امام(ره) در گفتار دیگران- 6
الآن بیاوریدش داخل
روزى یك خانم ایتالیایى كه شغل او معلمى و دینش مسیحیتبود، نامهاى آكنده از ابراز محبت و علاقه نسبتبه امام و راه او همراه با یك گردنبند طلا براى ایشان فرستاده بود.وى متذكر شده بود كه این گردنبند را كه یادگار آغاز ازدواجم است و به همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشانه علاقه و اشتیاقم نسبتبه شما و راهتان تقدیم مىكنم.مدتى آن را نگهداشتیم و بالاخره با تردید از اینكه امام آن را مىپذیرند یا نه، همراه با ترجمه نامه خدمت ایشان بردیم.نامه به عرضشان كه رسید، گردنبند را نیز گرفتند و روى میزى كه در كنارشان قرار داشت، گذاشتند.
دو سه روز بعد، اتفاقا دختر بچه دو یا سه سالهاى را آوردند كه پدرش در جبهه مفقود الاثر شده بود.امام وقتى متوجه شدند فرمودند: «الان بیاوریدش داخل.» سپس او را روى زانوى خود نشاندند و صورت مباركشان را به صورت بچه چسبانیده و دستبر سر او گذاشتند.حالتى كه نسبتبه فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود.مدتى به همین حالت آهسته با آن دختر بچه سخن گفتند با آن كه فاصله ما با ایشان كمتر از یك و نیم متر بود شنیدن حرفهاى ایشان براى ما دشوار بود.بچه كه افسرده بود بالاخره در آغوش امام خندید.آنگاه امام همان گردنبندى را كه زن ایتالیایى فرستاده بود برداشتند و با دست مباركشان بر گردن دختر بچه انداختند.دختر بچه در حالى كه از خوشحالى در پوستخود نمىگنجید از خدمت امام بیرون رفت. *
*حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان.
امشب ختم امن یجیب بگیرید
حدود چند سال، معمولا بعد از درس، از مسجد سلماسى، در خدمت امام تا در منزلشان مىرفتم و سؤالاتم را مىپرسیدم و ایشان جواب مىدادند.یك روز نشد كه برخوردشان گویاى این باشد كه الان حاضر به جواب دادن نیستند.این هم كار یك روز و دو روز نبود، تقریبا غالب روزها من به دنبال ایشان حركت مىكردم، چه آن روزهاى اولى كه در درسشان شركت مىكردم و چه روزهاى آخر.براى یك بار هم نشد كه ایشان قیافهشان را جورى كنند كه گویاى این باشد كه خوششان نمىآید من دنبال سرشان بروم و مطلب بپرسم.روزى كه امام از زندان برگشته بودند در آن زمان امام شخصیت و مرجعیت ظاهرى زیادى پیدا كرده بودند بعد از درس، به خاطر این كه جمعیت زیادى براى دستبوسى ایشان مىآمدند و ایشان هم با تاكسى مىآمدند مسجد اعظم و مىرفتند، رفتم منزلشان و مطلبم را مطرح كردم و امام فرمودند: «بنویس» .من سؤالم را نوشتم و دادم خدمت آقا.امام باز جواب ندادند.از باب پر توقعى من و آن برخوردهاى چندین ساله امام، من وقتى بیرون آمدم یك مقدار ناراحتبودم امام هم احساس كردند من ناراحتم.اخوى رسیدند و گفتند: «چرا ناراحتى؟» .گفتم: «رفتم مطلبى را از آقا پرسیدم، ولى به من جواب ندادند» .اخوى خیلى به من تند شد، گفت: «دخترشان مریض است، ایشان ناراحت هستند» و به من دستور فرمودهاند امشب ختم «امن یجیب» بگیریم و آیت الله قاضى را هم بگویم بیاید.تو توقع دارى در این شرایط، امام مثل همیشه به تو پاسخ بگوید؟فرداى آن روز كه امام به درس تشریف آوردند.كل مطلب مرا در درس، كه حدود هزار نفر شركت مىكردند، مطرح فرمودند و بعد هم به آن جواب دادند.ضمنا، به ناراحتى من و عدم پاسخگویى خودشان در روز گذشته به طور ضمنى اشاره فرمودند. *
*آیت الله یوسف صانعى - حوزه - ش 32.