تبیان، دستیار زندگی
ته این جانب به سال1309شمسى در شهرستان قزوین میان خانواده اى مذهبى و متدیّن دیده به جهان گشودم. پدرم حاج ابوالقاسم در جوانى به تنباكو فروشى اشتغال داشت؛ امّا بعدها به علّت كهولت سن در یكى از تجارت خانه ها مشغول تجارت شد. ای...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حجت الاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ هادی باریک بین دامت برکاته

این جانب به سال1309شمسى در شهرستان قزوین میان خانواده اى مذهبى و متدیّن دیده به جهان گشودم. پدرم حاج ابوالقاسم در جوانى به تنباكو فروشى اشتغال داشت؛ امّا بعدها به علّت كهولت سن در یكى از تجارت خانه ها مشغول تجارت شد. ایشان با اهل علم و روحانیّت خیلى مراوده داشته و در مسائل اجتماعى ـ اسلامى، مورد وثوق مردم و علما بوده است.
بسیارى از مردم براى رفع مشكلات خود به وى و چند نفر دیگر از موثّقان شهر مراجعه مى كرده اند.
مهم ترین چیزى كه از دوران كودكى
در خاطرات من باقى مانده است، همان به اصطلاح اصلاحاتى است كه رضاخان به تقلید از آتاتورك و سیاست هاى قدرت هاى غربى به اسم تمدن و آزادى مى خواست پیاده كند و مصداق بارز آن، همان كشف حجاب است.
خوب به یاد دارم كه در آن زمان، خانواده ها و به ویژه خانم ها از این ناحیه آن قدر در فشار بودند كه وقتى دایى بنده مریض شده بود، به علّت همین سخت گیرى ها از یك سو و تقیّد خانواده ما به حجاب از سوى دیگر، مادر من نتوانست به عیادت ایشان برود تا این كه سرانجام ایشان از دنیا رفت.
تولد و دوران كودكىتحصیل در حوزه علمیّه
بازگشت و اقامت در قزوین
امامت جمعه
حدود یازده ساله بودم كه به سبب حشر و نشر زیاد مرحوم پدرم با علما و متقابلاً رفت و آمد علما به منزل ما اشتیاق به تحصیل علوم اسلامى در من ایجاد شد. این انس و محبّت به علما بیش تر به سبب جلسات روضه اى بود كه پدرم در منزل برقرار مى كرد. با توجّه به همین زمینه ها بود كه سرانجام بنده بعد از اتمام دبستان وارد حوزه علمیّه قزوین در مدرسه مولاوردى خان شدم. خوب یادم هست كه حضراتى هم چون آقایان: حاج سیّد ابوالحسن رفیعى، آقا شیخ یحیى مفیدى و حاج سیّد ابوتراب در میان مردم و طلّاب، جزء علماى طراز اوّل شهر محسوب مى شدند.
در مقدّمات، كتاب امثله و صرف را با چند نفر دیگر نزد مرحوم آقا شیخ ابوالقاسم نجفى شروع كردم و مقدارى از صرف میر را نزد حضرت آیة اللّه سامت آموختم. كتاب تصریف را نزد مرحوم آیة اللّه آقاى حاج سیّد جلیل زرآبادى و كتاب صمدیه را نزد شریعت صفایى (فرزند مرحوم آخوند ملّا على طارمى، از علماى موجّه شهر) و نیز كتاب سیوطى را نزد آیة اللّه سامت فراگرفتم. هم چنین مقدارى از كتاب لمعه را نزد مرحوم حجّة الاسلام حاج سیّد احمد صفایى (از علماى مجاهدى كه دو دوره هم نمایندگى مجلس را از سوى مردم متدیّن قزوین بر عهده داشت) و مقدارى را نیز نزد آیة اللّه رفیعى آموختم.
مرحوم آیة اللّه حاج شیخ على اكبر كه از علماى اخلاق و مطلع از علوم غریبه به واسطه صفاى نفسانى آقاى الهیان آن موقع خیلى به وضع طلبه ها توجّه داشت و در زمینه هاى تربیتى ـ اخلاقى آن ها را هدایت و راهنمایى مى كرد. بعد از ایشان مجلس مرحوم حجّة الاسلام آقاى شیخ حسین قدسى خیلى اثر داشت. علاوه بر آن نكته هایى كه مرحوم حاج سیّد جلیل زرآبادى از پدرشان و دیگران براى ما نقل مى كرد، خیلى براى ما مفید و مؤثر بود.
عمق و غناى علمى موجود در حوزه علمیّه قم و سطوح بالاى آن و وجود اساتید مجرّب و متنوّع و علاقه زیاد به زیارت حضرت معصومه علیها السّلام انگیزه اى قوى براى عزیمت بنده به قم شد. اوّلین شبى كه وارد قم شدم، در حجره مرحوم آقاى ربّانى املشى مهمان شدم و بعد، مدتى با مرحوم آیة اللّه زرآبادى و جناب حاج سیّد باقر محمدى هم اتاق بودم. بعدها در مدرسه فیضیّه توفیق هم حجره شدن با شهید آیة اللّه قدّوسى را پیدا كردم. در این دوران، دروس مربوط به سطح حوزه را نزد اساتیدى هم چون: مرحوم آیة اللّه سلطانى، مهاجرى، منتظرى، مشكینى و شهید صدوقى فراگرفتم. در سفر دومم به قم بعد از مراجعت از نجف اوّلین درس خارجى را كه شركت نمودم، درس آیة اللّه العظمى بروجردى و پس از آن در درس خارج مكاسب حضرت امام خمینى قدّس سرّه در مسجد سلماسى حضور مى یافتم. در آن زمان در میان اهل علم از ایشان به عنوان كسى كه در رده بالاى علمى هستند یاد مى شد. طبیعتاً طلبه ها هم مشتاق زیارت و دیدار ایشان بودند.
در كلام شرح تجرید و در منطق و فلسفه هم منظومه و چندى هم درس اسفار مرحوم علّامه طباطبائى و مدتى هم به درس تفسیر ایشان در مسجد سلماسى حاضر مى شدم.
اعتبار حوزه نجف و اشتیاق زیارت عتبات عالیات سبب شد كه بنده و شهید انصارى به كشور عراق مسافرت كنیم. بعد از سكونت بنده در مدرسه آیة اللّه بروجردى، بیش تر در درس مرحوم آیة اللّه آقا میرزا محمد باقر زنجانى ـ كه فضلاى زیادى در درس ایشان شركت مى كردند ـ حاضر مى شدم. آن گاه پس از سه سال حضور در عراق به قصد تجدید دیدار با اقوام به ایران آمدم و به دلیل كودتاى عبدالكریم قاسم در عراق به ناچار در ایران ماندم. در همین دوران، مقدّمات ازدواج بنده فراهم آمد و سپس تصمیم گرفتم به نجف اشرف بروم كه این بار كه با توجّه به مشكلاتى كه پیش آمد، موفق نشدم.
حضرت امام قدّس سرّه فقط استاد درس فقه واصول نبود. محضر ایشان، حركات و رفتار و صحبت هاى شان، تأثیر سازنده اى روى نفوس مستعد داشت. مضافاً بر این كه ایشان گاهى در ابتدا یا اثنا یا انتهاى درس به مناسبت، مباحث اخلاقى را مطرح مى فرمودند. كما این كه گاهى از اوقات مباحث سیاسى اجتماعى را هم براى فضلا و طلّاب طرح مى كردند.



بعضى وقت ها هم براى عامه مردم این مسائل را مطرح مى كردند.رفتار متین امام براى همه درس بود. در مجالس، ایشان هیچ گاه اجازه نمى داد كه كسى از دیگران صحبت بكند یا غیبت كسى بشود و یا شخصیّت كسى مورد تعرّض قرار گیرد. شاگردان ایشان هم از این حالات ایشان درس مى گرفتند و استفاده مى كردند.به همین دلیل بود كه در مراوده با ایشان، اشخاص از بیان و رفتار ایشان روح شجاعت، شهامت واهتمام به اسلام و مذهب را مى گرفتند.
از جمله خاطراتى كه در دوران تحصیل از حضرت امام به یاد دارم این است كه در روز حمله كماندوها به مدرسه فیضیّه، من درابتداى مراسم داخل فیضیّه بودم؛ ولى چون من معمولاً در روضه اى كه تشكیل مى شده، شركت مى كردم، جمعه ها در منزل یكى از آقایان لاهیجان ـ كه سیّد بزرگواى بود ـ از این رو، فیضیّه را ترك گفته و به مجلس روضه رفتم. وقتى از منزل ایشان بیرون آمدم، دیدم وضع در خیابان ها خیلى به هم خورده است و مردم وحشت زده هستند و صحبت از این است كه ریخته اند در مدرسه فیضیّه و طلّاب را كتك زده اند و كشته اند، به آقاى گلپایگانى هم متعرّض شده اند و ... خلاصه همه حالت وحشت زده داشتند. معمولاً در این مواقع و پیش آمدها توجّه همه به این بود كه ببینند آیة اللّه خمینى قدّس سرّه چه مى گوید. طبیعى بود كه مردم راه افتادند به طرف منزل امام و من هم به همراه مردم به منزل امام رفتم. در منزل ایشان داخل اتاق نشسته بودیم تا ایشان تشریف بیاورند، وضع طلبه ها خیلى آشفته و پریشان بود، احساسشان این بود كه دیگر حوزه علمیّه و اسلام از بین رفت. وقتى به مدرسه فیضیّه حمله كنند و آن فجایع را به بار آورند دیگر معلوم است كه چه مى شود. به هر حال، یك حالت یأس بر همه حاكم شده بود. وقتى امام تشریف آوردند همه شروع كردند به گریستن. امام لب به سخن گشود و فرمود: «این ها(علم، نخست وزیر وقت) به دست خودشان، گور خودشان را كندند...».
با شروع صحبت امام، من احساس كردم كه آن حالت یأس حاضران، تبدیل به امید شد و احساس شكست به احساس پیروزى مبدّل گشت. ایشان با دید الهى كه داشتند از شكستى ظاهرى یك پیروزى بزرگ ساختند، ایشان طلّاب و شاگردانشان را نیز بدین وسیله تربیت مى كردند و به همین سبب بود كه در مراحل بعدى انقلاب شكنجه ها را تحمّل مى كردند و خم به ابرو نمى آوردند!
در ایّام تابستان به قزوین مى آمدم و در مدرسه ها با طلبه ها مأنوس بودم. و در همین ایّام بود كه در مشورت هایى كه با طلّاب انجام شد به این فكر افتادیم كه با كمك علما، حوزه علمیّه قزوین را رونق دهیم.
فعّالیّت هایى كه در مورد احیاى مدارس به خصوص مدرسه شیخ الاسلام انجام گرفت در تابستان ها بود. حدوداً در شروع سال تحصیلى سال 1342شمسى آیة اللّه موسوى شالى كه آن زمان در قزوین ساكن شده بود گفت كه اگر بخواهید به قم بروید من هم مى روم. بنابراین، تصمیم گرفتیم كه بمانیم و ماندیم. بعد ازاین بود كه مسجد شیخ الاسلام آباد و نماز جماعت در آن برقرار شد. مدیریّت و تدریس در مدرسه شیخ الاسلام و اقامه نماز جماعت از جمله فعّالیّت هاى من در این دوره است.
ایّامى كه در قزوین بودم همّت بنده صرف مدرسه و طلّاب و اقامه نماز جماعت و ارتباط با مردم بود. طبیعتاً ارتباط با مردم و جامعه و مخصوصاً مشكلات آن ها مسئولیّت هایى را براى انسان ایجاد مى كند. گرفتارى هاى مردم و نیازمندى هاى شان باعث مى شد كه قدم هاى خیرى برداشته شود ولو جزئى، از جمله صندوق ذخیره ولىّ عصر(عج) كه هم اكنون نیز در قزوین فعّال است.
حوزه علمیّه قزوین، حوزه اى استخوان دار و قوى بوده است و علماى قوى و اندیش مند در آن حضور داشته اند. گفته مى شود در مدرسه صالحیّه طلبه هایى از قفقاز و تبریز سكونت داشته و درس مى خوانده اند. مدرسه امام صادق علیه السّلام در گذشته مدرسه اى بوده است كه شیخ بهایى وقتى در قزوین تشریف داشته، در آن جا سكنا گزیده است. هم چنین ملّاصدرا و بعضى از علماى بزرگ دیگر نیز مدتى را در قزوین سپرى كرده اند. از بعضى نقل ها معلوم مى شود كه شیخ بهایى حدود چهل سال در قزوین بوده است؛ یعنى در حدود سیزده یا پانزده سالگى وارد شده و در 53 سالگى به اصفهان منتقل شده است. بنابراین، اگر چنین باشد، ریشه هاى بنیادین علمى شیخ در قزوین پى ریزى شده است.
در زمینه هاى علمى همواره مى كوشیدم پاسخ گوى نیاز علمى طلّاب باشم و در حدّ توان تدریس مى كردم از جمله آن ها است تدریس كتاب هاى صمدیه، سیوطى، معالم، لمعه، رسائل، كفایه و... .
از باب وظیفه دینى درایّام محرّم و ماه مبارك رمضان براى تبلیغ مى رفتم. آن زمان از آن جا كه با بعضى دوستان كرمانشاهى آشنایى داشتم گاهى به طرف كرمانشاه و گاهى به ایلام مى رفتم. یادم مى آید یك سال در ماه محرّم همه آقایان طلّاب را براى تبلیغ به روستاها فرستادیم. بعد از آن بعضى از اهالى روستاى آشنستان آمدند و فردى را به عنوان مبلّغ مى خواستند؛ امّا دیگر كسى نمانده بود كه برود. از خودم درخواست نمودند، لذا خودم به آن روستا رفتم.
در سال هاى قبل از پیروزى انقلاب حدود سال 1356شمسى رژیم شاهنشاهى به این نتیجه رسیده بود كه اشخاص مؤثر را به گونه اى منزوى كند. در همین راستا نماز جماعت، فعّالیّت هاى اجتماعى، منبر و تبلیغ افراد با نفوذ و مؤثر را تعطیل مى كرد.
بنده در آن زمان گاهى مسجد شیخ الاسلام صحبت مى كردم و جوانان نیز به این مسجد رفت و آمد داشتند. یك روز بعد از نماز ظهر و عصر ساواكى ها آمدند و گفتند: «شما باید به شهربانى بیایید» و بعد از پرس و جو ماشینى آوردند و من رابه زنجان انتقال دادند. بین راه، در قهوه خانه اى توقّف كردند، شخصى من را شناخت و گفت: «مى خواهى تو را فرارى بدهم؟» گفتم: این ها رها نمى كنند. بنابراین، هرگونه اقدامى از این قبیل بى فایده خواهد بود. شهامت این مرد در آن اوضاع و شرایط قابل توجّه بود. سرانجام مرا به تبریز و مهاباد منتقل كردند. و ظهر روز بعد به شهربانى سردشت تحویل دادند. رئیس شهربانى كمى صحبت كرد و بعد مرا راهنمایى كرد به مسجدى كه داراى یك طبقه فوقانى با چند اتاق بود. این مسجد در كنار یك پادگان نظامى قرارداشت. پیش از این كه من به سردشت تبعید شوم مرحوم آیة اللّه ربّانى شیرازى به آن جا تبعید شده بود و بعد از ما نیز آقاى عالمى از همدان و سیّد بزرگوارى به نام آقاى طاهرى خرّم آبادى را به آن جا تبعید كردند. مدتى هر كدام از ما در یكى از اتاق هاى بالاى مسجد در كنار هم سكونت داشتیم. مردم از شهرها با علاقه و محبّتى زاید الوصف، براى دیدار با تبعیدیان مى آمدند. روحانیان تبعیدى همیشه میهمان داشتند.
از آن جا كه نمى دانستم تا چه زمانى باید در تبعیدگاه بمانم، منزلى گرفتم و خانواده را نیز به آن جا بردم. نیروهاى امنیّتى خیلى روى كسانى كه به ملاقات تبعیدیان مى آمدند، حسّاس بودند، از جمله چند تن از جوانان قزوین را كه از قزوین براى ملاقات ما آمده و به همراه خود اعلامیه داشتند، دستگیر و زندانى كردند.
پس از بازگشت از یك سوى احساس مى شد كه زمینه هاى انقلاب و نهضت در مردم رسوخ بیش ترى پیدا كرده بود و پایه هاى انقلاب در دل هاى مردم جاى گرفته بود و انسجام مردم بسیار مستحكم شده بود و از سوى دیگر دولت، دیگر آن اقتدار سابق را نداشت و مأموران دولت نیز ناگزیر بودند از شدّت عمل خود بكاهند. در آمریكا نیز هم زمان دمكرات ها (كارتر و پیش از او مقطعى كوتاه جرالد فورد) روى كار آمدند. آنان گمان مى كردند باید براى جلوگیرى از هرگونه انقلاب و انفجارى از حدّت و شدّت حكومت پلیسى خود در ایران بكاهند. تعداد زیادى از زندانیان سیاسى را آزاد كردند. به هر حال، رهبرى نهضت و در پى او روحانیان و مردم از فرصت پیش آمده بهترین بهره بردارى را كردند و كار به جایى رسید كه اوضاع از كنترل رژیم خارج شد. به راستى نمى دانستند با این سیل خروشان به پاخواسته مردمى كه مى رود تا بنیانشان را بر باد دهد، چه باید بكنند.
در چنین شرایطى، معمولاً منتظر بودیم تا اعلامیه اى از ناحیه امام بیاید و یا نوار سخن رانى ایشان، راه آینده و مسیر حركت انقلابى مردم را مشخّص كند. گروه هاى سیاسى انقلابى هم وقتى خیزش عمومى مردم را دیدند، احساس كردند باید با مردم هم آهنگ شوند. علماى قزوین به عنوان هیئت علمیّه جلسه مى گذاشتند و براى برقرارى مجالس سخن رانى و دعوت از سخن ران تصمیم مى گرفتند. گاهى نیز طلّاب خود قزوین خصوصاً حجّة الاسلام حاج آقاى سیّد محمد و حاج سیّد على اكبر ابوترابى براى سخن رانى انتخاب مى شدند. این فعّالیّت ها از سوى رژیم تحمّل نمى شد و با شدّت عمل همراه بود و از طرف دیگر مردم نیز به سختى مقاومت مى كردند.آرى، مردم به راستى حضور و فعّالیّت حماسه آفرینى داشتند. در یورش نظامیان تعدادى از زنان فرزندانشان را سقط كرده بودند. در اجتماعى مردمى در امام زاده حسین كه آقاى ناطق نورى براى سخن رانى آمده بودند، تعدادى از این بچه هاى سقط شده را كه كفن كرده بودند، بالاى دست گرفتند كه این امر به هیجان مردم افزود.
بعضى گروه ها فعّالیّت مى كردند تا اوضاع موجود را به جهانیان انعكاس دهند. از جمله نتیجه این فعّالیّت ها اعزام گروهى به سرپرستى رمزى كلارك وزیر پیشین دادگسترى آمریكا بود.
در جلسه اى كه با حضور علما در منزل یكى از بستگان تشكیل شد رمزى كلارك را ملاقات كردیم، اوضاع داخلى و حملات نظامیان و قتل و جرح آنان را به این هیئت گفتیم. و در نهایت من به رمزى كلارك گفتم: ما پیامى براى مردم آمریكا داریم؛ آیا شما مى توانید پیام ما را به آن ها برسانید؟ او با تعجّب خود را جابه جا كرد و به دقت به گفته هاى من گوش فرا داد. گفتم: پیام ما به مردم آمریكا این است كه از دولتشان بخواهند از این شاه كه جنایاتش را خودتان از نزدیك مشاهده كردید، حمایت نكند. این مردم كه به حاكمیّت اسلام و قرآن مى اندیشند را نمى توان با توپ و تانك ساكت كرد. شاه به پشتیبانى دولت آمریكا این كارها را مى كند.
شما به مردم آمریكا بگویید مردم ایران از دولت آمریكا شكایت دارند.
او قول داد كه پیام ما را به مردم آمریكا برساند. منتها توضیح داد كه مردم آمریكا با مردم ایران فرق دارند. مردم ایران در مسائل سیاسى وارد مى شوند، به اجتماعات روى مى آورند و در سرنوشت خودشان دخالت مى كنند؛ امّا در آمریكا عدّه اى از سرمایه داران رسانه ها را به دست گرفته اند و به افكار مردم جهت مى دهند.
به یاد دارم كه یكى دو بار به مدرسه شیخ الاسلام حمله كردند و علّتش آن بود كه احتمال مى دادند جوانان متدیّن، اسلحه، نارنجك دستى و از این قبیل داشته باشند و مدرسه پایگاهشان باشد.
منزل ما پایگاهى براى رفت و آمد شخصیّت هایى علمى و انقلابى یى چون: شهید مطهّرى، آیة اللّه امامى كاشانى، شهید كامیاب و...بود. در این جا ذكر خاطره اى از شهید مطهّرى خالى از لطف نیست كه یك دهه ایشان در مسجد شیخ الاسلام منبر مى رفتند، بنده میزبانى ایشان را به عهده داشتم و شب هم در منزل من استراحت مى كرد. یادم مى آید كه ایشان قبل از خوابیدن تجدید وضو مى كرد و مقدارى قرآن مى خواند بعد مى خوابید. معلوم بود همیشه این برنامه را اجرا مى كند.گسترش روز افزون انقلاب اسلامى و حضور گسترده مردم ضرورت انسجام و هم آهنگى بیش تر علما را ایجاب مى كرد. از این رو، حدود یك سال و نیم پیش از پیروزى انقلاب هیئت علمیّه شكل گرفت. هیئت علمیّه، متشكّل از عالمانى بود كه بیش تر، مرجعِ مراجعات مردم بوده و مردم در تظاهرات و حركت هاى انقلابى آنان را جلو مى انداختند و جوانان انقلابى از نفوذ معنوى آنان استفاده مى كردند.علماى هیئت علمیّه در مناسبت هاى مختلف نسبت به مسائل سیاسى و حوادث مربوط به انقلاب اقدام به صدور اعلامیه مى كردند. اعلامیه هایى از قبیل دعوت به راه پیمایى، شركت در مجالس خاصّى كه به نحوى به انقلاب مربوط مى شد، دعوت از بازاریان به بستن مغازه ها و غیره و هم چنین رسیدگى به امور مردم خسارت دیده و در جریان انقلاب از وظایف اصلى این هیئت بود. ساختار تشكیلاتى هیئت علمیّه به صورت «هیئتى» و «تقدیم بزرگ ترها» و «عالم ترها» و خلاصه «سنّتى» بود. اعضاى اصلى هیئت علمیّه عبارت بودند از: حضرت آیة اللّه حاج آقاى سامت، مرحوم آیة اللّه حاج میزا محمود مهدوى، آیة اللّه حاج آقا زر آبادى، آیة اللّه حاج آقاى موسوى شالى، آیة اللّه مظفرى، آیة اللّه حاج آقا بزرگ علوى و نیز آن گونه كه به یادم هست پدر آقاى آیة اللّه آقاى ابوترابى آقا سیّد ابو تراب خود ایشان و چند تن دیگر نیز بودند.
در آستانه پیروزى انقلاب اسلامى كه من از تبعید برگشته بودم، حركت انقلابى مردم علیه رژیم شاه اوج گرفته بود. اجتماعات پرشور و پرشكوه در مسجد النّبىّ، اعتصابات، راه پیمایى ها، سخن رانى هاى سیاسى و افشاگرانه، شعارهاى مرگ بر شاه حال وهواى خاصّى به شهر بخشیده بود. همه شهرهاى ایران چنین حال و هوایى داشت و در همین فضا آمدن امام خمینى قدّس سرّه مطرح شد. به سبب منع حضرت امام از آمدن به ایران، از علماى سرشناس شهرستان ها دعوت كردند كه در دانشگاه تهران حاضر شوند. و در آن جا تحصن نمایند. بنده نیز از قزوین همراه بعضى از علماى هیئت علمیّه دعوت شدم و به جمع متحصنین در دانشگاه تهران پیوستم. در استقبال از حضرت امام و در سالن فرودگاه در جمع روحانیانى كه به آن جا دعوت شده بودند، حضور داشتم.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى از سوى مردم استان زنجان به نمایندگى در مجلس خبرگان قانون اساسى برگزیده شدم. مرحوم شهید بهشتى با اطلاعات عمیق اسلامى و آگاهى هاى لازم نسبت به قوانین كشورهاى دیگر و با پشتكار خستگى ناپذیر مجلس را براى تصویب قانون اساسى جامع، پر محتوا ومنطبق با قوانین اسلام را رهبرى كردند. شخصیّت هاى بزرگى مثل: آیة اللّه صدوقى، آیة اللّه دستغیب، آیة اللّه مدنى و... در مجلس خبرگان قانون اساسى حضور داشتند و البته غرب زده هایى مثل بنى صدر هم بودند.
اصل پنجم قانون اساسى درباره «ولایت فقیه»، بسیار بحث انگیز بود. این اصل در پیش نویس قانون اساسى هم نیامده بود، امّا مجلس خبرگان به این نتیجه رسید كه مهم ترین اصلى كه باید در قانون اساسى جمهورى اسلامى باشد، اصل «ولایت فقیه» است و هر روز كه مى گذشت اهمّیّت این اصل در قانون اساسى بیش تر روشن مى شد. نوعى نگرانى وجود داشت كه اگر این قانون اساسى را دولت عمل نكرد، ضمانت اجرایى آن چیست؟ همین نگرانى باعث شده بود كه با اهتمام بیش ترى به مسئله «ولایت فقیه» پرداخته شود. عدّه اى مثل بنى صدر هم مخالف بودند.
با پیروزى انقلاب اسلامى مردم با آن شور و شعفى كه نسبت به اسلام و احكام نورانى داشتند، بى صبرانه خواستار اجراى دستورات دینى از جمله نماز جمعه بودند. در قزوین نیز مردم منتظر بودند كه از ناحیه امام خمینى قدّس سرّه شخصى به عنوان امام جمعه قزوین معرّفى شود و براى آن كه اقامه نماز جمعه در قزوین زودتر جامعه عمل بپوشد، به اقامه نماز وحدت اقدام كردند. روزهاى جمعه جمعیّت نسبتاً زیادى در سبزه میدان براى اقامه نماز وحدت اجتماع مى كردند. این حركت مردمى براى اقامه نماز جمعه به دفتر حضرت امام گزارش شده بود.
بعضى از دوستان نظرشان این بود كه بنده این مسئولیّت را بپذیرم، من خودم حاضر نبودم و برایم مشكل بود، دیگران اصرار مى كردند. من حتى به یكى از اعضاى هیئت علمیّه پیشنهاد كردم، ایشان هم نپذیرفتند و بعد بدون این كه به من بگویند خدمت امام مطرح كردند و ا مام حكم امامت جمعه را صادر فرمودند و بنده هم پیروى و اطاعت كردم. سرانجام نماز جمعه با حضور گسترده مردم در مسجد النّبىّ صلّى الله علیه و آله و سلّم شروع شد. و به حق، نماز جمعه در این دوران پر فراز و فرود بعد از پیروزى انقلاب و سال هاى دفاع مقدّس و پس از آن، در آگاهى بخشى به مردم و زنده نگه داشتن حماسه انقلاب و سدّ توطئه هاى دشمنان اسلام بسیار مؤثر بوده است.البته این مختصرى از حركت انقلابى اسلامى مردم به رهبرى ولى فقیه عالم به زمان بود و بنده نتوانستم حتى گوشه اى از عظمت این حركت انقلابى را به قلم ناقص خود بیان كنم.
13/2/79