یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰
*«تمهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على سيدنا ونبينا محمد وآله الأوصياء المرضيين، واللعن الدائم على أعدائهم وغاصبي حقوقهم أجمعين.
أما بعد، فهذه مقدمة للشروع في مباحث علم الاصول، يذكر فيها موضوع العلم وتعريفه ومباديه والغرض الداعي إليه.
في موضوع العلم
أما الموضوع للعلم على النحو الكلي، فهو على ما يقال: «ما يبحث في العلم عن عوارضه الذاتية اللاحقة له بلا واسطة في العروض» (١); ويُجعَل العارض بلا واسطة، أو بواسطة أمر أعم داخلي، أو مساو داخلي أو خارجي، من الأعراض الذاتية، والعارض بواسطة أمر خارج أعم أو أخص، أو بواسطة مبائن، غريبا، على خلاف في بعض ما ذكر في كتب المنطق المفصلة (٢).
--------------------
(١) فإنه يكون مع الوساطة في العروض، الأولى بذكر المسألة فيه، العلم الباحث عما لا واسطة في العروض فيه، فلابد من عدمها، أو كون الواسطة في الثبوت، أو كون الواسطة كالعدم بالنسبة إلى العروض.
(٢) قال في «المطالع»: موضوع كل علم ما يبحث في ذلك العلم عن عوارضه اللاحقة لما هو هو. وقال في شرحه: الثاني العرض الذاتي، وهو الذي يلحق الشيء لما هو هو، أي لذاته، كلحوق إدراك الامور الغريبة للإنسان بالقوة، أو يلحقه بواسطة جزئه، سواء كان أعم، كلحوقه التحيز لكونه جسما، أو مساويا، كلحوقه التكلم لكونه ناطقا، أو يلحقه بواسطة أمر خارج مساو، كلحوقه التعجب لإدراك الامور العجيبة المستغربة. وأما ما يلحق الشيء بواسطة أمر أخص، كلحوق الضحك للحيوان لكونه إنسانا، أو بواسطة أمر أعم خارج، كلحوق الحركة للأبيض لأنه جسم، فلا يسمى عرضا ذاتيا، بل عرضا غريبا; فهذه أقسام خمسة للعرض، حصره المتأخرون فيها، بينوا الحصر: بأن العرض إما أن يعرض الشيء أولا وبالذات، أو بواسطة، والواسطة إما داخل فيه أو خارج والخارج إما أعم منه، أو أخص، أو مساو. وزاد بعض الأفاضل قسما سادسا، رأى عده من الأعراض الغريبة، أولى; وهو أن يكون بواسطة أمر مبائن، كالحرارة للجسم المسخن بالنار أو شعاع الشمس، والصواب ما ذكره، انتهى (شرح المطالع ص ١٨).»*
* انشاءالله بتوفیق من الله عباراتی را که هست بخوانیم، اول تصورش کنیم بعد هم اگر ممکن شد آن جایی را که اضافه شده است را پیدا کنیم و بعد اگر ممکن است یک نظم خوبی به آن بدهیم.
* من اینجا حدود شاید سال 78 ، 79 حدود شاید یک سال بحث کردیم 50 یا 60 صفحه از آن را در مسجد حاج غضنفر که معروف است میرفتیم که مدرسهای بود و یک سالی بحث کردیم. این از یادگاریهای آن سال است که پنج شماره من اینجا زدهام؛ چون دست خط شریفشان هست و بعضی قسمتهایش را اول نوشتند بعضی قسمتها را مثلاً دوم نوشتند، اینها را من پنج تا شماره زدهام. حالا بعداً هم هر کدام خواستید یک جایی عبارت برایتان دقیقتر واضح بشود، اینها را خوب است بدانید. مثلاً من تا آنجایی که مشغول بودم شماره گذاری کردهام که مثلاً شماره 1 اولین دفتر (آن اولین دفتری که بحث را شروع کردهاند)، بعد حاشیه آن (چون وسط صفحه که مینوشتند حواشی را جا میگذاشتند دوباره کنار صفحه حاشیه اضافه میکردند) این هم شماره 2. شماره 3، گاهی دیگر کنار صفحه جا نبود؛ دفتر را نوشته بودند، حاشیههایش هم پر شده بود یک برگهای جدا بر میداشتند علامت میزدند در برگه جدا بروید و نگاه کنید؛ این هم مرحله سوم. مرحله چهارم یک دفتر دویست برگی بود که به خط دیگری بود؛ یکی از آقایان سه مرحله قبلی را گرفته بودند و در دفتر بزرگ دویست برگی نوشته بودند، که ما که توفیق داشتیم میرفتیم در جلسه درس مینشستیم، این دفتر دویست برگی را خودشان میآوردند و از روی آن میخواندند؛ آن دفتر دویست برگی هم یک صفحه سفید میگذاشتند و کنار آن هم باز برای حاشیه جا میگذاشتند و خیلی از این مباحث باز همان دفتر دویست برگی پر میشد، لذا شماره 4 آن چیزهایی است که در آن دفتر دویست برگی اضافه شده. اینها همه زیراکسهایش است بحمدالله. چرا اینها را میگویم؟ برای اینکه بعداً گاهی است که برای توضیح مطلب نیاز میشود که چه چیز را کی به آن اضافه کردهاند اگر عبارت گاهی یک جوری است بدانیم. من به ترتیبی که عبارت آمده، آن اولین لحظهای که عبارت نوشته شده است، بعد آن که حاشیه آن عبارت نوشته شده است آن که باز در برگههای جدا شده از آن دفتر دفترهای اولیه هم دفترهای مثلاً 60 برگی بوده است، بعد مرحله سوم هم آن اوراق جداگانه، چهارم هم دفتر دویست برگی که خط دیگری بوده ولی باز به خط خودشان کنارش اضافه فرمودند و آخری و پنجم این دفتر دویست برگی تایپ شده بود و میدادند دستشان و میآوردند در درس اصول و از روی تایپ کردهها درس میدادند؛ باز دوباره کنار آن برگههای تایپ شده مینوشتند این هم مرحله پنجم است که شماره 5 آنهایی است که آخر کار کنار آن برگههای نهایی که تایپ شده بوده، آنها را اضافه کردهاند. کسی که بخواهد رو راستتر باشد برایش، پنج تا را عرض کردم که مرحلهای که اینها نوشته شده و پیاده شده اینجوری بوده است.
*«بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا و نبینا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاوصياء المرضیین و اللعن الدائم على اعدائهم و غاصبی حقوقهم اجمعین
أما بعد، فهذه مقدمة للشروع في مباحث علم الاصول، يذكر فيها موضوع العلم و تعريفه و مباديه و الغرض الداعي إليه.»*
خوب طبق معروف این موضوع علم و تعریف و مبادی و غرض و داعی، اینجا ذکر میشود.
*«فی موضوع العلم
أما الموضوع للعلم على النحو الكلي»*
*«عَلی الْنَحوِ الْکُلی»* اشاره است به چیزی است که اگر به پایین صفحه 20 نگاه کنید، آمده *«وَ أَمَّا الْمُوضوُعُ فی خُصُوصِ عِلْمِ الْاُصول»*. این دو بخش: اول *«مُوضُوع الْعِلم عَلی الْنَحوِ الْکُلی»* و در صفحه 20: *«وَ أَمَّا الْمُوضوُعُ فی خُصُوصِ عِلْمِ الْاُصول»*؛ یعنی مقابلش آنجا است. در این بین، این مباحثی که آوردهاند همه مربوط به کلیِ موضوع علم است.
خوب پس لذا فرمودند *«أما الموضوع للعلم على النحو الكلي، فهو على ما يقال: «ما يبحث في العلم عن عوارضه الذاتية اللاحقة له بلا واسطة في العروض»»*:
عبارت قدیمی که راجع به تعریف هر علمی بوده است، همان که در حاشیه و اینها بود که «مَوْضُوع کُلِ عِلْمٍ ما یُبْحَثُ فیه عَن عَوارِضِهِ الْذاتِیَةِ»؛ که صحبت از واسطه در عروض در آنجا نبود. در کتب متأخر مثل کفایه میبینید که کلمه عروض میآید که آن هم با معنایی که ایشان میکنند که «أَمَّا الْمُقَدَّمَة فی بَیانِ اُمُور: الْاَوَّل انّ مَوضُوع کُل عِلْمٍ وَهُوَ الَّذی یُبْحَثُ فیه عنْ عَوارِضِهِ الْذاتیَه أی بِلاواسِطَةٍ فِی الْعُروض»؛ این کلمه واسطه عروض از کی تفسیر قرار گرفته است برای عوارض ذاتیه؟ این بحثهای تاریخی علم اصول خیلی پرفایده است که آدم بداند کی یک بحثی وارد شده است. این سؤال در ذهن من است که انشاء الله اگر توفیق بود دنبال آن میروم و شما هم اگر زمینهاش فراهم بود (و یک چیز خیلی پرفایده که بیش از من دارید جوانی است) و این را دنبالش رفتید این را برای من هم بعداً بفرمایید اگر به چیزی رسیدید؛ این تفسیر عرض ذاتی به عروض بلاواسطة فی العروض کی آمده در تعابیر؟ الان ببینید در پاورقی از مطالع نقل کردهاند که اصلاً صحبت از واسطه در عروض نیست. مطالع مال قرن هشتم است. این کی آمده؟ در کفایه هست اما قبلش کی بوده، یک تحقیقی بشود در کتب، به سبک تاریخی خودش خیلی خوب است.
سؤال: این حواشی را چه کسی آورده؟
- جواب: این حواشی مال خودشان بوده و هیچ بنا نبوده که هر چه خودشان ننوشتهاند اضافه بشود. البته کتاب را خدمت آقایی دادند و ایشان هم خیلی مفصل پاورقیها را نوشته بودند مجموعش طوری بود که صحبت کردند و نشد و گفتند که میخواهد بعداً یک جور دیگری مثلاً به عنوان توضیح یا هر چیز دیگری چاپ کنند. بهتر همین بود و همین هم خوب است که آنچه که هست مال خودشان است. فقط پاورقیهای ارجاعات دیگر مال خودشان نیست و عناوین مال خودشان نیست و دیگران زدهاند. آن عناوینی که این علامات را ندارد، مال خودشان است و هر کجا به مناسبت انشاءالله عرض میکنم. خوب اینها حاشیه است؛ فقط چرا اینها در حاشیه آمده است آن حالا دیگر اگر شما اصل را ببینید بسیاری از آن متن هم به صورت حاشیه و متن است و همانجور که گفتم بعضی از حاشیهها بوده است که هر چه که میخواستهاند بین عبارت درج کنند خراب میشده است لذا آن دیگر به صورت پاورقی آمده که مراجعهکننده مطلب را ببیند، اما خود نظم عبارت متن هم به هم نخورد.
فرمودند که *«فهو على ما يقال: «ما يبحث في العلم عن عوارضه الذاتية اللاحقة له بلا واسطة في العروض»»*:
خوب این بحث معروف است و همه هم شنیدهاید و از قدیم هم بوده است و نظرها و دیدگاههای مختلفی هم راجع به آن بوده است. یادم میآید یکی از اساتید معروف همان اوایل راجع به این سؤالاتی از عرض ذاتی که در ذهنمان بود نزد ایشان پرسیدم و آماده هم بودم که اینها حل بشود. وقتی که من مطرح کردم ایشان هم گفتند که خودشان یک شعری گفتند و در قافیهاش ماندهاند. دیدم اصلاً کلاً ذهن ما را عوض کردند ایشان، که یعنی اینقدر فکر نکن در اینها؛ یک شعری گفتند قافیهاش جور نبود خودشان هم در قافیهاش ماندند. حالا این بحثهای دقیقی هم که حاج آقا اینجا مطرح فرمودند، میبینید آخرش به همین است که خیلی چیزها را ضوابط و آن کادربندیهایی که کرده بودند، ایشان قبول نمیکنند و حاصل آن بحث خوبی میشود که مثلاً میشود در چند کلمهای مختصر گفت.
بعضی از عباراتش را هم بعداً شما اگر پیش مطالعه کنید و پیدا کنید، خیلی خوب است. چون چند بار دیگر هم عرض کردم که خودشان فرمودند که کسی که میخواهد در مورد یک بحثی فکر کند، وقتی مشغول نوشتن است، خودش دیگر نمیرسد اینها را نظم بدهد؛ او فکر یک مطلب میکند و آن کسی که به چنگ آورد مینویسد. پیاده میشود روی کاغذ که این مطلب بماند اما اینکه حالا کجا انسب است بیاوریم و اینها، نظمش با دیگران. لذا این کتاب همین جوری بود و خیلی هم سعی شده که نظم پیدا کند ولی در عین حال کم ترک الاول للآخر. در ذهنتان باشد که اینها را که میخوانیم گاهی است که میبینیم بعضی مطالب تلفیق بشود از یک جایی با یک جای دیگر و خلاصه گیری بشود نظر شریفشان، خیلی خوب است. الان شاید تا آن [موضوع] خصوص علم اصول حدود سیزده صفحه میشود که راجع به موضوع کلی علم است، اگر ببینیم بشود نظر ایشان را حاصلش را آورد که عبارات از خودشان باشد، نه اینکه ما خلاصه کنیم بلکه شاهد بیاوریم از عبارات خودشان و بعد پنج سطر از پنج جای این دوازده صفحه را کنار هم بگذاریم و بگوییم این حاصل نظر ایشان است. بعضیهایش در ذهن من است که عرض میکنم و شما هم در نظرتان باشد که نگاه کنید دسته بندی شدنش خوب است.
ولی خوب این بحثها مطرح بوده و این مباحث را علما در ضمنش مطرح کردهاند که حالا به جاهای خوبی رسیده است. حالا ما یک مقدار عبارات را میخوانیم و بحثهای بعدیاش هم، بنا بر این است که چون خود ایشان هم سفارش داشتند بعضی مباحثی که آخر کار هم آنچنان فایدهای بر آن مترتب نیست، زیاد طول نکشد و خیلی سفارش میکردند خود ایشان که ولو حالا ایشان نوشتهاند و کسی که دارد فکر میکند، مینویسد و میبینید که عبارت رفت تا آخر که مطلب بیان بشود، اما برای دیگرا ن که میخواهند نگاه کنند آن اندازهای که حاصلشدِ این مطلب فایده دارد را در نظر میگیرند و با مجموع حرفها تنظیم میکنند.
پس این *«بِلاواسِطَةٍ فِی الْعُروض»* یک چیزی است که از ابتدا نبوده و بعداً به این تعریف اضافه شده است.
اینجا حاشیه تعلیقه ۱، که من علامت زدهام ۲ (کل حاشیه، ۲ اولش و ۲ در آخرش) یعنی از آنهایی بوده است که کنار همان بحث ابتدا نوشتهاند در همان تعلیقه ۱ و توضیح دادهاند که *«بِلاواسِطَةٍ فِی الْعُروض»* یعنی چه. یا چرا وقتی که واسطه در عروض شد، عرض میشود غریب (در برابر عرض ذاتی)؟
*«(١) فإنه يكون مع الوساطة في العروض، الأولى بذكر المسألة فيه، العلم الباحث عما لا واسطة في العروض فيه، فلابد من عدمها، أو كون الواسطة في الثبوت، أو كون الواسطة كالعدم بالنسبة إلى العروض.»*
*«فإنَّهُ»* تعلیل برای این است که اگر واسطه در عروض صورت گرفت، دیگر مسئله، مسئلهی آن علم نیست.
*«فَإِنَّهُ یَکُونُ»*: شأن چنین است که *«یَکُونُ مَعَ الْوِساطَة فِی الْعُروض»*: وقتی واسطه در عروض شد، *«الأولى بذكر المسألة فيه»*: الف و لام موصول است یعنی الذی هو اولی بذکر المسألة فیه، آنچه که اولویت دارد که مسأله در او بیاید، *«العلم الباحث عما لا واسطة في العروض فيه»*: یعنی همان جایی که واسطه عروض نداریم، آن هم یک علم دیگری داریم، جدا برای خودش؛ هر موضوعی یک علمی را به خودش اختصاص میدهد. میگویند آنجا که واسطه در عروض شد، آن ذوالواسطهای که واسطه در عروض دارد، چرا مسئله علم برای او بیاید؟ ما میرویم سر همان واسطه؛ یعنی آنجایی که این واسطه در عروض برداشته میشود. قبل از اینکه واسطه در عروض، واسطه بشود برای عروضِ این مسئله برای موضوعِ بحثِ الانِ ما، آن موضوع قبل از عروض ببینید علم مربوط به آن چیست و مسئله را در آن علم بیاورید.
اشکال: آیا الزاماً چنین چیزی هست که هر موضوعی یک علمی داشته باشد؟
- جواب: هر موضوعی یک عوارض ذاتیهای دارد که میشود راجع به آن صحبت کنند و اینکه ما تدوین نکردهایم که دلالت ندارد که نباشد. هر موضوعی به خودی خود یک عوارض ذاتیهای دارد. وقتی ما سعی کردیم بفهمیم و تدوین کنیم میشود تدوین آن علم.
تتمیم اشکال: اما اگر آن علم تدوین نشده باشد، اولویت دارد که اینجا به مناسبت از آن بحث شود. ایشان گفتند که اولی این است که اصلاً در یک علم دیگری برود. ولی اگر علمش نباشد، کما اینکه اینها هم بخاطر همین میآورند، اولی این است که در همینجا به اندک مناسبتی بحث شود.
- استاد: اولی برای اینکه اگر ننویسیم از دست میرود؛ اولی به این معنا یا اولای فنی؟ اولی که ایشان میگویند، اولای فنی است؛ یعنی از نظر فن ضوابطِ تدوین، اولی است. شما میگویید چون آن علم تدوین نشده، اگر فعلاً چیزی هم نگوییم، این از دست میرود، پس بهتر است از باب این که میگویند که جلوی ضرر را هر چه بگیریم منفعت است. از این باب اولی میگوییم که اولویت عملی است ولی اولویتی که ایشان میگویند الاولی یعنی اولویت منطقی که واقعیت، آن علم است و این عرض غریب است نسبت به این علم، خوب چرا اینجا بیاید؟ برویم همان جایی که واسطه نخورده است که هر ذوالواسطهای وقتی واسطه خورد، واسطه در عروض، این واسطه برای ذوالواسطه، واسطه است و این عرض برای ذوالواسطه، غریب است، پس ما میرویم آنجایی که واسطه نخورده است و آن قبلی که این واسطه برای آن است که آن خودش یک علمی به خودش اختصاص میدهد. چرا این مسئله را برای غریب بیاوریم و برای این ذوالواسطه بیاوریم که بشود غریب؟ برای همان اصل میآوریم که بشود ذاتی. *«فإنه يكون مع الوساطة في العروض، الأولى بذكر المسألة فيه، العلم الباحث عما لا واسطة في العروض فيه»*. بنابراین، *«فلابد من عدمها، أو كون الواسطة في الثبوت، أو كون الواسطة كالعدم بالنسبة إلى العروض.»*: برای اینکه این مسئله، یک مسئله منطقیِ یک علم باشد و مربوط به موضوع آن علم باشد، یکی از سه چیز است: باید اصلاً واسطه نباشد، یا واسطه باشد ولی واسطه در ثبوت باشد، *«أو كون الواسطة كالعدم بالنسبة إلى العروض.»*: نسبت به عروض، واسطه کالعدم باشد که توضیحات این سه بخش، بعداً میآید (حالا ببینیم که چه اندازه توفیق باشد). هر کدام اینها انواع واسطه در عروض، مثلاً (الان تازگی ندیدهام و از حافظهام از سابق عرض میکنم) همان اول اسفار که بحث شروع میشود در ظاهراً بحث اصالت وجود شاید، مرحوم حاج ملا هادی سبزواری در تعلیقه اسفار ایشان میگویند سه جور واسطه در عروض داریم (به نظرم میرسد که آنجا میگویند) و بحثها و دقائقی که متفکرین اضافه کردهاند. در المنطق بود که اَلعُروض مَعناهُ الحمل. این هم نکته مهمی است. عروض یعنی عارض شدن خارجی یک چیز بر چیز دیگر که همین هم به ذهن میآید که عَرَضَ عَلَیْهِ؛ الْعارِض وَ الْمَعْروض؛ عروض را خارجی میگیرد. آنجا گفتند نه، در این مباحث که میگوییم عروض، الْعُروض مَعناهُ الْحَمْل و واسطه در عروض یعنی واسطه در حمل؛ این واسطه میشود تا این بر او محمول بشود و این صفت برای موضوع بیاید. آن هم نکته مهمی بود ولی خوب، اینکه گفتند الْعُروض مَعناهُ الْحَمْل، یک توضیح متأخری بود؛ یعنی آن بحث تاریخی که من عرض میکنم باید ببینیم مثلاً در شوارق که یک مرحلهای جلوتر از منظومه است و همچنین کتب آخوند و قبلش کتب خواجه، علامه، قطب و ... این واسطه در عروض از چه موقع پیدا شده است؟ چه کسی مطرح کرده؟ اول منظور از عروض چه بوده؟ (عبارات و مثالهایش را اگر ببینیم معلوم میشود.) که بعداً در المنطق شده «الْعُروض مَعناهُ الْحَمْل». خوب است اما سیر تاریخیاش یک مزه دیگری دارد که ببینیم آیا از اول عروض به معنای حمل بوده است یا مثلاً با تنقیح و تلطیف مباحث به معنای حمل برگشته است؟
*«ويُجعَل العارض بلا واسطة، أو بواسطة أمر أعم داخلي، أو مساو داخلي أو خارجي، من الأعراض الذاتية، والعارض بواسطة أمر خارج أعم أو أخص، أو بواسطة مبائن، غريبا»*
این هم توضیح آن مطلب قبلی: قرار داده میشود عارضی که؛ طبق ضوابط منطق اینجا عارض میگوییم یعنی محمول بر یک موضوعی که در یک علم مطرح است *«العارض بلا واسطة»* حمل میشود بر او بدون اینکه واسطهای در حمل نیاز داشته باشد یا واسطه دارد اما *«بواسطة أمر أعم داخلي»*: کلمه داخل و خارج یعنی داخل ماهیت و خارج ماهیت. همانطور که در حد تام، جنس و فصل، داخل، یعنی داخل در حد تام شیء، داخل در جنس و فصل و ذاتیات شیء و خارج یعنی خارج از ذاتیات شیء؛ در جنس و فصل و مراتبی که برای آنها بود. واسطه خورده است اما واسطه، امر اعم داخلی بوده است که میشود جنس. جنس امری است داخلی؛ داخل ذات است اما اعم است، یعنی مساوی با خود نوع نیست. *«أو مساو داخلي»*: یا نه، واسطه امر مساوی است، مساوی داخلی که مساوی داخلی همیشه فصل بود. *«أو»* مساوٍ *«خارجی»*: یعنی خارج از ذات است و جزء جنس و فصل نیست اما مساوی است که این را عرض خاص یا خاصه میگفتیم؛ البته خاصهای که مساوی باشد؛ چون خاصههایی میتوانست اخص باشد که حالا میفرمایند. خوب این *«مِن الأعراض الذاتية»* پس الان عرض ذاتی که گفتند واسطه در عروض نداشته باشند *«يُجعَل العارض بلا واسطة، أو بواسطة أمر أعم داخلي، أو مساو داخلي أو خارجي»* این عرض ذاتی است و مقابلش که غیر اینها است میشود غریب. *«مِن الأعراض الذاتية»*، اما *«والعارض»* آنچه که حمل بشود بر یک موضوعی *«بواسطة أمر خارج أعم أو أخص»*: بواسطه امر خارج از ذات حالا چه اعم چه اخص؛ خارج مساوی قرار شد عرض ذاتی باشد اما خارج اخص مثل شاعریت برای انسان که اخص میشود چون خارج از ذات است و اخص از انسان است، *«بواسطة أمر خارج أعم أو أخص»*، نه مساوی چون مساوی، شد ذاتی، *«أو بواسطة مبائن»*: یک امری است اصلاً خارجی است و مبائن؛ نه اعم است، نه اخص، نه مساوی بلکه خارجی مبائن است، یُجعل *«غريبا»*. در پاورقی توضیح میآورند برای توضیح این *«یُجْعَل»*.
در آن پاورقی قبلی دیدید که از خودشان نفرمودند و فرمودند *«فهو علی ما یُقال»*. اینجا هم فرمودند *«ویُجْعَل»* و بعداً هم فرمودند در ادامه که *«على خلاف في بعض ما ذكر في كتب المنطق المفصلة»*. *«عَلی خلافٍ»* که اختلافات هست و در آن تعریف اول که کلمه *«فی العروض»* داشت که (تا اندازهای که در ذهن قاصر من است و مباحثه طلبگی داریم) هیچ ذرهای رنگ و بو و آب و حسابی از آن کلمه *«فی العروض»* در آن *«یُجْعَل»* دوم نیست. فرمودند *«یُقال: ما»* و بعد *«ویُجْعَل»*. ولو در تاریخ مباحث، این تعریف اول به عنوان توضیحی برای آن حرف دوم یعنی *«یُجْعَل»* است، اما میبینید که فضای *«یُجْعَل»* دوم یک فضا است و فضای *«ما یُقال»* اول هم که بلا واسطه فی العروض داشت، یک فضای دیگر. یعنی آن بلا واسطه فی العروض در آن، باید معنا بشود. این که میگوید واسطه دارد و میگوید واسطه امر اعم، اخص؛ آیا آن بلا واسطه در عروض که گفته میشود یعنی اینجوری؟ یا طور دیگری؟ باید ببینیم. الان فعلاً اسمی از عروض در آن نبود. بله، فقط واسطهاش بود. این واسطههایی که گفتند اگر آنها ذاتی باشند که چند قست شد ذاتی؟ بلا واسطهاش که اصلا واسطه ندارد و اعم داخلی و مساوی [داخلی و خارجی] که شد سه قسم. یعنی آن سه قسم، واسطه دارد اما واسطه، واسطه در عروض نیست. چون گفتیم اگر واسطه در عروض باشد، میشود عرض غریب و حال آنکه این سه قسم، واسطه دارد و در عین حال ذاتی است. پس یعنی واسطه اعم داخلی، مساوی داخلی یا مساوی خارجی، عرض ذاتی است، پس واسطه در عروض نیست؛ اگر بخواهیم تطبیقی کار کنیم دومی را با اولی. و اگر بخواهیم که آن بحث تاریخی را و آن فضا که ببینیم از چه موقع آمده و توضیحِ کدام بوده و خاستگاه هر کدام چه بوده، آنوقت باید بیشتر تحقیق کنیم.
سؤال: آیا منظور شما از اینکه دو تا فضا است این است که ایشان نمیخواهند که *«یُجعل»* را توضیح *«بلاواسطة فی العروض»* قرار دهند؟
-جواب: یعنی اگر ظاهر عبارت را کسی بخواند میگوید این «العارض» یعنی همان بلا واسطه فی العروض. خوب العروض یعنی الحمل و العارض هم یعنی المحمول. خوب شماره دوباره میفرمایید *«ويُجعَل العارض بلا واسطة، أو بواسطة»*. شما که میگویید العارض بواسطه، پس العارضی است بواسطه، پس چطور عارض ذاتی است؟ هم العارض است و هم واسطه است پس این چطور جمع میشود با همدیگر؟ چطور است که با اینکه واسطه خارجی مساوی است باز هم عرض ذاتی است یعنی بلا واسِطَةٍ فی العُرُوض است. چطور میشود؟ حالا بعداً میتوانیم اینها را جمع کنیم چون در تاریخ علمش اینها را برای توضیح حرف قبلی آوردهاند. اما فعلاً این چجور میشود؟ و آن نکتهای که مهم بود در عرض من، این است که ببینیم اصلاً این واسطه در عروض، چه موقع به این صورتها در تاریخ مباحث منطق آمده است؟ در کتابهای قدیمی، کلمه واسطه فی العروض به این معنا و این تقسیم بندیهایش نیست.
مثلاً یزد بودیم حدود سال 54 و 55 و حاشیه میخواندیم. رفتم کتابخانه و شرح حاشیه گرفتم. یکی از شروح که خیلی آسان بود و یکی هم که همین عروض و واسطه و ... را طوری آورده بود که اول لحظه یادم هست سرگردان شده بودم که اینها چه شد؟ و چند قسم شد؟ گفتیم چه کتاب شرح سنگینی است و معلوم بود که ایشان که در زمان ما این شرح را نوشته بودند، آن حرفهای واسطه در عروض را انواعش و اینها را [که در آن کتاب حاشیه ملاعبدالله نبود] ذکر کرده بودند که برای کسی که تازه اینها را میدید، یکدفعه سرگردان میشد با این انواعش و توضیحاتش و دقتش و اینها.
خلاصه منظور من این است که ببینیم این واسطه در عروض، تاریخچه پیدایشش چه بوده؟ آیا از زمان ارسطو این اصطلاح بوده؟ شیخ الرئیس و فارابی و بعدش خواجه، ببینیم کی این واسطه در عروض به این شکل به کار رفته است؟
سؤال: یعنی میخواهید بگویید العارض غیر از عروض است؟ و مراداز العارض یعنی محمول لغوی؟
-جواب: نه. ببینید توضیح این *«ویُجْعَل»* را خودشان در پاورقی از عبارت شرح مطالع آوردهاند. این *«یُجْعَل»* یعنی یُجْعَلُ فی کتب المنطق، مثل شرح مطالع و آن قبلی که *«فهُوَ علی ما یُقال»* بحث رسمی اصول است که معمولاً بر طبق کفایه پیش میرود و صاحب کفایه این را اضافه کردهاند که: أی بلا واسطة فی العروض و صاحب کفایه نگفتند بلاواسطه بلکه گفتند أی. آیا این معنیای که از صاحب کفایه شد کسی قبل از ایشان کرده بوده است یا نه؟ و لذا ایشان که در بحث اصول ابتدا گفتند: *«وَ هُوَ علی ما یُقال»* یعنی ما یقال در مباحث رسمی اصول نجف، که صاحب کفایه، مدرس بزرگ نجف گفته بوده و توضیح هم داده است. *«یُجْعَل»* را هم بعد آدرس میدهند که در کتب منطق هم اینجوری است. بعداً هم بحث پیش میرود که ببینیم اینها با همدیگر تطبیق دارد یا ندارد. چند تا از حرفها را نقل میکنم و بعد دقت میکنم در همه اینها و فعلاً دارم حرف را مطرح میکنم و ابتدای بحث است.
سؤال: بالاخره عروض با العارض دو تا تعبیر مختلف شد؟
-جواب: اینکه شد یا نشد را به عنوان یک سؤال مطرح کردم. به خاطر اینکه احتمال دارد که عارض یعنی محمول اما وساطت در حمل غیر از محمول با واسطه است. ممکن است محمولی باشد با واسطه، اما آن واسطه، وساطت در اصل حمل نیاورد و با اینکه واسطه است و محمول است با واسطه، اما آن واسطه آن حمل را نیاورده است و آن حمل مال خودش است و واسطه کالعدم است. لذا میخواهم فقط سؤال را مطرح کنم و الا اینجوری نیست که بگوییم قطعاً این دو، دو جور است. نه، این میتواند که وساطت نباشد. مثلاً اگر بگویید ضاحک خاصه مساوی با انسان است. اگر یک امری بواسطه ضاحک که خاصه مساوی است بر انسان حمل بشود، بواسطه ضاحک حمل شده اما ضاحک واسطه در حمل میتواند نباشد به معنای اینکه این آن را بیاورد؛ محتمل است این جور چیزی ولو حالا بعداً باید در تطبیقاتش باید بگردیم و فرضش را پیدا کنیم ولی فی حد نفسه سریعاً نمیتوانیم بگوییم که اینها دو چیز است.
*«قَال فِی الْمَطالع»*
عبارت شرح مطالع را بخوانیم. مطالع ظاهراً مال اُرموی بود (و کاتبی ماتن شمسیه بود) که شرح شمسیه و شرح مطالع هر دو مال قطب الدین رازی است. قطب هم دوتا قطب هست. قطب الدین شیرازی صاحب شرح حکمت الاشراق که سنی هم هست ظاهرش و یکی قطب الدین رازی که دیگر گیر ندارد که شیعه است و استاد علامه حلی و خیلی جلیل القدر و صاحب دو کتاب: شرح مطالع وشرح شمسیه. قطب الدین رازی همچنین صاحب درة التاج است.
یکی از حضار: راوندی متأخر بوده از علامه.
-استاد: قطب راوندی متقدم بودند. راوندی دو تا هستند و آن قطب راوندی که صاحب خرائج هستند و قبرشان هم در صحن [حرم حضرت معصومه – سلام الله علیها-] میبینید ایشان از علامه متقدم هستند و حدود سال 500 بوده.
یکی از حضار: به نظرم قرن ۸ است. یک ابن الراوندی هست و یک راوندی.
-استاد: من آن راوندی که عرض میکنم قطب راوندی صاحب خرائج، شرح نهج البلاغه و اینها است. یکی دیگر هم هست که صاحب فقه القرآن است ودو تا هستند.
من اینها را نگاه میکنم انشاءالله یادداشت میکنم که یادم نرود اینها را هر کدام را مراجعه کنیم. این مراجعه کردن خیلی برکت دارد در مباحثات طلبگی.
آن اُرموی (منسوب به ارومیه مثلاً) که شاید ما قبلها به اشتباه اِرموی میخواندیم، ابوبکر اُرموی، ماتن مطالع و کاتبی که ماتن شمسیه است، هر دو کتاب را مرحوم قطب الدین رازی که از علمای بزرگ شیعه و صاحب اجازه و از مشایخ اجازه علمای شیعه هستند و اجازه علامه حلی از طریق ایشان میشود و خیلی بزرگوارند؛ ایشان این دو کتاب را شرح کردهاند. یک کتاب مهم دیگر قطب الدین رازی، محاکمات است که اشاراتی که فخر رازی رد کرد و خواجه جواب داد، ایشان یک محاکمات نوشتند؛ محاکمهی بین فخر و خواجه و تعلیقاتشان هم در این چاپ سه جلدی اشارات آمده است.
*«قال في «المطالع»: موضوع كل علم ما يبحث في ذلك العلم عن عوارضه اللاحقة لما هو هو. وقال في شرحه: الثاني العرض الذاتي، وهو الذي يلحق الشيء لما هو هو، أي لذاته، كلحوق إدراك الامور الغريبة للإنسان بالقوة، أو يلحقه بواسطة جزئه، سواء كان أعم، كلحوقه التحيز لكونه جسما، أو مساويا، كلحوقه التكلم لكونه ناطقا، أو يلحقه بواسطة أمر خارج مساو، كلحوقه التعجب لإدراك الامور العجيبة المستغربة.»*
فرمودند که *«قَالَ فِی الْمطالِع»* که این مطالع یعنی متن که همان مال اُرموی است. *«موضوع كل علم ما يبحث في ذلك العلم عن عوارضه اللاحقة لما هو هو»*: موضوع هر علمی آن چیزی است که بحث میشود در آن علم از عوارضی که لاحق (میبینید که دیگر عارض نگفته است. ملحق میشود. لحوق اینجا یعنی عروض. عروض به معنای حمل یعنی المحمول) عوارضی که ملحق میشود چرا؟ به چه خاطر؟ *«لِما هُوَهُوَ»* به خاطر اینکه خودش خودش است. یعنی غیر او را در کار نیاورید؛ هرچه که بر او حمل میشود، به او ملحق میشود، به او میچسبد به خاطر اینکه خودش خودش است و هیچ چیز از بیرون به او ضمیمه نشود، این میشود عرض ذاتی. حالا این متن. *«و قَالَ فی شَرحِه»* یعنی قطب الدین – رضوان الله علیه -*«: الثاني العرض الذاتي، وهو الذي يلحق الشيء»* چرا؟ *«لما هو هو»* به خاطر اینکه خودش خودش است و هیچ چیز غیر او در کار نیاوردیم، *«أي لذاته»* به خاطر خودش ملحق میشود، یَلْحَقُهُ لِذاتِه، *«كلحوق إدراك الامور الغريبة للإنسان بالقوة»* [بالقوة بخورد به انسان] یا بالقوه بخورد به ادراک؛ من اولی به ذهنم این است که بالقوه به ادارک بخورد. حالا هم امکانش نبود که باز بروم خود مطالع و توضیحاتش و اینها را ببینم. شما دیدهاید حاشیههای خوبی دارند و نسخههای مختلف هم ممکن است باشد. میرسید شریف و چند حاشیه خوب هم شرح مطالع دارد. خلاصه این بالقوه الان اولی به ذهنم میآید که به ادراک بخورد. مثل لحوق و عارض شدن *«ادارک الامور الغریبة»* امور غریب را انسان ادراک میکند که زمینه میشود برای تعجب و تعجب زمینه میشود برای ضحک. امور غریب را درک میکند و وقتی امور غریب را درک کرد تعجب میکند چون امر غریبی است و غریب یعنی تعجب میکنم و تعجب دنبالش این است که مثلاً میخندد. *«إدراك الامور الغريبة للإنسان بالقوة»*: یعنی این ادراک برای انسان بالقوه است و الا «للانسان بالقوة» آن بعید است که اینجوری منظور ایشان باشد ولی حالا چرا رفته آخر [با وجودی که] میتوانست جلوتر هم بیاید [معلوم نیست] *«كلحوق إدراك الامور الغريبة»* بالقوة للإنسان، خیال میکنیم اولی بود. حالا چجوری شده باید فکرش را کنیم. بالقوه را میشود ببینیم که میرسید شریف راجع به این چی توضیح فرموده است. حاشیههای خوبی دارد. میرسید شریف حاشیههای شرح مطالعش خیلی نافع است. هر وقت یک بحثی را مشکل داشتید از جاهایی که سربزنید همین کتبهای اینجوری فنی است که روی آن خیلی کار کردهاند حاشیههایی مثل میرسید شریف و اینها هم خودش خیلی چیزهای خوبی در آن هست. این یکی لِذاتِه، *«أو يلحقه بواسطة جزئه»*: جزئه یعنی امر داخل مساوی یا امر داخل اعم، همه جزء هستند. حیوان جزء انسان است و ناطق هم جزء انسان است. *«أو … بواسطة جزئه»*: جزء این موضوع *«سواء كان»* این جزء *«أعم، كلحوقه التحيز لكونه جسما»*: تحیز ملحق میشود به انسان *«لِکونِه»* یعنی لکون انسان *«جسماً»*. جسم از جنس انسان است و به خاطر جسمیت یک عرض ذاتی برای انسان میآید که تحیز است. پس این تحیز هم میشود عرض ذاتی. یکی دیگر: *«أو مساويا»* جزء خودش است، داخلی است و مساوی هم هست، *«كلحوقه التكلم لكونه ناطقا»*: انسان عارض میشود بر او تکلم *«لكونه ناطقا»*: به خاطر فصلش که ناطقیت است. این ۲ تا. *«أو يلحقه بواسطة أمر خارج مساو»*: ملحق میشود به او به خاطر امر خارج مساوی، *«كلحوقه التعجب»*: عارض میشود تعجب بر انسان بواسطه آن چیزی که بلاواسطه بود *«لإدراك الامور العجيبة المستغربة.»*: ببینید ادراک امور عجیبه مستغربه عارض بود بلا واسطه، اما تعجب عارض میشود بر انسان بواسطه امر خارجی مساوی. لاحق تعجب است و امر خارجی مساوی ادراک امر عجیبه غریبه است که این بواسطه امر خارج مساوی بر او عارض شده و اینها همه ذاتیاتاند. عرض ذاتی هستند.
سؤال: آیا ادراک مساوی با انسانیت است؟
نه، یعنی المُدرِک لِلْاُمُورِ الْغَریبة یُساوی مِصْداقاً با الْاِنسان؛ کُلُّ اِنسان مُدرِک للْاُمُورِ الْغَریبة وَ کُلُّ مُدْرِک لِلاُمُورِ الْغَریبة هو الانسان و این را میگوییم مساوی؛ مساوی اصطلاح باب نسبت.
*«وأما ما يلحق الشيء بواسطة أمر أخص، كلحوق الضحك للحيوان لكونه إنسانا، أو بواسطة أمر أعم خارج، كلحوق الحركة للأبيض لأنه جسم، فلا يسمى عرضا ذاتيا، بل عرضا غريبا; فهذه أقسام خمسة للعرض، حصره المتأخرون فيها، بينوا الحصر: بأن العرض إما أن يعرض الشيء أولا وبالذات، أو بواسطة، والواسطة إما داخل فيه أو خارج والخارج إما أعم منه، أو أخص، أو مساو. وزاد بعض الأفاضل قسما سادسا، رأى عده من الأعراض الغريبة، أولى; وهو أن يكون بواسطة أمر مبائن، كالحرارة للجسم المسخن بالنار أو شعاع الشمس، والصواب ما ذكره، انتهى (شرح المطالع ص ١٨).»*
این عرضهای ذاتی شد. *«وأما ما يلحق الشيء بواسطة أمر أخص، كلحوق الضحك للحيوان لكونه إنسانا»*: حیوان میخندد چون انسان است. انسان اخص از حیوان است و به واسطه اخص وقتی عارض شد عرض غریب میشود و همان که حاج آقا فرمودند اولی این است (آن طور که در تعلیقه اول بود و شما فرمودید الان آن فرمایش شما در مثال شارح مطالع خیلی روشن میشود) که اگر یک علمی از حیوان بحث میکند و بعد میبینیم که ضحک عارض میشود بر حیوان بواسطه انسان، میگوییم الاولی بذکر المسألة این است که در انسانشناسی بحث شود نه حیوانشناسی که واسطه میخورد. *«وأما ما يلحق الشيء بواسطة أمر أخص، كلحوق الضحك للحيوان لكونه إنسانا، أو بواسطة أمر أعم خارج، كلحوق الحركة للأبيض لأنه جسم»*: ببینید ابیض به خاطر جسمیتش حرکت بر او عارض میشود؛ چیز سفید میشود متحرک. لحوق حرکت به خاطر سفید بودنش نبود بلکه به خاطر جسمیتش بود ولی جسمیت اعم بود از ابیض، پس لاحق شده بود حرکت به جسم به واسطه امر اعم خارج از ذاتش، چون ذاتِ بیاض، جسمیت، جنسش نیست و خارج از ذاتش است. جسم جنس برای رنگ نبود بلکه جنس برای چیزهای دیگر بود.
فرمودند که *«كلحوق الحركة للأبيض لأنه جسم، فلا يسمى عرضا ذاتيا، بل عرضا غريبا; فهذه أقسام خمسة للعرض، حصره المتأخرون فيها، بينوا الحصر: بأن العرض إما أن يعرض الشيء أولا وبالذات، أو بواسطة، والواسطة إما داخل فيه أو خارج والخارج إما أعم منه، أو أخص، أو مساو.»*: پنج قسم شد *«وزاد بعض الأفاضل قسما سادسا»* در اقسام پنج گانه عرض غریب، *«رأى عَدَّه من الأعراض الغريبة، أولى»*: ایشان گفته که این عرض غریب باشد به جای اینکه ذاتی باشد بهتر است؛ *«وهو أن يكون بواسطة أمر مبائن»*: چون مبائن است معلوم میشود خارجی است و چون مبائن است معلوم میشود نه اعم است و نه اخص. امرٍ مبائن که در آن هم خارجیت خوابیده است و هم: لا اعم و لا اخص و لا مساوی. درست شد ایشان گفته است: *«أن يكون بواسطة أمر مبائن»* که خارجی است و نه مساوی است و نه اعم است و نه اخص این میتواند یکی از واسطهها باشد، *«كالحرارة للجسم المسخن بالنار أو شعاع الشمس»*: نار یا شعاع شمس، مبائن از جسم است اما حرارت را در جسم ایجاد میکند. خوب الان چه چیز داغ است و چیزی که متصف به داغی است چیست؟ جسم است. الْجِسمٌ حارٌ آن جسم است که الان داغ است اما واسطه خورده است، واسطه مبائن که یا شعاع شمس بوده یا نار بوده است که این تسخین و داغ بودن را برای جسم آورده است آیا الان که این جسم داغ است بگوییم این داغی عرض ذاتی برای او هست یا نیست؟ میفرمایند او گفته که اولی این است که بگوییم عرض غریب است و اگر از جسم بحث میکنید در صورتی که بحث کنید از حرارت، بحث کردهاید از عرض غریب. ایشان هم تأیید میکند حرف او را: *«والصواب ما ذكره»*: یعنی بهتر همین است که این بعض الافاضل گفته است که این عرض غریب است، اگر به واسطه امر مبائن باشد. در متن [مباحث الاصول] هم که حاج آقا این قول را نقل کردهاند میبینید که جزء عرض غریب آوردهاند و فرمودند: *«والعارض بواسطة أمر خارج أعم أو أخص، أو بواسطة مبائن»* یعنی همین که این آقا اضافه کرده بوده و در شرح مطالع فرمودند، عرض غریب بود.
سؤال: اینکه گفتند اولی یعنی چه؟ بالاخره یا ذاتی است یا غریب و اولی گفتن در اینجا چه جایگاهی دارد؟
گاهی است مثلاً محتملاتی هست و در بحثهای علمی ببینید که کجا است که احتمال مقابل به صفر برسد؟ خیلی زحمت بکشند احتمال مقابل میل به صفر کند که آن هم تازه صفر نشده است. به خلاف اینکه غالباً احتمالات همینطور در مباحث علمی میآید. به علاوه اینکه بعضیها در مباحث علمی برای احترام بحث و برای احترام باحثین و احترام اقوال اصلاً کأنه این شیوهشان است که میگویند اصح، اولی یعنی دیگران هم احترام دارند و من اینجوری میگویم. متعدد من دیدهام که سبکشان این است که وقتی میخواهد بگوید که مطلب اینجوری است میگوید اولی، اصح؛ یعنی مثلاً دیگران هم حرفشان [جایگاهی دارد]. حالا این چه کسی بوده بعض الافاضل که اینجوری گفته [خوب است] عبارتش پیدا شود. دوانی را از او خیلی چیزها نقل میکنند [با این تعبیر] ولی ایشان ظاهراً بعد از قطب الدین است و متأخر است حتی از علامه حلی و مال قرن نهم است. اینجوری که یادم میآید دوانی در قرن نهم است و کتابهای متأخر از دوانی با بعض الافاضل اشاره میکنند به او.
این شماره را هم که من زدهام عرض کنم و تمام. ببینید الان این حاشیه *«قال فی المطالع»* من زدهام ۴ از اول تعلیقه تا آخرش ۴ که ۴ مال دفتر دویست برگی بود؛ یعنی تا دفتر دویست برگی که استنساخ شده بود، این نبوده است و دوره مثلاً دوم یا سوم که از روی آن دفتر تدریس میکردند مناسب دیدهاند که این *«یُجْعَل»* را یک آدرسی هم از آن بگویند که از شرح مطالع آوردهاند. آن تعلیقه (۱) را عرض کردم از اول تا آخر تعلیقهاش ۲ بود که ۲ یعنی در حاشیه همان اولین دفتر نوشته شده بوده و در متن هم *«علی خلاف»* همچنین ۲ است.
*«وقد يورد»*: از اینجا وارد میشوند در نقل قول اجود التقریرات و مرحوم نائینی و آقا ضیاء که *«ويجاب تارة»*. اصل ایرادش که حالا ایرادش از چه کسی بوده، انشاءالله یک نگاهی کنید برای جلسه بعد. الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اله طاهرین