعم است ما مى‏گوييم دليل بر اختصاصى بودن نداريم چون دليل اختصاصى در جايى است كه ان أتقيتن شرط باشد و جزاء آن بعد ذكر شود، ولى چون اين شرطى است و جزاء آن قبل ذكر شده دليل نيست آيا دليل هم هست اينجورى كه آقاى خويى فرمودند براى اينكه تقوى همه يكسان است هم زن‏هاى پيغمبر بخواهند تقوى انجام بدهند، مورد آيه است اين است بايد خضوع در قول نكنند، ديگران هم بخواهند تقوى انجام بدهند خضوع در قول نكنند زن‏هاى ديگر اين هم استفاده مى‏شود يا نه اين استفاده نمى‏شود از اين تعبير و از اين مطلب.
11:39

س:؟ ج: باشد به آنها خطاب كرد، به زن‏هاى پيغمبر كه، باشد چه اشكالى دارد يك جا خطاب كرده به يك چيزى يك حكم اختصاصى داشته باشد مثل اينكه شما دو برابر مى‏شود مگر نسبت به ديگران ما مى‏توانيم استفاده كنيم دو برابر مى‏شود ثوابتان دو برابر است عقاب دو برابر اين احكام اختصاصى است كه ديگران ما نمى‏توانيم تسريه بدهيم به ديگران در اين حرفى نيست.
بحث عبارت از اين است قسمت‏هاى‏ بعد هم آيا آن هم اختصاصى است يا نه نمى‏دانيم اختصاصى است يا نه، با اين بيان كه چون تقوى را اينجور دانسته اگر تقوى عموم مردم را دانسته كه البته استفاده مى‏شد ولى يك چنين تعبير كه ندارد ان أتقيتن فلاتخضعن بالقول شما اگر عمل به وظيفه خودتان بكنيد مثل افراد ديگر نيستيد به علماء مى‏گويد اگر شما به وظيفه خود عمل كنيد مثل عوام مردم نيستيد بنابراين شما در ارشادتان مواظب باشيد خدا را در نظر بگيريد چكار كنيد يك حدودى براى ارشاد ذكر مى‏كند اين معنا اين نيست كه ارشاد همه كس حق ارشاد، آنها مال عموم است.
13:13


س:؟ ج: اشكالى ندارد منافات ندارد با اين مى‏گويد شما اگر بخواهيد عمل كنيد به وظيفه به چيز نيستيد بنابراين چون در عمل به وظيفه مراتب بالايى هست بنابراين حواستان جمع باشد كه خضوع در قول نكنيد اشكالى ندارد.
13:37

س:؟ ج: فرق نمى‏كند خطاب اگر به عده خاصى اگر شده باشد و ما فى الجمله مى‏دانيم احكام اختصاصى هم اينها دارند نمى‏دانيم اين هم جزء احكام اختصاصى هست يا نه اين دليل نيست به اين عبارت آيه نمى‏شود تمسك كرد امر و نهى هم فرق ندارد چه امر باشد چه نهى باشد مگر از خارج چيز ديگر، چيزى كه هست از اين ناحيه هم مشكل است ما بتوانيم توسعه بدهيم ولى اينكه آقاى حكيم مى‏فرمايد نكته اينكه صاحب جواهر ينبغى تعبير كرده اين است كه از آيه قرآن اينجورى استفاده اختصاصى كرده اين ظاهراً نيست مسلماً اختصاصى از آيه قرآن استفاده نمى‏شود حالا آن طرفش مورد بحث است كه آيا تعميم استفاده مى‏شود يا نه ولى اختصاص استفاده نمى‏شود، صاحب جواهر كه ينبغى تعبير كرده اينجورى كه از ذيل كلامش استفاده مى‏شود عبارت از اين است كه حضرت امير(ع) در تعبيراتش هست در روايات كه يكره اينكه به شابه سلام كند مى‏گفت مى‏ترسم كه مثلاً اعجابى حاصل شود و امثال اينها از اين يكرهها كه مى‏گويد كأنه سبب شدن يك چيزى كه منشاء اعجاب ديگران شود اينها كراهت دارد ايشان از كلمه يكره كراهت استفاده كرده چون مسلم هم هست كه سلام حرام نيست جاى ديگرش هم حرام نيست‏ 15:42

آن وقت اينها را قرينه گرفته كه آيه شريفه كه حكم كرده شما خضوع در قول نكنيد و خضوع در قول معرض اين مطلب هست كه اشخاص تحريك شوند و معرضيت از روايات و امثال اينها استفاده مى‏شود خودش اشكالى ندارد طرف در جاى ديگر خود صاحب جواهر در عين حالى كه مى‏فرمايند اگر از روى لذت به طور يقين كسى استماع بكند كه ملتذ شود اشكال شرعى دارد فتوى به حرمت مى‏دهد ولى معرض اين كار باشد خود شخص مستقيماً معرض اين است كه‏
اگر من سلام عليك بكنم تحريك شوم اين را مكروه مى‏داند يا ديگران اگر سبب شود معرض اين است كه ديگران را تحريك كند اين را مكروه مى‏داند به وسيله روايات آن وقت آيه را به وسيله روايات ايشان خواسته حمل كند به معناى تنزيهى نه تحريمى، منتهى البته آن روايات دليل نيست چون يكره اعم است از لسان روايات از كراهت و امثال اينها ولى نظر صاحب جواهر به وسيله روايات خواسته نه اينجور كه آقاى حكيم مى‏فرمايند از خود آيه خواسته استظهار كند اين حكم اختصاصى است و بنابراين عمومى نيست نه به وسيله روايات.
يك بحث عبارت از اين است كه خوب
17:21

س:؟ ج: قرائنى نه، بعضى از تناسبات حكم و موضوع گاهى انسان مى‏فهمد كه اختصاصى ندارد نحوه، سنخه چيزها انسان مى‏فهمد بعضى از مراحل مثل همين كه مى‏گويد شماها بايد پشت پرده باشيد حق نداريد از اين انسان نمى‏تواند استفاده كند همه همين جور هستند بعضى از مراتب، بعضى از چيزهاى ديگر نه متناسب حكم و موضوع استفاده عموم مى‏شود بعضى جاها انسان گير مى‏كند نمى‏تواند، نه اصلى نداريم اصل كلى نداريم كه درباره اشخاص ما نمى‏دانيم وظيفه اختصاصى است يا نه يك اصل كلى نداريم، يك چنين چيزى نداريم.
18:17

خوب يكى اين است كه خوب از اين آيه عموم مى‏توانيم استفاده كنيم يا نه، ولى چيزى كه ما مى‏گوييم مى‏توانمى استفاده كنيم از ان مى‏شود اين را به تناسب حكم و موضوع فيطمع الذى فى قلبه مرض اين منشاء شود كسى كه در دلش ناپاك است، دل ناپاك طمع، موجب طمع شود براى اشخاص، اين تناسب حكم و موضوع استفاده ميش ود كارى شخص بكند كه موجب طمع اشخاص بشود در حريم‏ها و امورى كه احترام دارد شرع اين و بگوييم فرق داشته باشد بين زنهاى پيغمبر و زنهاى ديگر طمع كردن در ديگران، كردن اين مهم نيست حالا اينجا فقط اختصاصى باشد اين مستبعد است آن ذيلى كه، تعليلى كه آورده مثل اينكه مثلاً بگويند اين كار نكنيد كه مبادا يك فتنه‏اى به پا شود آدم مى‏فهمد بر اينكه اين فتنه يك چيز اختصاصى‏
نيست كه براى همين‏ها باشد به طور كلى چيزى هست تعليل را ما مى‏توانيم تعميم دهيم به تناسب حكم و موضوع.
19:40

س:؟ ج: بله اينها تناسبات حكم و موضوع‏ آن وقت بعد چيز هست منتهى بحث اين است كه طمع يعنى چه، ما سابق طمع را خواستيم بگوييم اعجاب، همين قدرى كه لذت ببرد ملتذ شود اين خودش طمع است با التذاذ گوش دهد اين طمع است ولى ظاهراً طمع اين نباشد خود آيه شريفه مى‏گويد فيطمع الذى فى قلبه مرض اين معنايش اين است كه اگر مرضى نداشته باشد شما هم تلطيف كنيد هر جور هم حرف بزنيد طمعى او نمى‏كند با اينكه اگر التذاذ باشد خوب با استماع آن التذاذ مى‏برد كسى كه در قلبش مرض باشد يا در قلبش مرضى نباشد افراد معمولى متعارف اگر صداى محرك بشنوند خوب ملتذ مى‏شوند بر او مراد از طمع ما حتى استماع را سماع كه نيست سماع عن لذة كه طمع نيست استماع عن لذة هم طمع نيست 21:17

براى خاطر اينكه اين تعبير آيه شريفه اين است كه شما كه با اشخاص مى‏خواهيد حرف بزنيد شما يك جور حرف نزنيد كه خضوع در قول باشد كه نتيجه او اين مى‏شود بر اينكه كسى كه طمع در قلبش هست مرض در قلبش هست طمع مى‏كند خوب افرادى اين معلوم مى‏شود دو دسته هستند بعضى‏ها هستند كه فى قلبه مرض آنها نه طمع نمى‏كنند آيا آنها طمع نمى‏كنند از باب سالبه به انتفاع موضوع است اصلاً گوش نمى‏كنند تا طمع بكنند اينكه خلاف ظاهر است يعنى ظاهرش اين است كه شما اگر خضوع در قول نكنيد مستمعين شما، يك عده‏اى از مستمعين شما كه دل‏هاى ناپاك دارند مريض دارند آن مستمعين اينها طمع مى‏كنند يك دسته ديگر هم نه، نه اينكه يك دسته ديگر اصلاً مستمع نمى‏شوند اصلاً از سالبه به انتفاع موضوع، اين خلاف ظاهر است.
22:29

پس از خود اين آيه ممكن است ما اينجورى استظهار بكنيم كه مثلاً التذاذ اگر
مراد اين باشد التذاذ حتى شهوانى كه هست بما هو جزء محرمات نيست و مصداق براى طمع هم نيست عرفاً هم مصداق براى طمع نيست طمع اين است كه انسان تحريك خارجى پيدا كند به فكر بيفتد مطالبى را آنها طمع است و خوب نحوه فى قلوبهم مرض هم شاهد براى مطلب است پس نفس خود آيه شايد مشعر يا بلكه ممكن است ظاهر باشد براى اينكه مقتضاى مرض نيست استماع همين جورى ولو صداى نازك باشد تلطيف شدن باشد مقتضاى مرض هم نيست و كأنه مشعر هست به اينكه علت اين مطلب اين است كه براى خاطر طمع شدن است و اگر طمع افراد، دلهاى ناپاك نباشد بما هو اشكالى از تخضع در قول نيست جزء محرمات نيست.
23:57

پس اين آيه مشعر يا ظاهر براى اين است كه صداى حتى محرك اگر تالى فاسد ديگرى نداشته باشد مثل طمع و امثال اينها آن خودش بما هو جزء محرمات نيست.
24:11

در فتاواى فقهاء هم كه عرض كرديم كه قبل از محقق كه مسئله عنوان نشده بوده فقط شيخ عنوان كرده بود آن هم بحثى را عنوان نداشت بحث التذاذ، قبل از علامه بحث التذاذ اصلاً عنوان نشده بود بعدى‏ها كه عنوان كرده بودند چند تا از اينها فقط خوف الفتنه را يا احترام به فتنه را گفته بودند التذاذ را نگفته بودند بنابراين از اين آيه ما بخواهيم بگوييم التذاذ استفاده مى‏شود حرمت اينكه شخص ملتذ شود براى اين، اين استفاده نمى‏شود كه بگوييم خودش يك ناپاكى است و شخص ملتذ بشود به با صداى خوب، صداى محرك اين استفاده نمى‏شود حالا فرضاً اين حكم را از اين ناحيه گفتيم اختصاص به زن‏هاى پيغمبر ندارد مطلق طمع اشكال دارد ولى ما استماع صداى خوب را نمى‏توانيم با اين استفاده كنيم ممنوع است و مبغوض الزامى شرع متحرك مطهر است.
25:29

س:؟ ج: عرض مى‏كنم ظاهر تعليل آقايان مى‏گويند، همه مى‏گويند مفهوم دارد لاتشرب الخمر همه اينها مى‏گويند لاتشرب الخمر لانه مسكر مى‏گويند العلة
يخصص و يعمم همه مى‏گويند نه اينكه ندارد آنها كه ديگر همه اينجور مى‏گويند، اگر دليل خارج نباشد استفاده مى‏شود بله لاتاكل الرمان لانه حامض استفاده مى‏شود از اين اگر گفته باشند مثلاً لاتشرب الخمر لانه مسكر اگر علت باشد نه حكمت همه آقايان مى‏گويند موجب تخصيص مى‏شود منتهى از قرائن خارج مى‏فهميم كه اسكار حكمت است حتى يك مقدار كم آن مى‏گويد كه اسكر قليله، كثيره قليلى آن هم حرام است كه از آنها استفاده مى‏شود كه حكمت است نه علت و الا در تعليل همه آقايان ديگر مى‏گويند.
26:37

س:؟ ج: مى‏دانم به طريق اولى است عرض مى‏كنم به طريق اولى درباره زنان پيغمبر اگر اشكال نداشته باشد بالاولويه در بقيه اشكالى ندارد آنكه اولويت دارد، خوب ما مطلبى را كه از، آنكه ما از ادله مى‏توانيم فوقش ما استفاده كنيم عبارت از اين است كه جايى كه فتنه‏اى باشد حرامى در كار باشد به طور قطع فتنه‏اى اگر باشد به طور قطع منشاء فتنه شده باشد او البته حرام است اما خوف اين مطلب هم جزء محرمات باشد، اين تعليل ما از اين استفاده بكنيم اين را مثلاً بگويد به شما كه ما مى‏خواهيم نهى كنيم كه اين كار نشود براى خاطر اينكه معرض اين مطلب هست كه اشخاص ديگر طمع بكنند اينجا به نظر مى‏رسد كه اين هم يعنى تناسب حكم و موضوع و هم مقام ثبوتش را خصوصيت را القاء مى‏كند و هم موارد مقام اثبات و موارد شك آن را عرف به تناسبات و تعليلات و ارتكازياتى كه هست فرق نمى‏گذارد همان جور كه اگر قطعى باشد كه آنها دل ناپاك دارند ما بگوييم تعدى مى‏كنيم براى خاطر ارتكازيت علت به جاهاى ديگر تعدى مى‏كنيم در معرضيت اين مطلب هم باشد در جايى كه معرض فتنه بودن و طمع قرار دادن اشخاص ديگر كه منشاء شود ديگران طمع بكنند اين را مى‏توانيم در موارد طمع تعدى كنيم.
29:08

ولى راجع به التذاذ مطلق التذاذ نه، بلكه از آن استفاده جواز مى‏شود نه حرمت اين حرف.
29:17

پس بنابراين، اين آيه راجع به اگر به فرض مراد از اينكه جمله چيز، تليين چيز
باشد ما بگوييم تليين صوت هم در جايى كه معرض تحريك باشد خوب آن حرام است آن مواردى كه معرضيت دارد براى تحريك و امثال اينها آيه شريفه از نظر چيز مراد چيست خضوع در قول، ديروز عرض مى‏كرديم دو احتمال بود براى مسئله خضوع در قول يكى عبارت از همين كه صدا را نازك كردن و ترقيق و محرك قرار دادن اين بگوييم مراد اين است يك مطلب ديگرى هم ما عرض مى‏كرديم اين است كه انسان خاضعانه حرف بزند حرف‏هايى بزند كه طرف تخضع باشد در مقابل اجنبى اين ممنوع است اين دو احتمال ما مى‏دانيم.
30:28

س:؟ ج: نه، نه هر دو معنا را نمى‏شود كرد يكى از اين دو معنا است.
ما منتهى مى‏خواهيم اين را عرض كنيم دو صورت براى خضوع در قول مصداق براى خضوع هست يكى روشن است مصداق براى خضوع هست يكى ديگر هم به اعتبارى ممكن است كسى خضوع بداند ولى ما آن را هم مى‏خواهيم بگوييم خضوع نيست ولى اينكه مورد بحث آقايان است به نظر ما اصلاً مصداق خضوع نيست و ما ديروز دو تا احتمال مى‏داديم مى‏خواهيم احتمال را بگوييم فقط يك احتمال بيشتر نيست اينكه مفسرين گفتند بگوييم نه او تمام نيست روايتى هم در مسئله نيست بگوييم بر خلاف نصوص انسان حرفى زده منصوص نيست مفسرين خودشان خواستند معنا كنند او اين است كه يكى از چيزها كه مصداق براى خضوع ممكن است باشد خود نفس صدا را انسان چيز كردن گاهى درشت حرف زدن با اشخاص صدا را بلند كردن يك نحوه تكبرى است در مقابل بزرگان خوب انسان بايد صدا را آرام بكند و آهسته حرف بزند لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى بلند نكند يا آرام، آرام حرف بزند اين خودش خضوع در قول،
31:58

خضوع در صوت هست و خشعت الاصوات للرحمن صداها پايين باشد اين هست ممكن است اين را هم مصداق ما قرار بدهيم ولى مصداق براى خشوع صوت است نه خشوع قول فرق بين خشوع صوت و خشوع قول، صدا خاشع باشد اين است كه صدا پايين باشد بلند نباشد و امثال اينها ولى قول مطلق صدا نيست چيز معنادار است اگر
بگويند صدايشان را خاضعانه باشد صدا، يعنى صدا پايين باشد ولى اگر بگويند حرف شما خاضعانه باشد با حرفتان خاضعانه آن استفاده اينكه صدا را پايين بياورد استفاده نمى‏شود اين شايد همين است كه مطالب اظهار فدايت شوم امثال اين تعبيرات نكنيم.
33:05

حالا به هر حال هر كدام يك از اينها باشد قسم دوم هم بگيريم تواضع با كيفيت صدا ربط به محرك بودن صدا نيست اين زن‏ها خواننده كه صداهايشان را يا تلطيف مى‏كنند نازك مى‏كنند صدايشان پايين چيز نيست خيلى بلند هم مى‏خوانند ولى هيچ كدام يك از اينها خضوع در قول نيست خضوع در صوت هم نيست با صداهاى بلند مى‏خوانند خيلى هم محرك هم هست تليين در چيز، نظامى يك اشعارى دارد آنجا مى‏گويد اسكندر بعد از اينكه فارق شد از لشكركشى و جهانگيرى به فكر مجلس بزم افتاد از رزم فراقت پيدا كرد بعد يك كنيزك چينى را دعوت مى‏كند كه او بخواند آن كنيزك كه شروع به خواندن يواش، يواش مسلط مى‏شود به اعصاب اسكندر مقدونى بعد حماسه‏هاى عجيبى خواند كه الان سلطنت با من است تو اگر دنيا را گرفتى من الان تو را گرفتم غلبه كردم چه كار كردم عبارت‏هاى عجيب و قريب دارد، ديدنى است در آن شعرهاى نظامى، خوب الان آن كنيز چينى با همان صداى مخصوصش خضوع در قول نكرده خيلى هم سلطان را غلبه كرده با همان حماسه‏هاى خودش، خضوع در قول عبارت از اين است متواضعانه با شخص حرف بزند يا حرفش يا كيفيت صدايش متواضعانه باشد و اين در روايات هم هست كه با اجنبى از وظايف زن اين است كه متكبرانه حرف بزند چون خود متخاضعانه حرف زدن خوب طرفى كه ناپاك باشد مى‏گويد اين در اختيار ما هست ديگر صيد ما هست اين كار بايد نشود.
35:05

پس اين آيه شريفه به نظر ما كه آقايان خواستند استدلال كنند براى تليين صوت، ترفيق صوت و مهيج بودن ربطى به بحث مهيج بودن ندارد.
35:16

منتهى عمده اين است كه از اين كلام ما بگوييم چيزى را كه موجب طمع مى‏شود كه ما تعليل بود نه از مقدمه وضع به او البته ما مى‏توانيم تمسك بكنيم به چيزى كه‏
طمع بياور راجع تليين و اين حرف‏ها اين بحث را نبايد اينجا آورد به اين شكل، بگوييم از اين استفاده مى‏شود كه كارى باشد كه افراد ناپاك منشاء شود طمع بكنند به آن طمع اشكال دارد نه به معناى نمى‏دانم خوشش بيايد از صداى خوب و زيبا و امثال اينها لذت ببرد، آن را ما دليل بر آن نداريم.
36:05

آقاى خويى يك بيان ديگرى كه براى اين مطلب استماع عن لذة حرام است ايشان مى‏كنند، ايشان در آيه غض آنجا با اينكه موضوع راجع به بصر بود يغضضن من ابصارهن، يغضوا من ابصارهم اين بود ايشان مى‏فرمودند مراد از غض، غض بصر عبارت از اين است كه قطع نظر كردن غمض عين كردن و بعد هم به قرينه كلمه من مى‏فرمودند كه غمض عين كردن از بعضى از امور و او اين است كه راجع به استمتاعات جنسى آن وقت استمتاعات ايشان يكى از استمتاعات، استمتاعات صوتى است انسان استفاده كند از صداى طرف اين هم كأنه از اين عبارت يغضضن من ابصارهن خواستند اين را استفاده كنند يك معناى عام كه غمض عين كنيد غمض بصر كنيد امثال اينها كأنه ناديده حساب شود مى‏گويد التذاذى هم پيدا نكنيد در آن خواننده‏اى كأنه در كار نيست تا شما ملتذ شويد از آن اين كنايه از اين است كه گوش نكنيد آنها را كالعدم فرض كنيد ايشان اينجورى استفاده كردند.
37:40

خوب ما سابق عرض كرديم اولاً معناى غض اين نيست كه ايشان معنا كردند صرف نظر كردن و غمض عين كردن اينها نيست آن وقت من ابصارهن يا من تبعيضيه آوردند اين روى بصر عبارت از اين باشد كه اين معنايش تبعيض ابصار است بصرها را، بعضى از بصرها را مثلاً غض كنيد اگر هم باشد با اينكه «من» هم ما استظهار كرديم كه داشتن و نداشتن «من» به حسب چيزها معناى واحد را دارد به حسب چيزهاى لغوى حالا اگر هم باشد بعضى از بصرها را شما ناديده حساب كنيد حالا بعض بصر معنايش عبارت از اين باشد كه شما التذاذات جنسى نكنيد اين تبعيض بصر است اين عرف يك چنين مطلبى را نمى‏فهمد به فرض هم باشد آن بعضى را كه ما بايد تبعيض كنيم اجماعى دارد كدام بعض است آيا التذاذات جنسى‏
است يا مراد مثلاً نگاه كردن به عورت است نگاه كردن مثلاً به بدن اشخاص اينها هيچ در كار نيست شما تبعيض را از كجا استفاده كرديد آن وقت بعد هم تعميم بدهيم از باب نظر بياييم به باب سماع صوت هم بخواهيم تعميم بدهيم هيچ وجهى ندارد اين ادله را هم ايشان خواستند از اين استفاده بكنند به هيچ نحو دلالت ندارد مسئله چيز، اين هم از استفادات شخصى ايشان است احدى هم يك چنين استفاده‏اى در باب صوت نياورده با آيات غض بصر بروند سراغ مسئله سماع، صدا را بياورند استفاده كنند پس دليل براى استماع صوت عن لذة ما نداريم.
39:32

«والسلام»