• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • قانونچه فی الطب، محمد بن محمود چغمینی، تصحیح و ترجمه: اسماعیل ناظم، انتشارات المعی، ص53:
    و اما الغشاء فهو جسم عصباني رقيق عديم الحركه و له حس قليل
    بحث در اعضاء مفرده بود به بحث «غشاء» رسيديم. «غشاء» به معني «پرده» است. تعريف «غشاء» اين است «جسم عصباني رقيق عديم الحركه و له حس قليل».

    توضيح قيود تعريف به اينصورت است:
    «عصباني»: در كتاب مفرح القلوب جلد اول صفحه 194 آمده «و مراد به عصبي آن است كه شبيه به عصب است در لون». در كتاب خلاصه الحكمه جلد اول صفحه 270 به اين صورت معنا كرده «وجه عصبانيت آن، آن است كه در اعصاب ذكر يافت كه نرم و ملايم در انحناء و انعطاف و سبك و قابل جميع اشكال و هيات باشد». وقتي كليه گوسفند را ملاحظه مي كنيد يك لايه نازكي بر روي آن وجود دارد كه به آنها غشاء مي گويند.
    «رقيق»: به معناي رقت و نازك است. در كتاب خلاصه الحكمه جلد اول صفحه 270 آمده «وجه رقت آن، آن است كه هيات اعضايي كه بر آن پيچيده شده است تغيّر ندهد و از مسامّ آن تواند كه ارواح و غذا در آن نفوذ و ترشح نمايند و فضول متولده در آن ها مندفع گردند». يعني غشاء به دور عضو مثل قلب و كبد پيچيده مي شود تا باعث تغيير شكل آن عضو نشود. اما اگر غشاء كلفت باشد بر آن عضو سنگيني مي آورد و باعث تغيير شكل آن مي شود. همچنين غشاء منفذ ورود و خروج دارد تا ارواح و غذا از اين غشاء در آن عضو نفوذ كند و آن فضولي كه در عضو متولد مي شود به راحتي خارج شود و دفع گردد.

    «عديم الحركه»: غشاء حركتي ندارد. در وجه حركت نداشتن آن در كتاب خلاصه الحكمه جلد اول صفحه 270 آمده «و وجه عديم الحركه بودن آن، آن است كه تا عضو ساكن و بر قرارِ خود ماند و تشويش و اضطراب در آن وارد نگردد زيرا كه حركت اكثر اعضاء ـ مانند دماغ و نخاع و كبد و معده و غيرها ـ باعث فساد و اختلال بسياري است».
    «له حس قليل»: براي غشاء، حس كمي وجود دارد. در وجه علت آن، خلاصه الحكمه بيان كرده «وجه حس قليل آن: براي ادراك آفات و دفع موذيات است از خود». در اعضاي مركبه كه وارد شويم بيان مي گردد كه بر اين اعضا، غشاء قرار گرفته و چون داراي حس كمي است اگر آفتي به آن عضو برسد اين غشاء باعث خبر دادن آن آسيب مي شود مثلا اگر كبد دچار مريضي گردد كه در آن ورم ايجاد شود اين ورمي كه در كبد ايجاد مي شود باعث مي گردد از هيئت اصلي خودش مقداري خارج شود و در نتيجه آن غشائي كه آن را احاطه كرده مقداري بزرگتر شود پس احساس درد ايجاد مي شود تا به واسطه  اين دردي كه در غشاء وجود دارد پي به مريضي كبد برده شود.
    و منفعته ان يَغشِي الاعضاءَ و يَصُونَها
    در اينجا دو منفعت براي غشاء بيان مي شود اما در كتاب مفرح القلوب جلد اول صفحه 195 نُه فايده ذكر مي شود.
    فايده اول: پوشاندن اعضاء است. در كتاب مفرح القلوب اينچنين آمده «اجزاي عضوي را كه خود به روي وي پوشيده شده است محفوظ و مجتمع دارد بر هيات وي، چنانچه در دماغ مشهود است كه اگر غشاء بر آن مجلل نباشد، استمساك هيات وي صورت نبندد». يعني شكل دماغ كه به خاطر رطوبت داشتنش قابل حفظ صورت خودش نيست اين غشائي كه دماغ را پوشانده باعث مي شود كه آن دماغ از هيئت و شكلي كه دارد خارج نشود.

    فايده دوم: حفظ كردن اعضا از آفات و ضرر. توضيح اين داده شد.

    و اما الجلد فهو جسم عصباني و له حس كثير
    ترجمه: اما پوست جسمي است از جنس عصب كه حس فراوان دارد و وظيفه آن پوشاندن سطح بيروني اعضاست.

    در تعريف دو قيد بكار رفته كه توضيح داده مي شود:
    «عصباني»: همان معنايي كه در «غشاء» بيان گرديد در جلد هم مطرح مي شود. در كتاب خلاصه الحكمه جلد اول صفحه 276 به اينصورت معنا شده «يعني شبيه به عصب است در رنگ سفيدي و نرمي و ملايمت و قابل التواء و انحناء و قبض و بسط و تشنج و استرخاء و صلب در انفصال بودن».
    «التواء» به معناي «پيچ و خم» است و «انحناء» به معناي منحني شدن و «قبض و بسط» به معناي «كوچكي و بزرگي» است و مراد از «تشنج»، انقباض است و «استرخاء» به معناي رخو و نرمي است. «صلب در انفصال بودن» به اين معنا است كه محكم مي باشد و تكّه نمي شود.

    «له حس كثير»: براي پوست حس كثير است وجه نياز به حس كثير در كتاب مفرح القلوب جلد اول صفحه 196 بيان شده «و كثرت حس او براي آن است كه تا درك منافي زودتر كند و بدان سبب حيوان خود را از آفت باز دارد و هلاك نگردد». يعني اگر پوست به گرماي زيادي برخورد كرد دست او نسوزد به اينصورت كه متوجه گرمي شود و دست خود را از آنجا بردارد. يا اگر به جاي مرطوب يا نرم يا سفت برخورد كرد متوجه آن شود.

    و منفعته ستر الاعضاء
    منفعت پوست، پوشاندن اعضاء است تا آنها را محافظت كند و از آفات نگه دارد.
    در كتاب خلاصه الحكمه جلد اول صفحه 276 آمده «فايده خلقت آن در بدن چند امر است: يكي آن كه ساتر و حافظ و لباس باشد از براي كل بدن از رسيدن و متضرر گشتن از جميع آفات خارجيه».

    و اما الشعر
    نحوه تكّون شعر در كتاب مفرح القلوب جلد 1 صفحه 198 آمده است و در كتاب خلاصه الحكمه جلد 1 صفحه 278 آمده است.
    سوالي كه در اينجا مي شود اين است كه آيا شعر از اعضاء بسيطه است يا نه؟ و اينكه آيا از اعضاء بدن هست يا نه؟ جواب اين مطلب در كتاب شرح الموجز جلد اول صفحه 45 آمده است «وَ عَدَّ الشعر من الاعضاء تقليداً لصاحب الكامل فانه عَدَّه من الاعضاء المتشابهه الاجزاء باعتبار انه جزء كمالي». شارح كه نفيسي مي باشد بيان مي كند كه مصنف يعني ابن حزم قرشي از كتاب كامل الصناعه مجوسي تقليد كرد زيرا صاحب كامل الصناعه شعر را از اعضاي متشابه الاجزاء كه تعريف عضو مفرد مي باشد شمرده به اعتبار اينكه جزء كمالي است.
    در توضيح اين عبارت به اينصورت گفته مي شود كه اگر به تعريف عضو مراجعه كنيد اين بود «جسم يتولد من اول مزاج الاخلاط». طبق اين تعريف شعر، جزء عضو نيست چون متولد از بخار دخاني است اما اگر به اعتبار اينكه شعر، جزء كمالي و زينت بدن باشد يعني به واسطه ي آن، كمال و جمال بدن حاصل شود جزء اعضاء حساب مي شود.

    فمنه ما يزين الجسد و هو شعر الراس و منه ما يزين بعض الناس دون بعض مثل اللحيه و منه ما فيه منفعه و زينه مثل هدب العينين و الحاجبين و منه ما فيه المنفعه دون الزينه مثل شعر سائر الجسد فانه ينقي به البدن عن الفضول
    ترجمه: موهاي بدن بر چهار نوعند: آنها كه سبب زيبايي بدن اند مانند موي سر، آنها كه سبب زيبايي گروهي خاص اند مانند ريش در مردان، آنها كه هم سبب زيبايي اند و هم داراي منفعت مانند مژه و ابرو و آنها كه با وجود مفيد بودن، زيبايي محسوب نمي شوند مانند ساير موها كه بدن را از فضولات پاك مي كنند.
    از اينجا مصنف در صدد بيان فوائد شعر است كه به چهار مورد اشاره مي كند ولي در كتاب مفرح القلوب به فوائد بيشتري اشاره شده است.

    فايده شعر اين است كه یا داراي زينت است يا داراي زينت نيست. همچنين يا داراي منفعت است يا داراي منفعت نيست.
    فايده اول: براي زينت بدن است. مثالي كه در كتاب بيان مي شود مثال به موي سر است كه موي سر هم در مردان و هم در زنان باعث زينت است. در كتاب خلاصه الحكمه علاوه بر موي سر مثال به موي ابرو هم مي زند كه به عنوان زينت است اما چون علاوه بر زينت، منفعت دارد مي توان آن را به اعتبار زينت داشتنش داخل در فايده اول شود و مي تواند به اعتبار اينكه هم زينت دارد هم فايده دارد داخل در فايده سوم شود.
    در اينجا در كتاب قانونچه محشي حاشيه اي آمده «فانه حسنٌ و زينةٌ للرجال و النساء جميعا الا انه ازين للنساء» يعني مو زينت براي مردان و زنان هست ولي زينت بودن مو در زنان بيشتر از مردان است «و ايضا وقاية للراس عن الحر و البرد و سائر الآفات الوارده عليه كذا افاد المجوسی» يعني سر را از حرارت و برودت، وقايت و نگهداري مي كند و از سائر آفاتي كه بر آن وارد مي شود اینچنین مجوسی در کتاب کامل الصناعه بیان کرده.

    فايده دوم: زينت براي بعض مردم است ولي براي بعض ديگر نيست مثل ريش در مردان.
    مثال ديگري كه زده شده زلف و گيسو در زنان است يعني موي زنان علاوه بر اينكه زينت جسد است ولي زينت جسد بودنش اَزيَن است نسبت به مردان. به عبارت ديگر در اصل زينت داشتن، موي مرد و زن مساوي است ولي در اينكه زينت كدام يك بيشتر است؟ گفته می شود زينت زن بيشتر است لذا به اين اعتبار كه زينت مو در زن بيشتر است مي توان موي زن را در فايده دوم آورد اما به اعتبار اصل زينت داشتن در فايده اول آورده مي شود.

    فايده سوم: منفعت و زينت هر دو وجود دارد مثل مژه كه با وجود زينت، تقويت نور بصر را مي كند به اينكه نوري كه مي آيد آن را جمع مي كند و مانع از سقوط اجسام صغار در چشم مي شود. به عبارت دیگر چيزهاي كوچكي كه مي خواهد وارد چشم شود مژه مانع مي گردد.
    «هدب»: در بحر الجواهر نوشته «بالضم و الضمتين» يعني هم مي توان «هُدب» خواند هم مي توان «هُدُب» خواند.

    فايده چهارم: منفعت دارد ولي زينت ندارد مثل موهاي سائر بدن. مثلا موي زير بغل و موي اطراف آلت و موي دست و پا كه باعث تنقيه بدن از فضولات مي شود چون تكوّن مو از بخار دخاني است كه به صورت مو از بدن خارج مي شود.

    نكته: در قانونچه محشي به لفظ «سائر» در عبارت «مثل شعر سائر الجسد» اشكال گرفته و بيان كرده: تكوّن اصل مو از بخار دخاني است و بخار دخاني جزء فضولات بدن است پس تمام موهاي كه در بدن وجود دارد براي تنقيه بدن است چه خصوصيتي در اينجا هست كه بيان كرديد موهايي وجود دارد غير از اين سه قسم، كه منقّیِ بدن است؟
    جواب اين است كه آن سه قسم قبلي هم براي تنقيه بدن است ولي علاوه بر تنقيه بدن، فايده ي اضافي هم دارند. عبارت قانونچه محشي اين است «هذه منفعه عامه لمطلق الشعر لا شعرَ سائر الجسد خاصه فان ماده جميع الاشعار هو البخار الدخاني المنفصل من الاخلاط فخروجه مطلقا منقٍّ للبدن».

    و اما الظفر فهو جوهر عصباني
    ترجمه: ناخن ماده اي است از جنس عصب.
    در كتاب بحر الجواهر آمده كه لفظ «الظفر» را مي توان بالضم  و الضمتين خواند يعني به صورت «الظُفر» يا «الظُفُر» خواند.
    ناخن ماده اي است كه جوهر عصبي است مراد از عصباني يعني شبيه به عصب است در رنگ و قبول انعطاف.

    و منفعته ان يدعم الانامل علي تناول الاجسام الصغيره و امساكها
    ترجمه: فايده ناخن محكم كردن سر انگشتان برای گرفتن و نگهداري اشيا كوچك است.
    فوائد زيادي براي ناخن بيان شده كه در كتاب خلاصه الحكمه جلد 1 صفحه 281 آمده مثل خاريدن بدن، باز كردن گِرِه، زينت انگشت. اما در اينجا به دو فايده اشاره مي كند:
    فايده اول: محكم كردن سر انگشتان براي گرفتن اشياء كوچك است. در كتاب خلاصه الحكمه آمده «استناد و تكيه نمودن سر انگشتان است و استحكام آنها، كه اگر نمي بودند هر آينه سر انگشتان نرم مي بود و به اندك صدمه و ضربه متضرر مي گشت» يعني اگر ناخن وجود نداشت وقتي دست ما به جايي برخورد مي كرد به گوشتِ دست ضربه وارد مي شد و احساس درد مي كرد زيرا پوست داراي عصب است اما ناخن عصب ندارد و باعث ضرر و صدمه اي به گوشت نمي شود.

    فايده دوم: نگهداري اشياي كوچك است. در كتاب خلاصه الحكمه آمده «امساك و نگاه داشتن انامل است بر ضبط اشياء به سبب صلابت ناخنان».