• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •                     فایل صوتی

    صفحه 19 سطر 12 قوله *« و اما كیفیة تولد الاخلاط »*

    بحث در كیفیت تولد اخلاط اربعه در بدن انسان است. ابتدا چند اصطلاح توضیح داده می شود بعداً كیفیت تولد اخلاط بیان می شود.
    نكته 1 *« تعریف غذا »*: بیان شد *« غذا »* جسمی است كه شانیت این را دارد كه جزئی از بدن انسان شود. در تعریف خلط بیان شد كه مراد از غذا چه می باشد. به نان و گوشت و ... غذای بالقوه البعیده می گویند چون باید در دهان گذاشته شود و هضم معده و كبد در آن صورت بگیرد تا تبدیل به خلط شود. به خلط، غذای بالقوه القریبه می گویند. وقتی این خلط وارد اعضا می شود و عضو می خواهد آن را تبدیل به بدل ما یتحلل كند غذای بالفعل است. مراد از غذاء در اینجا جسمی است كه شانیت این را دارد كه جزئی از بدن انسان شود و بالقوه البعیده غذا است كه همان نان و گوشت و ... است.
    خود مصنف معنای غذاء را بیان می كند: جسمی است كه شانیت این را دارد كه جزئی از بدن انسان شود یعنی همین كه شانیت را دارد كافی است كه به آن جسم، غذا گفته شود ولو در این مسیری كه طی می كند به فعلیت نرسد و غذای بالفعل نشود.
    توضیح *« ماء كشك ثخین »*: در پاورقی كتاب ترجمه قانون توسط آقای ناظم توضیح داده شده است ( معادل معنایی مناسبی برای ثخین در زبان فارسی یافت نمی شود و اغلب آن را غلیظ ترجمه كرده اند. در ذخیره خوارزمشاهی و لغت نامه دهخدا، ثخین به ستبر معنا شده و در اقرب الموارد عبارت " شیر ستبر " به معنای شیر یا هر مایعی كه قوام آن زیاد باشد گرفته شده است در حالیكه برداشت امروز فارسی زبانان از واژه ستر بیشتر ناظر به جامدات است نه مایعات. برای درك تفاوت غلیظ از ثخین توضیح این مطلب لازم است كه ثخین به جسمی گفته می شود كه دارای بافت ریز و به هم فشرده باشد ولی غلیظ صفت جسمی با بافت درشت و اجزای به هم پیوسته است. از آنجا كه " شیرابه " غذا از راه ماساریقا به كبد منتقل می شود می توان نتیجه گرفت كه مراد از ماء الكشك الثخین " آب آش جو " نیست بلكه " لعاب " آن است»* یعنی لعابی كه از آش جو حاصل می شود به یك شكل و هیئت خاصی است آنچه كه در معده از هضم غذا حاصل می شود شبیه به آن است.
    نكته: در هر هضمی، مقداری فضولات وجود دارد كه این فضولات باید از یك راهی دفع شود. وقتی در غذای معده هضم صورت می گیرد بخشی از آن به صورت فضولات قرار می گیرد و بخشی هم به وسیله عروق ماساریقا وارد در كبد می شود. بخش صاف آن به وسیله عروق ماساریقا وارد در كبد می شود و بخش غلیظ از طریق روده ها واقع می شود.
    این هضم معده ای، هضم اول بود. هضم دوم هضم كبدی است. هضم سوم، هضم عروقی است و هضم چهارم هضم عضوی است. در كتاب قانون در اواخر بحث اخلاط به این هضوم چهارگانه و فضولات آن اشاره شده كه در جلسه هشتم به صورت مفصل بحث شد.
    نكته در توضیح طبخ و نضج كبد: طبخ و نضج كبد به اینصورت است كه وقتی این غذا به صورت لعاب آش جو وارد در كبد شد خصوصیت كبد این است كه مثل اسفنج متخلخل است و دارای جاهای خالی است تا غذا در تمام آن اجزا قرار می گیرد به طوری كه تمام اجزاء كبد با تمام اجزاء غذا ارتباط پیدا می كند و به واسطه گرمایی كه دارد در این اجزاء اثر می گذارد و آنها را نضج می دهد و تبدیل به اخلاط اربعه می كند.
    آنچه كه از كبد بیرون می آید به چند بخش تقسیم می شود. یك بخش به صورت رغوه و كف از كبد بیرون می آید كه به آن صفرا طبیعی می گویند. یك بخش، رسوب می كند كه به آن سوداء طبیعی می گویند. اما گاهی همراه با رغوه و رسوب، مقداری از غذا احتراق پیدا می كند. این بخشِ محترق اگر لطیف باشد تبدیل به صفراء غیر طبیعی می شود چون صفرا لطیف است. اگر كثیف باشد تبدیل به سوداء غیر طبیعی می شود چون سوداء كثیف است. بخشی از این غذا كه از كبد بیرون می آید فجّ و نپخته است كه به آن بلغم گفته می شود اما آنچه كه نضج تمام و كمال پیدا می كند دم است.
    سوال: اگر حرارت كبد یكسان است چگونه آنچه از كبد بیرون می آید بعض آن محترق می شود و بعض آن، نضج كامل پیدا می كند و دم می شود اما بعضی ناپخته می شود و بلغم می گردد؟ چگونه از حرارت واحده كه علت واحده است اثرات مختلفی صادر می شود؟
    جواب: جواب در كتاب مفرح القلوب صفحه 72 آمده *« اگر چه حرارت واحد است اما تفاوت به اعتبار مواد است یعنی می توان حرارت خارجه را داشته باشیم كه در حق بعضی از مواد باعث ایجاد احتراق می كند و در بعضی از مواد باعث ایجاد احتراق نمی شود مثلا غذایی كه پخته می شود گاهی در زیر آن سیاه است اما وسط آن خوب پخته است. »*
    نكته: غذایی كه خورده می شود دارای موادی است كه همه اینها تبدیل به دم طبیعی نمی شود بلكه بعضی تبدیل به بلغم طبیعی می شود و وقتی كه خون بدن كم شود طبیعت مدبره بدن به اقتضایی كه خداوند _ تبارك _ در نهادش قرار داده وقتی كه احساس كمبود خون بكند حرارتی را منصرف می كند به بلغمی كه در عروق وجود دارد و آن بلغم را تبدیل به دم می كند.

    توضیح عبارت

    *« و اما كیفیة تولد الاخلاط فاعلم ان الغذاء _ و هو الجسم الذی من شانه ان یصیر جزءا من بدن الانسان _ اذا ورد علی المعدة استحال فیها الی جوهر شبیه بماء الكشك الثخین الذی كیلوسا »*
    *« اذا ورد »* خبر برای *« ان »* است.
    ترجمه: بدان كه غذا *« و آن جسمی است كه از شانش این است كه جزئی از بدن انسان بگردد »* زمانی كه وارد در معده شود این جسم استحاله پیدا می كند به جوهری كه شبیه به آب كشك ثخین است كه *« كیلوس »* نامیده می شود.
    *« و ینجذب الصافی منه الی الكبد »*
    بخش صافی از كیموس به سمت كبد جذب می شود.
    *« فیندفع من طریق العروق المسماة به **( ماساریقا )** »*
    این بخش صافی از كیلوس دفع می شود به سمت كبد از طریق عروقی كه ماساریقا نامیده می شوند.
    *« و ینطبخ فی الكبد و یسمی كیموسا »*
    و صافی از كیلوس در كبد طبخ پیدا می كند و به آن كیموس می گویند.
    *« فیحصل منه شیء كالرّغوة و شیء كالرسوب »*
    از این كیموس شیئ مثل كف است و شیئی مانند رسوب است.
    *« و قد یكون معهما شیء محترق اذا افرط الطبخ »*
    این عبارت داخل پرانتز قرار می گیرد و به صورت جمله معترضه می باشد.
    ترجمه: گاهی با رغوه و رسوب، شیء محترقی هست و آن وقتی است كه طبخ افراط پیدا كند *« یعنی كبد از حرارت طبیعی خودش خارج شده باشد »*.
    *« و شیء فج اذا قصر الطبخ »*
    این عبارت عطف بر *« شیء كالرسوب »* است.
    ترجمه: و شیء خام زمانی كه طبخ قاصر باشد *« توجه كنید كه قصر طبخ از طرف ماده است نه از طرف فاعل كه كبد است »*.
    *« فالرغوة هی الصفراء الطبیعیة و الرسوب هی السوداء الطبیعیة »*
    رغوه و كف، صفراء طبیعی است و رسوب، سوداء طبیعی است.
    *« و الشیء المحترق لطیفه صفراء غیر طبیعیة و كثیفه سوداء غیر طبیعیة »*
    شیئی كه محترق شده دو بخش دارد كه به بخش لطیفش صفراء غیر طبیعی می گویند و به بخش كثیفش سوداء غیر طبیعه می گویند.
    *« و شیء الفج منه هو البلغم »*
    و بخشی از كیموس كه فج است بلغم نامیده می شود.
    *« و اما المصفّی من هذه الجملة نضیجا فهو الدم »*
    اما آن بخش مصفای از آن مجموعه كه در كبد طبخ پیدا كرده در حالی كه این طبخ، نضیج است به آن، دم گفته می شود.