• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • صفحه 15 سطر اول *( الفصل الثانی فی الاخلاط )*

    بحث در فصل دوم درباره تعریف خلط و اقسام خلط و كیفیت تولد اخلاط اربعه است. در این جلسه وارد بحث در تعریف خلط می شویم.
    تعریف خلط: جسم رطب سیال یستحیل الیه الغذاء اولا.
    توضیح قیودات:
    قید اول *( جسم )*: معنای جسم روشن است زیرا جسم بنابر آنچه كه در كتاب مفرح القلوب صفحه 10 آمده به معنای جوهری است كه قابل ابعاد ثلاثه ـ طول و عرض و عمق ـ است و در شرح عربی كه بر قانونچه است بیان شده *( جسم )* مانند جنس است كه شامل تمام اجسام می شود.
    قید دوم *( رطب )*: تعریف رطب قبلا بیان شد. چون در ابتدای فصل اول كه اقسام اركان بیان می شد یكی از آنها هوا بود كه حار رطب است. در آنجا بیان شده بود كه تعریف رطوبت در كتاب شرح اشارات نشر بلاغت جلد 2 صفحه 245 و به تصحیح علامه حسن زاده حفظه الله در جلد 2 صفحه 303 آمده بود و فرق بین رطوبت با بلّه *( یعنی تری و خیسی )* هم بیان شد.
    اما خلاصه تعریف رطب این است كه قبول شكل پذیری به آسانی می كند. اگر این خصوصیت *( یعنی قبول شكل پذیری به آسانی )* در چیزی باشد به آن رطب گفته می شود مثل هوا و آب كه گفته می شود هوا مرطوبتر از آب است چون قبولیت شكل پذیری هوا راحت تر از قبولیت شكل پذیری آب است.
    قید رطب در این تعریف برای این آمده است تا اموری را كه رطب نیست خارج كند مثل عظم و غضروف كه در بدن وجود دارند ولی رطب نیستند یعنی قبول شكل پذیری به آسانی نمی كنند. این مطلب در كتاب مفرح القلوب  جلد اول صفحه   41  آمده.
    قید سوم *( سیال )*: در كتاب مفرح القلوب جلد اول صفحه 41 به این صورت تعریف شده *( از شان او بود انبساط اجزایش متسفلة بالطبع )* یعنی خلط چیزی است كه اگر به خودی خود لحاظ شود میل به تمام اعضای بدن پیدا می كند و مانند لحم و شحم نیست كه روان نمی باشند و در یك جا ثابت هستند بلكه خلط در تمام رگهای بدن روان می شود.
    سوال: چه فرقی بین رطب و سیال است؟ وقتی گفته می شود خلط، مرطوب است یعنی قبول شكل پذیری می كند چه نیازی است كه گفته شود سیال و روان است؟
    جواب: بین *( رطب )* و *( سیال )* نسبت عموم و خصوص من وجه است و در هر عموم و خصوص من وجه ای دو ماده افتراق و یك ماده اجتماع وجود دارد.
    ماده افتراق سیال، ریگ است زیرا ریگهایی كه بر روی زمین قرار دارند سیال و روان هستند ولی رطب نیستند یعنی قبول شكل پذیری نمی كنند بلكه یابس هستند.
    ماده افتراق رطب، هوا است كه رطب می باشد ولی سیال نیست یعنی در حركت و روان نیست به طوری كه به سمت زمین حركت كند بلكه در یك جایی به صورت آرام قرار گرفته مگر اینكه عواملی مثل باد باعث ایجاد حركت آن شود.
    ماده اجتماع: خود خلط است كه هم رطب است *( یعنی قبول شكل پذیری می كند )* و هم سیال است *( یعنی در تمام رگهای بدن جریان دارد )* مثال دیگر، مائیت دم است كه هم رطب و هم سیال است لذا باید با قیود بعدی خارج شود.
    نكته: از این مطلب فهمیده می شود كه اگر بعضی از *( سیال )* تعبیر به *( بالغ فی الرطوبه )* كردند تعبیر صحیحی نیست و باطل است لذا در تعریف خلط همانطوری كه نیاز به قید *( رطب )* است نیاز به قید *( سیال )* هم هست تا به واسطه *( رطب )*، یابس ها مثل ریگ خارج شوند و به واسطه *( سیال )*، هوا خارج شود كه سیال نیست.
    نكته: مراد از *( رطب )* كه در این تعریف بكار رفته *( رطب بالفعل )* است یعنی بالفعل مرطوب است چون بعداً كه اقسام خلط مطرح می شود و گفته می شود بر 4 قسم است كه عبارتند از صفرا و دم و بلغم و سوداء. صفرا و سوداء یابس است. اگر صفرا و سوداء یابس هستند چگونه خلط رطب است؟ جوابی كه داده می شود این است كه *( رطب )* مقید به *( بالفعل )* می شود تا در تقسیم اخلاط، صفرا و سوداء كه یابس هستند داخل در تعریف بشوند زیرا مراد از یبوستی كه در سوداء و صفرا است یبوست بالقوه است و مراد از رطوبتی كه در تعریف خلط است رطوبت بالفعل می باشد. این مطلب در كتاب مفرح القلوب جلد اول صفحه 41 آمده است.
    قید چهارم *( یستحیل الیه )*: لفظ *( استحاله )* دارای دو استعمال است:
    1 ـ بدون لفظ *( الی )* بكار می رود. در اینصورت در تغیّر كیفیات بكار می رود. یعنی اگر یك جسمی مثل آب داشته باشیم كه دارای یك كیفیتی مثل برودت باشد اگر گرم شود و دارای كیفیت حرارت شود *( اگر چه بارد بالقوه است ولی الان حار بالفعل شده )* بدون لفظ *( الی )* بكار می برند و می گویند *( استحال الماءُ الحارُ بارداً )* یعنی آبِ حار استحال به بارد پیدا كرد نه اینكه خود آب تغییر كرده باشد بلكه كیفیت آب تغییر كرد.
    2 ـ با لفظ *( الی )* بكار می رود. در اینصورت به معنای استحاله در كیفیت نخواهد بود بلكه به معنای استحاله در صورت نوعیه *( و به زبان ساده استحاله در ذات و جوهر شیء )* واقع می شود. مثلا در زیر آب، آتش روشن شود این آب از برودت به سمت حرارت می رود و بعدا آب تبدیل به بخار و هوا می شود در اینصورت صورت نوعیه آب *( و به زبان ساده ذات و جوهر آب )* عوض شده و تبدیل به ذات دیگری شده است در اینصورت می گویند *( استحال الماءُ الی الهواء )* و نمی گویند *( استحال الماءُ الهواءَ )*.
    لفظ *« استحاله »* در ما نحن فیه چون با *« الی »* متعدی شده نشان می دهد كه خلط، جوهر و گوهر و ذات و صورت نوعیه اش از آن صورت نوعیه ای كه داشته خارج شده و تبدیل به خلط شده. توضیح این مطلب در بحث كیفیت تولد اخلاط می آید. در آنجا بیان می شود این غذائی كه خورده می شود وقتی به وسیله دهان مضغ و جویده می شود وارد معده می گردد. این غذا تا وقتی كه در معده قرار دارد صورت نوعیه و ذات خودش را از دست نداده است. دلیلی كه بر این مطلب می آورند این است كه اگر بعد از یك ساعت یا دو ساعت شخصی قِی كند و غذای خودش را بالا بیاورد می بینید همان چیزهایی را كه خورده بالا می آورد فقط فرقی كه دارد این است كه آنچه بالا می آورد خرد و تكه تكه است اما صورت نوعیه و شكل و ذات آن عوض نشده است. در اینجا غذایی كه در معده است طبق مبنایی كه در طب قدیم گفته شده بخشی از آن به وسیله عروقی كه در طب قدیم از آن تعبیر به عروق ماساریقا می كنند جذب كبد می شود و مقداری از این غذا كه وارد در روده ها می شود از روده ها به واسطه همین عروق ماساریقا جذب كبد می شود. در طب جدید به عروق ماساریقا، ورید مزانتریك می گویند چنانچه در ترجمه قانون نوشته آقای مسعودی صفحه 350 آمده است. این غذایی كه جذب به كبد می شود از آن تعبیر به « كیلوس » می كنند و وقتی در كبد به واسطه حرارتی كه كبد دارد نضج داده می شود و از كبد بیرون می آید به آن « كیموس » می گویند. آن غذایی كه از معده و روده جذب می شود هنوز جوهر و گوهر و ذات و صورت نوعیه خودش را به طور كامل از دست نداده است و وقتی كه وارد در كبد می شود جوهر و گوهر و ذات خودش را از دست می دهد. این كیلوس كه از طریق عروق ماساریقا جذب به كبد می وشد به واسطه این قید *« یستحیل الیه الغذاء »* خارج می شود چون *« یستحیل »* با *« الی »* متعدی شده و لذا دلالت می كند بر اینكه چیزی كه صورت نوعیه و جوهر و ذاتش تغییر كرده به آن خلط گفته می شود. پس با این قیدِ *« یستحیل الیه الغذاء »* كیموس داخل می شود و كیلوس خارج می شود.
    علامه قطب الدین شیرازی صفحه 454 از كتاب شرح قانون بیان می كند *« كیلوس هو لفظ سریانی وضعت لهذا الجسم المستحیل فی المعده كما ان الكیموس كلمه سریانیه وضعت للخلط، هذا هو المشهور فی تفسیر هاتین الكلمتین »*. اما در كتاب قانون به تصحیح آقای ناظم صفحه 20 به اینصورت آمده *( در معنا و مصداق كیلوس و  كیموس میان اطباء و اهل لغت اختلاف است و گاه آن دو را به جای هم بكار می برند و در این میان، به نظر می رسد حق همان است كه صاحب خلاصه الحكمه در این باب آورده و بدین نكته تصریح كرده كه فرآیند هضم اول را كیلوس و فرآیند هضم دوم را كیموس خواننده صاحب خلاصه الحكمه در جلد اول صفحه 57 می گوید چون غذا وارد معده گردد و طبیعت مدبره بدنیه به توسط حرارت غریزیه و قوت هاضمه در آن تصرف نماید و صورت نوعیه آن را بشكند و به صورت كشكابِ ثخین غلیظی گرداند و خود، از آن متاثر و متغیر نگردد _ و این را " هضم اول " و به زبان سریانی " كیلوس " و " هضم كیلوسی " نامند _ و چون رطوبات رقیقه صافیه آن به واسطه عروق دقیقه شعریه كه " ماساریقا " نامند و از قعر معده رسته به كبد متصل شده به كبد منجذب گردد و حرارت كبدی در آن تصرف نماید و طبخ و نضج دهد، آن را به زبان سریانی " كیموس " نامند. و در این طبخ و نضج اجزای خفیفه لطیفه از اجزاء ثقیله كثیفه و متوسطه نیز از هم جدا و امتیاز یابند و چهار چیز حاصل گردد »*. توضیح این مباحث در كیفیت تولد اخلاط می آید.
    قید پنجم *« الغذاء »*: لفظ غذا چیزی است كه شانیت این را دارد كه وقتی وارد معده حیوان می شود از آن حیوان منفعل  شود و جزئی از حیوان گردد.
    وقتی نان یا گوشت و ... توسط شخص خورده می شود به آن غذای بالقوه البعیده گفته می شود چون این نان یا گوشت واقعا غذای بدن انسان نیست وقتی این نان یا گوشت در معده نضج پیدا كرد و به كبد می رود و از كبد بیرون آمد به آن غذای بالقوه القریبه می گویند یعنی از بُعدی كه در نان و گوشت بوده خارج شده و دو مرحله از هضم ،كه هضم معدی و هضم كبدی  بوده در آن صورت گرفته ولی دو هضم دیگر  كه هضم عروقی و هضم عضوی  است باقی مانده است. اما آن چیزی كه در عضو قرار گرفته و عضو در آن اثر می گذارد و آن را تبدیل به عضو می كند را غذای بالفعل می گویند.
    مراد از غذا در اینجا غذاءِ بالقوه البعیده  است چون غذا بالقوه القریبه همان خلط است.
    در كتاب مفرح القلوب جدل اول صفحه 43 با كمی تغییر آمده غذا در طب بر دو معنا اطلاق می شود:
    1 ـ غذای بالفعل: جسم رطبی است كه از صورت غذائیه كه عبارت از غذای بالقوه است منخلع شده و لُبس صورت عضویه گرفته.
    2 ـ غذای بالقوه: جسمی كه قابلیت این را دارد كه تغییر كند و عضو بدن شود.
    غذای بالقوه دو درجه دارد:
    1 _ قریب باشد كه بالفعل گردد و آن را غذای بالقوه القریبه گویند مثل رطوبت اولیه *(یعنی اخلاط )*.
    2 _ بعید باشد و آن را غذای بالقوه البعیدیه گویند مانند نان و گوشت.
    قید ششم *« اولا »*: این قید احتراز از رطوبات ثانیه است بحث از رطوبات اولیه و رطوبات ثانیه در كتاب قانون فی الطب در ابتدای بحث خلط توضیح داده شده است. عبارت قانون در صفحه 95 ترجمه آقای مسعودی این است *« و نقول ان رطوبات البدن منها اولی و منها ثانیه »* ابن سینا می فرماید رطوبات بدن بعضی از آنها اولی است و بعضی ثانوی است *« فالاولی هی الاخلاط الاربعه التی نذكر ها »* رطوبات اولی همان اخلاط اربعه است *« و الثانیه قسمان »* رطوبات ثانیه دو قسم می شوند كه تمام این اقسام از تعریف خلط خارج می شوند *« اما فضول و اما غیر فضول »* رطوبات ثانوی یا زائد اند یا غیر زائدند *« و الفضول سنذكرها »* یعنی رطوبات ثانوی زائد را در آینده یعنی صفحه 110 ذكر می كنیم *« ففضل الهضم الاول و هو فی المعدة یندفع من طریق الامعاء »* كه فضل هضم اول در معده از طریق روده دفع می شود *« و فضل الهضم الثانی و هو فی الكبد یندفع اكثره فی البول و باقیه من جهة الطحال و المرارة »* فضل هضم دوم كه در كبد است اكثر آن از بول دفع می شود و باقی آن به سمت طحال و مراره می رود *« و فضل الهضمین الباقیین »* یعنی هضم عروقی و هضم عضوی *« یندفع بالتحلل الذی لا یُحَس و بالعَرَق و الوسخ الخارج بعضه من منافذ محسوسه كالانف و الصماخ، او غیر محسوسه كالمسام، او خارجه عن الطبع كالاورام المنفجره، او بما ینبت من زوائد البدن كالشعر و الظفر »* و فضولات دو هضم دیگر از راههای گوناگون از بدن پاكسازی می گردد. 1_ به صورت تحلیل نامرئی از بدن. 2_ از راه عرق كردن. 3_ به شكل چرك از منافذ پیدا، مانند سوراخ بینی و گوش و از منافذ ناپیدا، مانند روزنه های سطح پوست. 4_ از راههای غیر عادی، مانند ورم های *« و دمل های »* باز شده. 5_ از راه رشد زایده های بدن، مانند مو و ناخن.
    اینها كه بیان شد رطوبات ثانی زائد بود اما رطوبات ثانی غیر زائد به 4 قسم تقسیم می شود كه ابن سینا بیان كرده است

    توضیح عبارت

    *« الفصل الثانی فی الاخلاط »*
    فصل دوم در اخلاط است.
    *« الخلط جسم رطب سیال یستحیل الیه الغذا اولا » *
    خلط جسمی رطب و سیال است و غذا به سمت آن خلط استحاله ی اولیه پیدا می كند.
    *« و انواعه اربعه » *
    بحث بعدی درباره انواع اخلاط است كه 4 تا است و آنها عبارتند از دم و صفرا و بلغم و سوداء. یعنی آنچه كه از كبد بیرون می آید 4 بخش می شود. هر كدام از این 4 تا، رطب و سیال و یستحیل الیه الغذاء اولا بر آنها صدق می كند اما خود این 4 تا اگر ملاحظه شود و نسبت به یكدیگر سنجیده شود مثلا دم با صفرا سنجیده شود معلوم می شود كه دم بهتر و آسانتر قبول شكل پذیری می كند تا صفرا، لذا دم رارطب و صفرا را یابس می گویند. پس اگر صفرا، یابس است به این لحاظ یابس است و الا همه اخلاط رطب هستند. همینطور اگر بلغم با صفرا لحاظ شود گفته می شود بلغم، بارد رطب است.
    نكته: مثالی كه زده شده این است كه می گویند اگر لیوانی داشته باشیم كه داخل آن خون باشد یك بخش آن به زردی گرایش دارد و یك بخش از آن به سفیدی و یك بخش به سیاهی گرایش دارد و یك بخش از آن هم قرمز است. آن كه بر روی همه قرار می گیرد و به زردی می زند صفرا گفته می شود *( نه اینكه زرد باشد )*. آن كه به سمت سیاهی می زند و در پایین لیوان قرار می گیرد به آن سوداء گفه می شود و آن كه بالای سودا قرار می گیرد از آن تعبیر به بلغم می كنند و آن كه بالای بلغم قرار می گیرد از آن تعبیر به دم می كنند.