• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
دروس متداول> پایه دوم> قرآن ( 2 ) > گزیده تفسیر نمونه جلد 1

 

«مـؤمـنـان بـه غيب » عقيده دارند, سازنده اين عالم آفرينش , علم و قدرتى بى انتها, و عظمت و اداركـى بـى نـهايت دارد, او ازلى و ابدى است , و مرگ به معنى فنا و نابودى نيست بلكه دريچه اى اسـت بـه جـهان وسيعتر و پهناورتر, در حالى كه يك فرد مادى معتقد است جهان هستى محدود اسـت بـه آنـچـه ما مى بينيم و قوانين طبيعت بدون هيچ گونه نقشه و برنامه اى پديد آورنده اين جهان است , و پس از مرگ همه چيز پايان مى گيرد.آيـا ايـن دو انـسان با هم قابل مقايسه اند؟! اولى نمى تواند از حق و عدالت وخيرخواهى و كمك به ديـگـران صـرف نظر كند, و دومى دليلى براى هيچ گونه از اين امور نمى بيند, به همين دليل در دنـيـاى مؤمنان راستين برادرى است و تفاهم , پاكى است و تعاون , اما در دنياى ماديگرى استعمار اسـت و اسـتثمار, خونريزى است وغارت و چپاول و اين سير قهقهرائى را تمدن و پيشرفت و ترقى نام مى نهند!.

و اگر مى بينيم قرآن نقطه شروع تقوى را در آيه فوق , ايمان به غيب دانسته دليلش همين است .«غـيـب » در اين جا داراى مفهوم وسيع كلمه مى باشد و اگر در بعضى روايات غيبت در آيه فوق تفسير به امام غائب حضرت مهدى (عج ) شده در حقيقت مى خواهد وسعت معنى ايمان به غيب را حتى نسبت به امام غائب (عج ) مجسم كند بى آنكه به آن مصداق محدود باشد.2ـ.

ارتباط با خدا

ويژگى ديگر پرهيزكاران آن است كه : «نماز را برپا مى دارند» (ويقيمون الصلوة ) «نماز» كه رمز ارتـبـاط بـا خـداسـت , مـؤمـنانى را كه به جهان ماورا طبيعت راه يافته اند در يك رابطه دائمى و هـمـيـشـگى با آن مبد بزرگ آفرينش نگه مى دارد, آنهاتنها در برابر خدا سر تعظيم خم مى كنند, چنين انسانى احساس مى كند ازتمام مخلوقات ديگر فراتر رفته , و ارزش آن را پيدا كرده كه با خدا سخن بگويد, و اين بزرگترين عامل تربيت او است .3ـ.  

ارتباط با انسانها

آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدادارند, و به همين دليل سومين ويژگى آنها را قرآن چنين بيان مى كند: «و ازتمام مواهبى كه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند» (ومما رزقناهم ينفقون ).قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد: من اموالهم ينفقون (از اموالشان انفاق مى كنند) بلكه مى گويد: «مـما رزقناهم » (از آنچه به آنها روزى داده ايم ) و به اين ترتيب مساله «انفاق » را آنچنان تعميم مى دهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را دربر مى گيرد.بنابراين مردم پرهيزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود, بلكه از علم وعقل و دانش ونيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى خود, و خلاصه ازتمام سرمايه هاى خويش به آنها كه نياز دارند مى بخشند, بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشند.

آنها كسانى هستند كه به آنچه برتو نـازل شـده وآنچه پيش ازتو نازل گرديده ايمان دارند والذين يؤمنون بما انـزل اليك و ما انـزل من قبلك

ويژگى چهارم پرهيزكاران

ايمان به تمام پيامبران وبرنامه هاى الهى است , قرآن مى گويد: «آنها كسانى هستند كه به آنچه برتو نـازل شـده وآنچه پيش ازتو نازل گرديده ايمان دارند» (والذين يؤمنون بما انـزل اليك و ما انـزل من قبلك ).

ويژگى پنجم : ايمان به رستاخيز,.

صـفـتـى اسـت كه در اين سلسله از صفات براى پرهيزكاران بيان شده است «آنها به آخرت قطعا ايـمـان دارنـد» (و بـالا خرة هم يوقنون ) آنها يقين دارند كه انسان عبث و بى هدف آفريده نشده , آفـريـنش براى او خط سيرى تعيين كرده است كه بامرگ هرگز پايان نمى گيرد, او اعتراف دارد كـه عـدالـت مـطـلق پروردگار در انتظارهمگان است و چنان نيست كه اعمال ما در اين جهان , بـى حـسـاب و پـاداش بـاشـد ايـن اعتقاد به او آرامش مى بخشد, از فشارهائى كه در طريق انجام مـسـئولـيـتـهـا بر او واردمى شود نه تنها رنج نمى برد بلكه از آن استقبال مى كند و مطمئن است كـوچـكـتـريـن عـمـل نـيـك و بد پاداش و كيفر دارد, بعد از مرگ به جهانى وسيعتر كه خالى از هـرگـونـه ظـلـم و سـتـم اسـت انـتـقـال مـى يابد و از رحمت وسيع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مندمى شود.

ايـمـان بـه رسـتـاخـيز اثر عميقى در تربيت انسانها دارد, به آنها شهامت وشجاعت مى بخشد زيرا براساس آن , اوج افتخار در زندگى اين جهان , «شهادت » درراه يك هدف مقدس الهى است كه آغـازى اسـت بـراى يـك زندگى ابدى و جاودانى و ايمان به قيامت انسان را در برابر گناه كنترل مى كند, و به هرنسبت كه ايمان قويترباشد گناه كمتر است .

اينها بر مسير هدايت پروردگارشان هستند و ايـنـهـا رسـتـگـارانـنـد اولئك على هدى من ربـهـم اولئك هم المفلحون ايـن آيـه , اشاره اى است به نتيجه و پايان كار مؤمنانى كه صفات پنجگانه فوق را در خود جـمع كرده اند, مى گويد: «اينها بر مسير هدايت پروردگارشان هستند» (اولئك على هدى من ربـهـم ) «و ايـنـهـا رسـتـگـارانـنـد» (اولئك هم المفلحون ) در حقيقت هدايت آنها و همچنين رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده است جالب اينكه مى گويد: «على هدى من ربهم » اشاره بـه اينكه هدايت الهى همچون مركب راهوارى است كه آنها بر آن سوارند, و به كمك اين مركب به سوى رستگارى و سعادت پيش مى روند.  

حقيقت تقوا چيست ؟.

«تقوا» در اصل بمعنى نگهدارى يا خويشتن دارى است و به تعبير ديگر يك نيروى كنترل درونى است كه انسان را در برابر طغيان شهوات حفظ مى كند, و درواقع نقش ترمز نيرومندى را دارد كه مـاشـيـن وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و ازتندرويهاى خطرناك , باز مى دارد ومعيار فضيلت و افـتـخـار انـسـان و مقياس سنجش شخصيت او در اسلام محسوب مى شود تا آنجا كه جمله «ان اكرمكم عنداللّه اتقاكم » به صورت يك شعار جاودانى اسلام در آمده است .ضمنا بايد توجه داشت كه تقوا داراى شاخه ها و شعبى است , تقواى مالى واقتصادى , تقواى جنسى , و اجتماعى , وتقواى سياسى و مانند اينها.

آنها كه كافرشدند (و در كفر و بى ايمانى سـخـت و لـجـوجند) براى آنها تفاوت نمى كند كه آنان را ازعذاب الهى بترسانى يا نترسانى ايمان نخواهند آورد ان الذين كفرو اسوآ عليهم انـذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون گروه دوم , كافران لجوج و سرسخت .ـ ايـن گـروه درسـت در نقطه مقابل متقين و پرهيزكاران قرار دارند وصفات آنهادر اين آيه و آيه بـعـد بطور فشرده بيان شده است در اين آيه مى گويد «آنها كه كافرشدند (و در كفر و بى ايمانى سـخـت و لـجـوجند) براى آنها تفاوت نمى كند كه آنان را ازعذاب الهى بترسانى يا نترسانى ايمان نخواهند آورد» (ان الذين كفرو اسوآ عليهم انـذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون ) اين دسته چنان در گـمـراهـى خـود سـرسختند كه هرچند حق برآنان روشن شود حاضر به پذيرش نيستند واصولا آمادگى روحى براى پيروى از حق و تسليم شدن در برابر آن را ندارند.

خدا بر دلها وگوشهايشان مهر نهاده و برچشمهاشان پرده افكنده شده براى آنها عذاب بزرگى است ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عـظـيـم اين آيه اشاره به دليل اين تعصب و لجاجت مى كند و مى گويد: آنهاچنان در كفر و عناد فـرو رفـتـه انـد كـه حـس تـشخيص را از دست داده اند «خدا بر دلها وگوشهايشان مهر نهاده و برچشمهاشان پرده افكنده شده » (ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة ) به هـمـيـن دلـيـل نتيجه كارشان اين شده است كه «براى آنها عذاب بزرگى است » (و لهم عذاب عـظـيـم ) مسلما انسان تابه اين مرحله نرسيده باشد قابل هدايت است , هرچند گمراه باشد, اما به هنگامى كه حس تشخيص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد ديگر راه نجاتى براى او نيست ,چرا كه ابزار شناخت ندارد و طبيعى است كه عذاب عظيم در انتظار او باشد.

نكته ها

1ـ آيا سلب قدرت تشخيص , دليل بر جبر نيست ؟.

اگر طبق آيه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى اين گروه مهر نهاده , وبرچشمهايشان پرده افكنده , آنـها مجبورند در كفر باقى بمانند, آيا اين جبر نيست ؟پاسخ اين سؤال را خود قرآن در اينجا و آيات ديـگـر داده اسـت و آن ايـنـكـه : اصـرار ولـجاجت آنها در برابر حق , تكبر و ادامه به ظلم و ستم و بـيـدادگـرى و كـفر و پيروى ازهوسهاى سركش سبب مى شود كه پرده اى بر حس تشخيص آنها بيفتد, كه در واقع اين حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چيز ديگر.  

2ـ مهرنهادن بر دلها!.

در آيـات فـوق و بـسيارى ديگر از آيات قرآن براى بيان سلب حس تشخيص ودرك واقعى از افراد, تـعـبير به «ختم » شده است , و احيانا تعبير به «طبع » و «رين » اين معنى از آنجا گرفته شده اسـت كـه در مـيان مردم رسم بر اين بوده هنگامى كه اشيائى رادر كيسه ها يا ظرفهاى مخصوصى قـرار مـى دادنـد, و يا نامه هاى مهمى را در پاكت مى گذاردند, براى آنكه كسى سرآن را نگشايد و دست به آن نزند آن را مى بستند وگره مى كردند و بر گره مهر مى نهادند, امروز نيز معمول است كـيـسـه هـاى پـسـتـى را لاك و مهر مى كنند در لغت عرب براى اين معنى كلمه «ختم » به كار مـى رود,

الـبـتـه ايـن تعبير در باره افراد بى ايمان و لجوجى است كه بر اثر گناهان بسيار در برابر عـوامـل هـدايت نفوذ ناپذير شده اند, و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ كـرده كه درست همانند همان بسته و كيسه سر به مهر هستند كه ديگرهيچ گونه تصرفى در آن نـمـى توان كرد, و به اصطلاح قلب آنها لاك و مهر شده است «طبع » نيز در لغت به همين معنى آمـده اسـت اما «رين » به معنى زنگار يا غبار يالايه كثيفى است كه بر اشيا گرانقيمت مى نشيند ايـن تعبير در قرآن نيز براى كسانى كه بر اثر خيره سرى و گناه زياد قلبشان نفوذ ناپذير شده بكار رفـتـه اسـت و مهم آن است كه انسان مراقب باشد اگر خداى ناكرده گناهى از او سر مى زند در فـاصله نزديك آن را با آب توبه و عمل صالح بشويد, تامبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آيد و برآن مهر نهد.

3ـ مقصود از «قلب » در قرآن

«قلب » در قرآن به معانى گوناگونى آمده است از جمله :

1ـ به معنى عقل ودرك چنانكه در آيه 37 سـوره «ق » مـى خـوانـيـم : «ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب :«در اين مطالب تذكر و يـادآورى است براى آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند»

2ـ به معنى روح و جان چنانكه در سـوره احـزاب آيـه 10 آمـده است : «هنگامى كه چشمها از وحشت فرومانده و جانها به لب رسيده بـود»

3ـ به معنى مركز عواطف ,آيه 12 سوره انفال شاهد اين معنى است : «بزودى در دل كافران ترس ايجاد مى كنم ».

توضيح اينكه : در وجود انسان دو مركز نيرومند به چشم مى خورد:

1ـ مركزادراكات كه همان «مغز و دستگاه اعصاب است »

 2ـ مركز عواطف كه عبارت است از همان قلب صنوبرى كه در بخش چپ سـيـنـه قـرار دارد و مـسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مى گذارد, ما بالوجدان هـنـگامى كه با مصيبتى روبرومى شويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مى كنيم , و هـمـچـنـان وقـتـى كـه بـه مـطـلـب سرورانگيزى برمى خوريم فرح و انبساط را در همين مركز احـسـاس مـى كـنـيـم , نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همين عضو مخصوص ) ومسائل عقلى به قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده شده , دليل آن همان است كه گفته شد و سخنى به گزاف نرفته است .  

بعضى از مردم هستند كه مى گويند به خدا وروز قـيامت ايمان آورده ايم در حالى كه ايمان ندارند ومن الناس من يقول آمناباللّه و باليوم الا خر و ماهم بمؤمنين

گروه سوم (منافقان ).

اسـلام در يـك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى روبرو شد كه نه اخلاص وشهامت براى ايمان آوردن داشـتـنـد و نـه قـدرت و جـرات بـر مـخـالفت صريح , اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان «منافقين »«3» ياد مى كند و ما در فارسى از آن تعبير به «دورو» يا «دو چهره » مى كنيم , در صـفـوف مـسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند, و ازآنجا كه ظاهر اسلامى داشتند, غالبا شناخت آنها مـشـكـل بـود ولـى قـرآن نشانه هاى دقيق و زنده اى براى آنها بيان مى كند كه خط باطنى آنها را مـشـخـص مـى سـازد والگوئى در اين زمينه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد نـخست تفسيرى از خود نفاق دارد مى گويد: «بعضى از مردم هستند كه مى گويند به خدا وروز قـيامت ايمان آورده ايم در حالى كه ايمان ندارند» (ومن الناس من يقول آمناباللّه و باليوم الا خر و ماهم بمؤمنين ).

آنها با اين عـمـل مـى خـواهـنـد خـدا و مؤمنان را بفريبند در حالى كه تنها خودشان را فريب مى دهند, اما نمى فهمند يخادعون اللّه والذين آمنوا و مايخدعون الا انـفسهم وما يشعرون آنـها اين عمل را يكنوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب , حساب مى كنند: «آنها با اين عـمـل مـى خـواهـنـد خـدا و مؤمنان را بفريبند» (يخادعون اللّه والذين آمنوا) «در حالى كه تنها خودشان را فريب مى دهند, اما نمى فهمند» (و مايخدعون الا انـفسهم وما يشعرون ).

در دلهاى آنها بيمارى خاصى است خداوند هم بربيمارى آنها مى افزايد براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مى گفتند فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون سپس قرآن به اين واقعيت اشاره مى كند كه نفاق در واقع يكنوع بيمارى است مى گويد: «در دلهاى آنها بيمارى خاصى است » (فى قلوبهم مرض ) امااز آنجا كه در نظام آفرينش , هركس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير, رو به جلو مى رود قرآن اضافه مى كند: «خداوند هم بربيمارى آنها مى افزايد» (فزادهم اللّه مرضا).و از آنـجـا كـه سـرمـايـه اصـلى منافقان دروغ است , تا بتوانند تناقضها را كه درزندگيشان ديده مى شود با آن توجيه كنند, در پايان آيه مى فرمايد: «براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مى گفتند» (ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون ).

هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مـى گـويـنـد: مـا فـقـط اصـلاح كننده ايم و اذا قيل لهم لاتفسدوا فى الا رض قالوا انما نحن مصلحون سـپـس بـه ويژگيهاى آنها اشاره مى كند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى است در حـالى كه مفسد واقعى همانها هستند: «هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مـى گـويـنـد: مـا فـقـط اصـلاح كننده ايم »! (و اذا قيل لهم لاتفسدوا فى الا رض قالوا انما نحن مصلحون ) ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته ايم و نداريم !.

بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه اى جزفساد ندارند ولى خـودشان هم نمى فهمند الا انهم هم الـمـفسدون ولكن لايشعرون قـرآن اضـافـه مى كند : «بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه اى جزفساد ندارند ولى خـودشان هم نمى فهمند»! (الا انهم هم الـمـفسدون ولكن لايشعرون ) بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نـفـاق و خوگرفتن با اين برنامه هاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامه ها مفيد وسازنده و اصلاح طلبانه است .

هنگامى كه به آنهاگفته مى شود ايمان بياوريد آنگونه كه توده هاى مردم ايمان آورده اند, مى گويند: آياما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم بدانيدسفيهان واقعى اينها هستند اما نمى دانند و اذا قيل لـهـم آمـنوا كما آمن الناس قالواانـؤمن كما آمن السفه الا انهم هم السفها ولكن لايعلمون

نشانه ديگر اينكه : آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه وساده لوح و خوش باور مى پندارند, آن چنانكه قرآن مى گويد: «هنگامى كه به آنهاگفته مى شود ايمان بياوريد آنگونه كه توده هاى مردم ايمان آورده اند, مى گويند: آياما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم »؟! (و اذا قيل لـهـم آمـنوا كما آمن الناس قالواانـؤمن كما آمن السفه) و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حـقـيـقـت جـو راكـه بـا مـشـاهـده آثـار حقانيت در دعوت پيامبر (ص ) و محتواى تعليمات او, سـرتـعـظـيـم فـرو آورده انـد بـه سـفـاهـت مـتـهـم مـى كنند لذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «بدانيدسفيهان واقعى اينها هستند اما نمى دانند» (الا انهم هم السفها ولكن لايعلمون ).

آيـا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه درآيد, استعداد و نيروى خود را در طريق شيطنت وتوطئه و تخريب به كار گيرد, و در عين حال خود را عاقل بشمرد؟!.

هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مى گويند ايـمان آورديم اما هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گويندما با شمائيم و اگر مى بينيد ما در برابرمؤمنان اظهار ايمان مى كنيم ما مسخره شان مى كنيم او اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمن و اذا خـلـوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن سومين نشانه آنها آن است كه هر روز به رنگى در مى آيند و در ميان هرجمعيتى با آنها هـم صدا مى شوند, آنچنانكه قرآن مى گويد: «هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مى گويند ايـمان آورديم » (او اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمن) ما از شماهستيم و پيرو يك مكتبيم , از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ فرقى نداريم !.«اما هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گويندما با شمائيم »! (و اذا خـلـوا الى شياطينهم قالوا انا معكم ) «و اگر مى بينيد ما در برابرمؤمنان اظهار ايمان مى كنيم ما مسخره شان مى كنيم »! (انما نحن مستهزؤن ).

خدا آنها رامسخره مى كند و خدا آنها را در طغيانشان نگه مى دارد تا به كلى سرگردان شوند اللّه يـستهز بهم و يمدهم فى طغيانهم يعمهون سـپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مى گويد: «خدا آنها رامسخره مى كند» (اللّه يـستهز بهم ) «و خدا آنها را در طغيانشان نگه مى دارد تا به كلى سرگردان شوند» (و يمدهم فى طغيانهم يعمهون ).

آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان , هدايت را با گمراهى معاوضه كـرده اند تجارت آنها سودى نداشته و هرگز روى هدايت را نديده اند اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما كانوامهتدين ايـن آيه , سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيارغم انگيز و شوم و تاريك چنين بـيـان مـى كـند: «آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان , هدايت را با گمراهى معاوضه كـرده اند» (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى ) و به همين دليل «تجارت آنها سودى نداشته » بلكه سرمايه را نيز از كف داده اند (فما ربحت تجارتهم ) «و هرگز روى هدايت را نديده اند» (و ما كانوامهتدين ).خـلاصـه دوگـانـگـى شـخـصـيـت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديده هاى گـونـاگـونـى در عـمـل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مى توان آن را شناخت .  

وسعت معنى نفاق

گرچه نفاق به مفهوم خاصش , صفت افراد بى ايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند, اما باطنا دل در گرو كفر دارند, ولى نفاق معنى وسيعى دارد كه هرگونه دوگانگى ظاهر وباطن ,گفتار وعـمـل را شـامـل مى شود هرچند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به عنوان «رگه هاى نفاق » نام مـى بـريم مثلا درحديثى مى خوانيم : سه صفت است كه در هركس باشد منافق است

 هرچند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود رامسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت مى كند, وكسى كه به هنگام سـخـن گـفـتـن دروغ مـى گـويد, و كسى كه وعده مى دهد و خلف وعده مى كند» مسلما اين گـونـه افـراد رگـه هائى از نفاق در وجود آنها هست , مخصوصا در باره رياكاران از امام صادق (ع ) مـى خـوانـيـم كـه فـرمـود: «ريـا و ظاهرسازى , درخت (شوم وتلخى ) است كه ميوه اى جز شرك خفى ندارد و اصل و ريشه آن نفاق است ».

فريب دادن وجدان

آيـه فـوق , اشـاره روشـنـى به مساله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مى شود كه انسان منحرف و آلـوده , براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان , كم كم براى خوداين باور را به وجود مى آورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فريب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.