مروری بر سیر تاریخی مواجهه نواب صفوی با کسروی
روزهایی که بر ما میگذرد، یادآور نخستین مواجهه سخت شهید سید مجتبی نواب صفوی با احمد کسروی تبریزی درسه راه حشمت الدوله تهران است که به مضروب شدن وی انجامید.
نویسنده: دکتر احمد گل محمدی
روزهایی که بر ما میگذرد، یادآور نخستین مواجهه سخت شهید سید مجتبی نواب صفوی با احمد کسروی تبریزی درسه راه حشمت الدوله تهران است که به مضروب شدن وی انجامید. به همین مناسبت مقال ذیل که نمایانگر فراز و فرود این مبارزه است، را به شما تقدیم میداریم:بر سر تحصیل شهید سید مجتبی نواب صفوی در نجف، اختلاف نظری بین مورخین وجود ندارد، اما در باره اینکه او چه مدت در نجف اقامت کرد و در کدامیک از مدارس حوزه علمیه نجف حجره داشت، پای منبر چه استادانی حاضر میشد، چه فعالیتهای غیر درسیای داشت و تا چه مرحلهای ادامه تحصیل داد، روایتهای متفاوتی وجود دارد.(1) به نظر میرسد این روایت به واقعیت نزدیکتر است که سید مجتبی در زمستان سال 1322 وارد نجف شد و در یکی از مدارس حوزه علمیه آن شهر به احتمال زیاد مدرسه قوام شیرازی به تحصیل پرداخت.
سید مجتبی در مدت تحصیل خود محضر استادان بسیاری را درک کرد و با بسیاری از حوزویان نیز ارتباط داشت، ولی گویا با علامه امینی، صاحب الغدیر روابط تنگاتنگ و با حاجآقا حسین قمی و آقا شیخ محمد تهرانی هم از نزدیک ارتباط داشت. به روایتی سید مجتبای جوان برای تأمین بخشی از هزینههای خود ساعاتی از روز را نجاری میکرد و ساعات دیگری را به فراگیری علوم دینی اختصاص میداد.(2) البته او در حین کار و تحصیل رویدادها و تحولات جامعه ایران را هم دنبال میکرد و علاقه خاصی به اوضاع و احوال زادگاه خود داشت.
هنوز مدت زیادی از اقامت و تحصیل سید مجتبی نگذشته بود که موضوعی ذهن این طلبه جوان را بهشدت مشغول کرد. این موضوع نگرانکننده به فعالیتها و تبلیغات سیاسی ـ مذهبی احمد کسروی مربوط میشد. کسروی (1269ـ1324) که از اصلاحات اقتدارگرایانه رضاشاه پشتیبانی میکرد و در دوران زمامداری او به قضاوت اشتغال داشت در آثار انتقادی گوناگون از برخی ویژگیهای فرهنگی جامعه انتقاد میکرد و همانند روشنفکرانی نظیر میرزا ملکم خان و آخوندزاده اصلاح دینی را از مهمترین پیشنیازهای پیشرفت جامعه ایرانی میدانست.(3)
کسروی (1269ـ1324) که از اصلاحات اقتدارگرایانه رضاشاه پشتیبانی میکرد «یک روز را برای سوزاندن دیوان شاعران و کتابهایی همچون مفاتیحالجنان درست کرده بود.
پس از کنارهگیری رضاشاه، کسروی هم پا از حوزه پژوهش و نقد فراتر نهاد و به اسلام آشکارا انتقاد میکرد و به ترویج مکتبی به اصطلاح «پاکدینی» و عرضه «شریعت احمدی» مبادرت ورزید.(4) گرچه نویسندگان دیگری هم، بهویژه شریعت سنگلجی و حکمیزاده قمی چنین دیدگاهی داشتند، اقدامات او واکنش تندی در پی داشت و حتی برخی از روحانیون خواهان مقابله جدی با این مفسد فی الارض شدند که «یک روز را برای سوزاندن دیوان شاعران و کتابهایی همچون مفاتیحالجنان درست کرده بود.»(5)
آغاز یک مبارزه
سید مجتبی که به نحوی از اقدامات کسروی آگاه شده بود، بلادرنگ به محضر برخی علمای نجف رفت تا نظر آنها را در باره فعالیتهای کسروی و نحوه مقابله با او را جویا شود. آیتالله حاج حسین قمی که به خاطر اعتراض به کشف حجاب به نجف تبعید شده بود، پس از مطالعه کتاب صراحتاً حکم به ارتداد کسروی داد، ولی علامه امینی که به منظور سید پی برده بود، نظر روشنی ابراز نکرد و گویا او را به ادامه تحصیل در نجف تشویق کرد. حتی به روایتی مجتبی میرلوحی فتوای قتل کسروی را از آیتالله سید محمدتقی خوانساری گرفت و شیخ محمد آقای تهرانی او را آماده کرد تا به تهران بیاید و کسروی را ترور کند.(6)
البته نواب بهخوبی میدانست بسیاری از علمای مقیم نجف و ایران ادامه فعالیتهای کسروی را به هیچوجه مصلحت نمیدانند. بنابراین آماده بازگشت به ایران شد تا مواظب کسروی باشد. «هنگامی که سید عازم ایران شد، یکی از فضلای پرهیزکار و پاکدامن نجف داوطلب شد هزینه سفر ایشان را بپردازد... ایشان دانشمند محترم جناب آقای حاج سید اسدالله مدنی(7) بودند.» «البته ... دو دینار هم آیتالله حاج سید ابوالقاسم خویی و 50 تومان هم یکی دیگر از علمای عالیقدر نجف برای خرج سفر ایشان پرداخت کردند.»(8)
آغاز مبارزه نواب با کسروی درآبادان
سید مجتبی که شنیده بود از مراکز عمده فعالیت کسروی جمعیت «باهماد آزادگان» او در آبادان است و احتمالاً در آنجا حضور دارد، مأموریت خود را از این شهر آغاز کرد. او ابتدا در خیابان «زند» آبادان علیه اندیشههای کسروی سخنرانی کرد. در نتیجه شهربانی او را جلب کرد، ولی به درخواست شماری از اهالی شهر او را پس از چند ساعت رها کردند و سید مجتبی بعد از پنج روز سخنرانی در آبادان عازم تهران شد.(9)
هنگامی که سید به تهران رسید، آیتالله سید محمود طالقانی به او پیشنهاد کرد پیش از هر گونه اقدام نخست به گفتگو و مجادله با کسروی بپردازد. سید مجتبی این پیشنهاد را پذیرفت و در باشگاه «باهماد آزادگان» به سراغ کسروی رفت تا با او بحث و گفتگو کند. چند روز بدین منوال گذشت، ولی نتیجه این شد که از این کانال به جایی نمیرسند و سید وقتی دید کسروی به گفتگوی منطقی توجهی ندارد، با اتمام حجت جلسه را ترک کرد و گفت: «من به تو اعلام میکنم از این ساعت وظیفهام نسبت به تو تغییر میکند و از طریق دیگری با تو برخورد میکنم و تو را به عنوان یک مانع بر سر راه مذهب و حتی مملکتام میدانم.»(10)
کارساز نشدن گفتگو و مجادله سید مجتبی را به این باور رهنمون ساخت که کسروی اینک... مرتد فطری است و حتی زناش بر او حرام است و او را باید کشت. سید برای انجام مأموریت دینی خود ابتدا با اسلحه سرد چند روز در کمین کسروی نشست، ولی در انجام مأموریتاش ناکام ماند. بنابراین سرانجام با کمک مالی آیتالله حاج شیخ محمدحسین طالقانی، امام جماعت مسجد ظهیرالاسلام اسلحهای کمری تهیه کرد و به سراغ کسروی رفت.(11)
اولین مواجهه سخت
بیست و سوم اردیبهشت سال 1324، احمد کسروی طبق معمول محل کار خود را ترک کرد و به سوی خانه روانه شد، ولی هنگام عبور از خیابان ناگهان با جوانی بسیار جدی و مصمم روبهرو شد. احمد در نگاه اول سید را شناخت و تصور کرد شاید باز هم برای مجادله و گفتگو آمده است، ولی زهی خیال باطل! سید این بار با سلاح به سراغ این مروج به اصطلاح پاکدینی آمده بود تا برادران دینی و ایمانی خود را برای همیشه از شر او آسوده سازد. بنابراین بیهیچ تأملی کسروی را نشانه گرفت، ولی بیشتر از یک گلوله شلیک نشد. سید به محض اینکه از معیوب بودن اسلحه آگاهی یافت با کسروی گلاویز شد تا شاید بتواند با مشت و لگد او را از پای در آورد، ولی مأمورین انتظامی بعد از جلوگیری از برخورد شدیدتر، کسروی را به بیمارستان و سید مجتبی را به شهربانی منتقل کردند.(12)
ترور ناموفق کسروی، واکنشهایی را در برداشت. کسروی و هواداراناش که دریافت بودند پیامدهای جریحهدار کردن احساسات مذهبی مردم و شبههافکنی در دین را چنان که باید و شاید جدی نگرفتهاند، این عمل را محکوم و بر این نکته پافشاری کردند که قلم را باید با قلم پاسخ داد نه با شمشیر. آنان شهربانی را محکوم کردند که در انجام وظیفه خود و حفظ حقوق شهروندان کوتاهی کرده است.
واکنش جبهه مخالف در این بین شدیدتر و گستردهتر بود. به محض انتشار خبر دستگیری سید مجتبی اقشار و گروههایی از مردم و نقاط مختلف با اظهار تأسف از زنده ماندن کسروی و تأیید صریح یا ضمنی عمل سید، خواستار آزادی هر چه سریعتر او شدند. شماری از روحانیون حوزهها و شهرهای مختلف نیز با اتخاذ چنین موضعی اقدام دولت را در بازداشت یک ناهی از منکر را تأسفآور خواندند.
موضعگیری اقشاری از مردم و روحانیون سرانجام مؤثر افتاد و سید مجتبی پس از دو ماه با ضمانت تاجری به اسم اسکویی رهایی یافت. تحمل دو ماه حبس او را در موضع خود راسختر کرده بود، زیرا نهتنها در انجام مأموریت خود ناکام مانده بود، بلکه خود کمکم به عنوان مدافع غیرتمند و سرسخت حریم شریعت احساس وظیفه سنگینتری میکرد. بنابراین وقتی کسروی را همچنان زنده و فعال دید و به خشنودی و پشتیبانی شماری از مؤمنین به عمل خود پی برد، بر آن شد تا به صورتی گستردهتر و سازمانیافتهتر به مبارزه با ناهنجاری اجتماعی، فساد اخلاقی و اداری، غربگرایی و بهویژه دینستیزی بپردازد و بدین طریق مانع از آن شود که شیادان اجتماعی دامهای سوء استفاده خود را بگسترانند و به حزبسازیها و مسلکتراشیها ادامه دهند.(13)
عقب نشینی بی حاصل
در چنین شرایطی کسروی ضمن عقبنشینی محسوس از موضع خود طی اعلامیهای بیان کرد: «هر کس اثبات کند او قرآنسوزی کرده است، 50 هزار ریال به او جایزه خواهد داد»، ولی جمعیت مبارزه با بیدینی که به همت ایشان و دانشمندان محترم همچون آقایان سراج انصاری و شیخ قاسم اسلامی و شیخ مهدی شریعتمداری و جمعی دیگر از فضلا و نویسندگان تهران که با هدف مبارزه با تمام بیدینیها و مفاسد تشکیل شده بود،(14) پاسخ داد که کسروی باید در حضور هیئت منصفه خبره از موضع و ادعای خود دفاع کند و دیگر به دین اسلام توهین نکند.
اعلام موجودیت جمعیت فداییان اسلام
سید مجتبی که موضعگیری و عملکرد جمعیت مبارزه با بیدینی و افرادی مانند حاج سراج انصاری را کافی نمیدانست و موضعگیری سرسختانه و شدت عمل بیشتری را لازمه مقابله مؤثر با بیدینی و ولنگاری اخلاقی میدانست، در صدد برآمد جمعیت دیگری که ویژگیهای مورد نظر او را داشته باشد تشکیل دهد. بنابراین همراه با برخی از اعضای جوان و تندرو!!!!!!!!!!!! که در تشکیلاتی مانند «جمعیت مبارزه با بیدینی» و «جمعیت هواداران تشیع» عضویت داشتند، «جمعیت فداییان اسلام» را تشکیل داد.(15)
در اوایل اسفند سال 1324 اعلامیهای با عنوان «دین و انتقام» منتشر شد که در پایین آن عبارت «از طرف فداییان اسلام. نواب صفوی» به چشم می خورد. این اعلامیه در واقع به معنای اعلام موجودیت «جمعیت فداییان اسلام» بود. همچنین عبارت پایین اعلامیه بر این نکته دلالت داشت که نمایندگی و رهبری جمعیت را نواب صفوی به عهده دارد و نواب صفوی همان سید مجتبی میرلوحی بود.
«دین و انتقام» که همانند اعلامیههای بعدی جمعیت فداییان اسلام با «هو العزیز» آغاز میشود، نگرش جمعیت فداییان اسلام را به وضع موجود، اهداف و آرمانهای جمعیت و ابزار و روشهای دستیابی به آنها روشن میکند. در اعلامیه مورد بحث تصویر ارائه شده از وضع موجود تصویر خودخواهی، شهوترانی، ظلم، خیانت، دزدی، جنایت، بدبختی، سرگردانی، حقیقتپوشی، حقکشی، لذت و بدبختی نفاق و فساد اخلاق است که نهتنها جامعه ایران بلکه همه ممالک اسلامی و 500 میلیون مسلمین عالم را فرا گرفته است. عاملان اینگونه سوء اخلاق، جهل و بیایمانی و اختلاف، مفسدین جنایتکار، چماق به دستان حکومت، خائنین حقیقتپوش و رنگبازان منافق هستند که هر یک به نام و رنگی پشت پردههای سیاه خزیدهاند، البته بر پایه مقاله دین و انتقام خود مردم هم در شکلگیری و تداوم چنین وضعی مؤثرند، زیرا مانند گوسفند بیچاره، سرگردان و پریشان روزگار سبزرنگان را سبزه پندارد و مسموم شود و چماق به دستان حکومت را حامی پندارد و سرکوب شود.
هدف و آرمان فداییان اسلام پایان دادن به اینگونه نابسامانیهای اجتماعی، گسستن زنجیرهای رقیب و اسارت و بازستاندن حقوق مسلمین عالم بود، بنابراین در عین هشدار دادن و ترساندن همه جنایتکاران پلید از نیروی ایمان مسلمانان را به اتحاد و قیام و زنده شدن فرا میخواندند تا به یاری پروردگار حقوق خویش را بازستانند و گذشته درخشان تمدن اسلام را احیا کنند، البته آنها خود را آماده چنین قیامی میدانستند، خونشان میجوشید و خون تازهای میطلبیدند و جانبازی برای آنان شیرین بود،(16) بنابراین در قالب جمعیت فداییان اسلام گرد آمدند تا برای دفاع از حریم شریعت جانبازی و فداکاری کنند.
گرچه از دیدگاه نواب صفوی جمعیت فداییان اسلام اختصاص به فرد معینی نداشت و هر مسلمان صادق فدایی اسلام(17) میتوانست به عضویت آن در آید، چند تن از جوانان غیور و مذهبی نظیر سید حسین امامی، سید علی امامی، سید جعفر امامی، جواد مظفری و علی فدایی در شکلگیری این جمعیت نقش بهسزایی داشتند و میتوان آنها را در کنار نواب صفوی از بنیانگذاران جمعیت فداییان اسلام به شمار آورد. سید حسین امامی چهره شاخص اعضای اولیه جمعیت فداییان اسلام بود که همانند نواب صفوی در سال 1303 در یک خانواده مذهبی ساکن جنوب تهران به دنیا آمد و در نوجوانی با نواب آشنا شد.(18)
اعضای اصلی اولیه جمعیت نیز مانند سید حسین و خود نواب به خانوادههای مذهبی کم درآمد تعلق داشتند و فعالیت سیاسی ـ مذهبی خود را از سالهای نوجوانی آغاز کرده بودند.
و فرجام دین ستیزی!
روز بیستم اسفند سال 1326، ده روز پس از انتشار اعلامیه «دین و انتقام» و تأسیس جمعیت فداییان اسلام نخستین مأموریت مقدس خود را با موفقیت انجام دادند. در این روز به دنبال تقاضاهای اقشار مختلف و برخی علما، دادگستری تهران کسروی را برای ادای توضیحات به دادگاه فراخواند و کسروی هم سرانجام پس از آنکه دادگستری حفظ جان او را تضمین کرد، همراه با منشی خود در دادگاه حاضر شد، ولی هنگامی که آقای بلیغ مشغول بازپرسی و کسروی به پاسخگویی سرگرم بود، ناگهان در اتاق باز شد و سید حسین امامی همراه با سید علی امامی، جواد مظفری و علی فدایی که نیروهای محافظ را فریب داده بودند وارد اتاق بازپرسی شدند. کسروی و منشیاش، حدادپور به محض آنکه از قصد این تازهواردین آگاه شدند، در صدد دفاع از خود برآمدند، ولی سید حسین و همراهاناش با ندای اللهاکبر هر دو را به قتل رساندند.(19)
پس از قتل کسروی، سید حسین امامی و همراهاناش کاخ دادگستری را ترک کردند و برای مداوای جراحات سطحی خود به بیمارستان رفتند. مأمورین شهربانی که از حضور آنها در بیمارستان آگاه شده بودند، هر چهار نفر را دستگیر کردند، دستگیری عاملان قتل کسروی بار دیگر واکنش روحانیون را به دنبال داشت. بنابراین پس از چند ماه همه دستگیرشدگان آزاد شدند.(20)
نواب صفوی به محض اینکه از اجرای موفقیتآمیز مأموریت یاراناش آگاه شد تهران را ترک کرد و به مشهد رفت. او پس از چند روز اقامت در منزل حاج شیخ غلامحسین مجتهد تبریزی سرانجام تصمیم گرفت به نجف اشرف مشرف و مشغول تحصیل شود. نواب دومین سفر خود را به نجف اشرف از مشهد آغاز کرد و با عبور از شهرهای شمالی، آذربایجان، همدان و کرمانشاه وارد خاک عراق شد و به نجف رسید.(21)
منبع: خبرگزاری فارس