تبیان، دستیار زندگی
در باب نسبت نظر و عملِ آیات عظام آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و شیخ فضل الله نوری در امر مشروطیت، داوری ها و تحلیل های گوناگونی ابرازشده است، با این همه اهمیت موضوع، پژوهش بیشتر در این باب را ناگزیر ساخته است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آخوند خراسانی نگران جان شیخ بود

حجت الاسلام حاج شیخ عبدالرضا کفایی خراسانی

در باب نسبت نظر و عملِ آیات عظام آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و شیخ فضل‌الله نوری در امر مشروطیت، داوری‌ها و تحلیل‌های گوناگونی ابرازشده است، با این همه اهمیت موضوع، پژوهش بیشتر در این باب را ناگزیر ساخته است.

درگفت و شنود پیش روی، جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالرضا کفایی خراسانی، فرزند آیت‌الله حاج میرزا احمد کفایی خراسانی و نواده آیت الله العظمی آخوند ملا محمد کاظم خراسانی به بازگویی منقولات و داوری‌های خویش دراین باب پرداخته‌اند. امید آنکه مشروطه‌پژوهان را به کار آید.

*مکانت والای علمی آخوند خراسانی نمایانگر آن است که او تقریباً تمامی دوره حیات را به پژوهش‌های اصولی، فقهی، کلامی و... پرداخته است. شاید مناسب باشد تا گفت وگو از این نقطه شروع کنیم که چه شد شخصیتی با این رتبه از تحقیق و دلمشغولی به آن، وارد سیاست شد و در مقطعی به‌طور جدی بدان پرداخت؟

در دوره قاجار بر کشور ایران، انحطاط شدیدی حاکم بود، هم بر هیئت حاکمه و هم بر ملت و جامعه مسلمان ایران.به خصوص از این نظر که حکام و نمایندگان حکومت سلطنتی‌ـ‌استبدادی، به انحای مختلف به سوی مردم ،دست تعدی و ظلم دراز می‌کردند.حتی کسانی که خودشان به نحوی در سیستم اداری زمان قاجار بودند، از سر انصاف که قضاوت کرده، نوشته‌اند تعدیات مالی بی‌حساب و تعدیات جانی هم زیاد و در بعضی موارد تعدیات ناموسی هم بوده است. حاکم ستمگری مثل ظل‌السلطان که مقر حکومتش در اصفهان بود و می‌گویند شعاع حکومتی او بیش از نصف ایران بود، به هیچ چیز رعایا رحم نمی‌کرد.نقل می کنند در مسیر که چشمش به صورت دختری می‌افتاد، زمانی را تعیین می‌کرد که او را به منزل من بیاورید! در عصر مظفری هم همین تعدیات بود، ضعف حکومت مرکزی و افزون بر آن، به علت بی‌کفایتی، بی‌تدبیری و مدیریت نداشتن مظفرالدین‌شاه ،حکومت مرکزی به ضعف گرایید. ناتوانی حکومت مرکزی خود مددکارِ تشدید ظلمِ حکام بر رعایا شد، چون دیگر مؤاخذه و محاسبه‌ای هم در کارها نبود. این وضع نابسامان و ضعف حکومت مرکزی از یک طرف و تعدی حاکمان و بی‌پناهی مردم ما در این ظلم‌ها از طرف دیگر، باعث نارضایتی مردم از حکومت شد.

*آیا این وضعیت جامعه ایرانی به‌طور دقیق به مرحوم آخوندخراسانی منتقل می‌شده است؟

بله و در این باره داستان‌هایی هست. مرحوم حاج ملاهاشم خراسانی نقل کرده است که در قضایای مشروطیت که برای مذاکره در پاره‌ای از مسائل به نجف مشرف شدم، نزد مرحوم آخوند رفتم و از علت دخالت ایشان در مشروطیت و انقلاب مشروطه سئوال کردم. ایشان ده هزار نامه از مردم ایران را به من نشان دادند که در این سال‌ها از جور حکام شکایت کرده بودند!.

پدرم می‌فرمودند: از سال 1321 زمزمه‌هایی از شکایات مردم ایران از ظلم پادشاهان و شاهزادگان قاجار، به مراجع نجف می‌رسید. مرحوم آخوند، شیخ محمدحسین ممقانی، فاضل شربیانی و حاج میرزا حسین خلیلی برای پیدا کردن راه‌حل برای این مشکلات ،هر بار در خانه یکی از این چهار نفر، جلساتی را پشت درهای بسته تشکیل می‌دادند و احدی جز آنها حق حضور در این جلسات را نداشتند. فاضل شربیانی در سال 1322 و شیخ محمدحسن ممقانی در سال 1323 و قبل از جریان مشروطه از دنیا رفتند و مسئولیت به عهده میرزا حسین خلیلی و مرحوم آخوند قرار گرفت.

مرحوم آخوند از روحانیونی نبود که سگ را ببیند و رو برگرداند و چشم ببندد و بگوید ان‌شاءالله گربه است! سگ را سگ حساب می‌کرد و گربه را گربه، و کسی نبود که معتقد باشد روحانی فقط باید جواب مسائل مردم را بدهد و مردم باید به او احترام بگذارند و بس. روحانی باید در کنار مردم باشد، به درد مردم رسیدگی کند و تا جایی که می‌تواند در درمان درد مردم کوشش کند. این را وظیفه روحانی می‌دانست، چون آنان حلقه برجسته و برگزیده جامعه هستند. هم تحصیلکرده‌اند و هم مهذب به تهذیب اخلاق و بنابراین باید بی‌غرض و بدون هوی، با رسیدگی به درد مردم درصدد درمان برآیند و در آن برهه از زمان، مرحوم آخوند تشخیص داده بود این شرایطی که برای مردم به وجود آمده است و ظلمی که به آنها می‌شود و مردم را به ستوه آورده است، لامحاله به یک حرکت انقلابی مردمی منجر خواهد شد وآیا می‌شود روحانیت در رهانیدن مردم از این استبداد، ظلم و ستم بی‌تفاوت باشد؟ وظیفه روحانی یاری رساندن به مردم است. تمام مطالب، تحقیقات و تدقیقات علمی برای رسیدن به نظر شارع مقدس در حلال و حرام و واجب و غیرواجب است. اگر اصل دین و اصل احکام به خطر افتاد، دیگر جای بحث، مطالعه و نوشتن نیست. روحانی باید تابع نظر شارع و مجری احکام شرع باشد و اگر دخالتی در امور اجتماعی و سیاسی اقتضا کرد، کمک به مردم وظیفه الهی است و روحانی نباید از این کمک مضایقه کند و چشمش را به روی این حقیقت ببندد. روحانی با نفوذ کلمه‌ای که دارد، می‌تواند در رهاندن مردم از زیر بار ستم مؤثر باشد ، لذا نباید صرفاً مشغول درس و بحث باشد. این اولین عامل برای دخالت مرحوم آخوند خراسانی در نهضت مشروطیت بود؛ نهضتی که برای رهاندن مردم از حکومت استبدادی پادشاهان ستمگر بر پا شد.

*به نظر می‌رسد دخالت آخوند در مشروطه دلیلی مهم‌تر از تعدی شاهان قاجار به مردم داشته است. ظاهراً ایشان نگران نفوذ جریانی است که با اندیشه دینی سر سازگاری ندارد.اینگونه نیست؟

بله، عامل دیگری که مرحوم آخوند را به دخالت در این نهضت وادار کرد که به تشخیص من مؤثرتر و مهم‌تر از عامل اول است، این بود که این انقلاب ره آورد غرب و ناشی از رسوخ افکار دموکراتیک غرب در ایران و کشورهای همسایه ایران بود که همگی در زیر سلطه حکومت استبدادی حکام خودشان بودند. ازدوران صدارت امیرکبیر به بعد، جوان‌هایی از ایران برای تحصیل در علوم جدید روانه غرب و بعضاً اسیر زرق و برق تمدن غربی شدند. در بین آنها عده‌ای بودند که جداً برای تحصیل و کسب نتایج تحقیقات و مطالعات دانشمندان غرب به علوم جدید دل داده و عمری را که در غرب بودند به تحصیل و کسب دانش آن روز سپری کردند و با دستاوردهایی از آن تحقیقات به ایران بازگشتند ، طبعاً چون در آن روزگار در غرب افکار دموکراتیک حاکم بود که هم با استبداد در ستیز بود و هم با سلطه کلیسا و مذهب تعارض داشت،این افکار از طریق اینها به شرق هم نفوذ کرد. حکومت‌های استبدادیِ کشورهای غربی یکی پس از دیگری، به حکومت‌های مردمی و دموکراتیک تبدیل شده بودند و چون در دوره قرون وسطی سلطه حکومت‌های استبدادی با تأیید و سلطه کلیسا همراه بود، نهضت‌های آزادی‌خواهی غربی در عصر جدید هم استبدادستیز بودند و هم دین‌ستیز. این افکار آزادی‌خواهی با همین عنصر دین‌ستیزی و استبدادستیزی، از طریق جوانان ایرانی که برای تحصیل به غرب رفته بودند، به ایران رسوخ کرد. با در نظر گرفتن نابسامانی وضعیت اجتماعی ایران که خصوصاً در اواخر دوره قاجار تشدید شده بود، مردم از هر حیث به جان آمده بودند و موفقیت مردم غرب در براندازی این حکومت‌ها و رسیدن به یک زندگی مرفهِ مادی، مردم را تشویق می‌کرد که برای براندازی این بساط استبداد ،ناخودآگاه قیام کنند. شاید عوامل سیاسی هم از غرب به این جریان دامن می‌زد. مرحوم آخوند و روحانیونی که همفکر ایشان بودند، با در نظر گرفتن عنصر دین‌ستیزی این انقلاب احساس کردندکه  باید در این نهضت دخالت کنند، چون اگر روحانیت از این جریان برکنار می‌ماند، امکان این بود که این قیام دموکراتیک که برای براندازی رژیم استبدادی بود و چون همراه با عنصر مبارزه، ضدیت و تعارض با مذهب هم بود، اساس دین را از این مملکت پاک کند و ببرد . اما اگر روحانیت در جریان این نهضت قرار بگیرد و با کمک به این نهضت، از یک طرف مردم را در نجات از حکام ستمگر یاری کند و از طرف دیگر نهضت را به مسیری هدایت کند که از تعارض آن با دین بکاهد، این یک وظیفه برای آنها ایجاد خواهد کرد.

*پس دوعلت اصلی این دخالت، ازدیدگاه مرحوم آخوند ،مواجهه بااستبدادومواجهه با روشنفکران دین ستیز هستند؟

بله،ایشان معتقد بود که علما بایددر این نهضت دخالت و برای نجات مردم از استبداد، آنان را یاری کنند و با عنصر دین‌ستیزی این انقلاب بستیزند و آن را به سیطره خود درآورند، تا اساس دین به خطر نیفتد. هر چند با این دخالت، ممکن است پاره‌ای از جریان‌های غیرمذهبی که در این نهضت هستند، چهره روحانیت را لکه‌دار کنند یا احیاناً بعضی از احکام شرع تعطیل و بعضی از واجبات و فرایض هم ترک شود! حال می‌بینیم با در نظر گرفتن این دو عامل در آن زمان، یکی ظلم حاکم به رعایای ایرانی و دوم رسوخ افکار دموکراسی از غرب به ایران توسط جوانان تحصیلکرده ، روحانیت بر سر دوراهی قرار گرفت؛ یک راه اینکه با نهضتی که در حال شکل‌گیری بود و شعله‌ور شدن آتش این انقلاب قطعی به نظر می‌رسید، روحانیت در این مسیر و این جریان هیچ دخالتی نکند و خود را کنار بکشد تا حریمش حفظ شود که این یک دیدگاه بود. دیدگاه دوم این که روحانیت روی وظیفه و تکلیفی که دارد باید در کنار مردم باشد و هر جا که دین به خطر می‌افتد، برای حفظ حریم دین و پاسداری از اساس دین فداکاری کند، هر چند در این پاسداری و فداکاری ،چهره روحانیت لکه‌دار شود، چون از دیدگاه اول که روحانیت هیچ‌گونه دخالتی نکند تا حریم روحانیت حفظ شود، جریانی پیدا می‌شود که کسانی که انقلاب می‌کنند، مسئول عوارض و تبعات آن جریان هستند و روحانیت کاملاً برکنار و از این جریانات مصون است. در این صورت و با این دیدگاه با در نظر گرفتن جو معارضه با دین و دیانت که در بین انقلابیون مشروطه وجود داشت، خطر این که در حکومت انقلابی آینده، اساس دین حذف شود ،بسیار زیاد بود.

آیا عامل دوم یعنی نگرانی آخوند از قدرت‌یابی‌ِ غرب‌گرایان مستندات مکتوب یا منقول دارد؟

بله،نقل می‌کنند روزی مرحوم فاضل لنکرانی پدر آقای شیخ محمد فاضل لنکرانی در محضر آیت‌الله بروجردی گفته بود: ای کاش مرحوم آخوند در جریان مشروطیت دخالت نمی‌کردند. مرحوم آقای بروجردی با تندی به ایشان گفته بودند: مرحوم آخوند با دخالت در مشروطیت خود را فدای اسلام کرد، ولی متأسفانه روحانیت ما عمق فکر ایشان را نداشت و لذا ایشان را همراهی نکردونهایتا به‌جای این که وحدت ایجاد شود، دودستگی ایجاد شد.

خلاصه این که مرحوم آخوند با اطلاع از جریان‌های انحرافی در مشروطه و با آگاهی از عواملی در غرب که به این جریان دامن می‌زدند ، با دخالت در این جریان از محو اساس دین و تزلزل اعتقادی و مذهبی جلوگیری کرد، هر چند در کنار این دخالت نارضایتی‌هایی بود که سبب می‌شد مردم نسبت به روحانیونی که در نهضت مشروطیت دخالت کرده بودند، بدبین شوند و لکن اینها با توجه به تمام این نکات، بر خودشان فرض می‌دیدند که باید در این نهضت دخالت کنند تا اساس دین را حفظ کنند.

*بپردازیم به نسبت این دیدگاه با دیدگاه شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری ،که اوهم قائل به دخالت درنهضت مشروطه بود.ازدیدگاه شما دیدگاه آخوند خراسانی چه تفاوت هایی با دیدگاه شیخ نوری ودیگر جریانات روحانیِ دخیل درنهضت مشروطه دارد؟

بله،در کنار این تفکر یعنی تفکر دخالت در نهضت، جریان دیگری به وجود آمد. این جریان به نظارت بر این نهضت اکتفا نمی‌کرد، بلکه معتقد بود روحانیت باید در آن نقش اساسی داشته باشد.این دخالت روحانیت فقط به هدم حکومت استبدادی و جلوگیری از عوامل دین‌ستیزی این نهضت منحصر نشود، بلکه روحانیت در این نهضت دخالت مستقیم داشته باشد و در شکل آینده حکومت دخالت کامل کند و به کمک مردم حکومت مشروطه‌ای را تأسیس کند که مشروعیت داشته باشد و به تعبیر امروز تأسیس یک حکومت اسلامی دموکراتیک. از بزرگانی که طرفدار این جریان فکری بودند، عبارت بودند از: مرحوم آیت‌الله حاج شیخ فضل‌الله نوری، مرحوم آیت‌الله حاج شیخ حسن آقا مجتهد تبریزی و مرحوم آخوند ملاقربانعلی زنجانی.

*آیا آخوند ملا محمدعلی آملی هم از این طیف بود؟

بله، پدر مرحوم حاج شیخ محمدتقی آملی هم چنین نظری داشت. بنابراین در سراسر این جریان سیاسی سه دیدگاه می‌بینیم. وضع مملکت نابسامان و انقلاب استبدادستیز و دین‌ستیز، از غرب رسیده است و مردم برای نجات خودشان به این تحفه فرنگ روی آورده‌اند و روز به روز هم آتش این انقلاب شعله‌ورتر می‌شد.

یک دسته دیگر ازعلما و در رأس آنها مرحوم آیت‌الله سید محمدکاظم طباطبایی یزدی ،قائل به دخالت نکردن مطلق بودند، ولو بلغ ما بلغ، هر چه می‌خواهد بشود. برای این که حریم روحانیت حفظ شود و روحانیت درگیر و آلوده جریان‌های انحرافی نشود، اگر مردم مشکل دارند، داشته باشند، حفظ حریم روحانیت اصل است!

نظر دوم که نظر مرحوم آخوند و همفکران ایشان بود، این بود که باید روحانیت در این جریان دخالت کند، هم به خاطر وظیفه ای که برای کمک به مردم در رهیدن از زیر بار استبداد دارد و هم برای کنترل عوامل معارض با مذهب و حذف عامل دین‌ستیزی این جریان دموکراتیک تا هم انقلاب را حفظ و هم عوامل ضد مذهب را کنترل کند. هر قدر بتوانند در کنترل این عوامل ضد مذهب موفق شوند، به همان مقدار توانسته‌اند مذهب را از محو و نابود شدن حفظ کنند و این یک وظیفه الهی است. روحانیت بزرگ‌تر از این وظیفه‌ای ندارد که اساس دین را حفظ کند، هر چند حرمت خودش لکه‌دار شود و در درگیر شدن با جریان‌های انحرافی این انقلاب، آن قداست روحانیت در نظر مردم مخدوش شود. وظیفه روحانیت دفاع از اساس دین و حفظ بنیان دین است و باید در این راه قدم بردارند، لذا حکم به وجوب دخالت در مشروطه کردند.

جریان سوم که در رأس آن شخصیت‌های برجسته‌ای چون مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و آخوند ملا محمد آملی و آخوند ملا قربانعلی زنجانی و میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی بودند، معتقد بودند روحانیت باید در این جریان دخالت کند و خود متصدی تأسیس حکومتی اسلامی شود و به تعبیر آن روز مشروطه مشروعه را تأسیس کنند. مرحوم آخوند و گروه تابع او اعتقاد داشتند حکومت مشروطه باید حکومتی باشد متشکل از صلحای ملت به انتخاب اکثریت مردم، با نظارت روحانیت بر انطباق مصوبات مجلس قانون‌گذاری و انطباق عملکرد دولت مشروطه با احکام مذهب جعفری. این بدان معنا نیست که مرحوم آخوند جریانات انحرافی را نمی‌شناخت که اگر چنین بود، حکم به تفسیق تقی‌زاده نمی‌داد و موجب عزل و خلع وی از وکالت مجلس و تبعیدش از ایران نمی‌شد. او از همه جریانات انحرافی خبر داشت، لکن کاری نمی‌توانست بکند و در برخی از موارد دستانش بسته بود. باید در این نهضت دخالت می‌کرد وگرنه امکان داشت حکومت ایران مثل ترکیه ،دین را از حکومت حذف کند، لذا به قول ایشان ،دفع افسد به فاسد می‌کرد، یعنی در عین حال که به لوازم حکومت مشروطه از جمله مجلس و سایر نهادها رأی می‌داد، نظارت روحانیون بر مصوبات آن را نیز قانونی کرد.

ایشان معتقد بود حکومت باید مشروطه، اما تحت نظارت روحانیت باشد تا از انحرافات بکاهد.بااین همه دین‌ستیزی مشروطه‌‌خواهان تحصیلکرده و از فرنگ برگشته امری بدیهی بود. آنان آشکارا عنایتی به دین نداشتند و لذا مرحوم آخوند معتقد بود آنها پس از بسامان رساندن انقلاب مشروطه به محو دین خواهند پرداخت و از همین روی نظارت روحانیت را ضروری می‌دانستند.

این سه جریان فکری در آن عصر در بین روحانیون بزرگ شیعه مطرح بود. توضیحاً عرض کردم که مرحوم آخوند زمامدار و پیشوای یک جریان فکری بود و مرحوم سید محمدکاظم طباطبایی یزدی پیشوا و قائد جریان فکری دیگر و مرحوم شیخ فضل‌الله نوری پیشوای جریان فکری سوم . هر یک از این روحانیون بزرگ طبق تشخیصی که داشتند فتوایی دادند، بنابراین اختلاف این بزرگان در مسائل مشروطیت در آن عصر، اختلافی مبنایی و ناشی از دیدگاه‌های فقهی بود نه اختلاف شخصی والبته در عین کمال احترام به حریم یکدیگر. این اختلاف در دیدگاه فقهی ناشی از اختلاف در عملکرد سیاسی آنها در آن برهه از روزگار بود و به تعبیر خود مرحوم آخوند اختلاف من با آقای طباطبایی یزدی در وجوب و حرمت مشروطیت ،مثل اختلاف دو فقیه در طهارت و نجاست غساله است! نه چیزی بیش از این. در هیچ جا مدرکی نداریم و ندیده و نشنیده‌ایم که یکی از این دو بزرگوار به دیگری سوءظن یا نظر سوئی داشته باشد.

*پس حرف‌های ملک‌زاده و غیرذلک چیست؟

اینها همه جعل است. مرحوم پدرم می‌گفتند: وقتی حکومت انقلابی مشروطه خبر پیروزی مشروطیت و فتح تهران و سقوط محمدعلی‌شاه را به مرحوم آخوند تلگراف کردند و خبر دادند، اولین اقدام مرحوم آخوند فرستادن تلگراف به حکومت انقلابی مشروطه در باره حفظ جان، حرمت و رعایت احترام شیخ فضل‌الله نوری بود. آنها هم تشکیل جلسه دادند ـ‌که البته بعدها معلوم شدـوباخودگفتند: ما تصمیم داریم شیخ فضل‌الله نوری را اعدام کنیم، با تلگراف آخوند چه باید کرد؟ تصمیم گرفتند تلگراف آخوند را کتمان و شیخ فضل‌الله نوری را اعدام و بعد از آن تلگراف آخوند را اعلام و عذرخواهی کنند و بگویند تلگراف دیر به دست ما رسیده است! نظیر آن در همین انقلاب اسلامی در زمان امام خمینی(ره) در اصفهان اتفاق افتاد. آقای امید نجف‌آبادی می‌خواست کسی را اعدام کند. آقای خمینی کتباً نامه نوشته بود که ایشان نباید اعدام شوند و آقای امید نجف‌آبادی او را اعدام و بعداً اعلام کرد نامه دیر به دستم رسیده است!

*در باره مرحوم آخوند قربانعلی زنجانی می‌گویند اطرافیان مرحوم آخوند به اعدام ایشان قائل بودند. آخر به قرآن تفأل زدند و آیه ناقه صالح آمد و مرحوم آخوند فرمود اعدامش نکنید!

این واقعه چنین بوده است که میرزا یوسف اردبیلی نزد مرحوم آخوند رفته و گفته بود: آخوند ملاقربانعلی زنجانی در این شرایط است و ایشان مثل آقای نوری مخالف بوده و مبادا که آن جریانی که برای آقای نوری پیش آمده است، برای ایشان هم پیش بیاید و مرحوم آخوند به حکومت مشروطه تلگراف کرد. تلگراف برای این بود که مرحوم آخوند ملاقربانعلی زنجانی را محترمانه به عتبات بفرستند . اصل دعوت از آخوند ملاقربانعلی همین بود که مرحوم آخوند این شیخ را از دست حکومت مشروطه درآورد.بنابراین آن طور که گفته‌اند نبوده است. مرحوم آخوند برای حفظ جان ایشان از دست مشروطه‌خواهان استخاره کرده و آیه ناقه صالح آمده بود. آخوند به دولت تلگرافی زدند که مقدمات سفر ایشان را با حفظ حرمت و شأنشان فراهم و محترمانه روانه‌شان سازند. ایشان به عراق سفر می‌کند و قبل از بازگشت به ایران در سال 1331ﻫ.ق در کاظمین وفات یافت، به این دلیل به کشور برنگشت، چون هنوز شرایط ایران آرام نشده بود و بلافاصله جنگ بین‌المللی درگرفت و روس و انگلیس به ایران هجوم آوردند، اما آنچه مرحوم میرزایوسف اردبیلی در کتاب تدوین‌الاقاویل نقل کرده ـ‌نمی‌دانم چه بگویم‌ـ دست کم خیلی تند است.

اکثراً قائلند به این که اختلاف نظر مرحوم آخوند با شیخ فضل‌الله نوری بنایی بوده است نه مبنایی .اگر برای مرحوم آخوند تنقیح می‌شد، نظرش مثل شیخ فضل‌الله نوری می شد و شیخ فضل‌الله نوری چون به چشم خود انحراف را می‌دید، لذا با مشروطه مخالفت میکرداما آخوند به علت بعد مکانی این مسائل را نمی‌دانست!

من این را قبول ندارم!

*یعنی نحوه دخالت مرحوم آخوند ناشی از قصور نبوده است؟

نه، این طور نبوده است.

*به چه دلیل این مطلب را رد می‌کنید؟

عرض می‌کنم مرحوم آخوند با اطلاع از تمام جریان‌های انحرافی که در مشروطیت بود، برای حفظ اساس دین دخالت را واجب می‌دانست. در برابر آقای طباطبایی معتقد بود روحانیت باید حفظ شود و هر چه می‌شود، بشود، ولی مرحوم آخوند دخالت را وظیفه روحانیت می‌دانست و وظیفه را حفظ اساس دین، ولو خود روحانیت صدمه ببیند.

عده‌ای قائلند به این که مرحوم آخوند به‌شدت تحت تأثیر اطرافیان بوده است. این که انسان به اطرافیان توجه داشته باشد، اشکال ندارد. مسئله عاطفی و احساساتی بودن در حکم کردن است. اگر ایشان تحت تأثیر افرادی بوده ، آنان چه کسانی بوده اند؟

اساساً برعکس بود. آن مقدار که من از پدرم شنیدم ،آخوند خراسانی مردی بسیار باصلابت و استوار بود...

*حتی بعضی‌ها ایشان را مذبذب دانسته‌اند...

نه آقا. ایشان در تمام شئون زندگی، بسیار محکم و ثابت بودند. فقط دلیل و برهان اقامه می‌کردند. یادم می‌آید مرحوم پدرم فرمودند: محمدعلی‌شاه نماینده‌ای خدمت ایشان فرستاد که هدایایی برای ایشان ببرد و تقاضای وقت دیدار کند تا او خدمتشان برود. پدرم می‌گفت کسی جرئت نکرد مطرح کندکه محمدعلی‌شاه سفیری با هدایا فرستاده است و تقاضای ملاقات دارد. سفیر مدتی منتظر شرفیابی ماند و دست آخر برگشت! بی‌آن‌که ملاقاتی انجام شود. آن قدر که من می‌دانم آن چنان مذبذب نبوده است.

*آیا درست است در بیت مرحوم آخوند همه امور در اختیار میرزامهدی آقازاده بود؟ به این معنا که ایشان به هر که می‌پسندید اجازه ورود می‌داد. به تعبیر جدید، آخوند را کانالیزه کرده بود؟

این طور نبوده است. اگر کتابم را ملاحظه کرده باشید، از چهار طریق واقعه‌ای نقل کرده‌ام. طرق را هم گفته‌ام. نه، ظاهراً در آن دستگاه این طور نبوده است که مرحوم میرزا مهدی همه کاره بوده باشد، البته می‌گویند مشهور بوده در اخلاقیات همانند آخوند است. در بین اهل فضل مشهور است که مرحوم آخوند اخلاقش را به میرزامهدی، علمش را به میرزامحمد و تقوایش را به میرزااحمد داد. نه آقا میرزامهدی این طور نبوده و سر شخصیت وی هم تخلقاتش بود، والا درس زیادی  نخوانده بود.

منبع: خبرگزاری فارس

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .