تبیان، دستیار زندگی
بحث در اجتهاد در احکام شریعت اسلام به نحو وجوب کفایی بود، در این رابطه می توان اجمالاً در دو مسأله بحث کرد: یکی اصل وجوب تفقه و دیگری لزوم بقا و استمرار آن (انفتاح باب اجتهاد).
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فقه‌شناسی (۲۵) - بخش پایانی

پای درس استاد سید محمود هاشمی شاهرودی

درس آیت الله هاشمی شاهرودی

مرور بخشهای مقاله:

١٣
١٢
١١
١٠
٩
٨
٧
٦
٥
٤
٣
٢
١
٢٥
٢٤
٢٣
٢٢
٢١
٢٠
١٩
١٨
١٧
١٦
١٥
١٤

بخش قبلی را اینجا ببینید

۶- وجوب اجتهاد و تفقه در دین (ادامه):

بحث در اجتهاد در احکام شریعت اسلام به نحو وجوب کفایی بود، در این رابطه می‌توان اجمالاً در دو مسأله بحث کرد: یکی اصل وجوب تفقه و دیگری لزوم بقا و استمرار آن (انفتاح باب اجتهاد).

اما نسبت به أصل وجوب کفایی اجتهاد، می‌توان به ادله مختلفی استدلال کرد:

۱- آیه نفر (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی‌الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ) [۱]؛ این آیه، دلالت بر وجوب تفقه دارد و بر طائفه‌ای از مؤمنین به تفقه امر کرده است که قهراً وجوب کفایی است و دلالت آن بر وجوب، روشن است و نسبت به این قسمت که صدر آیه است، بحثی نیست. اما نسبت به ذیل آیه، بحث شده است که آیا (وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ) دال بر حجیت خبر واحد است یا دال بر حجیت فتوای آنها بر مردم، یا بر هیچ‌کدام دلالت نمی‌کند؟
چه ذیل آیه، ناظر به حجیت خبر واحد و یا غیره باشد، چه نباشد، صدر آیه بر وجوب تفقه دلالت می‌کند و تفقه هم غیر از تحمل شهادت است که در امور حسی صورت می‌گیرد. تفقه، ظاهر در فهم استدلالی و فهم دقیق است؛ چون فقه، کشف شیء مخفی است. پس صدر آیه، وجوب تفقه را در هر زمانی به نحو وجوب کفایی بر طائفه‌ای از مؤمنین، لازم می‌کند. ظاهرِ این وجوب هم، وجوب نفسی است، به این نحو که شارع، این را مقدمه و مشروط واجب دیگری قرار نداده است، بلکه آن را مطلقاً واجب کرده است، همچنان که تبلیغ احکام را واجب کفایی کرده است و تفقه را به عنوان تکلیفی از تکالیف کفایی بر این امت اسلامی لازم دانسته است و از باب حکم ظاهری هم نیست؛ زیرا که ناظر به موارد شک بالخصوص نیست، بلکه تفقه در دین، أعم از احکام شرعی نیز می‌باشد بنابراین یک واجب نفسی کفایی است.

۲- آیه دوم (اِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدی وَ نُورٌ یَحْکمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَناً قَلیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِک هُمُ الْکافِرُون) [۲]؛ این آیه، هم بسیار پر معناست و هم مهم، که دلالات مهمی دارد. در صدرش آمده است که خداوند می‌فرماید: تورات را که قبل از اسلام، کتاب آسمانی و شریعتِ نافذ بوده است؛ حتی در مسیحیت تورات مقبول است فقط برخی از احکام آن نسخ شده است و مورد عمل حضرت عیسی - علیه السلام - هم بوده است و در نبوت عیسی، تورات به عنوان مهم‌ترین شریعت الهی مطرح بوده است - ما نازل کردیم برای این که (انبیای الهی و الرَّبَّانِیُّون) که اوصیاء انبیاء هستند و احبار که علماء دین هستند سه کار مهم را انجام دهند. اولاً: به آن احکام، حکم کنند (یَحْکمُ بِهَا النَّبِیُّونَ ) و ثانیاً شریعت و کتاب دین را حفظ کنند (بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کتابِ اللَّهِ) و ثالثاً (وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ) یعنی شاهد بر آن و بر مردم باشند که شهداء و شهید در قرآن به معنای حجت بودن و شهادت بر اعمال است. هر چند که صدر آیه در رابطه با تورات است، ولی مقصود، مطلق کتب و شرایع الهی است و تورات خصوصیتی ندارد، بلکه چون که تورات کتاب الهی و شریعت قبل از اسلام بوده است، ذکر شده است و می‌خواهد بفرماید ما وقتی کتاب آسمانی و شریعتی را نازل می‌کنیم به این جهت است که بدان حکم و عمل شود. قهراً الغاء خصوصیت می‌شود و شریعت اسلام و کتاب قرآن کریم هم اینگونه است و عنوان (الرَّبَّانِیُّونَ) نیز به (النَّبِیُّونَ) عطف شده است که به قرینه ذکر انبیاء و احبار در دو طرف آن، ظاهر در این است که مقصود، همان اوصیای انبیا هستند؛ یعنی کسانی که علمشان از راه ارتباط با خدا و انبیا حاصل می‌شود که این نکته در روایتی در تفسیر عیاشی هم آمده: امام - علیه السلام - فرموده است که (نحن الربانیون و فینا نزلت الآیة) و این بدان معنا است که علمای به شریعت و احبار هم در امتداد انبیاء و ائمه - علیهم السلام - آن سه مسؤولیت را دارا می‌باشند: یکی حکم به شریعت الهی و دیگری حفظ شریعت الهی و سوم شاهد و حجت بودن بر مردم و چون که سیاق آیه، سیاق بیان غرض الهی از بعثت و انزال کتب است، ظهور در امر دارد و در حقیقت، سه امر و سه مطلوب اصلی و مهم از بعثت انبیا و انزال کتب را بیان می‌کند که از آن، وجوب و آن هم در حد أعلا و غرض اصلی از دین استفاده می‌شود. پس لازم است برخی از امت، دین و شریعت را از انبیاء و اوصیاء ربانی آنها فرار بگیرند و وظیفه دارند که به شریعت الهی حکم کنند و شریعت را از تحریف حفظ کنند و شاهد بر آن و بر اعمال مردم باشند. یعنی این آیه هم به دلالت التزامی بر وجوب تفقه در دین دلالت می‌کند، علاوه بر این که این آیه، دلالت دارد بر اختیارات و صلاحیت‌ها و وظایف دیگری برای فقهاء و در حقیقت دال بر ولایت فقیه است زیرا که (یَحْکمُ بِهَا) اعم است از حکم در باب قضا و سایر شؤونات و احکام ولایتی، بلکه از سیاق عطف علماء بر انبیاء و ربانیون وظیفه آنها نیز استفاده می‌شود که همان ولایت و رسالتی که برای انبیاء و اوصیاء آنها ثابت است، برای علماء و احبار نیز ثابت است. لهذا دلالات این آیه در رابطه با نقش علمای دین، خیلی مهم است؛ هم در در رابطه حفظ شریعت و تبلیغ شریعت و هم در رابطه با مرجع و حجت بودن و هم در رابطه با ولایات و حکومت کردن.

۳- دلیل دیگر، آیات متعددی است که می‌فرماید پیامبر اکرم - صلی الله علیه وآله - شهید بر شما مؤمنان است و شما مؤمنان هم شهدا بر مردم دیگر هستید مانند (وَ کذلِک جَعَلْناکمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکونَ الرَّسُولُ عَلَیْکمْ شَهیدا) [۳] یا آیه (وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمین) [۴] و آیاتی دیگر به همین مضمون در سوره‌های مختلف تکرار شده است و جمله (یَتَّخِذَ مِنْکمْ شُهَداءَ)، ظاهر در طلب و امر است و شهداء هم، به معنای حجت بودن و شهادت بر اعمال است، نه به معنای قتل فی سبیل الله و اصلاً کلمه شهید هر جا در قرآن ذکر شده است، به معنای گواه و حجت و شهادت بر اعمال است که معنای لغوی کلمه می‌باشد، نه قتل در راه خدا (که معنای مجازی و کنائی است و از این باب است که مقتول در راه خدا روز قیامت شهادت می‌دهد) و ظاهر اولی این آیات، هر چند خطاب به کل مؤمنین و اهل ایمان است، ولی از سیاق و مناسبات حکم و موضوع در آیات معلوم می‌شود [که] مقصود، کسانی هستند که ایمان کامل دارند و از پیامبر - صلی الله علیه وآله - که شاهد اصل است، دین را فرا گرفته و اطلاع کامل بر آن پیدا می‌کنند تا بتوانند بر دیگران حجت و شاهد باشند. یعنی مقصود، عارفان و عالمان به شریعت است که برای حفظ شریعت به آنها امر می‌شود که همچنان که، پیامبر - صلی الله علیه وآله - بر شما حجت است شما هم بر مردم و دیگران حجت هستید و این مطلب در روایات معتبری آمده است که مقصود از شهدای بر امت، ما ائمه - علیهم السلام - هستیم که قهراً اصحاب ائمه - علیهم السلام - نیز که واسطه میان آنان و مردم هستند نیز در بر می‌گیرد که در احادیث دیگر، این نقش برای اصحاب ائمه - علیهم السلام - آمده است (فانهم حجتی علیکم و أنا حجة الله) و در آیه قبل هم، شهادت را وظیفه احبار و علماء قرار داده بود.
پس این قبیل آیات نیز، دلالت دارد بر وجوب وجود علماء مؤمن و پارسا در هر زمان در امت و بین مردم که نقش وساطت بین انبیاء و مردم، شهادت بر اعمال آنها و حجت بودن بر آنها را ایفا کنند و حافظ و احیاء کننده شریعت الهی باشند.

۴- دلیل دیگر، روایات متواتری است که از آنها استفاده می‌شود که تفقه در دین واجب کفایی است، بلکه غرض اصلی از بعثت انبیا، تبلیغ و حفظ دین بوده است که قهراً از این طریق خواهد بود و لازم است برخی از امت، به این غرضِ مهم اقدام کنند، بلکه برخی از مراحل تعلیم دین، یعنی اصل تعلم احکام شرعی، بر همه مردم فریضه و واجب عینی است؛ چنانچه در روایات کثیره‌ای آمده است (طلب العلم فریضه) و در صحیحه‌ای، امر أکید به تفقه اصحاب آمده است که روایت ابان بن تغلب است که می‌فرماید: (مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْر عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاج عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه - علیه السلام - قَالَ: لَوَدِدْت أَنَ أَصْحَابِیَ ضُرِبَتْ رُءُوسُهُمْ بِالسِّیَاطِ حَتَّی یَتَفَقَّهُوا) [۵] و این دلالتِ روشن بر لزوم تفقه و تعلم استدلالی و اجتهادی احکام شریعت بر فقها و اصحاب ائمه - علیهم السلام - است که چنین فرصتی برای آنان حاصل می‌شود و واجب کفایی نسبت به آنان عینی می‌گردد.

۵- و از جمله ادله، سیره ائمه اطهار - علیهم السلام - و متشرعه از اصحاب ایشان است؛ زیرا سیره پیامبر - صلی الله علیه وآله - و ائمه - علیهم السلام - تأکید بر لزوم تفقه بوده است که باید برخی از مؤمنین، شریعت را از آنان تعلیم نمایند و یاد بگیرند تا دیگران را انذار کرده و هدایت و ارشاد کنند و دین را حفظ کنند و در این رابطه روایات زیادی وارد شده است، بلکه روایاتی در مورد زراره و محمد بن مسلم و امثال آنها آمده است که می‌گوید به واسطه این‌ها دین و شریعت حفظ می‌شود و همچنین وجوب تبلیغ، نشر دین و دعوت مردم به دین، که از واجباتِ مفروغ عنه می‌باشد، متوقف است بر تفقه و اجتهاد در دین و منظور از اجتهاد، همان تفقه استدلالی است. البته مراد از تفقه در آیه شریفه، فقه اکبر است ولیکن فقه شریعت و احکام، عمده آن است و روایات هم ناظر به تفقه در شریعت واحکام فقهی است و عمده تعلیم ائمه اطهار - علیهم السلام - به اصحاب، همین فقه بوده است. بنابراین می‌توان گفت که مسأله وجوب تفقه و تعلم استدلالی و اجتهادیِ شریعت، از مسلمات و ضروریات مذهب، بلکه اسلام است.

۶- دلیل دیگر، حکم عقل است زیرا که عقلِ عملی هم، بالمآل، به وجوب اجتهاد و تفقه برخی از مؤمنان حکم می‌کند؛ زیرا که همان دلیل منجزیت احکام شرعی عقلاً، که در بحث قبلی در رابطه با سه طریق گذشته اجتهاد، تقلید، احتیاط عرض کردیم، در این‌جا هم می‌آید؛ زیرا که احتیاط تام در همه شریعت که ممکن نیست، نه برای یک نفر؛ چون اکثراً موارد قبل از فحص، دوران بین محذورین می‌باشد و یا احتیاط در آن نیازمند تعلم تفاصیل عبادات و احکام است، و نه نسبت به کل جامعه، که قطعاً موجب اختلال نظام است و شارع، آن را نمی‌خواهد. بنابراین لازم است یکی از دو طریق دیگر، یعنی تقلید یا اجتهاد، میسور باشد تا این که شخص یا تقلید کند و یا اجتهاد و چون تقلید هم متوقف بر وجود مجتهد است، بنابراین اجتهاد، واجبِ کفاییِ عقلی هم می‌شود و لازم است که برخی فقیه و مجتهد شوند.
پس آن دلیلِ عقلی هم، وجوب کفایی اجتهاد را ثابت می‌کند.

أما مسأله دوم که لزوم انفتاح باب اجتهاد و عدم کفایت اجتهاد در عصر گذشته است، دلیلش برخی یا همه ادله گذشته است که اطلاق داشتند و مخصوص به یک زمان و یک عصر نیستند، مخصوصاً آیات شهادت علماء دین بر امت و دین، که امثال (وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ) (یَکونَ الرسُولُ عَلَیْکمْ شَهیدا) مخصوص به یک زمان نیست و دلیل عقلی هم اطلاق دارد؛ زیرا که اگر برای مردم، احتمال، منجز است و یا علم اجمالی داشتند، مقتضی آن است که مجتهدینی حی و حاضر در هر زمان باشند؛ چون اجتهاد که برای همه ممکن نیست و جواز تقلید از میت، اجتهاد می‌خواهد مخصوصاً که عدم جواز تقلید ابتدائی میت، شبه اجماعی است؛ پس مردم نمی‌توانند ابتداءً خودشان از اموات گذشته تقلید کنند، بلکه باید یکی مجتهد شود تا بتواند تقلید ابتدائی میت را اجازه دهد و در این مسأله، مقلد نمی‌تواند به رأی خودش عمل کند و شاید از مسلمات فقه ما باشد که تقلید ابتدائی از میت بر خلاف عامه جایز نیست. پس دلیل عقلی هم، اقتضای وجود مجتهد در هر عصر و زمانی را دارد، حتی برای کسی که بخواهد به مجتهد میت رجوع کند. علاوه بر این که در مسائل مستحدثه و تفریعات تقلید نیازمند اجتهاد و وجود فقیه هست. بنابراین همه آن ادله گذشته اطلاق دارد.
مضافاً بر همان سیره متشرعه که حفظ شریعت از تحریف و ضایع شدن، نیازمند اجتهاد در همه دوران و عصر بوده و می‌باشد و از همه مهم‌تر، در فقه ما، بحث اجتهاد و تفقه در دین، تنها جنبه فتوایی ندارد، بلکه یک بخش آن فتواست و وظیفه فقهاء تنها فتوا دادن و تبیین احکام نیست، بلکه آنها وارث انبیا و نائب أئمه اطهار - علیهم السلام - در تمام شؤون اجتماعی هستند، که ولایت عامه هم جزو آن است، که هم از روایات خاصه استفاده می‌شود مثل مکاتبه معروف (فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله) و هم از روایات دیگری استفاده می‌شود که (العلماء ورثة الانبیاء) که در همه شؤون، وارث انبیا هستند و امتداد آنها می‌باشند که از آیه دوم هم استفاده شد و این بخش دوم، یقیناً نیازمند وجود فقها و عالمان دین در هر عصر و زمان است و فقیه میت، نمی‌تواند این رسالت را ایفاء کند و این، از اصول مذهب شیعه است که علما نواب امام زمان - علیه السلام - هستند و همان ولایت و مسؤولیت‌های اجتماعی خاصی که به ائمه - علیهم السلام - داده شده است، برای حفظ دین و حکومت و اجرایی و عملیاتی شدن احکام دین و آنچه در همین راستا وظیفه آنها است، وظیفه فقها هم شده است، که در تاریخ شیعه، به مرجعیت و ولایت فقیه منتهی می‌شود. ولی عامه، این مبنا را ندارند؛ چون اصل امامت را ندارند و خلفای وقت را حاکم شرع دانسته‌اند، در صورتی که نزد ما، آنها حکام جور بوده و حکومتشان مشروع نیست، بلکه حق حاکمیت و ولایات، مخصوص معصوم است و بعد از معصومین - علیهم السلام - مختص کسانی است که به آنها اذن دادند، اذن خاص و یا اذن عام، که این اذن از ادله لفظی و غیره، در عصر غیبت تنها بر این فقهای به دین ثابت می‌شود. بنابراین این خصوصیت که در فقه شیعه و اصول اعتقادی شیعه است که حاکم شرع و ولی بر مردم و شؤون آنها، تنها ائمه معصومین - علیهم السلام - هستند و کسانی که از طرف آنها معین می‌شوند، این اجازه را دارا هستند، این نظریه، اقتضای لزوم انفتاح باب اجتهاد را تا زمان حضرت ولیعصر - علیه السلام - دارد که ممکن است در آن زمان هم ادامه داشته باشد.
به این تربیت بحث وجوب کفایی اجتهاد، هم اصلش و هم استمرارش و انفتاح بابش تمام می‌شود و بحث از مدخل فقهی، هر چند مختصر، تمام می‌شود الحمد لله رب العالمین.

مرور بخشهای مقاله:

١٣
١٢
١١
١٠
٩
٨
٧
٦
٥
٤
٣
٢
١
٢٥
٢٤
٢٣
٢٢
٢١
٢٠
١٩
١٨
١٧
١٦
١٥
١٤

پانوشت‌ها:
[۱] توبة، آیه ۱۲۲.
[۲] مائدة، آیه ۴۴.
[۳] بقرة، آیه ۱۰۳.
[۴] آل عمران، آیه ۱۴۰.
[۵] الکافی (ط - الإسلامیة)، ج۱، ص۳۱ باب فرض العلم و وجوب طلبه و الحث علیه، ص۳۰

منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی هاشمی شاهرودی

تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان