تبیان، دستیار زندگی
سال 1303 هجری شمسی است ناگاه صدای کودکی در فضای خانه می پیچد. ستاره ای به خانه کوچک آقا سید جواد قدم می نهد. نوای آسمانی دعا بر زبان پدر جاری می شود. آقا سید جواد میرلوحی نام فرزند را سید مجتبی می گذارد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی

روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی

سال 1303 هجری شمسی است ناگاه صدای کودکی در فضای خانه می پیچد. ستاره ای به خانه کوچک آقا سید جواد قدم می نهد. نوای آسمانی دعا بر زبان پدر جاری می شود. آقا سید جواد میرلوحی نام فرزند را سید مجتبی می گذارد

فصل اول تولد

فصل دوم تحصیل در حوزه

فصل سوم مهاجر عاشق

فصل چهارم فدائیان اسلام

فصل پنجم  تابیکران

فصل اول تولد

روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی

سال 1303 هجری شمسی است . آفتاب در پس ابرهای سیاه ستم ، آخرین نفسهای خود را می کشد. نور کم سویی به زمین می رسد. پاها در بند است . دستها رهایی ندارند و فریادها در گلو خفه می شوند. ناگاه صدای کودکی در فضای خانه می پیچد. ستاره ای به خانه کوچک آقا سید جواد قدم می نهد. نوای آسمانی دعا بر زبان پدر جاری می شود. آقا سید جواد میرلوحی نام فرزند را سید مجتبی می گذارد تا در لحظه لحظه زندگی به یاد خاندان پیامبر باشد.

سرود نور

سید مجتبی هنوز اندک سالی است که با دنیای خردسالی فاصله گرفته است . او سوره های کوتاه قرآن را به تشویق پدر و مادر خویش حفظ می کند و با پدر روحانی خود در مجالس پر نور قرائت قرآن شرکت فعال دارد. قفرآن مجید کتاب زندگی اوست و به آن عشق می ورزد. هفت ساله است که راهی دبستان می شود و پس از اتمام دوره ابتدائی در ((مدرسه حکیم نظامی )) وارد مدرسه صنعتی آلمانیها می گردد.

رضا خان که بتازگی از طرف دولت استعمارگر انگلیس به سلطنت رسیده است از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت است . از نخستین کارهای او منع به کارگیری تاریخ هجری قمری است . تاریخ هجری شمسی جایگزین تاریخ قمری می شود و او نام این تهاجم وسیع بر ضد فرهنگ اسلامی را طرد یک سنت عربی تحمیل شده می نامد.

بعد از تغییر تاریخ ، بر سر گذاشتن کلاه پهلوی شبیه کلاه سربازی ، برای همه اجباری می گردد. چیزی نمی گذرد که او مدارس را مختلط اعلام می کند و دختر و پسر را در کنار هم قرار می دهد. پسرها باید هنگام مدرسه رفتن ، شلوار کوتاه بپا کنند و دخترها باید حجاب اسلامی را به کناری نهند.

در این حال روحانیان بیدارگر با تهاجم فرهنگی استعمار و اسلام زدایی رضا خان به مبارزه بر می خیزند و بر ضد وی قیامهای اصلاحی مختلفی را بر پا می دارند در چنین زمانی است که آقا سید جواد میرلوحی ، پدر سید مجتبی مجبور می گردد از پوشیدن لباس روحانیت صرف نظر کند. رضا خان دستور داده است تا مردم همه از لباس یک شکل استفاده کنند در این زمان آقا سید جواد از فرصت استفاده نموده ، برای احقاق حقوق مظلومان ، در دادگستری وکیل دعاوی می شود.

چندی نمی گذرد که با داور وزیر دادگستری - سال 1315 یا 1314 - درگیر می شود و در پی گفتگوی اعتراض آمیز به نظام ستم شاهی پهلوی ، گوش  وزیر را با سیلی خود آشنا می سازد و خود روانه زندان می گردد. سه سال در زندان رضا خانی می ماند و بعد از سه سال به دیدار خدا می شتابد.

با رحلت پدر، سید محمد نواب صفوی ، دایی سید مجتبی سرپرستی خانواده ایشان را برعهده می گیرد. سید مجتبی عشق و علاقه زیادی به دروس اسلامی دارد و مایل است به درس حوزه بپردازد، لیکن دایی وی که سرپرستی او را بر عهده گرفته و خود قاضی دادگستری است با سید مخالفت می کند.

فصل دوم تحصیل در حوزه

روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی

سید مجتبی از عقیده خود دست بر نمی دارد و در مسجدی که در خانی آباد است . شروع به فراگیری درسهای حوزه می کند و همزمان در مدرسه آلمانیها به دروس جدید می پردازد.

سید در عصری واقع شده است که نظام آموزشی غرب در کشور به صورت نوشدارویی برای پیشرفت به مردم عرضه می شود، وی در یکی از مدارس ‍ غربی تحصیل می کند. در مدرسه چیزهایی مطرح است که با آرمانهای اسلامی وی سازگار نیست . او در فرصتهای مناسب آنچه را فهمیده به همکلاسیهای خویش می گوید و اوضاع سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی کشور را برای آنان شرح می دهد.

سید در 17 آذر 1321 ش . در یک سخنرانی پرشور از دانش آموزان می خواهد تا به سوی مجلس رفته ، نسبت به هجوم اجانب و تهدید فرهنگ غرب اعتراض نمایند و در خواستشان را طرح کنند.

با سخنرانی سید دانش آموزان مدرسه دست به تظاهرات می زنند. از مدرسه آلمانیها به مدرسه ایرانشهر و از آنجا با دارالفنون رفته ، مدارس را تعطیل می کنند و با هم به طرف مجلس حرکت می کنند. در بین راه از مردم هم افرادی به آنها می پیوندند. تظاهرات با شکوهی روی می دهد و با تیراندازی ماموران به سوی مردم دو نفر کشته می شوند و چیزی نمی گذرد که دولت  قوام سقوط می کند.

سید در 1321 هجری تحصیلات خود را به پایان برده ، در خرداد 1322 در شرکت نفت استخدام می گردد و بعد از مدت کوتاهی از تهران به آبادان انتقال می یابد. وضع نابسامان کارگران شرکت ، وی را رنج می دهد و دیگران را در حقوق خویش شریک می کند. علاقه ای بین کارگران شرکت نفت و سید به وجود می آید. وی شبها جلساتی برای آنها دائر می کند و وظایف دینی و اجتماعی شان را گوشزد می نماید.

وی در طی آموزشهای خویش یادآور می شود که نفت از آن ملت ایران است و خارجیان آمده اند تا برای ما کار کنند، نه اینکه ما را زیر سلطه خود در آورند و قسمتهایی از آبادان را در اختیار گرفته ، اجازه ورود به ما ندهند!

سید سیمای زشت استعمار را در کارها و فعالیتهای آنها نشان می دهد، می گوید:

این چیست که در چند جای شهر نوشته اند ((ورود ایرانی و سگ ممنوع ))!!

آنها ایرانیان را در ردیف سگ قرار داده اند. در حالی که خود مستخدم ما هستند.

شش ماه از ورود سید مجتبی به شرکت نگذشته است که یکی از انگلیسی ها با کارگری ایرانی حمله کرده ، وی را زخمی می کند. همان شب جلسه ای تشکیل می شود و قرار می گذارند که صبح قبل از شروع به کار در پالایشگاه جمع شوند.

سید شروع به سخنرانی می کند و چنین می گوید:

چون ما مسلمان هستیم و قصاص یکی از احکام ضروری ماست یا باید آن انگلیسی اینجا بیاید و در جلو جمع از این برادر ما پوزش بخواهد و یا اگر این کار را نکند، عین کتکی که به آن زده یا عین جراحتی که به او وارد کرده ، ما به او وارد می کنیم .

هنوز سخنان سید به پایان نرسیده بود که کارگران به خشم آمده ، به سالن آن انگلیسی رفته ، آنجا را خراب می کنند. پلیس دخالت می کند و فرد انگلیسی موفق به فرار می شود.

چند نفر از کارگران دستگیر می گردند. سید به خانه یکی از دوستانش رفته ، شبانه توسط یکی از لنجها از آبادان راهی نجف می شود.

فصل سوم مهاجر عاشق

سید مجتبی تجربه های زیادی از زندگی آموخته و زندگی مردمان بسیاری را دیده و با شیوه زندگی آنها آشنا شده است . اکنون در نجف اشرف برای انجام کاری آمده است و آن آموزش صحیح اسلام است ، آن گونه که بتواند مسیر حرکت او را در این دنیای رنگارنگ مشخص نماید.

هدف از زندگی چیست ؟ سید در ضمن آموزش می خواهد جواب این سوال را از آن سان که باید، در یابد. سعادت به استقبال سید آمده است . او می تواند در مدرسه قوام از مدارس حوزه علمیه نجف اقامت گزیند. در همان روزها علامه امینی در یکی از حجره های فوقانی مدرسه کتابخانه ای دایر کرده و به تاءلیف ((الغدیر)) مشغول است . این امر سبب می شود که مهاجر عاشق که تازه از ایران رسیده است با حضرت علامه امینی آشنا گردد.

سید که علوم مقدماتی را در تهران به انجام رسانیده ، در نجف به دنبال اساتیدی است که سطوح عالی را از آنها بیاموزد، از جمله اساتیدی که وی از آنها فقه و اصول ، تفسیر قرآن و اصول سیاسی و اعتقادی را آموخت ، نامبردگان ذیل اند:

1- حضرت علامه نستوه آیة الله امینی

2- حضرت آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی

3- حضرت آیة الله آقا شیخ محمد تهرانی

سید بزرگوار نواب از این سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه ، اصول فلسفه سیاسی اسلام را آموخت و با فقه سیاسی اسلام آشنا شد. در همین زمان که وی در نجف مشغول تحصیل است ، یکی از کتابهای کسروی به دستش می رسد. نوشته ای که مؤ لف در آن به حضرت امام صادق علیه السلام توهین نموده است .

ایشان کتاب را به چند تن از اساتید و مراجع تقلید نجف اشرف عرضه می دارد و حضرت آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی با صراحت حکم ارتداد نویسنده کتاب را اعلام می دارد.

جناب نواب به حکم وظیفه دینی خویش با تصمیمی قاطع رو به وطن خویش می گذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد.

پیش از حرکت او از نجف به ایران ، مردم تبریز و مراغه و سران برخی روزنامه ها به مقابله با احمد کسروی برخاستند و از دولت وقت درخواست نمودند تا وی را به جرم انتشار کتب گمراه کننده محاکمه کند.

دولت قدرت چندانی ندارد و از طرفی برنامه های پهلوی با کارهای کسروی ، چندان رو در رو نیست و در حقیقت هر دو در جهت اسلام زدایی گام بر می دارند و کارهای کسروی ، فعالیتهای دولت را تحت الشعاع قرار داده است ، از این رو به مقابله با وی برنیامد.

ایرادهای وی به اسلام بیشتر از کتب مبلغین آمریکایی و مستشرقین اخذ شده بود و اشکالهایی را که متوجه مذهب تشیع می ساخت ، غالب آنها را از علمای متعصب سنی مانند ابن حجر و موسی جارالله عالم سنی معاصر برگرفته بود.

نواب با قاطعیتی تمام وسائل زندگی را جمع کرده ، به طرف ایران حرکت می کند. وی که در بین راه اطلاع یافته بود کسروی در آبادان است به آبادان می رود. در یکی از مساجد بزرگ شهر سخنرانی می کند و او را به مناظره می خواند. ولی کسروی به تهران رفته بود. او نیز به تهران می آید و با تنی چند از آقایان تماس می گیرد و پس از مشورت به این نتیجه می رسد تا با وی به بحث بنشیند. آیة الله طالقانی ایشان را تشویق می کند و جناب وی به کلوپ کسروی می رود.

نواب چند روزی در مورد دین و مسائل اجتماعی با وی بحث می نماید. لیکن او قانع نمی شود. دو دستگی در جمع حاکم می شود. حرف آخر سید به کسروی این است که :

((من به تو اعلام می کنم و تو را به عنوان یک مانع نسبت به مذهب ، حتی نسبت به مملکتم می دانم .))

نواب جوان در طی جلساتی دلایل و براهین لازم را برای کسروی عرض ‍ می کند لیک دیگر گوش شنوایی برای وی باقی نمانده است . برای شاگرد مکتب توحید، مساءله ارتداد وی مسلم می شود و به فکر مقابله با این عنصر فاسد می افتد.

سید بزرگوار از حضرت آیة الله مدنی و آقا شیخ محمد حسن طالقانی برای تهیه اسلحه پول می گیرد و در ساعت 13 و 30 دقیقه روز بیست و سوم اردیبهشت سال 1324 کسروی در میدان حشمت الدوله هدف قرار می گیرد. اما به علت فرسودگی اسلحه موفقیت حاصل نمی شود. نواب به زندان می افتد و علمای ایران و نجف خواستار آزادی حضرت نواب می گردند و ایشان بعد از دو ماه با قید کفایت آزاد می گردد.

فصل چهارم فدائیان اسلام

در خواب جدم سیدالشهداء را دیدم که بازوبندی به بازویم بست و روی آن نوشته شده بود: ((فدائیان اسلام ))

روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی

حضرت نواب با آزادی از زندان به فکر تشکیل ((فدائیان اسلام )) می افتد، تا به وسیله آن با عنصار فاسد در جامعه به مبارزه برخیزد و با انتشار اعلامیه ای موجودیت فدائیان اسلام را اعلان می دارد.

او در بر پایی این سازمان اسلامی می گوید:

در خواب جدم سیدالشهداء را دیدم که بازوبندی به بازویم بست و روی آن نوشته شده بود: ((فدائیان اسلام ))

باانتشار اعلامیه مسلمانان غیور را متوجه فدائیان اسلام می نماید و افرادی به گروه او می پیوندند. ساعت 10 صبح روز بیستم اسفند ماه 1342 آیات قهر الهی آشکار می شود و کسروی توسط چهار تن از فدائیان اسلام سید حسین و سید علی امامی ، جواد مظفری و علی فدایی از میان برداشته می شود تا جامعه اسلامی به حرکت خود در مسیر الهی ادامه دهد.

فدائیان اسلام ، با بانگ تکبیر از محوطه دادگستری دور می شوند و در حین پانسمان زخمهای خود در بیمارستان سینا دستگیر می گردند.

رهبر فدائیان به مشهد الرضا علیه السلام می رود، و از راه شمال به آذربایجان ، همدان و کرمانشاه راهی می شود. در بین راه روحیه عشایر را مورد ارزیابی قرار می دهد و با علمای شهرستانها تماس حاصل کرده ، در خواست می کند تا برای آزادی فدائیان اسلام تلگرافهایی به دولت بفرستند و خود از همانجا به نجف اشرف می رود.

در همین ایام حضرت آیة الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی وفات می یابد. به همین مناسبت عده ای از دولتمردان ایران برای عرض تسلیت به مراجع نجف از طرف شاه راهی نجف می شوند.

در یکی از مجالس که فرستادگان شاه حضور دارند. جناب نواب منبر رفته ، ضمن حمله شدید به دولت ((قوام السلطنه )) (نخست وزیر وقت ) می گوید:

چطور شما برای فوت یک نفر روحانی بزرگ به نجف آمده و به مقامات روحانی تسلیت می گویید در حالی که روحانی دیگری همچون آیة الله سید ابوالقاسم کاشانی را در ایران به جرم دفاع از اسلام به زندان افکنده اید؟!

ایشان آزادی حضرت آیة الله کاشانی و فدائیان اسلام را در جلسه مطرح نماید و حوزه علمیه نجف اشرف آزادی زندانیان را از مقامات مسئول می خواهد و پس از چندی خوسته شان جامه عمل می پوشد.

بعد از آزادی آیة الله کاشانی دیدارهایی با ایشان صورت می گیرد. جناب نواب نظرات خود را به ایشان عرضه می دارد و اعلام می کند و که در صدد ایجاد حکومت اسلامی در ایران است .

حضرت آیة الله کاشانی از مبارزان و مجاهدان بزرگ عصر خویش است و در گذشته در جنگ انگلیس با عراق شرکت فعال داشته و در اثر همین فعالیتها به ایران تبعید شده است اینک با نواب میثاق می بندد تا در ایران حکومت اسلامی بنا نهند.

شهر پیامبران

16 مه 1916 انگلیس و فرانسه پیمانی نهانی درباره تقسیم منطقه آسیایی ترکیه بستند که به نام ((موافقت نامه سایکس - پیکو)) خوانده شد و بر پایه آن قرار شد فلسطین زیر سرپرستی هیاءتی بین المللی که شکل آن بعدها با توافق روسیه تزاری تعین خواهد گشت ، اداره شود. ولی بریتانیا از امضای این پیمان ، هدفی جز انجام یک مانور نداشت و همواره در پی آن بود که فرصتی به دست آورد و شانه از زیر بار تعهد خود خالی کند.

فعالیتهای استعمارگران انگلیس دیگر بار مردم مسلمان ایران را به خشم آورد. روز جمعه سی ویکم اردیبهشت 1327 آیة الله کاشانی و جناب نواب صفوی قطعنامه ای مبنی بر اظهار همدردی با عربهای اهل فلسطین صادر نمودند. روزهای بعد محلهایی برای نام نویسی داوطلبان جنگ با یهود در مراکز مختلف شهر افتتاح شد و پنج هزار نفر ثبت نام کردند. در پی ثبت نام مردم غیور ایران فدائیان اسلام اعلامیه ای صادر کردند و از دولت اجازه حرکت به سوی فلسطین خواستند.

دولت که خود از سر سپردگان غرب است برنامه اعزام به فلسطین را لغو می کند. چه او از پیش برای تاءسیس دولت یهود افرادی چون سید ضیاءالدین طباطبایی را به کمک صهیونیستها فرستاده است .

غرب برای از میان برداشتن نیروهای فعال و مذهبی به رهبری آیة الله کاشانی و نواب طرحی را پی می ریزد و آن ترور شاه است . او که عنصری غیر مفید شناخته شده است باید از میدان خارج شده ، ((علی رضا)) یا ((رزم آرا)) جای او را بگیرد.

در روز 15 بهمن ، شاه در دانشگاه به وسیله ناصر فخر آرایی (عضو جوانان حزب توده ) مورد هدف قرار می گیرد. تیرها از کنار لبش رد می شوند و سرتیب صفاری و سرتیپ اختری ، فخر آرایی را از بین می برند.

صبح روز شانزدهم حزب توده منحل اعلام می شود و کلوپ و باشگاهش و حزبش را چپاول می کنند و به تاراج می برند.

روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی

در شب 16 بهمن تانک به در خانه حضرت آیة الله کاشانی می آید. ایشان را دستگیر نموده ، به قلعه فلک الافلاک در خرم آباد می فرستند. عده ای از روحانیان مبارز هم دستگیر می گردند. سید عبدالحسین واحدی - فرد شماره دو فدائیان اسلام - از آن جمله است .

نواب چهل تن از لوستان و فدائیان اسلام را روانه قم می کند تا با توسل به آیة الله بروجردی ایشان را آزاد کنند. موقعیتی حاصل نمی شود و منزل آیة الله بروجردی محاصره می شود. بعد از ده روز از گذشت این ماجرا جریان فدائیان اسلام از خانه خارج شده ، با یک اتوبوس راهی تهران می شوند. در حسن آباد جلو آنها گرفته ، همگی به زندان منتقل می شوند. آیة الله کاشانی هم که در فلک الافلاک زندانی است ، به لبنان تبعید می گردد.

نامه های سرخ

دوره مجلس پانزدهم رو به اتمام است . دولت وقت استیضاح می شود و از دزدی و چپاول اموال عمومی سخن به میان می آید و مسائل شرکت نفت مطرح می گردد. شاه در صدد بر می آید متممی برای قانون اساسی نوشته شود که در آن سه اصل زیر بیاید:

1- نمایندگان مجلس فرماندهی کل قوا را در اختیار شاه قرار دهند.

2- مجلس سنا تاءسیس گردد.

3- انحلال مجلسین در اختیار شاه باشد.

همچنین قرار بود ((مذهب حقه جعفری )) الغا و از رسمیت بیفتد، که در این زمان جناب نواب پانزده نامه با جوهر قرمز به پانزده وکیل انتصابی (انتخابی - فرمایشی ) نوشته ، در آن مخالفت خود را اعلان می دارد.

روزی که قرار است مجلس تشکیل گردد، جلسه ای بر قرار نمی شود و با بیست و چهار ساعت (48 ساعت ) تاءخیر این ماده از دستور جلسه حذف می گردد.

به ترتیب ، انتخابات مجلس سنا و ملی انجام می شود. لیکن آراء ملت کنار نهاده می شود وکلای دولتی به مجلس می روند. این مساءله و تمامی مسائل دولتی با وزیر دربار وقت ، هژیر بود. به همین علت او در روز جمعه دوازدهم محرم در مسجد سپهسالار به دست سید حسین امامی مورد حمله قرار می گیرد و یک روز پس از واقعه چهاردهم آبان 1328 هجری شمسی به هلاکت می رسد. وی تبعید آیة الله کاشانی را خود برنامه ریزی کرده و دستور داده بود.

با اعدام انقلابی هژیر، تاریخ افتتاح مجلس سنا تغییر می کند و انتخابات مجلس شورای ملی که با تمهیدات وی صورت گرفته بود، از طرف رئیس ‍ انجمن نظارت باطل اعلام می شود. شاه روحیه خود را باخته ، با هواپیمای اختصاصی ترومن به سمت آمریکا پرواز می کند.

سید حسین امامی دستگیر و پس از پنج روز به شهادت می رسد. فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه ای از مقام شهید تجلیل به عمل می آورند. انتخابات دوره شانزدهم مجلس برگزار می گردد و آیة الله کاشانی با استقبال بی نظیری به میهن اسلامی باز می گردند.

تابوت

از مدتها پیش مقبره ای برای رضا خان ساخته شده بود ولی این ناآرامگاه همچنان خالی بود. دیکتاتور خارج از کشور مرده بود و فرزندش جراءت نداشت جسد وی را به ایران بازگرداند. یاد ستم رضاخانی حرکت امت اسلامی را توفنده تر می ساخت .

بعد ازتهیه مقدماتی شاه خواست جسد رضا خان را از مصر به ایران منتقل نماید و به برپایی مجالس و استقبال مردم همراه سازد. نواب صفوی از نقشه دولت آگاه می شود و به قم رفته ، بعد از درس آیة الله بروجردی در مدرسه فیضیه به سخنرانی می پردازد. این شیوه تا روز دفن ادامه می یابد. از آن رو آرزوی رژیم عملی نمی شود و دیکتاتور بی هیچ تشییعی دفن می گردد.

ملی شدن صنعت نفت

خرداد 1329 علی منصور بی هیچ مقدمه ای استعفا می دهد و رزم آرا به نخست وزیری می رسد. وی مورد تاءیید انگلیس و آمریکاست و آیة الله کاشانی این مساءله را در طی اعلامیه ای فاش می سازد و لایحه ((گس - گلشائیان )) از طرف کمیسیون مجلس رد می شود. آیة الله کاشانی طی بیانیه ای با تاءکید بر ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور از مردم می خواهد با پافشاری خویش طرفداران شرکت نفت را به اطاعت خود وادارند.

رزم آرا در نظر دارد نهصفت ملی کردن صنعت نفت و مبارزات ضد استعماری مردم را عقیم سازد. آیة الله کاشانی و جبهه ملی در از بین بردن رزم آرا وحدت نظر دارند. لذا با استمداد از فدائیان اسلام در صدد از بین بردن وی بر می آیند. خلیل طهماسبی این مسولیت را بر عهده می گیرد. شاه این خبر را شنیده ، خشنود می شود. چه اینکه رزم آرا برای خود وی نیز خطرآفرین است . اطرافیان شاه به او می فهمانند که ترور رزم آرا، حکم شمشیر دولبه را دارد که یک طرف آن متوجه رزم آرا و طرف دیگرش متوجه خود اوست . یعنی آگر رزم آرا زنده بماند، بهترین بهانه به دست او خواهد افتاد و تحت این عنوان تمام مخالفان و حتی خود شاه را از میدان بیرون خواهد کرد. به همین سبب نابود کردن رزم آرا به گونه ای دیگر طرح ریزی می شود. یکی از گروهبانهای دیگر ارتش در لباس غیر نظامی ماءمور انجام کار می گردد، که هموراه با علم وزیر کار بلافاصله پشت سر رزم آرا حرکت کنند. او ماءمور بود همین که طهماسبی مبادرت به تیراندزای کرد. باگلوله کلت وی (رزم آرا) را بکشد.

خلیل در مجلس ختم آیة الله فیض وی را مورد حمله قرار می دهد و با گلوله گروهبان شاه رزم آرا از پای در می آید.

قتل رزم آرا زنگ خطری برای نمایندگان وابسته به انگلیس در مجلس ‍ شانزدهم است که مانع ملی شدن نفت بودند. فدائیان اسلام با از بین بردن رزم آرا، ملی شدن صنعت نفت را می خواستند. اصلی که پس از بازگشت آیة الله کاشانی از تعبید، هر چه بیشتر روی آن تاءکید می شد.

فردای روزی که رزم آرا کشته شد، کمیسیون نفت به اتفاق آرا، اصل ملی شدن نفت در سراسر کشور را می پذیرد و ملت مسلمان ایران به آرزوی خویش نائل می آیند.

منشور حکومت اسلامی

جناب نواب صفوی با تاءلیف کتابی تحت عنوان ((جامعه و حکومت اسلامی )) و انتشار آن در آبان سال 1329 روش صحیح حاکمیت را بیان می دارد. او معتقد است جز با حرکت ریشه ای و تقویت فرهنگ اصیل اسلامی در جامعه با استکبار جهانی نمی توان مقابله کرد. این سید مجاهد به پیروی از نامه حضرت امیرالمؤ منین علی (ع ) به مالک اشتر، اصول سیاسی اسلام رابه مردم بیان می کند و به شاه و غاصبان حکومت هشدار می دهد که در صورت اجرای نکردن دستورهای اسلامی به دست فرزندان مقتدر و فداکار اسلام از بین خواهند رفت .

نواب صفوی در جهت نیل به حکومت اسلامی و استقرار مدینه قرآنی غدیر گام بر می دارد و خود را به قالبهای نظام مشروطه محدود نمی سازد. در این مسیر وی علاوه بر استادش در نجف اشرف (علامه امینی )، از حضرت امام خمینی در حوزه عملیه قم منشور حکومت اسلامی را فرا می گیرد و بی محابا به برپایی آن نظام مقدس اقدام می نماید.

نواب در زندان مصدق

تیرماه سال 1330 وقتی نواب از خانه یکی از افراد فدائیان اسلام خارج می شود، از سوی ماءموران آگاهی دستگیر و زندانی می گردد.

سید به خاطر سخنرانی دو سال پیش در آمل و شکستن شیشه مشروب فروشی به زندان می افتد. این در حالی رخ می دهد که مصدق نخست وزیر این دوره است .

حقیقت این است که نواب صفوی خواستار اجرای احکام اسلامی و در مراحل بعد، تاءسیس نظام اسلامی است لیکن مصدق و جبهه ملی موافق او نیست . پس از دستگیری نواب (رهبر فدائیان اسلام ) افرادی که پیش از وی دستگیر شده بودند، آزاد می شوند. سید محمد واحدی از آن جمله است . واحدی نامه ای به مصدق نوشته ، خواستار آزادی رهبر فدائیان اسلام می گردد و با جواب نامساعد وی ، در اواخر مرداد 1330 فدائیان اسلام اعلام برگزاری مراسم سخنرانی داده ، در پی آن 38 نفر از آنها بازداشت و تبعید می شوند. نواب صفوی با شنیدن این خبر اعتصاب غذا می کند و آیة الله سید محمد تقوی خوانساری و آیة الله صدر طی نامه های جداگانه ای به آیة الله کاشانی و دادستان وقت آزادی رهبر فدائیان اسلام و تبعیدیها را خواستار می شوند. پس از یکی دو روز تبعیدیها باز می گردند و نواب پس سه ماه حبس در عصر مصدق آزاد می گردد.

کنگره اسلامی

شب معراج رسول اکرم (ص )، 27 رجب 1350 ق . مطابق با 1931 م . است . از اندیشمندان اسلامی دورترین نقاط جهان دعوت به عمل آمده تا خشم امت اسلامی را در مورد انتقال اراضی مسلمانان به یهودیها به معرض ‍ نمایش گذارند و نظرات خویش را برای آزادی قدس بیان دارند.

یازدهم شهریور 1332 مجاهد نستوه دست به این سفر مقدس می زند تا با حمایت از مردم مسلمان فلسطین ، سیاست صهیونیستی انگلستان را محکوم سازد. مسیر حرکت نواب از ایران به بغداد و از آنجا به بیروت و بیت المقدس است . وی در اولین جلسه از جلسات شش روزه کنگره عظیم اسلامی با نطقهای حماسی خویش به زبان عربی ، فریاد بیدار باش سر می دهد و زمانی که برای تماشای بخش اشغالی قدس می روند با لحنی آمرانه همراهان را به نماز می خواند، نماز در مسجد مخروبه ای که در یک کیلومتری شهر قدس قرار دارد. وی می گوید:

هر کس آماده شهادت است ، همراه ما شود.

تمامی اعضا به امامت آن سید مجاهد نماز می گزارند. سربازان اسرائیلی مسلح ، دست روی ماشه مسلسلها، از کار سید در حیرت می مانند. سید با این حرکت یادآور می شود که برای آزادی باید با پرچم سرخ شهادت به میدان رفت .

تا بیکرانها

پس از پایان کنگره اسلامی ، نماینده جمعیت اخوان المسلمین مصر با نواب صفوی آشنا می شود و شیفته وی می گردد و از او دعوت می کند تا به سفر خویش ادامه داده ، از مصر هم دیدن نماید. نداشتن امکانات مالی این سفر را به تعویق می اندازد. تا حضرت علامه امینی زمینه سفر را آماده می سازد.

دولت ژنرال نجیب بر سر کار است و در بین آنها بر سر قدرت بین نجیب و عبدالناصر کشمکش وجود دارد. در این حال دو جوان از جمعیت اخوان المسلمین به شهادت رسیده اند و از نواب دعوت می شود تا در دانشگاه الازهرا قاهره سخنرانی کند.

ماءموران نظامی با شلیک تیر نظم مجلس را بر هم می زنند و چند نفر پلیس ‍ نواب را تحت الحفظ به وزارت کشور می برند و مورد بازجویی قرار می دهند. سید می گوید: در مصر باید احکام قرآن اجرا گردد. باید مصر وابستگی خود را قطع کند و کانال سوئز ملی شود.

دولت مصر جمعیت اخوان المسلمین را منحل اعلام می کند و اخراج فوری نواب را صادر می نماید اما بعد دستور پذیرایی وی به حسن البائوری (وزیر اوقاف مصر) ابلاغ می شود. نواب طی ملاقاتهایی با نجیب و جمال عبدالناصر، موقعیت اخوان المسلمین را برای تحکیم دولت انقلابی مصر یادآور می شود.

دام اهریمن

روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی

بعد از رخداد 28 مرداد 1333، سه پیشنهاد از طرف شاه ، توسط امام جمعه به نواب داده شد. وی صد هزار تومان وجه نقد به همراه داشت تا با قبول پیشنهاد به نواب دهد.

پیشنهادهای اهریمنی شاه که برای به دام انداختن نواب چیده شده بود، عبارتند از:

1- در یکی از کشورهای اسلامی به عنوان سفیر اعزام گردد.

2- منزلی برای وی در نظر گرفته شود و محل جلوس ایشان باشد و ماهی ده هزار تومان حق سفره پرداخت شود.

3- با همکاری شما یک حزب بزرگ اسلامی تشکیل شود و مخارج آن را دربار تاءمین نماید.

نواب با کمال قاطعیت به امام جمعه می گوید: ((خجالت نمی کشی مرا به درگاه معاویه دعوت می کنی ؟))

امام جمعه وجه نقد را برداشته ، به سرعت می رود. پیش از آن برای رهبر فدائیان اسلام تولیت آستان قدس رضوی پیشنهاد شده و ایشان رد کرده بود.

پیمان شیطانی

پیمان شیطانی سنت و  مساءله ای است که پس از آمدن نواب به ایران پیش آمده است . در این پیمان هشت ماده ای تلاش بر آن است تا امنیت خاورمیانه به سود امپریالیزم آمریکا و انگلیس تضمین گردد و با خطر کمونیزم مقابله شود. در واقع با وارد شدن ایران به این پیمان ، ایران پایگاه نظامی آمریکا در منطقه شناخته خواهد شد. رهبر فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه ای مخالفت خویش را ابلاغ کرد و گفت :

((مصلحت مسلمین دنیا پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک نظامی جهان و پیمانهای دفاعی نبوده ، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت یک اتحادیه دفاعی و نظامی مستقلی تشکیل دهند.))

بدین وسیله نواب آشکارا در مقابل آمریکا و مهره های دست نشانده آن قرار گرفت و به آنها اعلان جنگ داد. این زمانی است که وی به همراه یارانش در این حرکت الهی یکه تاز میدان نبرد با استکبار جهانی هستند.

اعدام انقلابی حسین علا، نخست وزیر و طرف ایرانی در انعقاد پیمان سنتو مورد نظر رهبر فدائیان اسلام بود. یاران بسیج می شوند تا وی را قبل از خروج از ایران اعدام کنند. ذوالقدر در مسجد شاه و سید عبدالحسین واحدی در آبادان این مهم را بر عهده گرفتند. در این نبرد رهبر فدائیان اسلام و یاران ایثارگرش می دانستند که با این اقدام مهر شهادت بر شناسنامه زندگی پربارشان خواهد خورد، از این رو مشتاقانه دست به این کار می زدند. آنان کسانی بودند که سالها چوبه دار بر دوش خویش حمل می نمودند و خونریز طلب می کردند تا با شهادت ، سعادت ابدی را در آغوش کشند و به لقای محبوب رسند.

روز پنجشنبه 25/8/34 مجلس ترحیمی به مناسبت فوت مصطفی کاشانی فرزند ارشد آیة الله کاشانی در مسجد شاه

روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی

منعقد بود. ساعت 45/3 بعد از ظهر حسین علا در مسجد حاضر شد. مظفر علی ذوالقدر به وی حمله برد. ولی بعد از شلیک تیری ، فشنگ دوم در لوله گیر کرد. وی تنها توانست علا را مجروح نماید و خودش به دست ماءموران دستگیر شد.

رهبر فدائیان اسلام به همراه یارانش در منزل آیة الله طالقانی و پس از آن در خانه حمید ذوالقدر به سر می برند. ماءموران عصر چهارشنبه 1/9/1334 به منزل ذوالقدر وارد می شوند و نواب صفوی و سید محمد واحدی را دستگیر می کنند. حسین علا با جراحتی که دارد، راهی بغداد است . سید عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی برای اعدام وی لحظه شماری می کنند تا در صورت عدم موفقیت ذوالقدر، وی را به هلاکت رسانند، لیکن در 1/9/34 شناسایی و دستگیر می گردند. عبدالحسین واحدی در اتاق تیمور بختیار به دست وی به شهادت می رسد و اعدام مهره استعمار با عدم موفقیت روبرو می شود همزمان با دستگیری فدائیان اسلام ، آیة الله کاشانی نیز بازداشت می گردد.

فصل پنجم تابیکران

روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی

به او ندایی می رسد که رفتنی است . وضوی عشق می سازد و به نماز می ایستد. نماز عشق . او به خون وضو می سازد تا نماز عشق راست آید.

25 دی ماه 1334 بیدادگاه دژخیم به سید مجتبی نواب صفوی و سه یار فداکارش حکم اعدام می دهد. آنان در 27 همان ماه مطابق با سالگرد شهادت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به خل شهدا می پیوندند. وی به هنگام شهادت ، در لحظه های آخر حیات با لحنی دلنواز آیاتی از قرآن کریم را تلاوت نموده ، بانگ اذان سر می دهد و نزدیکیهای طلوع فجر به آسمانیان می پیوندد. شهدا در مسگرآباد به خاک سپرده می شوند. وقتی تصمیم گرفته می شود تا آنجا پارک شهر شود شبانه از تهران به قم انتقال یافته و در ((وادی الاسلام )) جای می گیرند.

شهید نواب صفوی در دی ماه 1326 با نیره السادات احتسام رضوی ازدواج کرده بود طی 8 سال زندگی با هم دارای سه فرزند دختر می شوند، تولد فرزند سوم پس از شهادت اوست .