تبیان، دستیار زندگی
مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی در سال 1288 قمری مصادف با 1250 یا 1251 شمسی و در پانزده کیلومتری شرقی تربت حیدریه ، ده « کاریزک ناگهانی‏ها» متولد گردید و تا حدود چهل سالگی ساکن آن ده بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آیت الله  آخوند ملا عباس تربتی

آیت الله حاج آخوند ملا عباس تربتی

ولادت

تحصیلات و ازدواج

کار و تحصیل

انتقال به شهر

حج

عظمت حاج آخوند

رحلت

دفن

ولادت

مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی  در سال 1288 قمری مصادف با 1250 یا 1251 شمسی و در پانزده کیلومتری شرقی تربت حیدریه ،  ده « کاریزک ناگهانی‏ها» متولد گردید  و تا حدود چهل سالگی ساکن آن ده بود.حاج آخوند ، فرزند مردی به نام «ملا حسینعلی» اهل «کاریزک » و زنی به نام «شیرین» از اهالی «قاین» بود.اطلاعات چندانی از والدین حاج آخوند در دست نیست ؛ اما نقل شده که حاج آخوند از از خوبی، دیانت، خانه داری، حلم و بردباری، کاردانی، تمیز کاری و دقت مادرش بسیار تعریف می‏کرد ونمی‏شد نام مادرش را ببرد و اشک در چشمانش نیاید.

تحصیلات و ازدواج

در سن شش یا هفت سالگی، پدرش او را نخست به مکتب ده، سپس برای تحصیل به شهر تربت فرستاد و نزد مرحوم «حاج ملا عبدالحمید» مقدمات صرف و نحو عربی را به خوبی و با دقت تمام فرا گرفت .

اغلب اوقات شب و روز ایشان به فراگرفتن درس و بحث و تکرار و عبادت و فراگرفتن مسائل دینی و خواندن کتب دینی در مواعظ و شرح حال انبیاء و اولیاء و عباد و زهاد می‏گذشت و همه اینها به حکم طبیعت خودش و بدون اجبار دیگری بود.

پس از طی مقدمات، به تحصیل سطح فقه و اصول پرداخت و پس از مدتی به مشهد رفته، روزها را کار کرده و شبها درس می‏خواند . بعد از این مدت به ده خود بازگشته و به کمک پدر خود در کار زراعت مشغول شد و در هنگام فراغت به گفتن مسائل دینی و موعظه کردن مردم می ‏پرداخت  ، در این مدت نیز با همسری اهل روستای « مزجرد» (در سه کیلومتری جنوب تربت) ازدواج کرد .

کار و تحصیل

پس از ازدواج و آسوده گردانیدن خیال پدر در کار زراعت، به منظور ادامه تحصیل ، هر پنج شنبه چند قرص نان خانگی تهیه کرده،و همراه کتابهایش بعد از خواندن نماز ظهر و عصر پیاده به طرف خانه عالمی که متن کتابهای فقه و اصول را درنزد او می‏خواند به راه می افتاد .

شب جمعه و روز جمعه تا ظهر، از استاد  به اندازه یک هفته از کتابهایی مانند « معالم» و « قوانین» در اصول و « شرح لمعه» و « شرایع » در فقه درس می‏گرفت، و ظهر جمعه پس از ادای نماز به سوی ده باز می‏گشت، و از فردا ضمن اشتعال به کار زراعت به حاضر کردن درسها می ‏پرداخت تا پنج شنبه دیگر که دوباره به محضر استاد برسد .

انتقال به شهر

در تمام این ایام، عبادات ، نماز شب و روزه‏ ها همچنان جریان خودش را داشت، در کاریزک و در روستاهای دیگر نیز به کارهای دینی ، مجالس و منابر مردم رسیدگی می کرد بی آنکه در برابر آنها چیزی قبول کند.

زمانی که مرحوم «حاج شیخ علی اکبر تربتی» که از شاگردهای مجتهد حوزه درس مرحوم «آخوند ملا محمد کاظم خراسانی» بود از نجف به تربت حیدریه بازگشت ، مرحوم ملا محمد کاظم او را به عنوان «مجتهد جامع الشرایط» معرفی کرد.

حاج آخوند در درس « کفایة الاصول» ایشان  حاضر می ‏شد ،  مرحوم  شیخ علی اکبر پس از آنکه با احوال حاج آخوند آشنا می ‏شود ارادت زیادی  درباره او پیدا می‏ کند و اصرار می‏ ورزد که زندگی خود را از ده به شهر تربت منتقل کند.

اما حاج آخوند برای رعایت حال پدرش عذر می‏ آورد. پس از آنکه پدرش فوت می‏کند مرحوم حاج شیخ علی اکبر مطلبی می‏گوید که درحاج آخوند خیلی مؤثر می‏شود :

ترویج دین بر شما واجب است و این کار در شهر بیشتر میسر است.

در این هنگام حاج آخوند تصمیم گرفت که به تربت منتقل شود و این در سال 1289 هجری شمسی واقع شد. پس از انتقال به شهر، مرحوم شیخ علی اکبر به وی تکلیف کرد که به جای او در مسجد به نماز بایستد و امامت کند. حاج آخوند با دلیل علمی امتناع کرد، ولی  شیخ علی اکبر با جواب علمی ایشان را قانع کرد که بر شما از لحاظ دینی واجب است که این کار را بکنید.خود مرحوم حاج شیخ هم گاهی در هنگامی که حاج آخوند مشغول نماز بود می‏ آمد و به وی اقتدا می‏کرد.

حج

حاج آخوند در سال 1306 هجری شمسی عازم مکه معظمه شد؛ با اینکه احتمال داشت به ایشان گذرنامه داده نشود با این حال از اینکه به طور غیر قانونی برود امتناع ورزید و گفت: من چنین کاری نمی‏کنم. با آن که بی نهایت اشتیاق زیارت مکه را دارم ولی بر خلاف معمول و قانون حاضر نیستم. ایشان در سایر کارها نیز همین طور بود.

سراسر زندگی پر بار ایشان مملو است از فداکاریها ، پایبندی به دستورات شرعی و رسیدگی به احوال مردم که بسیاری از آنها به ما نرسیده است .

عظمت حاج آخوند

یکی ازفرزندان مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی نقل می‏ کرد :

در زمستانی در راه مشهد برفگیر شدیم و در قهوه خانه ‏ای ماندیم. شب فرار رسیده بود که اتومبیلی از طرف مشهد رسید و چهار نفر از جوانان پولدار خوشگذران مشهد که چهار خانم با خود داشتند به سبب برف و تاریکی به همین قهوه خانه پناه آوردند. آمدن آنها در آن شب، بزم عشرتی مجانی برای مسافران به وجود آورد. جوانان بطریهای مشروب و خوراکیها را چیدند و زنها بعضی به خوانندگی و بعضی به رقص پرداختند.

در گرماگرم این بساط ، در قهوه خانه باز شد و مرحوم حاج آخوند با سه چهار نفر که از تربت به مشهد می‏رفتند و مرکبشان الاغ بود از ناچاری برف و تاریکی شب، رو به همین قهوه خانه آورده بودند و از صاحب قهوه خانه اجازه می‏خواستند که به آنها جایی بدهد و او گفت سکوی آن طرف خالی است.

من با مشاهده این وضع هراسان شدم و گفتم که نکند یا از از جانب حاج آخوند نسبت به اینها تعرضی بشود یا از جانب اینها به آن مرد اهانت شود و آماده شدم که اگر خواستند به حاج آخوند اهانت کنند در مقام دفاع برآیم؛ هر چه بادا باد.

اما حاج آخوند وارد قهوه خانه شد به طوری که گویا نه کسی را می‏بیند و نه چیزی می‏شنود و به سوی آن سکو رفت و چون نماز مغرب و عشا را نخوانده بودند طرف قبله را پرسیده و به نماز ایستاد ، آن چهار نفر به وی اقتدا کردند.

من هم غنیمت دانستم، وضو گرفتم و اقتدا کردم. چند نفر دیگر نیز از مسافران از بزم عشرت رو برگردانیده و به صف جماعت پیوستند. قهوه ‏چی نیز گفت: غنیمت است یک شب اقلا نمازی پشت سر حاج آخوند بخوانیم. خلاصه وقتی که از نماز فارغ گشتیم از جوانها و خانمها اثری نبود. بساط خود را جمع کرده بودند و نفهمیدم در آن شب برفی به کجا رفتند.

کرامت اهل بیت ( علیه السلام )

مرحوم راشد می‏ نویسند:

از جمله چیزهایی که ما (افراد خانواده) از او دیدیم و همچنان برای ما مبهم ماند یکی این است که... درست در روز یکشنبه هفته پیش از آن (یک هفته قبل از وفات) بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره ‏اش کشید.

ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره ‏اش که به سبب بیماری زرد گشته بود متلالئ و شفاف گردید چنانکه از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده می ‏شد .

تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول الله. شما به دیدن این بنده بی مقدار آمدید.

پس از آن درست مانند این که کسانی یک یک به دیدنش می ‏آیند بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام می‏ کرد و از آمدن آنها اظهار تشکر می‏کرد.

پس بر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام سلام کرد. سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بی ‏بی من برای شما خیلی گریه کرده ‏ام.

پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: « مادر از تو ممنونم، به من شیر پاکی دادی» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت.

پس از آن روشنی که بر پیکرش می ‏تابید از بین رفت و به حال عادی برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد و درست در یکشنبه دیگر در همان ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی تسلیم حق گشت.

در یکی از روزهای هفته ما بین این دو روز من به ایشان گفتم که ما از پیغمبران و بزرگان چیزهایی به روایت می ‏شنویم و آرزو می‏کنیم که ای کاش خود ما می ‏بودیم و می ‏فهمیدیم.

اکنون بر شما که نزدیکترین کس به من هستید چنین حالتی دیده شد. من دلم می‏خواهد بفهمم این چه بود؟

سکوت کرد و چیزی نگفت. دوباره و سه باره با عبارتهای دیگر تکرار کردم باز سکوت کرد.

بار چهارم یا پنجم بود که گفت: «اذیتم نکن حسینعلی»

گفتم: قصد من این بود که چیزی فهمیده باشم. گفت: «من نمی‏توانم به تو بفهمانم، خودت برو بفهم»

رحلت

مرحوم راشد نقل می کند :

پدرم در روز یکشنبه 24 مهرماه سال 1322 شمسی هجری مطابق با 17 شوال سال 1362 قمری هجری در حدود دو ساعت از آفتاب گذشته از دنیا رفت . نماز صبحش را همچنان که خوابیده بود خواند و حالت احتضار بر او دست داد و پایش را به سوی قبله کردند و تا آخرین لحظه هوشیار بود و آهسته کلماتی می‏ گفت، مثل این که متوجه جان دادن خودش بود و آخرین پرتو روح با کلمه لا اله الا الله از لبانش برخاست.

حدود دو سال قبل از فوت بیمار شدند و در این مدت گاهی در تربت و گاهی در مشهد بودند. حاج آخوند، در تربت حیدریه، در خانه شخصی خود، همان اتاق و محلی که نماز شبهای بسیاری خوانده و «العفو» گفته بود و گریسته بود از دنیا رفت.

دفن

جنازه حاج آخوند، در مشهد مقدس در آخرین غرفه صحن نو حرم امام رضا علیه السلام  (در آن زمان) در زاویه شمال غربی به خاک سپرده شد و چنانکه وصیت کرده بود این آیه قرآن بر سنگ قبرش که بر دیوار آن غرفه نصب شد نوشته شد: « و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید؛ و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود» (آیه 18 سوره کهف) و در زیر آن نوشته شده بود:

«مرقد بنده صالح خدا عالم عامل مرحوم حاج شیخ عباس تربتی پسر مرحوم ملا حسینعلی کاریزکی که هفتاد و اند سال عمر خود را به درستی و پاکی و زهد و عبادت و ترویج دین و خدمت به نوع گذرانید...»

و این شعر نیز نوشته شده بود: به تاریخش رقم زد، کلک سالک    به حق دست ارادت داد عباس

بعداً سنگ قبر ایشان توسط حکومت وقت خراب شد و بعد از انقلاب آستان قدس رضوی سنگ قبر جدیدی بر مزار حاج آخوند ملا عباس تربتی نصب کرد. اما عبارات روی این سنگ، عیناً همان عبارات حک شده بر روی نخستین سنگِ مزار آن مرحوم نیست.


منبع: سایت زندگی نامه علمای عرفان

تهیه و تنظیم: فریادرس گروه حوزه علمیه