• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
     
    قبل از درس:
    در اجود التقریرات کل علوم بود و حاج آقا فرموده بودند اغلب علوم. جالب است که در تقریر مرحوم کاظمینی (فوائد الاصول) اکثر بود و مرحوم آقای خوئی تعبیر به کل کرده بودند. ولی نکته‌ای که هست این است که آنها گفتند که این اشکال در کل علوم می‌آید اما نه اینکه در کل مسائل کل علوم می‌آید و این دو بحث است و نمی‌شود گفت که می‌خواهند بگویند که فی کل مسألة فی کل علم بلکه می‌گویند فی کل علم یک چنین اشکالی می‌آید و هیچ علمی نیست مگر اینکه یک بحثی در آن پیدا می‌شود که یک موضوع عام دارد و یک موضوع اخص.
    سؤال: مثلاً در فلسفه چطور می‌شود؟
    -جواب: مثلاً در فلسفه که وجود مطلق موضوع است یک مسائلی هست که خصوص ممکن الوجود را می‌گیرد. وجود مطلق هم شامل واجب الوجود است و هم ممکن الوجود، اما بحث در رمز احتیاج ممکن به علت که آیا امکان است یا حدوث ...
    سؤال: آیا استطراداً نیست که بشود گفت جزو فلسفه نیست؟
    -جواب: نه، لذا مرحوم طباطبایی در نهایه و در تعلیقه اسفار مساوات را اینطور درست می‌کنند که می‌گویند مجموع عِدلین مثل العدد إما زوج و إما فرد که می‌گوییم زوج و فرد روی‌هم مساوی با عدد است، ایشان می‌گویند که محمول مسائل فلسفه به نحو عِدل چون تردید می‌اندازد و به نحو منفصله است پس مجموع محمول با مجموع موضوع مساوی است. ایشان در صدد استطراد نیست و طوری بوده که خواسته‌اند اینگونه درستش کنند. مثلاً رمز احتیاج حادث به محدِث آیا حدوث است یا امکان یا ... آیا این یک بحثی است که بگوییم طرداً للباب است در فلسفه؟ و همچنین بحث در مورد اقسام علت طرداً للباب است؟ بحث در مورد علم طرداً للباب است؟ و حال آنکه همه اینها یک صنفی و یک بخشی از وجود مطلق هستند.
    در عرفان نظری یک بحث‌هایی کرده‌اند که موضوع عرفان نظری چیست که بحث خاص خودش را دارد و بعضی گفته‌اند در عرفان موضوع، موضوع کلی نیست بلکه وجود شخصی واجب الوجود است که موضوع عرفان است که بحث‌های خاص خودش را دارد و اینکه قبول هست یا نیست در جای خودش. اما در مباحث رایج حکمت و فلسفه و ... نه، این اشکال بوده که اساتید در صدد جواب از آن برآمده‌اند.
    سؤال: در بحث موضوع علم، در عام و خاص فرقی بین کلی و اجزاء با کل و جزء نیست؟ مثلاً موضوع علم بدن باشد و موضوع مسائل اجزاء اما در نحو کلمه است با فاعل.
    -جواب: معمولاً در کلمات، موضوع علم را با موضوع مسائل کلی و فرد، و عنوان و معنون گرفته‌اند. شاید فوائد الاصول را که تازه داشتم نگاه می‌کردم آن هم اینطور بود و هیچ مورد نقضی هم کأنه برایش پیدا نکرده‌اند اما آنچه شما گفتید اشکالی است بر آن حرف که می‌تواند همیشه کلی و فرد نباشد. مثل بدن انسان که موضوع باشد و اجزائش می‌توانند موضوعات مسائل قرار گیرند. کما اینکه مسائلی در طب هست که کل بدن موضوعش است و منافاتی با آن ندارد ولی ما یک جا پیدا کنیم یک مسأله، که مسأله آن علم باشد و موضوعش مصداق موضوع کلی نباشد بلکه جزئی از او باشد، برای نقض کافی است.
    شروع درس:
    فرمودید که عبارت اجود را دوباره نگاه کنیم که نگاه کردم و دوباره برگشتم همراهش هم فوائدی را هم که در نرم افزار بود نگاه کردم، در همین جا تقریرش خیلی تفاوت دارد. نمی‌دانم هیچ کدامتان مقایسه کردید یا نه. جالب بود که یک استاد درس داده‌اند و دو تقریر کمی یا بیش از یک کمی (در اینجا لااقل) تقریر بحث خیلی تفاوت کرده است.
    سؤال: آیا هر دو مال یک دوره درسی است؟
    یکی از حضار: تقریر آقای خوئی آنطور که در مقدمه آمده مربوط به آخرین دوره است که 7 سال طول کشیده است.
    - علی‌ای‌حال تفاوت تقریر خیلی زیاد است. یعنی محسوس است که این‌ها با همدیگر فرق دارند. در همین بحث من دیدم که اجود خیلی مختصرتر و عبارات جور دیگری آمده است اما فوائد مفصل‌تر و خوب باز کرده‌اند بحث را.
    *«مع أن المتحيث بحيثية الإعراب - مثلا - وإن كان أخص من نفس الكلمة، إلا أنه أيضا أعم من الفاعل الذي يحكم [عليه] بالرفع في المسألة ولا يفيد العدول من عام إلى عام أخص بالإضافة إليه، حتى لو جعل الموضوع للعلم «الكلمة المتحيثة بحيثية الإعراب»، كان الفاعل الموضوع للمسألة - مثلا - أخص منه، وعاد الإشكال.»*

    چیزی که دیروز صحبت شد راجع به *«مع أن المتحيث بحيثية الإعراب - مثلا - وإن كان أخص من نفس الكلمة، إلا أنه أيضا أعم»* ظاهراً‌ این اشکال دوم را، آنطور که از هر دو تقریب برمی‌آید، مرحوم نائینی خودشان توجه داشته‌اند و در صدد حلش بر آمده‌اند. حالا چطور؟ حاصلش هم این است که ایشان یک کمی موضوع علم را تضییقش کردند و آورده‌اند پایین و از این طرف هم یک کمی موضوع مسئله را تلطیفش کرده‌اند و بالا برده‌اند و این بینابین صلحشان داده‌اند؛ یعنی اینکه بگوییم فاعل، اخص از الکمة المتحیثة است ایشان خواسته‌اند اینطور حلش کنند که فاعلی که موضوع مسئله است، این صورت فاعل نیست که اخص باشد. آن وقت تعبیر ایشان این است که:
    «و بعبارة واضحة المبحوث عنه في علم النحو مثلا ليس عوارض الفاعل بما هو فاعل ككونه متقدماً على المفعول بحسب الرتبة بل عوارضه بما هو معرب فيكون عوارضه عوارض ذاتية لموضوع العلم أيضا فان هذه الحيثية حيثية مضيقة للموضوع فانها تقييدية (و حيث) ان موضوعات العلوم بسائط لأنها مفاهيم متقيدة بالحيثيات الاعتبارية فيكون ما به الاشتراك فيها عين ما به الامتياز كما في الاعراض و نتيجته إلغاء خصوصية الفاعلية و المفعولية و غير ذلك و البحث عنها بما هي معربة و لا نعنى بتلك الحيثية الحيثية اللاحقة الإعرابية حتى يقال ان الكلمة المعربة يستحيل عروض الإعراب عليها بل الحيثية السابقة التي بها يستحق الإعراب الفعلي.»
    « و بعبارة واضحة المبحوث عنه في علم النحو مثلا ليس عوارض الفاعل بما هو فاعل» فاعل بِما هُوَ ‌فاعل وقتی خوب نگاهش کنید یک خصوصیات و حیثیاتی دارد که اخص می‌شود از مطلق کلمه و همچنین اخص می‌شود از الکَلِمَةُ الْمُتَحَیِثَة بِحیثیة الاعراب وَ الْبِنَاءَ یعنی همان اشکالی که در *«مع أن»* بود. ایشان می‌خواهند یک کاری کنند که این فاعلی که در انتها است و اخص است از آن دو، بیاورند و آن اخصیتش را صرف نظر کنند و در همان بین برسانند به آن واسطه. پس از اول در عبارتشان هم «بعبارة واضحة» معلوم است که در قسمت اولِ عبارت، موضوع علم را پایین آورده‌اند و تضییقش کرده‌اند و در دومی، فاعل را بالا برده‌اند. «و بعبارة واضحة المبحوث عنه في علم النحو مثلا ليس عوارض الفاعل بما هو فاعل ككونه متقدماً على المفعول بحسب الرتبة بل عوارضه بما هو معرب»: فاعل از آن حیثی که قابلیت اعراب دارد، « فيكون عوارضه عوارض ذاتية لموضوع العلم أيضا» چرا؟ چون من حیث هو معرب بود که اساس کار بود، « فان هذه الحيثية حيثية مضيقة للموضوع»: موضوع عام، یعنی کلمه، حیثیت تقیدیه‌ی اعراب آمد و تضییقش کرد. فاعل، خودش اخص است از الکَلِمَةُ الْمُتَحَیِثَة. این را چکار کنیم؟ می‌گویند فاعل هم از همین حیث موضوع مسئله است، نه از حیث دیگری، پس یکی شدند. فاعل از همین حیث یعنی فاعل که تضییقات زیاد و حیثیات متعدده‌ای دارد، ما فقط تلطیفش می‌کنیم و یک حیثش را در نظر می‌گیریم و حیث‌های دیگرش که او را اخص می‌کند از الکَلِمَةُ الْمُتَحَیِثَة را صرف نظر می‌کنیم. پس الْفاعِل مِنْ حِیْثُ اِعْرابه، چون حیثیت محور کار شد، الْکَلِمة هم مِنْ حِیْث اِعْرابه و شدند مساوی. پس نه اخصیت فاعل صدمه می‌زند و نه اعمیت کلمه، چون این قید حیثیت یک مقدار کلمه را تضییق کرده و یک مقدار فاعل را تلطیف کرده است.
    اشکال: مساوی نشدند.
    -جواب: حالا من اندازه‌ای که به ذهن قاصرم هست حرف ایشان را می‌خواهم بگویم. ممکن است ایشان بگویند نه اصلاً منظور من این نیست. اگر فرمایش ایشان را درست فهمیده باشم، می‌گویم مقصود ایشان این است. حالا شما می‌گویید که حل نمی‌کند، آن گام بعدی است. حالا این گام بعدی را اگر قبول کنیم و شما هم نگاه کنید عبارت را و بگویید من این را درست فهمیده‌ام و مقصود مرحوم نائینی هم همین است، بعد برویم بحث بعدی که آیا اشکال را حل می‌کند و جواب هست یا نیست. این فعلاً توضیح مراد ایشان که ببینیم با عبارات جور درمی‌آید یا نه.
    فرمودند «مضيقة للموضوع»: مضیقة، حیثیت تقییدیه، کلمه را تضییق کرد. بعد می‌گویند که خود فاعل هم مِنْ حیْثُ هُوَ موضوع مسئله نیست بلکه فقط از حیث اعرابش است و بقیه‌اش برود کنار؛ یعنی یک نحو دارند آن را بالا می‌آورند که این بینابین صلح کنند و دنبالش هم یک توضیحی می‌دهند: «(و حيث) ان موضوعات العلوم بسائط لأنها مفاهيم متقيدة بالحيثيات الاعتبارية فيكون ما به الاشتراك فيها عين ما به الامتياز كما في الاعراض و نتيجته» این منظور من بود که گفتم این را بالا می‌آوردند: «و نتيجته إلغاء خصوصية الفاعلية و المفعولية» پس معلوم می‌شود که می‌دیدند که فاعل و مفعول یک اخصیتی در کارشان هست و با این قید خواستند این اخصیت آن را بردارند. پس شما هم یک کمی از اعمیت کلمه کاستید و هم از اخصیت فاعل. از طرفین کار را جلو بردند. «و نتيجته إلغاء خصوصية الفاعلية و المفعولية و غير ذلك و البحث عنها بما هي معربة»
    یکی از حضار: یعنی می‌خواهند بگویند که بحث تقدم و تأخر در مثل فاعل و مفعول به مناسبت ذکر می‌شود و اصل این است که فاعل مرفوع است.
    -استاد: بله و حال آنکه یکی از سؤالاتی که در ذهن من آمد (حالا به عنوان طلبه وقتی فرمایش علما را می‌بینیم، اول باید بفهمیم، بعد سؤال هم می‌آید یکی از سؤالات هم) همین بود که حالا واقعاً در نحو شما می‌گویید فاعل باید اول بیاید و بعد مفعول بحث نحوی نیست؟ این‌ها احکام نیست برای این؟
    اشکال: کأنه یک بحث مربوط به چینش کلمات است ولی نحو از این بحث می‌کند که آخر کلمه به اختلاف عوامل تغییراتی می‌کند، حال چه فاعل اول باشد و چه نباشد.
    -جواب: نه. نحو یکی از مباحثش این است. اگر از تغییراتش می‌خواهد بگوید پس چرا از مبنی هم صحبت می‌کند؟
    تتمیم اشکال: گفته‌اند که استطراداً.
    -جواب: گفته‌اند به خاطر اینکه اعراب را گفته‌اند؟ این همه استطراد خوب است! نه. ما تعبیر بسیار قشنگ‌تری می‌توانیم برای نحو بیاوریم بدون اینکه حیثیت اعراب و بنا را بیاوریم. می‌گوییم که نحو چیست؟ علمی است که بحث می‌کند از رابطه یک کلمه با غیر خودش از عناصر دیگر جمله. صرف چیست؟ صرف آن است که بحث می‌کند از یک کلمه [از جهت] ساختمان خودش. این تعریفی که همه هم شنیده‌اید و رایج است. خوب وقتی تعریف به این خوبی هست چرا فقط بگوییم مال اعراب است و هرچه که مال غیراعراب در نحو آمده استطراد است؟ می‌خواهد تصحیح کلام کند. خوب مگر تصحیح کلام همه‌اش به این است که بگویند زیْدٌ یا زیْداً. یکی هم تصحیح کلام این است که اول بگویند و جلو بیاورند یا عقب و چینشش کلام را غلط قرار دهند. حال اگر طبق مشهور که گفته‌اند ایشان می‌فرمایند، اصل بحث خیال می‌کنیم اینجور نیست. آن کسانی که در ارتکاز خودشان با تصوری که از نحو داشته‌اند یک مسائلی را می‌دیده‌اند که مال این است ولی ما آن ارتکاز را ممکن است بد پیاده کردیم و تبدیل به علم اصول کردیم و بعد به این‌هایی که آنها داخل کردند برخورد کردیم، بگوییم طرداً للباب است. چه بسا نه، ارتکاز آن‌ها چیزی بوده که این تعبیر ما یک مقدار موافق با او نیست.
    حالا من باز هم چیزهایی به ذهنم آمد که در فوائد الاصول هم بود ولی با ذهن من که حل نمی‌شود. ایشان می‌فرمایند که موضوعات علوم بسیط هستند، چون مفاهیمی هستند که متقید به حیثیات اعتباریه‌اند. خوب قید حیثیت اعتباریه هم که ترکیب نمی‌آورد. هرچه که مقید به حیثیت اعتباریه است یعنی خودش می‌شود بسیط؟ چه مانعی دارد که یک مرکبی متقید بشود به یک حیثیت اعتباری؟ بله از آن حیثیتی که شما می‌گویید اعتباری، از آن حیث می‌شود بسیط اما لازم نکرده خودش بسیط باشد.
    دنبالش که مهمتر است این است که «فيكون ما به الاشتراك فيها عين ما به الامتياز كما في الاعراض»: اعراض، بسیطند یعنی ماده و صورت ندارند اما جنس و فصل که دارند. یک بحثی بود در آنجا که جواهر مادی و این‌ها، جنس و فصل دارند به ازاء ماده و صورت که جنس همان ماده بود اما لا بشرط و ماده همان جنس بود بشرط لا؛ صورت همان فصل بود بشرط لا و فصل همان صورت بود اما لا بشرط. آن جایی که جنس و فصل به ازاء صورت و ماده بود می‌گفتیم ماهیت مرکب است. اعراض، ماده و صورت نداشتند و ترکیبی از ماده و صورت نبودند و لذا حد اعراض که جنس و فصل داشتند، ترکیب واقعی نبود بلکه ترکیب تحلیلی بود و جنس و فصل تحلیلی بود. خوب، این اندازه‌اش درست است که اعراض بسیط بودند به این معنا که صورت و ماده نداشتند اما کسی نگفته که اعراض جنس و فصل ندارند. اعراض، جنس و فصل دارند و هرچه که جنس وفصل دارد، ما به الاشتراک غیر از ما به الامتیاز است. آنهایی که می‌گویند ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز است و شیخ الاشراق خودش اول کسی بوده که این را گفته است، مال آن‌هایی است که تشکیک در آن می‌آید مثل نور؛ می‌گفتند نور شدید است وضعیف شَدیدٌ فی نورِیَتِه، ضَعیفٌ فی نورِیَتِه می‌گفتند اشتراکشان در نوریت است و امتیازشان هم در درجه نوریت است. خوب، پس  یکی بودن ما به الاشتراک و ما به الامتیازشان در موارد تشکیک است. در خود اعراض که تشکیک نیست. سفیدی با شیرینی و سفیدی با سیاهی؛ در نفس این دو تا که کنار هم تشکیک نیست؛ ما به الاشتراک دارند و ما به الامتیاز دارند و ما به الامتیاز غیر از ما به اشتراک است. حالا در تضادش یک بحث‌هایی داشتند که ضدین چجوری می‌شوند و غایت الخلافی که بود یک بحثی بود که می‌گفتند بله بین سفیدی و این، دو تا است و بقیه‌اش هم تشکیک که همان هم خودش چقدر سؤال داشت. علی‌ای‌حال این سؤال در ذهن من آمد که شما می‌فرمایید ما به الاشتراک در اعراض، عین ما به الامتیاز است و بسیطند، بسیط بودن به این معنا که صورت و ماده ندارند قبول است اما به این معنا که جنس و فصل ندارند، قبول نیست. جنس و فصل دارند و تعریف برایشان ارائه می‌دهید. وقتی جنس و فصل دارند، در اعراض، ما به الاشتراک و ما به الامتیاز یکی می‌شود یا نمی‌شود؟ در خودِ اعراضی که در عرض هم هستند، نمی‌شود و ما به الاشتراک فرق دارد. در مراتبِ تشکیکیه‌ی یک مقوله، بله. آنجا می‌شود، ولی خوب از بحث ما جداست، به خاطر اینکه فاعلیت و مفعولیت مراتب تشکیکی نیستند؛ فاعلیت و مفعولیت در عرض هم هستند. شما می‌خواهید بگویید حیثیت اعتباری است و ما به الاشتراک می‌شود عین ما به الامتیاز. دیدم در فوائد الاصول مرحوم کاظمینی توضیح قشنگی هم داده بودند و گفتند فاعل و مفعول، هر دو، حیثتشان می‌شود مِنْ حِیْثُ اِعْرابِه. فاعل و مفعول وقتی از آن حیثی که معرب هستند نگاهشان کنید، اشتراک و امتیاز یکی می‌شود. اشتراکشان در این است که الکَلِمَةُ الْمُتَحَیِثَة بِحیثیة الاعراب، موضوع نحو است و امتیازشان در این است که باز الکَلِمَةُ الْمُتَحَیِثَة بِحیثیة الاعراب، اما یکی رفع است و یکی نصب. ولی باز، خودِ اینها، اعراب است، پس اشتراکشان هم در اعراب است.
    یکی از حضار: البته ایشان در ادامه می‌فرمایند «و لا نعنى بتلك الحيثية الحيثية اللاحقة الإعرابية».
    -استاد: نه، آن بحث دیگری است که آنجا هم دارند و آن سؤال به این بوده است که خوب، شما می‌خواهید ضرورت بشرط المحمول درست کنید؟ پس در علم هیچ مسئله‌ای باقی نمی‌ماند. بعد جواب می‌دهند که ما نمی‌خواهیم بگوییم الْکَلِمَةُ المُتِحَقِقَةُ فِعلاً بِالْاِعْراب بلکه صرفاً شأنیت لحوق اعراب منظورمان است. این را دراجود التقریرات هم در اینجا دارند.
    خلاصه این فرمایش ایشان تا این اندازه‌ای که باز هم حرف دارد. اگر نگاه کردید این‌ها را که من عرض کردم و چیزی بر علیه یا له آن به ذهنتان آمد هر کدام از آقایان خواستید بعداً برای ما بفرمایید. فعلاً دنباله عبارت را بخوانیم که هم این عبارت جلو برود و هم اینکه آن بحث‌های قبلی هم کم کم هر چه که مانده است باز برگردیم.
    *«واخرى: بأن الواسطة إن كانت جهة تعليلية، فعوارضها عوارض الموضوع الجامع. وفيه: أن معروض الرفع مثلا وجود الفاعل، ولا إثنينية له مع وجود الكلمة خارجا حتى يكون جهة تعليلية للعروض، والفاعلية وإن كانت حيثية تعليلية لرفع الكلمة، لكنها ليست موضوعا للمسألة ولا معروض الرفع.»*
    *«و اخری»*: می‌خورد به «وَ یُجابُ تارة» در صفحه هشت. فرمودند که از اشکال اخصیت دو جور جواب داده شده است. یک جور جواب داده شده به قید حیثیت و یک جور دیگر جواب داده شده به اینکه حیثیت تعلیلیه است که ظاهرش همان مختار مرحوم آقا ضیاء است.
    *«واخرى»* جواب داده شده *«: بأن الواسطة إن كانت جهةً تعليلية، فعوارضها عوارض الموضوع الجامع.»*حیثیت تعلیلیه و تقییدیه از آن کلماتی است که در اصول زیاد به کار رفته (در اصول متأخر) و فوائد خوبی هم بر آن متفرع است و چه بسا در بعضی مقامات هم با یکدیگر فرق کند، ولی آنچه که الان در اینجا منظور است این است که آقا ضیاء توضیحش هم روی عبارت خودش اگر بخوانیم در مقالات ( من از نهایة الافکار در اینجا نوشته بودم ولی حالا این دفعه از نهایة الافکار ندیدم بلکه در مقالات جلد ۱ صفحه ۴۷) فرمودند که:
    [«                        مقالات‏ الأصول، ج 1، صفحه 47
    و ربما بذلك يرتفع الإشكال المشهور بان موضوع المسائل بالإضافة إلى موضوع العلم من قبيل النوع إلى الجنس، مع انّهم جعلوا العوارض الثابتة لعنوان أخص من الموضوع من العوارض الغريبة، لأنّه يقال: بأنّ ما أفيد كذلك - لو كانت الخصوصيات المأخوذة في موضوعات المسائل من الجهات التقييديّة [الدخيلة] في المعروض و [كانت‏] بمنزلة النوع إلى جنسه - و لكن ذلك أول شي‏ء ينكر إذ من الممكن كون الخصوصيات المأخوذة في موضوعات المسائل من الجهات التعليلية الموجبة لطروّ العارض على ذات الجنس قبل تنوّعه بنوع من أنواعه ...»]
    «و ربما بذلك يرتفع الإشكال المشهور بان موضوع المسائل بالإضافة إلى موضوع العلم من قبيل النوع إلى الجنس، مع انّهم جعلوا العوارض الثابتة لعنوان أخص من الموضوع من العوارض الغريبة، لأنّه يقال: بأنّ ما أفيد كذلك - لو كانت الخصوصيات المأخوذة في موضوعات المسائل من الجهات التقييديّة» که دیدید صریحاً در اجود بود که حیثیت الاعراب، حیثیت تقیدیه است و مضیق است. در حیثیت تقیدیه، قید هم داخل است یعنی در تقیدش.
    خود این قید داخل و خارج هم از آن چیزهایی است که در جاهای مختلف خیلی تفاوت می‌کند و مثال‌های مختلف دارد؛ مثال‌های خیلی ساده‌ای دارد مثل اینکه می‌گویید جاءنی غُلامُ زیْد: غلام زید آمد که در اینجا می‌گفتند حکم، مجیء است و مقیَّد داریم که غلام است و تقید داریم که تقید به این است که غلام زید است و یکی هم قید داریم که زید است. بعد می‌گفتند که اینجا قید، از حکم خارج است، اما تقید، داخل است. یعنی غلام زید که متقید به این است که مال زید است آمد اما خود قیدش که زید است نیامد. کأنه زید را قید می‌گرفتند، اما این یک بیان خیلی سازجی است از مسئله قید و تقید. آنجا در جاءنی غُلامُ زیْد، ما یک غلام داریم که ذات غلام است و یک تقید ذات غلام داریم به غلامیتش برای زید. پس قید، زید نیست که بگوییم خارج است بلکه غلامیت لزید است بنابراین حالا وقتی می‌گوییم غلام زید آمد، اگر این تقید که به غلامیت زید است، خود غلامیت هم داخل باشد در این فرض می‌گوییم مقید و تقید همه داخل است. می‌بینید که فرق کرد. در مباحث علمی این تقید با قید داخل باشد یا نباشد، فرق می‌کند. مثال خیلی رایجش در اصول که مرتباً تکرار می‌کنیم، آنجایی است که بین شرط و جزء می‌خواهند فرق بگذارند و می‌گویند شرط، تقیدش جزء است و قید خارج است؛ وضو خودش جزء نماز نیست اما جزء، هم تقید و هم قید هر دو داخل است مثل سوره برای نماز که صلاة مقید است به سوره به نحوی که هم تقید به سوره جزء نماز است و داخل نماز است و هم خود سوره جزء نماز است. این مثال رایج در اصول است برای تفاوت بین قید و تقید که داخل باشد یا نباشد که وقتی قید، داخل است، می‌شود جزء و وقتی قید، خارج است، می‌شود شرط. حیثیت تقیدیه هم وقتی پیدا بکند با حیثیت تعلیلیه هم مقداری با آن قید و جزء تفاوت دارند اما مواردی هم هست که به همدیگر نزدیک می‌شوند.
    ایشان فرمودند که اگر تقییدیه باشد اینجوری است «و لكن ذلك أول شي‏ء يُنكر»: اصلاً ما قبول نداریم که آن خصوصیاتی که در موضوع علم دخیل است، مثل فاعلیت و مفعولیت، این‌ها حیثیت تقییدیه باشد. این‌ها همه حیثیت تعلیلیه است. وقتی حیثیت تعلیلیه می‌شود، لازمه‌اش چیست؟ توضیح می‌دهند که: «إذ من الممكن كون الخصوصيات المأخوذة في موضوعات المسائل من الجهات التعليلية الموجبة» موجبه توضیح تعلیل است علت می‌شود «لطروّ العارض» که محمول است «على ذات الجنس»، نه نوعی از او «قبل تنوّعه بنوع من أنواعه»: می‌گویند وقتی می‌گوییم فاعل مرفوع است، این یعنی کلمه مرفوع می‌شود و علت مرفوعیتش فاعلیتش است. پس نه اینکه کلمه چند نوع است و یک نوعش مرفوع است بلکه فاعلیت، حیثیتِ بار شدن و علتِ حمل شدنِ مرفوع است بر خودِ کلمه. پس کلمه، مرفوع است. علتش چیست؟ چون فاعل است. پس وقتی حیثیتِ فاعلیت، حیثیت تعلیلیه شد، موضوعِ مسئله، حیقیقتاً فاعل نیست بلکه «الکلمة»ای است که متصف است به یک حیثیت تعلیلیه برای خودش؛ حیثیت تعلیلیه می‌گوید یعنی این کلمه، چون فاعل است مرفوع است، نه اینکه بگوید فاعل مرفوع است. وقتی حیثیت فاعلیت، حیثیت تعلیله شد، واسطه، وساطت در تعلیل است و وساطت در تعلیل، وساطت در عروض و این‌ها نمی‌آورد و نمی‌گوید که من، خودِ فاعل، یک نوعی هستم که کلمه را متنوع کردم قبل از مرفوعیت که اول، کلمه، فاعل شده است و بعد مرفوع شده؛ نه، کلمه متنوع نشده به فاعل و بعد محکوم بشود به مرفوعیت بلکه فاعلیت آمده گفته است علت اینکه این کلمه در اینجا مرفوع است، فاعلیت است. این حاصل فرمایش ایشان که بعدش هم ادامه داده‌اند و شاید یکی-دو جای دیگر هم به آن اشاره کرده‌اند.
    عبارت نهایة الافکارشان هم حالا ممکن است آنهایی که شما داشته باشید کتابش را اگر پیدا کردید بخوانید. حاج آقا که خیلی مختصر اشاره می‌کنند:
    *«واخرى: بأن الواسطة إن كانت جهة تعليلية، فعوارضها عوارض الموضوع الجامع. وفيه: أن معروض الرفع مثلا وجود الفاعل، ولا إثنينية له مع وجود الكلمة خارجا حتى يكون جهة تعليلية للعروض، والفاعلية وإن كانت حيثية تعليلية لرفع الكلمة، لكنها ليست موضوعا للمسألة ولا معروض الرفع.»*
    *«واخرى»* جواب داده شده *«: بأن الواسطة»* واسطه اینجا یعنی فاعل، یعنی موضوع مسئله، یعنی نوع، یعنی آن اخص، *«إن كانت جهة تعليلية»*: اگر جهت تعلیلی باشد یعنی رمز و علتِ بار شدن محمول باشد بر ذوالواسطه که ذوالواسطه، موضوع علم است، خوب این، خودش دیگر موضوع نیست. در واسطه، آن وقتی اشکال اخصیت پیش می‌آید که خودِ واسطه که اخص است، خودش موضوع باشد که می‌گوییم خوب این عرض برای اخص است و برای اعم، شد غریب. اما اگر این واسطه، خودش موضوع نیست و ذوالواسطه موضوع است و او فقط علت است برای بار شدن، خوب پس موضوع با او برابر است. *«واخرى: بأن الواسطة إن كانت جهة تعليلية، فعوارض»* الواسطة *«عوارض الموضوع الجامع.»* چون خودش هیچ کاره است و خودش جهت تعلیلیه است.
    سؤال: با توجه به اینکه در مورد حیثیت تقییدیه بودن مرحوم آقاضیاء فرمودند که «اول شیء ینکر» است چرا در اینجا با *«إن کانت»* آوردند؟
    -جواب: نه، این ان کانت برای آن است که برای بحث علمی و تنویع است و برای شرط نیست. معلوم است که مطلبشان را در یک سطر اشاره کرده‌اند که هر کس می‌خواهد می‌رود آنجا می‌بیند.
    *«وفيه»* حالا اشکال چیست؟ اشکال این است که *«: أن معروض الرفع مثلا وجود الفاعل»* چه چیزی رفع می‌گیرد؟ وجود فاعل، نه عنوان فاعلیت *«، ولا إثنينية له مع وجود الكلمة خارجا»*: کلمه با وجود فاعل یک وجودند. وقتی می‌گوییم جاءنی زیْدٌ، این زید یک وجود بیشتر نیست در خارج که از یک حیث فاعل است و از یک حیث کلمه است، علی‌ای‌حال یک وجود بیشتر نیست.  *«ولا إثنينية … حتى يكون جهة تعليلية للعروض»*: ظاهراً دارند روی کلمه فَعوارِضُها تأکید می‌کنند. ایشان گفتند الْواسِطِة، که آن موضوع مسئله است، اگر جهت تعلیلیه باشد، فَعَوارِضُها، عوارض او می‌گویند اینکه می‌گویید عوارض او، منظورتان وجودش است؟ اگر منظورتان وجود است پس چرا می‌گویید واسطه؟ ما واسطه‌ای اصلاً نداریم چون یک وجود است. اگر وجود خارجیِ فاعل منظورتان است، اصلاً واسطه نداریم تا بگویید واسطه، إِنْ کانَ عَوارِضُها. اگر نه، منظورتان این است که واقعاً فاعلیتی که وساطت می‌کند و تعلیلیت دارد، اگر این را می‌خواهید بگویید، خوب فاعلیت که مرفوع نیست و آنچه که واسطه است که عوارض، عوارضِ او نیستند؛ فاعلیت، کجا مرفوع است؟ وجودِ فاعل است که مرفوع است. پس این واسطه که شما می‌گویید چیست؟ پس در فعوارضها، این واسطه، اصلاً عوارضی ندارد تا شما بگویید أنّ الْواسِطَة ... فَعَوارِضُها. اگر واقعاً واسطه است، یعنی وجود منظور شما نیست، عوارضی ندارد، چون رفع، عوارضِ فاعلیت نیست (اگر واسطه باشد به آن معنای تعلیلیه که شما می‌گویید) اگر هم وجودش منظورتان است، خوب اصلاً واسطه نیست. بله، عوارضش، عوارض او است چون یکی هستند، ولی خوب *«لا إثنينية»* دویّتی ندارند تا بگوییم یکی واسطه است و یکی ذوالواسطه؛ که کلمه ذوالواسطه است و فاعل واسطه است در او.
    یکی از حضار: *«و فیه»* اشکال به نظر نمی‌آید بلکه ظاهراً حرف ایشان را بهتر کرده‌اند.
    -جواب: ببینید من آن دفعه هم یادداشت کردم و دیروز هم عرض کردم که من به نظرم می‌رسد که حاج آقا نمی‌خواهند یک قولی را بگویند و ایراد بگیرند و رد شوند، بلکه می‌خواهند از حرف آن‌ها زمینه‌سازی کنند برای حرف بعدیشان.
    می‌خواهند بگویند اینجوری که شما می‌گویید، به این صورت، مطلب حل نمی‌شود و جهت تعلیلیتی که درست کردید یک چیزی نشد که اخصیت را بر طرف کند. اگر می‌خواهید که وجود بگویید، خوب کاری به تعلیلیت ندارد. شما اصل محور را ببرید بر سر اتحاد وجود و بگویید یکی هستند، چرا می‌گویید تعلیل؟ می‌خواهد تعلیل باشد، می‌خواهد نباشد. نیاز نیست و نقش ندارد تعلیلیت. اگر هم می‌خواهید نقش به تعلیلیت بدهید، نتیجه نمی‌گیرید چون عوارضی ندارد.
    *«وفيه: أن معروض الرفع مثلا وجود الفاعل، ولا إثنينية له»* یعنی لوجود الفاعل *«مع وجود الكلمة خارجا حتى يكون»* یعنی یکون آن فاعل *«جهة تعليلية للعروض، والفاعلية وإن كانت حيثية تعليلية لرفع الكلمة، لكنها ليست موضوعا للمسألة ولا معروض الرفع.»*: فاعلیت که مرفوع نیست و نمی‌گوییم کل فاعلیة مرفوع بلکه می‌گوییم کل فاعل مرفوع، پس شما تأکید را که روی حیثیت تعلیلیه گذاشته‌اید، نقش اصلی برای او نیست. پس این اشکالات بخاطر این است که ما بگردیم آن چیزی که در مسئله عرض ذاتی و غریب و موضوع علم، نقش اصلی را دارد، پیدا کنیم. این خیلی مهم است. ایشان [مرحوم محقق عراقی] گشته‌اند و می‌گویند نقش، سر تعلیلیت است. مرحوم نائینی می‌گویند نقش، سر حیثیت تقیدیه است. ایشان [مرحوم حاج آقای بهجت] می‌خواهند بفرمایند نه، نه حیثیت تقیدیه نقش اصلی دارد در این مباحث و نه حیثیت تعلیلیه و نقش سر مطلب دیگری است که حالا بعداً می‌رسیم.
    *«{تفصيل الكلام في الأعراض الذاتية والوسائط}
    ثم إن عوارض الفصل، من الذاتي بالنسبة إلى النوع المتحصل بذلك الفصل; وكذا العكس الراجع إلى عارض المساوي على الظاهر; وكذا عوارض الجنس بالنسبة إلى النوع المتضمن لذلك الجنس المقوم له.
    ولا يرد الإيراد: بلزوم صحة ذكر مباحث الأدب الباحثة عن عوارض الكلام، في النحو، حتى يجاب بالميز بحيثية الإعراب; فإن الكلام في موضوعية النوع للعلم والجنس للمسألة، لا العكس الذي مر الاستشكال فيه. نعم، تنفع حيثية الورود في الكتاب والسنة لدفع أعمية موضوع المسألة عن موضوع العلم في مثل مباحث الأمر والنهي، مع أن موضوع العلم، الأدلة، كما في «الفصول» (١)، لا العكس; فإنه عارض للأخص الذي هو واسطة للعروض للأعم، وقد تقدم عدم إغناء أخذ قيد الحيثية في هذا المقام.»*

    خوب این یک بخش. در مورد عرض ذاتی و غریب و این‌ها فرموده بودند که سه جور عرض ذاتی داشتیم و بقیه‌اش غریب بود. حالا دارند تفصیل آنها را می‌گویند: *«ثم إن عوارض الفصل، من الذاتي بالنسبة إلى النوع المتحصل بذلك الفصل»*: این خیلی مشکل ندارد. عوارض ناطق که مثلاً فصل است، *«مِنَ الْذاتی»* یعنی مِنَ‌الْعَرَضِ *«الْذاتی بِالنِسبة إِلی الْاِنسان الْمُتحَصِّلِ بِذلِکِ الْفَصل»* (متحصل یعنی موجود) نوع، موجود می‌شود به فصل. عوارض ذاتی فصل که در تعبیر شرح مطالع، واسطه داخلی مساوی است. واسطه داخلی مُساوی، ذاتی است و اشکالی هم ندارد. *«وكذا العكس الراجع إلى عارض المساوي على الظاهر»* که برمی‌گردد به عارض مساوی. عکس چیست؟ این که عوارض نوع، عوارض فصل هم هست. خوب تفاوتش چیست؟ تفاوتش دو تا علم می‌شود. گاهی است که علمی داریم که موضوعِ علم، فصل است، [ممکن است] در آن علم، از عوارض نوعش صحبت کنیم و یک وقتی خودِ نوع، موضوع علم است، [ممکن است]  در آن علم، از عوارض فصل صحبت کنیم.
    سؤال: مثالی هم می‌توان زد؟
    -جواب: مثلاً اگر ناطق را به معنای نفس ناطقه و مُدرِک کلیات بگیریم (می‌گویند بعضی‌ها نفس ناطقه یعنی مدرک کلیات)، مثلاً امروزه یک علمی است [به اسم] علم معناشناسی که ممکن است اصلاً بگوییم این معنا از آن‌هایی است که فصل انسان است (ولی خوب در این‌ها مناقشه می‌آید ولی حال که شما می‌گویید باید بگردیم و مثالش را پیدا کنیم) که علی‌ای‌حال موضوع خود علم، روان و ادراک معنا و شناخت‌شناسی است و یک چیزی است که اصلاً موضوع علمش، انسان نیست و ما نمی‌خواهیم انسان را بشناسیم بلکه می‌خواهیم یک چیزی را بشناسیم که خودش فصل انسان است. آن وقت از انسان صحبت می‌کنیم که این یک چیز ممکن و معقولی است فرضش.
    *«وكذا عوارض الجنس بالنسبة»*: دوباره یکی از مواردی که موجب بحث شده، این یکی است. آن‌ها آسان بود. این یکی، عوارض جنس *«بالنسبة إلى النوع المتضمن لذلك الجنس المقوم له.»* عوارض، عوارض جنس هستند اما موضوع علم، نوع است. یعنی موضوعِ علمِ ما، یک نوعی است اما عوارضی که می‌خواهیم برای این نوع ثابت کنیم مال خودش نیست و مال جنسش است یعنی واسطه، اعم داخلی. اینجا یک مقدار بحث شده و دو-سه اشکال که در همان اجود اگر ببینید می‌گویند یک اشکالِ تمایزِ علوم، یک اشکال تداخلِ علوم و یک اشکال اخصیت که هر کدام از این‌ها هم فالجمله تفاوت می‌کند. در این *«ولا يرد الإيراد»* ببینیم می‌خواهند کدام یک از این اشکالات را مطرح کنند؟ *«وَ لا یَرِدُ الْإیراد»* به این سومی می‌خورد. لذا من در آن دفعه که می‌خواندیم، گفتم که بعد از *«المقوم له»* یک ویرگول بگذاریم و اینکه اینجا بیاید سر سطر، بی‌خود رفته است و این باعث می‌شود آدم به اشتباه بیفتد. لااقل باید *«وَ کَذا عَوارِضُ الْجِنْس بِالْنِسبَة ...»* برود سر سطر و در چاپ بعدی تغییر کند: *«وكذا عوارض الجنس بالنسبة إلى النوع المتضمن لذلك الجنس المقوم له، ولا يرد الإيراد»*: این *«وَ لا یَرِدُ الْإیراد»* دقیقاً به همین فرض می‌خورد و مربوط به این قسمت است. به چه چیز؟ *«: بلزوم صحة ذكر مباحث الأدب الباحثة عن عوارض الكلام، في النحو»*: می‌گویند خوب، اگر اینجور باشد که عوارض جنس، عرض ذاتی است برای نوع که موضوعِ علم است یعنی واسطه اعم داخلی، لازمه‌اش این است که صحیح باشد مباحث ادبیات را (معانی و بیان را) که بحث می‌کند از عوارض کلام (عوارض کلام دیگر از اعراض ذاتی است)، صحیح باشد در نحو از آن بحث کنیم. *«وَ لا یَرِدُ الْإیراد ... حَتی یُجاب»* چرا؟ چون ایراد را در اجود وارد کردند و به قید حیثیت جواب دادند. ایشان می‌گویند وارد نمی‌شود تا اینجوری جواب بدهیم که آنها این ایراد را وارد دانسته‌اند و جواب داده‌اند *«حتى يجاب بالميز بحيثية الإعراب»* آنها گفتند اگر کسی بگوید که ما باید مطالب ادب را در نحو بیاوریم چون مطالب ادبیات، عوارضِ کلام است و عوارضِ جنس است و چون جنس، عوارض اعم داخلی است برای نحو پس او هم باید داخل باشد در آن. پس جواب می‌دهیم به قید الحیثیة و می‌گوییم نه، چون من حیثُ الْاِعْرابِ وَ الْبِنَاء است ولی آن عوارض ادبیات، از حیث فصاحت و بلاغت و مقتضای حال و این‌ها است، پس لا یَرِدُ الْإیراد. می‌فرمایند نه، اصلاً آن نیاز نیست تا به قید حیثیت جوابش را بدهیم چرا؟ *«فإن الكلام في موضوعية النوع للعلم والجنس للمسألة»* می‌گویند اگر خوب تصور کنیم، کلام سر این است که واسطه، اعم داخلی باشد و این یعنی موضوع علم، می‌شود نوع و موضوع مسئله شده جنس و عوارض، شد عوارض جنس. خوب با قید حیثیت درست می‌شود؟ نه، اینجا که جای حیثیت نیست. حیثیت این است که می‌گوییم می‌خواهیم نحو از ادبیات جدا شود. خوب اشکال چه بود؟ عوارضِ جنس، عوارضِ کلام است که کلی است و کلمه هم موضوع نحو است من حیث الاعراب، پس این، آن را شامل نیست (آنچه که مرحوم نائینی فرمودند). ایشان می‌فرمایند این اشکال مال اینجا نیست، چون ما باید جایی پیدا کنیم که موضوع علم، نوع باشد و موضوع مسئله، جنس باشد و این جنسی که اعم داخلی است، واسطه بشود برای اینکه عرض او، عرض برای موضوع علم باشد که نوع است. خوب در ما نحن فیه اینجوری است؟ که بگوییم مباحث ادب و حیثیت اعراب و … جدا می‌کنند؟ *«لا العكس الذي مر الاستشكال فيه.»* نه عکس. عکس، آنجایی بود که نوع، موضوع مسئله باشد و جنس موضوع علم باشد که اشکال در آن رد شد که یعنی می‌خواهند بفرمایند که اشکال را گفتیم و جواب ندادیم. *«مَرَّ الْاِستِشْکالُ فیه»* یعنی اشکال اخصیت گفته شد و تا حالا که ما خواندیم، هنوز جوابی به آن ندادیم. *«لَا الْعَکس الَّذی مَرَّ الْاِستِشْکالُ فیه»* که اشکال اخصیت بود.
    مستشکل۱: گویا دارند به نحو کلی بحث می‌کنند بر روی اینکه چه چیزی عرض ذاتی است. از *«ثم»* ظاهراً یک بحث جدیدی شروع شد.
    [«                        أجودالتقريرات، ج 1، صفحه 4 و 5
    ... و الإشكال عليه [1] بأن عوارض الجنس لو كانت ذاتية لزم تداخل جملة من العلوم في تمام مسائلها فان الموضوع في علم النحو مثلا هي الكلمة و الكلام و موضوع مسائله الفاعل و المفعول و غير ذلك (فلو فرضنا) أن جميع ما يعرض للجنس من العوارض الذاتيّة (فلا بد) أن يبحث في علم النحو من جميع ما يعرض لهما فيلزم إدخال جميع المسائل الأدبية في علم النحو و هذا ما ذكرناه من اللازم.
    مدفوع بأن الموضوع حيث قيد بحيثية الإعراب أو البناء فكل عارض له دخل بالحيثية المذكورة يبحث عنه في علم النحو لا كل عارض ذاتي ...»]
    -استاد: نه. این ناظر است به آن عبارات که این است: «... و الإشكال عليه بأن عوارض الجنس لو كانت ذاتية» یعنی ذاتیه برای نوع، «لزم تداخل جملة من العلوم في تمام مسائلها فان الموضوع في علم النحو مثلا هي الكلمة و الكلام و موضوع مسائله الفاعل و المفعول و غير ذلك (فلو فرضنا) أن جميع ما يعرض للجنس من العوارض الذاتيّة (فلا بد) أن يبحث في علم النحو من جميع ما يعرض لهما» که کلمه و کلام است، «فيلزم إدخال جميع المسائل الأدبية» که از عوارض کلام است «في علم النحو» ملاحظه کردید که اشکال دقیقاً همین جایی است که دارند می‌گویند و لذا جواب مرحوم نائینی را هم که عرض کنم روشن‌تر می‌شود:
    «مدفوع» این ایراد جواب دارد «بأن الموضوع حيث قُيِّد بحيثية الإعراب أو البناء فكل عارض له دخل بالحيثية المذكورة يبحث عنه في علم النحو لا كل عارض ذاتي»: اصل حرف ایشان این است که ما می‌گوییم اگر یک چیزی موضوع شد هر چه عرض ذاتی در دنیا دارد باید از آن بحث شود؟ نه، ما قبول داریم که عوارض ذاتی کلام عوارض ذاتی چیزی که موضوع نحو است، نیز هست، اما چون نحو، حیثیت در آن ملحوظ است با این که عرض ذاتیِ کلمه است، اما این حیثیت می‌گوید ما کاری با این عرض ذاتی نداریم. این جواب مرحوم نائینی.
    مستشکل۱: عرض من ناظر به جواب ایشان نبود بلکه ناظر به فرمایش مرحوم حاج آقای بهجت بود. ایشان می‌فرمایند  فإن الكلام في موضوعية النوع للعلم والجنس للمسألة. صرف این نیست. ایشان ناگهان به مباحث قبلی برگشتند و گویا از آن مباحث خارج شده و با *«ثم»* بحث جدیدی شروع کرده‌اند.
    -جواب: برنگشتند بلکه گفتند *«لَا الْعَکس»* که عکسش بازگشت است *«لَا الْعَکس الَّذی مَرَّ الْاِستِشْکالُ فیه»* لذا گفتم سر سطر نیاید. الان ببینید در *«و کذا عوارض...»* مگر بحث عوض نشده است؟ خوب این *«وَکَذا عَوارِض»* ترسیمش چه می‌شود؟ چه چیز موضوع علم و چه چیز موضوع مسأله است؟ در *«وَ کَذا عَوارِضُ الْجِنْس بِالْنِسبَة إلَی الْنُوعِ الْمُتِضَمِّنِ  لِذلکَ الْجِنسِ»* موضوع علم، می‌شود نوع و موضوع مسئله، می‌شود جنس و عوارض جنس، می‌خواهد عوارض نوع بشود یعنی ذوالواسطه، می‌شود نوع و واسطه، می‌شود اعم داخلی که جنس است. خوب در این صورت الان موضوع مسئله، می‌شود جنس و موضوع علم، می‌شود نوع. ایشان هم همین را می‌گویند: *«فَإِنَّ الْکَلام»* یعنی در این فرضی که الان شروع کردیم. *«وَ لا یَرِدُ الْإیراد … فَإِنَّ الْکَلام فِی موضُوعیَّةِ الْنُوع لِلْعِلم وَالْجِنس لِلْمَسألَة لَا الْعَکس»* که شما می‌فرمایید و بازگشت به قبل است. عکس چه بود؟ موضُوعیَّة الْجِنس لِلْعِلم وَ موضُوعیَّة الْنُوع لِلْمَسألَة که اشکال اخصیت در آن بود و لذا من عرض می‌کنم دو ایراد است: این *«الایراد»* را می‌گویند ایراد تداخل و آن را می‌گویند اشکال اخصیت و تداخل با اشکال اخصیت دو باب است و فرق  دارد با همدیگر.
    یکی از حضار: یعنی حاج آقا می‌خواهند بگویند که اشکال تداخل در جایی که موضوع علم نوع است و موضوع مسأله جنس است وارد نمی‌شود یعنی اگر موضوع علم ما نوع و موضوع مسأله ما جنس باشد تداخل علوم پیش نمی‌آید. آیا این را می‌خواهند بگویند؟ چون می‌فرمودند که این ایراد اصلاً وارد نیست *«حتى يجاب بالميز بحيثية الإعراب»*.
    -استاد: در مورد خود کلمه تداخل، تداخل علوم دو جور فرض دارد که لذا اشکال می‌شود سه تا: یکی می‌گوییم که دو علم مسائلشان همه یکی باشد. یکی اینکه چندتا علم، همه، یک علم باشند و تمایز علوم از بین برود. یکی اینکه مسائل علوم هم یکی باشد و تداخل کنند در بعضی مسائل. این تداخل در بعضی مسائل اشکال دیگری است. حالا وقتی نوع، موضوع مسئله باشد و عوارض، عوارض جنس باشد تمایز از بین می‌رود. چرا؟ چون عوارض جنس، عوارض ذاتی نوع هستند، پس همه انواع، برابرند در اینکه همه این انواع، موضوع خاصی نیستند و همه این‌ها تحت آن جنس در آمده‌اند. پس تمایز از بین رفته و شده همه علم تحت یک موضوع واحد. تمایز باید باشد و به این وسیله از بین می‌رود. تداخل یعنی یک مسئله هم مسأله  یک علم باشد و هم مسأله علم دیگر. تداخل اینجوری می‌شود که مسائلشان در همدیگر مشترک می‌شود و این غیر از این است که دو مسئله تحت یک چتر در بیاید و بشود یکی با اینکه یک مسئله، در دو علم داخل شود. حالا باز هم این‌ها را بیشتر نگاه می‌کنیم.