تبیان، دستیار زندگی
ته این‏جانب احمد بهشتى در سال 1314 شمسى در اسلام آباد (میانده سابق) از روستاهاى بخش شیبكوه شهرستان فسا در خانواده‏اى روحانى متولد شدم.پدرم مرحوم حجّة السلام و المسلمین حاج شیخ عبدالمجید بهشتى در روستاهاى بخش مزبور و روستاه...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آیت الله استاد آقاى دکتر احمد بهشتی دامت برکاته

این‏جانب احمد بهشتى در سال 1314 شمسى در اسلام آباد (میانده سابق) از روستاهاى بخش شیبكوه شهرستان فسا در خانواده‏اى روحانى متولد شدم.
پدرم مرحوم حجّة السلام و المسلمین حاج شیخ عبدالمجید بهشتى در روستاهاى بخش مزبور و روستاهاى بخش كردیان جهرم اقامه نماز جمعه و جماعت مى‏كرد و از طریق منبر به ارشاد مردم مى‏پرداخت. او به قدرى در معاشرت با مردم صفا و صمیمیّت داشت كه كم‏تر كسى بود كه تحت تأثیر تذكرات، مواعظ و ره‏نمودهایش قرار نگیرد. در مبارزه با منكرات، سرسخت و صریح اللّهجه و بى پروا بود. به همین علّت، هم احترام و هم رعب داشت و با وجود و حضور او حتى خوانین و مالكان به خود اجازه تخلّف و كج‏روى نمى‏دادند.
ساده زیستى، زهد و پارسایى، اخلاص و پرهیز از تجمّلات به او جاى‏گاه معنوى بسیار با اهمّیّتى بخشیده بود. به یاد دارم یكى از مالكان متدیّن منطقه جهرم كه اهل ذكر و ورد و تهجّد و توسّل بود(مرحوم حاج محمد حسن دهقانى) مى‏گفت: من در تمام عمرم در نماز به دو كس اقتدا كرده‏ام: یكى مرحوم آیةاللّه حاج میرزا آقا اصطهباناتى - كه از مراجع مقیم نجف بود - و دیگرى پدر تو مرحوم حاج آقا بهشتى.
او تا سال 1345 شمسى در قید حیات بود. در آن سال بر اثر یك بیمارى مزمن و طولانى دار فانى را وداع گفت و به لقاى خداوند نایل گشت. عشق وافرى به اهل بیت(ع) داشت. به هنگام روضه‏خوانى، خودش بیش‏تر از مستعمان مى‏گریست. او چند سال پیش از ارتحال در روستایى كه زادگاهش بود، بر تپّه‏اى به نام قلات براى خود قبرى حفر كرد و گاه‏گاهى تنها به آن‏جا مى‏رفت و لحظاتى در قبر مى‏خوابید تا همواره به یاد موت باشد و اكنون نیز در همان‏جا مدفون است. پیش از او كسى در آن‏جا دفن نشده بود؛ ولى اكنون عدّه‏اى از افراد مؤمن - و از جمله فرزند شهیدم دكتر محسن بهشتى طبق وصیّت خودش - در آن‏جا مدفون‏اند.
مادرم نیز نمونه زهد و پارسایى و تقوا و تهجّد بود. او در سال 1367 شمسى به زیارت بیت اللّه الحرام تشرّف یافت. حوادث تلخ آن سال كه منجر به شهادت چهارصد نفر از حاجیان ایرانى شد، به او صدمات شدیدى وارد كرد. در نتیجه بیمار شد و سه روز بعد از بازگشت به ایران از دنیا رفت و در كنار همسر خود به خاك سپرده شد.
در دوران كودكى
من، روستاى ما مدرسه نداشت؛ ولى مكتب‏خانه داشت. چند ماهى در زادگاهم و چند ماهى در روستاى موسویه جهرم (دهزیر سابق) به مكتب‏خانه رفتم و قرآن و سواد فارسى را آموختم. سپس نزد پدرم به آموزش نصاب الصّبیان، جامع‏المقدّمات، شرح قطر، سیوطى، تبصرة المتعلّمین علّامه حلّى و شرائع‏الاحكام پرداختم.
تولد و دوران كودكىدوران تحصیل
مهاجرت به قم
فعّالیّت‏هاى قلمى
تألیفات و ترجمه‏ها
تدریس در حوزه و دانشگاه
فعّالیّت‏ها و مبارزات سیاسى و اجتماعى
الف) قبل از پیروزى انقلاب



ب) بعد از پیروزى انقلاب پدر و مادرم شدیداً به تحصیل فرزندان خود علاقه داشتند. از این رو، در سال 1328شمسى به همراه پدرم به شیراز آمدم و در مدرسه آقاباباخان مشغول تحصیل علوم حوزوى شدم. در آن سال‏ها از محضر مرحوم آیةاللّه حاج سیّد حسین آیةاللّهى - كه بعدها امام جمعه جهرم شد و سال گذشته(1379ش.) از دنیا رفت - و برادر بسیار خوش استعدادش مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج سیّد حسن آیةاللّهى بسیار بهره بردم.

پدرم عائله‏مند بود و خرج تحصیل فرزندان را به سختى تأمین مى‏كرد. مادر ما با مختصر كار بافندگى، كسرى مخارج ما را كه روزانه از ده ریال تجاوز نمى‏كرد، فراهم مى‏ساخت.
در عین حال خداوند، هم به ما همّت و پشت‏كار داده بود و هم تدریجاً اسباب موفقیّت و توسعه زندگى را خودش فراهم كرد.
با بهره‏گیرى از محضر اساتیدى چون مرحوم آیة اللّه حاج عالم آیةاللّهى و مرحوم آیةاللّه حاج شیخ محمد على موحّد - كه مدرسه آقا بابا خان را اداره مى‏كرد - كم كم دو جلد لمعه، معالم و قوانین را تمام كردم و با انتقال به مدرسه هاشمیّه شیراز - كه متأسّفانه اینك در حال انهدام است - نزد مرحوم آیةاللّه حاج میرزا على اكبر ارسنجانى كه مدرّس و سرپرست مدرسه مزبور بود به تحصیلاتم ادامه دادم و پس از كودتاى 28 مردادماه 1332 با مرحوم آیةاللّه حاج سیّد نور الدّین حسینى كه سرپرستى مدرسه خان شیراز را بر عهده داشت و این حقیر چند ماهى در آن مدرسه اقامت داشتم، آشنا شدم و در جلسات درس تفسیر وى كه رونق خاصّى داشت، حضور یافتم. این آشنایى منشأ تحوّل روحى من بود. او مجتهد و مرجعى سیاست‏مدار بود و عملاً پیوند دین و سیاست را تجربه مى‏كرد. در ماجراهاى سیاسى فعّال بود. در اعدام نوّاب صفوى و یارانش در جلسات درس و منبرها زبان به اعتراض گشود. با بهائیت شیراز - با وجود سیاست مماشات رژیم - درگیر شد و شخصاً دستور تخریب خطیرة القدس را كه در خیابان احمدى شیراز بود، صادر كرد و خود بر این كار ناظر بود و افسرى كه براى مقابله آمده بود، مجروح گردید، شاید سال 1333 شمسى بود كه به پیشنهاد و اصرار آن مرحوم، این‏جانب لباس روحانیّت پوشیدم. او در سال 1335 شمسى در روز ولادت امیرالمؤمنین على(ع) زندگى را بدرود گفت و چون مرگش غیر مترقّبه بود، همه گفتند: توطئه‏اى در كار بوده است. فقدان او در من تأثیر دردناكى داشت و در رثایش اشعارى سرودم.
در این‏جا باید یادى هم از مرحوم آیةاللّه حاج شیخ ابوالحسن حدایق، مدرّس و سرپرست مدرسه منصوریّه شیراز كنم كه در زهد و پارسایى و اخلاص، شهره آفاق بود و این‏جانب مدّت كوتاهى در درس رسائل ایشان حضور یافتم و از انفاس قدسیّه ایشان بهره‏ها گرفتم.پ
س از رحلت مرحوم آیةاللّه حاج سیّد نورالدّین، تصمیم گرفتم كه از محضر مرحوم آیةاللّه حاج شیخ بهاءالدّین محلّاتى بهره‏مند شوم. درس خارج اصول ایشان و درس نزدیك به خارج مكاسب ایشان كه صبح و عصر برگزار مى‏شد و درس تفسیر ایشان كه مدّت كوتاهى ادامه یافت، براى من بسیار ارزنده و آموزنده بود. او نیز روحانى متین و موقّر و سیاست‏مدارى بود. او از شا گردان برجسته آقا ضیاء عراقى و خود از مراجع تقلید بود. او درایت، متانت، فقاهت، سیاست و اخلاق را به هم آمیخته بودو در تهذیب و تربیت نفوس، ید طولایى داشت.
در این‏جا ناگزیرم از استاد كفایه خود مرحوم آیةاللّه حاج شیخ محمود شریعت زرقانى هم یاد كنم. درس اصول او در خانه، گویى حوزه پربار نجف را به شیراز آورده بود. زمانى كه در قم قسمتى از درس كفایه مرحوم آیة اللّه سلطانى طباطبائى را درك كردم، به حق شهادت دادم كه شریعت از سلطانى چیزى كم ندارد. جز این‏كه سلطانى در حوزه بزرگى چون حوزه قم تدریس مى‏كرد و او در حوزه كوچكى چون حوزه شیراز.
از تحصیلات كلاسیك هم گزارشى بدهم. من علاقه داشتم كه از علوم روز بیگانه نباشم و حتماً مدرك تحصیلى بگیرم. از این‏رو، پس از گذراندن امتحانات متفرّقه ششم ابتدایى در سال 1333 شمسى طى سه سال پیاپى دروس دوره متوسّطه را به صورت داوطلب، امتحان دادم و در سال 1336 شمسى به اخذ دیپلم متوسّطه در رشته ادبیّات نایل شدم. آن سال‏ها انجام چنین كارى جرأت و جسارت مى‏خواست. روحانیّت، به دلیل ضربه‏هایى كه از رژیم خورده بود، از این‏گونه كارها استقبال نمى‏كرد. براى همین من نتوانستم در مدرسه آقاباباخان ادامه تحصیل دهم، چرا كه مدرّس مدرسه مزبور، به شدّت مخالفت مى‏كرد. با ورود به مدرسه خان و مدرسه هاشمیّه، این محدودیّت كم شد یا به صفر رسید. در سال 1335 شمسى كه امتحانات پنجم متوسّطه را مى‏گذرانیدم، دو سه ماهى در محضر درس مرحوم آیةاللّه حاج سیّد نورالدّین حاضر نشدم. پس از پایان امتحانات، یك روز بعدازظهر به منزل ایشان رفتم. چند نفر از طلّاب هم حاضر بودند. او علّت غیبت مرا از درس جویا شد. من كه قدرى بیمناك بودم، از دادن جواب صریح طفره رفتم و به‏طور سربسته گفتم كه گرفتار بودم؛ ولى یكى از طلّاب مرا لو داد و گفت: درس جدید مى‏خواند. حقیقتاً دچار اضطراب شدم. نمى‏دانستم چه واكنشى نشان مى‏دهد؛ ولى او زبان به تحسین گشود و گفت: زبان هم مى‏خوانید؟ گفتم: آرى. گفت: بسیار خوب است. طلّاب و علماى آینده باید از علوم روز و زبان خارجى اطلاع داشته باشند. او با این سخن خود، شوق وافرى در من نسبت به فراگیرى علوم، ایجاد كرد.
به هر حال، تا سال 1338 شمسى در شیراز ماندم و از محضر علما و بزرگانى كه اكنون همه آنان در خاك آرمیده و به جوار رحمت حق شتافته‏اند، بهره بردم.پدرم اهل فلسفه نبود؛ ولى بسیار علاقه به فلسفه داشت و همواره مرا تشویق مى‏كرد كه فلسفه بخوانم. مرحوم آیةاللّه حاج سیّد نورالدّین شدیداً گرایش فلسفى داشت و در بحث‏هاى تفسیرى كاملاً از فلسفه مایه مى‏گذاشت. خودش مى‏گفت: بهترین مفسّر كسى است كه ملل و نحل بداند. او خودش اظهار مى‏داشت كه بر اسفار حاشیه نوشته است. او فقیه، متكلّم، اصولى، مفسّر و فیلسوف و به قول خودش عالم ملل و نحل بود. مى‏گفت: براى خواندن فلسفه از پدرش اجازه گرفته است. پدر به این شرط اجازه داده است كه او در فلسفه، مقلّد نباشد.
در شیراز، تنها استاد پر مایه و جامع حكمتین، حضرت سیّد حسین جهبذ - كه در لباس روحانیّت، الگوى خدمت بى‏ریا و بى توقّع بود و با مختصرى كشاورزى امرار معاش مى‏كرد و روزانه در حجره كوچك خود در مدرسه هاشمیّه به طلّاب، علم و عمل مى‏آموخت - تدریس فلسفه را بر عهده داشت، این زمینه‏ها شوق فلسفه آموختن را در قلب جوانى چون من - كه شدیداً تحت تأثیر پدر و اساتید گران‏مایه‏ام بودم و علماً و عملاً آنان را اسوه و الگوى خودم قرار داده بودم - شدّت بخشید؛ ولى در عین حال، محتاط بودم. ناچار از مدرّس مدرسه هاشمیّه مرحوم آیةاللّه ارسنجانى كسب تكلیف كردم. او كه همواره مشوّق و ناظر بر كارها و برنامه‏هاى من بود، بزرگوارانه به من فرمود: اگر شخص دیگرى با من مشورت مى‏كرد، مى‏گفتم: نخوان؛ ولى به تو مى‏گویم: بخوان. درود بر روان پاك او و همه اساتیدم كه چگونه ذرّه پرورى مى‏كردند و بدون امر و نهى و دخالت و با تشویق و محبّت، به هدایت، ارشاد، تربیت و تهذیب من مى‏پرداختند.د
یگر تردیدى به دل راه ندادم. از مرحوم استاد جهبذ تقاضا كردم كه برایم شرح منظومه حكیم سبزوارى بگوید. او با آغوش باز پذیرفت بخش منطق شرح منظومه را براى من تدریس كرد. در بحث مغالطات، حسّاسیّت نشان داد و از من جزوه تحقیقى خواست. آن سال‏ها چنین كارى بى‏نظیر بود. نوشتن جزوه تحقیقى براى من بركاتى داشت. از آن پس متوجّه شدم كه درس خواندن بدون نوشتن و بدون كارپژوهشى كردن بى‏فایده است.
سال‏هاى آخرى كه در شیراز تحصیل مى‏كردم، به هیچ‏وجه مشكل معیشتى نداشتم. دیگر نیازى نبود كه از پدر و مادر كمك بخواهم؛ بلكه مى‏توانستم كمك بكنم، اگر لطف خدا نبود و اگر عنایات صاحب همه حوزه‏ها یعنى امام عصر(عج) نبود، هرگز كار من به این‏جاها نمى‏رسید. آن روزها تلقّى بسیارى این بود كه طلبگى یعنى فقر و گرسنگى و ذلّت و من مى‏دیدم كه خلاف آن است. منبع در آمد من، یكى شهریّه مدرسه هاشمیّه بود كه از موقوفات آن پرداخت مى‏شد و دیگر شهریّه مرحوم آیةاللّه سیّد نورالدّین شیرازى و پس از ارتحال وى شهریّه مرحوم آیةاللّه محلّاتى و از همه بالاتر منابرى كه در ایّام محرّم، صفر و رمضان مى‏رفتم.
علاقه به سخن‏ورى و نویسندگى در من شدید بود هر كس منبر پرمایه‏ترى مى‏رفت، در دفتر مخصوص ثبت مى‏كردم. در حقیقت، براى منبرهاى خوب و سخن‏رانى‏هاى مفید، حكم نوار ضبط صوت داشتم. یادم هست كه در شیراز سى شب ماه مبارك رمضان در مجلس سخن‏رانى یكى از وعّاظ معروف شیراز شركت كردم و پس از بازگشت به حجره مدرسه، سخن‏رانى او را از نوار حافظه خودم پیاده و در دفتر مخصوص ثبت كردم.
این كار به ضمیمه مطالعات و یادداشت‏هاى خودم باعث شد كه در كار وعظ و خطابه پیش‏رفت كنم و به همین علّت، به هر جا سفر مى‏كردم، شاخص مى‏شدم.
در سال‏هاى اقامت در شیراز، سعى مى‏كردم كه با روزنامه‏ها ارتباط قلمى داشته باشم. سوژه‏هایى انتخاب مى‏كردم و در باره آن‏ها مقاله مى‏نوشتم و براى روزنامه پارس كه در شیراز منتشر مى‏شد و روزنامه دینى نداى حق كه در تهران منتشر مى‏شد، ارسال‏مى‏كردم.به‏قدرى دراین كار، جدّیّت كردم تا سرانجام، این دو روزنامه برخى از مقالاتم را چاپ كردند. این كار كه براى من بسیار شوق‏انگیز و شاد كننده بود و الآن توصیف آن شوق و شادى برایم دشوار است، مرا در مسیر نویسندگى قرار داد و خدا را شكر مى‏كنم كه هنوز قلم را از دستم نینداخته است.
ماه محرّم و صفر سال 1338شمسى به آبادان رفتم و از آن‏جا مستقیماً به قم آمدم و در مدرسه دارالشّفاء در حجره مشتركى به ادامه تحصیل پرداختم.
در قم نمى‏دانستم از درس كدام یك از مدرّسان استفاده كنم. ناچار از آیةاللّه مظاهرى اصفهانى كسب تكلیف كردم. ایشان از دو مدرّس بسیار تعریف كردند: یكى امام راحل و دیگرى آیةاللّه محقّق داماد0 ولى توصیه كردند كه فعلاً درس آقاى داماد براى من زود است و ترجیح داد كه به درس امام بروم.
من هم به توصیه ایشان عمل كردم و درس اصلى خودم را خارج فقه و اصول امام راحل كه در مسجد سلماسى برگزار مى‏شد، قرار دادم. منتهى در درس مرحوم آیةاللّه بروجردى - كه تعطیلات زیاد داشت - نیز شركت مى‏كردم. مرحوم آیةاللّه حاج آقا مصطفى خمینى نیز درس شرح منظومه‏اى شروع كرد كه با جمعى از دوستان از افاضات ایشان بهره مى‏بردیم. از درس جلد دوم كفایه مرحوم آیةاللّه سلطانى طباطبائى نیز مدّت كوتاهى استفاده بردم.
در آن سال‏ها علّامه طباطبائى درس اسفار را تعطیل كرده بود و درس الهیّات شفا را براى عدّه معدودى در مسجد سلماسى افاضه مى‏كرد. آن سال‏ها كتاب الهیّات شفا در دست‏رس نبود. ناچار با برخى از دوستان به كتاب‏خانه مدرسه حجّتیّه مى‏رفتیم و صفحاتى از كتاب الهیّات شفا را دست نویس مى‏كردیم، تا بتوانیم از درس علّامه استفاده كنیم.
ناگفته نگذارم كه در ایّام اقامت در شیراز، در كنار تحصیل، دروسى را كه آموخته بودم، تدریس مى‏كردم و این را در رشد علمى خود مؤثّر و مفید مى‏دانستم. در حوزه علمیّه قم نیز این روش را ادامه دادم.

با ورود به قم، تمام مزایایى كه به لحاظ معیشتى در شیراز داشتم، قطع شد. آن زمان مرحوم آیةاللّه بروجردى به طلبه‏اى كه در مقطع خارج تحصیل مى‏كرد و از عهده امتحان بر آمده بود، در صورت مجرّد بودن، مبلغ سى تومان و در صورت معیل بودن، مبلغ شصت تومان شهریّه مى‏داد.
چند ماهى در قم ادامه تحصیل دادم، تا زمان امتحانات حوزه فرا رسید و من خودم را براى شركت در امتحانات آماده كردم. براى مقطع خارج، جزوه‏اى از درس خارج مى‏خواستند و از جلدین كفایه و مكاسب امتحان مى‏گرفتند. در امتحان شركت كردم و پذیرفته شدم و براى اوّلین بار، مبلغ سى تومان شهریّه دریافت كردم. جزوه‏اى كه در امتحانات ارائه دادم، مربوط به درس آیةاللّه بروجردى بود.
اندیشه داشتن مدرك تحصیلى غیر حوزوى هنوز در سر داشتم. با داشتن دیپلم متوسّطه مشتاق بودم كه مدرك لیسانس بگیرم. از آن‏جا كه شهداى بزرگوار انقلاب، مرحوم استاد مطهّرى به تدریس در دانشكده الهیّات دانشگاه تهران پرداخته بود و مرحوم دكتر بهشتى، دكتر مفتّح و دكتر باهنر براى اخذ مدرك وارد آن دانشكده شده بودند، من هم ترجیح دادم كه سیره همین سلف صالح را دنبال كنم. از این‏رو، در سال 1339 شمسى در كنكور دانشكده مزبور شركت كردم و پذیرفته شدم. جمع میان تحصیل حوزوى و دانشگاهى مشكل بود؛ ولى آن سال‏ها تا سال 1342 شمسى كه این‏جانب به عنوان شاگرد اوّل دانشكده الهیّات فارغ‏التّحصیل شدم، دانشگاه صحنه اعتصابات و تظاهرات دانش‏جویى بود و هر ساله از بهمن تا خرداد كه موسم امتحانات بود، دانشگاه تعطیل مى‏شد و من به راحتى به تحصیلات حوزوى مى‏پرداختم. به خصوص كه رشته من - به اصطلاح آن روز - معقول یعنى فلسفه و كلام امروز بود و من متون اصلى را در حوزه خوانده بودم.
تنها دروسى از قبیل ملل و نحل یا تاریخ فلسفه برایم تازگى داشت. در سال دوم دانشكده درس فلسفه را از متن شرح منظومه سبزوارى، مرحوم استاد مطهّرى تدریس مى‏كرد و به حق از محضر ایشان بهره گرفتم؛ هر چند قبلاً این درس را خوانده بودم.سال 1342شمسى كه سال پر بركت قیام پانزدهم خرداد بود، در دوره لیسانس فارغ التّحصیل شدم. هنوز این صحنه در ذهنم مجسّم است كه روز عاشورا جمعیّتى عظیم وارد میدان بهارستان شد و از آن‏جا به سوى دانشگاه تهران به راه افتاد. همه جوان بودند و همه پیراهن مشكى به تن داشتند و هر كدام چوبى حمل مى‏كردند كه بر سر آن، عكسى از امام نصب شده بود و شعارشان این بود:
خمینى، خمینى، خدا نگه‏دار تو
بمیرد، بمیرد، دشمن خون‏خوار تو
من خود استعداد زیادى براى ورود در كارهاى سیاسى داشتم، در شیراز این زمینه فراهم شد و در قم با حضور در مجلس درس امام و استماع سخن‏رانى‏ها و مطالعه پیام‏هاى ایشان و سایر مراجع و ارتباط با دوستان انقلابى، شدّت یافت.
به علّت این‏كه در دوره لیسانس شاگرد اوّل شده بودم، بدون كنكور اجازه دادند كه در دوره دكترا ادامه تحصیل دهم. در سال 1345شمسى فارغ‏التّحصیل دكتراى فلسفه شدم و در سال 1356 شمسى رساله دكتراى خود را - كه به راهنمایى استاد مطهّرى - تدوین شده بود، بدون حضور ایشان دفاع كردم؛ چرا كه ایشان را به علّت مبارزات عقیدتى و سیاسى بازنشسته كرده بودند.
یكى از استادان كنونى دانشكده الهیّات مى‏گفت: ما دیدیم مطهّرى و آریان‏پور با هم برسر مسائل عقیدتى درگیرند و دانش‏جویان نیز در موافقت و مخالفت با آنان دو دسته شده و دانشكده را به تشنّج كشیده‏اند. از این‏رو، در شوراى دانشكده تصویب كردیم كه هر دو بازنشسته شوند. معناى این گزارش این است كه استاد مطهّرى همواره فداى عقیده پاك خودش شده است. براى تكمیل مطالعات و تحصیلات خود یك سال هم در دانش‏سراى عالى سابق، فوق‏لیسانس علوم تربیتى را گذرانیدم و نتیجه آن تألیف و تدوین چند جلد كتاب تربیتى شد كه شرح آن خواهد آمد.
مرحوم استاد دكتر مهدى حائرى یزدى كه به حق جامع الحكمتین و خود از شاگردان مرحوم آیةاللّه بروجردى و امام راحل و فقیه و اصولى و فیلسوف نام‏دارى بود، پس از بازنشستگى استاد مطهّرى بقیّه راهنمایى پایان‏نامه دكتراى مرا بر عهده گرفت و البته قسمتى از اسفار و شفا را در دوره دكترا از محضر ایشان استفاده برده بودم.
پس از فراغت از تحصیلات دانشگاهى عزم خود را بر اقامت در قم و ادامه تحصیلات حوزوى و تدریس در حوزه جزم كردم. با تبعید امام راحل، درس مرحوم آیةاللّه محقّق داماد را ترجیح دادم و چند سالى از محضر ایشان بهره بردم. با مرگ زودرس ایشان، حوزه از وجود پر بركت استادى بر جسته محروم شد. روانش شاد و درجاتش متعالى باد.
با ارتحال ایشان دروس خارج را در محضر اساتید و مراجع حوزه تا سال 1357شمسى كه سال پیروزى انقلاب بود، ادامه دادم.حوادثى كه از سال 1342 - تا 1357 شمسى اتّفاق افتاده بود، همه و همه در ساختار ذهنى و گرایش سیاسى این‏جانب تأثیر گذاشته بود و به همین علّت در سه حوزه تألیف، تدریس و منبر و خطابه، راه واحدى را دنبال مى‏كردم و آن هم روشن‏گرى مخاطبان و فراهم كردن زمینه سقوط رژیم ستم‏شاهى بود.م
رحوم شهید قدّوسى، شهید بهشتى، شهید مفّتح و شهید باهنر از دوستانى بودند كه این‏جانب براى افكار و آراى‏شان احترام قائل بودم و قطعاً سیره و اخلاقیّات آنان در من تأثیر داشت. به خصوص كه چند سالى در مدرسه حقّانى تدریس مى‏كردم و با شهید قدّوسى ارتباط نزدیك داشتم.
از سال 1344 شمسى كه به عنوان دبیر در دبیرستان‏هاى قم مشغول كار شدم، سعى مى‏كردم كه جوانان و نوجوانان را به سوى هدفى كه اشاره شد، هدایت كنم.
انتخاب این شغل هم با الهام از روش شهداى بزرگوارى چون دكتر بهشتى، دكتر مفتّح و دكتر باهنر بود.
مرحوم آیةاللّه ربّانى شیرازى همواره مشوّق و دل‏گرم كننده من بود. از آیةاللّه‏العظمى مكارم شیرازى و آیةاللّه سبحانى و آیةاللّه خزعلى بهره‏هاى فكرى مى‏گرفتم. آیةاللّه سبحانى از من خواستند كه در مجلّه مكتب اسلام مقاله بنویسیم. این كار از سال 1342 شمسى آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد.
با ورود در جمع نویسندگان مكتب اسلام، كارها و فعّالیّت‏هاى قلمى پیش‏رفت كرد و همان چیزى كه از دیرباز به آن، عشق مى‏ورزیدم، تحقّق یافت.
ع 1.راه تكامل در هفت جلد باهمكارى آقایان ادیب لارى و محمد امامى(ترجمه التّكامل فى الاسلام)؛ 2.ترجمه تفسیر مجمع البیان كه جلد اوّل آن را مرحوم شهید دكتر مفتّح و آیةاللّه العظمى نورى همدانى ترجمه كردند و در دو جلد منتشر شد. جلد دوم، سوم و چهارم را این‏جانب ترجمه كردم كه در هشت جلد منتشر شده است؛ 3.على و قومیّت عربى(ترجمه جلد پنجم الامام على، صوت العدالة الانسانیّه)؛ 4.تربیت كودك در جهان امروز؛ 5.اسلام و حقوق كودك؛ 6.نسل نوخاسته؛ 7.تربیت از دیدگاه اسلام؛ 8.اسلام و تربیت كودكان؛ 9.اسلام و بازى كودكان؛ 10.مبانى تربیت بدنى در اسلام؛ 11.زنان نامدار(سه جلد)؛ 12.مادر پیامبر(ترجمه امّ النبى)؛ 13.پاسخ به شبهاتى پیرامون تشیّع (ترجمه شبهاتٌ حولَ التشیّع)؛ 14.مسائل و مشكلات تربیتى؛ 15.مسائل و مشكلات خانوادگى؛ 16.مسائل و مشكلات زناشویى؛ 17.گام‏هایى در راه تبلیغ (ترجمه خطواتٌ على طریق الاسلام)؛ 18.خانواده در قرآن؛ 19.حكومت در قرآن؛ 20.مستضعف در قرآن؛ 21.انسان در قرآن؛ 22.عیسى در قرآن؛ 23.عیسى پیام‏آور اسلام؛ 24.قهرمان علقمه؛ 25.تأمّلات كلامى؛ 26.فلسفه دین(آماده چاپ)؛ 27.گوهر و صدف دین(آماده چاپ)؛ 28.قانون اساسى و مجلس شورا از دیدگاه نائینى(آماده چاپ)؛ 29.هستى و علل آن( ترجمه و تفسیر نمط چهارم از اشارات شیخ الرّئیس)؛ 30.صنع و ابداع( ترجمه و تفسیر نمط پنجم از اشارات شیخ الرّئیس)؛ 31.غایات و مبادى( ترجمه و تفسیر نمط ششم از اشارات شیخ الرّئیس، آماده چاپ)؛ 32.انسان و مذهب؛ 33.فقه مقدّماتى(براى دانش‏جویان دانشگاه پیام نور)؛ 34.فقه تخصّصى یك(براى دانش‏جویان دانشگاه پیام نور)؛ 35.اقتصاد در مكتب توحید؛ 36.خدا در قرآن؛ 37.مبارزات ایدئولوژیك؛ 38.ترجمه دعاى ابوحمزه ثمالى(كه در دوران اقامت در شیراز ترجمه و چاپ شد)؛ 39.حق و باطل(مجموعه مقالات فصلنامه تخصّصى كلام اسلامى، آماده چاپ)؛ 40.سیرى در اندیشه‏هاى علوى(آماده چاپ)؛ 41.فاطمه، الگوى همه تاریخ(در دست تألیف).
در عین حال، صدها پایان نامه دكترا و كارشناسى حوزه و دانشگاه را راهنمایى كرده‏ام.
در تدریس‏هاى حوزوى تمام متون درسى را تا كفایه و مكاسب تدریس كرده‏ام.

رسائل را مخصوصاً الرسائل الجدیده آیة اللّه مشكینى را بیش‏تر تدریس كرده‏ام. شرح منظومه سبزوارى را چند بار درس داده‏ام. این درس در زیر گنبد مسجد اعظم تا قبل از پیروزى انقلاب از دروس شاخص حوزه بود. پس از پیروزى انقلاب نیز یك دوره شرح منظومه و یك دوره الهیّات شفا را در مَدْرس مدرسه فیضیّه تدریس كرده‏ام.اكنون در دوره‏هاى دكتراى دانشگاه‏ها - اعم از دانشگاه تهران و دانشگاه آزاد - اسفار و شفا تدریس مى‏كنم.
با توجّه به علاقه زیادى كه به تدریس تفسیر، فقه، اصول و كلام دارم، دوره‏هاى مكرّرى در مدرسه عالى شهید مطهّرى و دانشگاه امام صادق و دانشكده الهیّات دانشگاه تهران و دانشگاه قم، دروس مزبور را در سطح عالى تدریس كرده‏ام.در موقع كاندیدا شدن براى نمایندگى مجلس خبرگان از من امتحان نخواستند. معلوم شد كه آیةاللّه امامى كاشانى از اعضاى آن زمان شوراى نگهبان با مراجعه به سوابق تدریس فقه و اصول این‏جانب در مدرسه عالى شهید مطهّرى به این نتیجه رسیده‏اند كه امتحان لازم نیست.
یكى از موادّى كه در دوره دكتراى رشته علوم قرآنى تدریس كرده‏ام، بحث و بررسى در باره احادیث موضوعه است كه با فراهم بودن مواد اوّلیّه آن مى‏تواند به صورت كتابى منتشر شود. درس دیگرى كه در آن دوره داده‏ام، نقد و بررسى ترجمه‏هاى قرآن است.
دروس كلامى و تاریخ علم كلام را مكرّراً تدریس كرده‏ام و این، اعم است از مسائل قدیم كلامى و مسائل جدید كلامى، هر چند امروز كلام جدید مى‏گویند؛ ولى من معتقدم كه كلام، قدیم و جدید ندارد؛ بلكه مسائل قدیم و جدید داریم؛ مانند مسائل مستحدثه در فقه.
اكنون این‏جانب با بخش پژوهشى دانشگاه تهران در ارتباطم و برخى از طرح‏هاى نیمه كلان را در دست اجرا دارم.
با مجلّاتى از قبیل مجلّه تخصّصى كلام و مجلّه مكتب اسلام و...همكارى دارم. براى برخى از كنگره‏ها و مجامع علمى مقالاتى نوشته‏ام كه به چاپ رسیده است.
الف) قبل از پیروزى انقلابدر طلیعه نهضت، یعنى قبل از سال 1342 شمسى همراه و هم‏آهنگ با نهضت بودم. از سال 1342 شمسى مبارزات خود را از طریق سخن‏رانى‏هاى انتقادى و اعتراض‏آمیز آغاز كردم. حوزه تبلیغاتم بیش‏تر، استان خوزستان و به طور عمده شهر آبادان بود. در آن‏جا دایماً با ساواك و شهربانى درگیر بودم و سرانجام از ورود به آبادان ممنوع شدم.
در سال 1352 شمسى عازم حج بودم. از شهربانى قم تقاضاى گذرنامه را كردم. پس از چند روز كامكار - رئیس اطلاعات - مرا احضار كرد و گذرنامه نشانم داد و گفت: نمى‏دهیم. پرسیدم: چرا؟ گفت: از ساواك بپرسید. پس از چند روزى دوندگى گذرنامه را دادند؛ ولى به هنگام سوار شدن به هواپیما مرا بازگرداندند و گفتند: ممنوع الخروج مى‏باشید. سرانجام پس از چند روزى تلاش و دوندگى اجازه خروج دادند. در نتیجه چند روزى از كاروان عقب ماندم و از مدّت زیارتم كم شد.
در یكى از سال‏ها - كه دقیقاً یادم نیست - به دعوت آیةاللّه سیّد صادق روحانى در ماه مبارك رمضان بعد از نماز ظهر و عصر در مسجد جمعه منبر مى‏رفتم. بعد از چند روز دستگیر شدم. شهربانى مرا تحویل ساواك داد و ساواك دستور خروج و حكم تبعید مرا صادر كرد. سرانجام با وساطت برخى از متنفّذین از تبعید صرف نظر كردند.
به خاطر سخن‏رانى‏هایى كه در تهران داشتم، در یكى از سال‏ها ساواك تهران مرا احضار كرد و پس از بازجویى گفتند: آیه (و لا تحسبنّ الذین قتلوا فى سبیل اللّه أمواتاً بل أحیاء...)[1] را در سخن‏رانى نخوانید كه چریك ساز است.
در سال 1356 شمسى قرار شد كه در مجتمع قم كه وابسته به دانشگاه تهران است، تدریس كنم. ساواك احضارم كرد و گفت: تدریس در دانشگاه منوط به دو چیز است: یكى این‏كه محرز شود كه تاكنون چه همكارى‏هایى با ساواك كرده‏اید و دیگر این‏كه بگویید: بعد از این چه همكارى‏هایى خواهید كرد. جواب دادم: نه تاكنون همكارى كرده‏ام و نه بعد از این همكارى مى‏كنم. گفتند: ما هم اجازه تدریس در دانشگاه را به شما نمى‏دهیم و بدین ترتیب، مانع تدریس در دانشگاه شدند.
در سال 1351 شمسى در فسا منبر رفتم و در باره خدایگان بحث كردم و آیاتى كه مربوط به ادّعاى خدایى فرعون است، قرائت كردم. مرا دستگیر كردند و در شیراز تحویل كمیته مشترك دادند، چند روزى مفصلّاً بازجویى كردند و سرانجام تحویل دادگاه نظامى دادند. در دادگاه نظامى پس از بازجویى ضامن گرفتند و آزادم كردند. پس از چند ماه محاكمه كردند. در دادگاه بدوى و در دادگاه تجدید نظر، نظامیان شاه مرا تبرئه كردند. مى‏گفتند: با ذكر كلمه خدایگان به شاه اهانت شده و من مى‏گفتم: نمى‏دانستم كه به شاه خدایگان مى‏گویند.
سال بعد كه به دعوت مرحوم آیةاللّه نسّابه در داراب منبر مى‏رفتم، بار دیگر دستگیرم كردند و به شیراز آوردند و 48 ساعت دستم را به میله تخت بستند. تنها موقع قضاى حاجت و نماز و صرف غذا باز مى‏كردند. جرمم این بود كه در باره زندان‏هاى هارون و شكنجه‏هاى آن بحث كرده‏ام و بر زندان‏هاى شاه تطبیق شده است.
در رمضان سال 1357شمسى كه انقلاب به پیروزى نزدیك مى‏شد، در مسجد حجّة بن الحسن، واقع در خیابان سهروردى تهران، روزها بعد از نماز منبر مى‏رفتم. در یكى از روزهاى ماه مبارك، در نزدیكى مسجد دستگیرم كردند و به كمیته مشترك بردند و در یكى از سلّول‏هاى تنگ و تاریك زندانى كردند. در آن‏جا بازجویى‏ها بسیار طولانى و خسته كننده بود. پس از چند روزى به سلّول غیر انفرادى بردند. در آن‏جا با آیةاللّه قاضى خرّم آبادى رئیس دانشگاه قم و مرحوم شهید شاه آبادى و آقاى اخترى امام جمعه محترم سمنان و كسانى دیگر هم سلّول شدیم و از آن‏جا خاطرات خوشى دارم.
سرانجام در اوایل مهر آزادم كردند و استدلالشان این بود كه شما باید شاگردان دبیرستانى را درس بدهید. معلوم بود كه از تعطیل ماندن كلاس‏ها نگران بودند.
پس از آزادى و ورود به قم انجمن اسلامى معلّمان قم را با برخى از همكاران تشكیل دادیم و اعتصاب معلّمان و تعطیلى مدارس را پى‏گرفتیم، در این جریان با جناب آقاى صانعى‏رئیس محترم بنیاد 15 خرداد در ارتباط بودیم و در حقیقت، ایشان به نمایندگى از بیت امام و سران انقلاب به ما خط مى‏دادند.در همین ایّام، مكرّراً به فسا مى‏رفتم و راه‏پیمایى‏هاى شهر و روستاها را برنامه‏ریزى مى‏كردم و هر جا حضور داشتم، سخن‏رانى مى‏كردم. در بعضى از مراسم، نیروها تیراندازى مى‏كردند و افرادى زخمى مى‏شدند. به یك لحاظ هم خروج از قم ضرورت داشت؛ چرا كه با قطعى شدن اعتصاب معلّمان حكومت‏نظامى در صدد دستگیرى این‏جانب بود.ب
) بعد از پیروزى انقلاب پس از پیروزى انقلاب اسلامى هم‏چنان در جریان رأى‏گیرى‏ها و انتخابات‏ها بودم، سفرى از سوى امام راحل و با حكمى كه از سوى ایشان صادر شده بود، به بروجرد رفتم و مسائل و مشكلات آن‏جا را حل كردم. حضرت آقاى شاهرخى دوست و همكار ما در مجلس خبرگان دوره سوم و در برخى از ادوار مجلس شوراى اسلامى نیز در آن‏جا بودند. اصرار كردند كه من بمانم و ایشان به قم بیایند؛ ولى نپذیرفتم. مأموریّت‏هایى در استان فارس در شهرستان فسا و شهرستان كازرون به من داده شد كه انجام یافت.
اهالى كازرون اصرار داشتند كه مسئولیّت دادگاه انقلاب را بپذیرم. مرحوم آیةاللّه پسندیده هم در جریان بودند؛ ولى به علّت گرفتارى‏هاى دیگر، توفیق قبول این مسئولیّت پیدا نشد.
با شروع انتخابات مجلس شوراى اسلامى از سوى اهالى شهرستان فسا به نمایندگى مجلس انتخاب شدم. با پایان دوره اوّل بار دیگر در دوره دوم به نمایندگى مردم فسا برگزیده شدم.
از سال 1365 شمسى از آموزش و پرورش قم به دانشكده الهیات دانشگاه تهران منتقل شدم. در این چند سال، مراحل استادیارى و دانشیارى را پشت سر گذاشتم و اكنون به عنوان استاد تمام وقت به كار تدریس دروس فلسفه دوره دكترا اشتغال دارم.
از سال 1367 شمسى به عنوان ریاست گروه فلسفه دانشكده مزبور برگزیده شدم. این مسئولیّت، هنوز هم ادامه دارد. اخیراً طى حكمى براى دو سال دیگر هم تمدید شده است.
از دوران نمایندگى مجلس تاكنون ارتباط خودم را با حوزه علمیّه قطع نكرده‏ام، اكنون در مدرسه امام خمینى درس كلام و در مؤسّسه امام صادق(ع) كه دوره‏هاى كلام تخصّصى حوزه در آن‏جا برگزار مى‏شود، درس اسفار و در مدرسه امام‏حسین(ع) كه محلّ برگزارى دوره‏هاى تخصّصى تفسیر حوزه است، درس تفسیر موضوعى مى‏گویم.
در مجلس شوراى اسلامى ریاست كمیسیون آموزش و پرورش یا معاونت كمیسیون فرهنگ و آموزش عالى و عضویّت كمیسیون تحقیق را بر عهده داشتم و مطالعه پرونده‏هایى كه اشخاص در ساواك منحلّه داشتند، معمولاً بر عهده داشتم.
خاطره مهمّ من در مجلس دوره اوّل قانون‏گذارى، عزل بنى‏صدر از مقام ریاست‏جمهورى بود.
در عین نمایندگى مجلس سفرهاى متعدّد و مكرّرى به مناطق جنگى داشتم. فضاى جبهه‏ها، فضایى آكنده از روحانیّت و معنویّت بود. حضور نمایندگان مجلس - مخصوصاً براى خود من - دو فایده داشت: یكى دل‏گرمى و تشویق رزمندگان و دیگرى روحیّه گرفتن دیدار كنندگان.
یكى از خاطرات شیرین و فراموش نشدنى من، این بود كه بلافاصله پس از فتح فاو به آن‏جا رفتم و از عملیّات قهرمانانه و حیرت برانگیز فاتحان فاو و گزارش‏هایى كه دادند و صحنه‏هایى كه بازدید شد، لذّت بسیار بردم. واقعاً كارى شبیه اعجاز انجام شده بود. چند رزمنده قهرمان به وسیله شنا خود را به جزیره مزبور رسانیده و نیروهاى عراقى را تار و مار كرده بودند.اكنون در سومین دوره مجلس خبرگان به عنوان نایب رئیس كمیسیون آیین‏نامه انجام وظیفه مى‏كنم. با این‏كه در ایّام انتخابات، تبلیغات ضعیفى داشتم، مردم رشید استان فارس به من رأى چشم‏گیرى دادند و با آرایى بالاى پانصدهزار، به عنوان نفر سوم از پنج نماینده استان برگزیده شدم. در اوّلین دوره انتخابات هیئت رئیسه مجلس حضور داشتم؛ ولى در دومین دوره به علّت تشرّف به حج، حضور نداشتم. 21/4/80
1 . آل عمران(3) آیه 169.