• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • دو احتمال در باب موضوع قضا هست كه احد احتمالین این بود كه عنوان فوت موضوع باشد و اگر عنوان فوت موضوع باشد با استصحاب عدم  نمیتوانیم اثبات كنیم كه عنوان فوت امر وجودی باشد و چه عدمی باشد و چه ترتب برای اعدام قائل بشویم و چه قائل نشویم نمی توانیم با استصحاب عنوان یك عنوان دیگر را ثابت كنیم بعد از اینكه عنوان فوت غیر عنوان عدم اتيان است چه عدمی باشد چه وجودی فوت شیئ است كه شواهدش را عرض كردیم .
    بناءعلیه روی آن مبنا با استصحاب عدم ایتان در تمام وقت نمی توانیم اثبات عنوان فوت اگر موضوع باشد بكنیم واگر چنانچه عنوان فوت نباشد عنوان عدم اتيان باشد اشكال شده است به اینكه عدم اتيان كه موضوع نیست عدم اتيان فالوقت با این قید حالت سابقه ندارد چه وقت بود كه اتيان در وقت نكرده بودند بمعنای عدم ازليش هم اشكال آن استصحاب ازلیه داردكه این عدم ازلی را وقتی كه وقت بود آن وقتی كه خلقت نبود آن معنا را بخواهیم بیاریم تا زمان وقت ووقت را وقتی ازآن گذشت این به این عدم تا زمان وقت آمد وقت هم كه تمام شد پس بناءعلیه عدم ازلی را بیاریم وعدم در وقت درست كنیم این هم صحیح نیست واشكال عدم ازلی را دارد و مثبتیت را دارد اینها.
     ما اول باید احتمالات قضیه را عرض بكنیم و بعد ببینیم ثبوتا آیا چه جور ممكن است وبعد ببینیم كه چه جور واقع شده احتمالاتی كه هست این است كه وقت ظرف وقت ظرفیت داشته باشد از برای صلاه شرط صلاه در وقت یا قیدیت داشته باشد از برای صلاه، صلاه در وقت به معنای قیدیت یا قیدیت .
    یك احتمال این است كه ظرف یا قید باشد از برای نفس صلاه .
    یك احتمال این است كه ظرف قید باشد از برای عدم اتیان نه یك وقت این است كه ظرف است وقید نیست همان ظرف شیئ است یك وقت متقید است شی به شی ترك در این وقت عدم اتیان در این وقت عدم اتیان متقید به اینكه عدم اتیان متقید به این وقت باشد این هم احتمالی است.
     احتمال ثالث هم این است كه هم قید او باشد هم قید این باشد هم دراو باشد هم در این باشد هم ظرف او باشد هم ظرف اين باشد اینها احتمالاتی است كه می توانیم بگوییم امابحسب مقام ثبوت تا بعد ببینیم كدام موضوع حكم است .بحسب مقام ثبوت می شود كه صلاه ظرفش در وقت باشد ظرف تحقق صلاه وقت باشد صلاه در وقت مثلا ظهر یا غروب یا متقید باشد صلاه به وقت صلاه متقید به وقت كزای صلاه امكان دارد كه ظرف داشته باشد در حال وجودش یا متقید به یك قیدی باشد كه وقتی وجوب پیدا می كند با آن قید گاهی وجود پیدا می كند گاهی هم بدون آن قید لكن عدم اتیان كه یك معنای عدمی است ما معنا اینكه ظرف آن عبارت از وقت باشد یعنی اینكه عدم اتیان در ظرفی واقع بشود یا عدم اتیان متقید به قیدی باشد شما عنوان مفهوم عدم حساب نكنيد عنوان مفهوم عدم ،عدم نیست از مفاهیم است امر وجودی است منتها وجود ذهنی دارد شما بروید سراغ نفس عدم نفس. عدم اتیان بخواهد یك ظرفی داشته كه در ظرف عدم باشد این معقول هست كه عدم یك ظرف داشته باشد كه در آن ظرف عدم باشد متحقق بشود درآن ظرف واقع بشود درآن ظرف عدم ثابت بشود ظرفیت شیئ برای او بخواهد شما ثابت كنید ظرفیت شی را برای شی یا قیدیت شی را برای شی این باید خودش یك نحوه واقعیتی یك شروطی داشته باشد تا شما بتوانید برایش یك معنای ثبوتی را ثابت كنید بلكه معنای عدمی هم نمی شود از برای او ثابت كرد كه ثابت بشود برایش یك معنای عدمی برای عدم می شود یك معنای وجودی را ثابت كرد اما آنعدمی كه عرض می كنم نه مفهوم عدم مفهوم عدم برایش چنانچه می شود ثابت كرد مفهوم عدم هم عدمی نیست برای عدم یعنی آن چیزی كه تصور می شود مصداقا از برای مفهوم عدم برای لاشی لاشی را شما بخواهید متقیدش كنید به یك لاشی دیگر یاخیر ظرف قرار بدهید یك شی را برای لا شی دیگر یك متقیدش كنید به یك امر وجودی تمام اینها تصورش هم محل اشكال است كه اصلا بشود آن معنای عدمی را كه انسان تصور بكند تا فضلااز اینكه برایش یك مطلبی ثابت بكند ثابت بكنند شی را برای شی این تا یك نحوه تحققی نداشته باشد نمی شود یك چیزی برای او ثابت بكند یك ظرفی برای او ثابت بكند یك قیدی برای او ثابت بكند حالا چه آن قید عدمی باشد چه وجوبی باشد قید عدمی هم نمی شود ثابت بكند قیود ثابت كردن شی برای شی یك نحوه ثبوتی می خواهد تا شی برای شی ثابت بشود ولو آن شی هم امر عدمی باشد اما خود ثابت كردن شی برای شی دیگر نمی شود الا اینكه یك نحوه ثبوتی روی آن شی داشته باشد یك نحوه تحققی روی شی داشته باشد چیزی كه لا شی محض است هیچ نحوه از تحقق برایش تصور ندارد برای او نمی توانیم نه ظرف قرار بدهیم شیئ را نه قید قرار بدهیم شیئ را .بنا علیه كسی بخواهد بگوید كه عدم اتیان در ظرف این وقت عدم اتیان متقید به این وقت این یك حرفی زده است كه واقعیتی ندارد و ممتنع است واقعیت داشته باشد.
     بناءعلیه اینكه نمی شود قائل بشویم كه آن كه موضوع حكم است حكم قضا است عبارت از عدم اتیان بطوری كه این عدم در ظرف زمان واقع بشود یا این عدم متقید به این زمان باشد اینكه نمی شود بخواهیم و بگوییم كه نه ما ظرفیت و قیدیت را برای صلاه قائل می شویم می شود صلاه در ظرف كذا اگر نشد نشدنش دیگر قید نمی خواهد مقید نمی كند عدم را بر شیئ صلاه در ظرف مثلا از ظهر تا غروب اگر واقع نشد یا در متقید به اول ظهر تا غروب صلاه واقع نشد نسبت به عدم اتیان ما تقیدی بكنیم یا ظرفیتی قائل بشویم اگر كسی اینجور بگوید این موضوع حكم است الان كه ما اینجا نشستیم این معنا بر ما صادق است كه صلاه متقید به ظهر تا غروب را اتیان نكردم ما الان اتیان نكردیم صلاه كه ظرفش عبارت از ظهر تا غروب است نگفتیم كه اتیان در ظرف نكن شما می گویید موضوع عبارت از عدم اتیان قید ندارد عدم اتیان متعلقش كه عبارت از صلاه است قید دارد عدم اتیان صلاه مقید به وقت عدم اتیان صلاه مظروف در وقت این الان كه ما اینجا نشستیم و قبل از ظهر است این صادق است كه ما اتیان نكردیم نماز متقید به وقت را نماز مظروف وقت را كه وقت ظرفش هست الان صادق هست كه ما اتیان نكردیم مع ذلك قضا برآن مرتب نیست تا عدم اتیان تو كار نباشد كه اتیان در تمام این وقت در كار عدمش نباشد موجب قضا نمی شود خب حالا چه بكنیم نشد كه آنی كه قابل تقيد بود و قابل ظرفیت داشتن بود آن موضوع حكم آنیكه می خواهد موضوع حكم قرار بدهیم اگر عدم در ظرف موضوع عدم در ظرف كذا عدم متعلق به كذا این قابل تقیید قابل ظرفیت نیست وقتی این دوتا مطلب نشد باید ما بگوییم یك مطلب دیگری و آن اینكه نه ظرفیت برای این است نه ظرفیت او موضوع حكم است و نه قیدیت برای این است نه قیدیت او موضوع حكم است اتیان نكردن و گذشتن زمان صلاه زمان وجوب صلاه بگذرد و این اتیان نكند استصحاب می كنیم این تصور ببینیم آنكه موضوع قضا است عدم اتیان صلاه است و زمان صلاه تا آن وقت بگذرد گذشتن وقت صلاه و نكردن نماز نه نكردن در وقت را بخواهیم ظرف قرار بدهیم كه محال باشد دوتا مطلب موضوع حكم است یكی به جا نیاوردن نماز یكی گذشتن وقتی كه این درآن واجب بود قید صلاه بودن كه مانع ندارد قید ظرف صلاه است زمان قید صلاه باشد یا ظرف صلاه باشد اشكالی ندارد اینكه اشكال دارد این است كه قید یا ظرف عدم باشد آن محال است اما با این معنا وقتی نشد بخواهیم آنی كه قیدیت و ظرفیت را برای صلاه قرار بدهیم و عدم را و ترك را مطلق قرار بدهیم این موضوع حكم نشده باشد بخواهیم كه عدم را قید قرار بدهیم مقید قرار بدهیم یا مظروف قرار بدهیم این هم ممكن نیست و امر توهمی خیال باطل است اینكه امكان دارد كه موضوع از برای قضا باشد و بلا اشكال قضا مترتب به یك مطلبی است همین طوری كه نیست آن این است كه بگویم كه قضا مترتب است به ترك صلاه و گذشتن زمانی كه این زمان باید صلاه درآن خوانده بشود به این معنا كه موضوع مركب اینطوری باشد قابل این است كه ما استصحاب یك جورش را با وجدان یك جور دیگرش را درست كنیم ما استصحاب عدم اتیان را درست می كنیم و گذشتن زمان هم می گویم اتیان نكردیم تا زمان هم زمان چیزی به وجدان اتیان نكرده است گذشته است و این را موضوع قرار دادیم .
    همین اشكالی كه كرده اند كه شما كه می گویید كه اعدام مطلقه لا یخبر عنها خود این اخبار است العدم لا یخبر عنه این اخبار بلا اخبار است چطور اخبار كردید ما هم می توانیم اخبار بكنیم جواب این است كه مایی كه می گوییم نه این است كه لایخبر عنه را یك چیزی ثابت می كنیم برايش اینطور می گوییم كه ما مفهوم عدم مطلق را تصور می كنیم و حكمی كه می كنیم این است كه این مفهوم مصداق ندارد در خارج نه اینكه مصداق حكم دارد این مفهوم مصداق ندارد این مفهوم مصداقش قابل خبر نیست نه این است كه ما اخبار واقعی می كنیم از حال واقعی یك شی یك اخباری ما می كنیم از فاسد بودن یك شی اینكه می گوییم عدم لاشی است نه این است كه ما یك اخباری می كنیم و ثابت می كنیم یك چیزی را برای عدم و عدم هم یك چیزی است یك چیزی برايش ثابت می شود ما همین مقدار است كه مفهوم عدم را تصور می كنیم و این مفهوم عدم ،عدم نیست حمل اولی است و بعد می خواهیم بگوییم كه این مفهوم مصداق ندارد این مفهوم آن مفهومی كه الان در ذهن ماست مصداق ندارد لا شیئ است مصداقش نه اینكه اخبار می دهیم برای شی بعد می گوییم كه لا شی است ما با لاشیئیت می خواهیم موضوع را ازش سلب بكنیم چیزی بگیم نیست.
      بناء علیه آنیكه قابل تصور است عبارت ازعنوان عدم است عنوان معدوم است آنی كه امكان ندارد این است كه یك مطلبی را بخواهید برای واقع عدم نه یك واقعیتی برای عدم قائل بشید یك چیز را ثابت بكنید برايش این محال است واقعیتی نیست در كار تا اینكه شما ثابت كنید این هم كه می گویید موضوع حكم قرار دارد این یك حكمی را دنبال عدم فعل شما و وجود فلان شی قرار داده نه یك موضوع محققی است روی آن مثل شروط بیاض از برای این جسم می ماند اینطور كه نیست حكم می كند مرتب میكند حكم خودش را بر این مطلب كه نیاید زید و بیاید عمرو و این مانعی ندارد نیاید زیدش با اصل درست می كنیم بیاید عمرو هم وجدانی است اینجا اینطور است كه اینكه قابل تصور است این است كه یك حكمی و حكم قضا مرتب باشد بر اینكه اتیان نكنید نماز را وقت بگذرد اتیان نكردید اگر نماز را وقت گذشت باید قضا بكنید نماز را نه اینكه یك موضوع محققی درست كرده مثل بیاض ثابت كرده برايش اینكه نیست می خواهد بگوید كه قضا كردن نماز در وقتی است كه شما عملی نكرده باشید در خارج وقتش هم گذشته باشد این قابل تصور است از این چیزهایی كه گفتیم یك چیزش قابل تصور اما تقید كردن ظرفیت مطلق قرار دادن به طوری كه هیچ دخالت نداشته باشد آن هم درست نیست و همینطور قید برای عدم قرار دادن آن هم درست نیست این  درسته.
     حالا اگر غمض عین از این كردیم و گفتیم كه شما ایراد كردید كه نه ما ظرفیت لازم داریم و باید نكردن در این ظرف لازم است ما می توانیم تخلص كنیم ازآن به دو جور یكی اینكه من قبل الظهر قبل از اینكه ظهر بیاید قبل از ظهر وقتي است وقت روز است دیگر روز كه آن وقت است من نماز را نماز ظهر را در این وقت نخوانده ام واضح است كه نخوانده ام نماز ظهر این وقت وقتی من نماز را در این وقت نخوانده ام این را من می كشمش تا غروب اینكه كشیدم تا غروب این معنا را ثابت می كند كه من نماز را در وقت مقررش نخوانده ام حالت سابقه هم دارد برای اینكه قبلش كلی نیست یك وقتی عنوان كلی را ما می خواهیم استصحاب كنیم و بعد برای فردش یك چیزی ثابت كنیم یك وقت یك موضوع شخصی است كه متدرجا دارد حركت می كند می آید جلوی این موضوع شخصی كه حركت می كند دارد می آید جلو اگر من هم اینجا گرفتم و كشاندم اش آن اینجا وقت واقعی نماز است اما اصل وقت ممتد است من در این وقت نماز نخواندم شك دارم آیا دنبال این نماز خوانده ام یا نه  می گویم من در این وقت نماز نخوانده ام الی اینكه تمام وقت گذشت آمد به غروب. كلی نیست كه بگوییم تو كلی را داری استصحاب مي كنی و می خواهی برای مصداقش مطلب را ثابت كنی یك مطلب كه جزئي است است و آن نماز در وقت  خارجی قبل از ظهر الان نمازی كه الان من در این وقت نماز نخوانده ام نماز نخواندن در این وقت البته اثری ندارد نمی خواهیم هم اثر داشته باشد چون اینكه اثر دارد نماز در آن وقتی كه مقرر است اثر دارد اینجا مقرر نیست  نماز دز آن وقت نخواندم همین را می كشم              می برمش تا غروب تا غروب كه رساندم من نماز در وقت مقرر نخواندم برای اینكه در وقت مقرر زائد بر وقت مقرر نخوانده باشم آنجا موضوع حكم از آنجا به بعدش موضوع حكم  است این جور كه ما جواب دادیم .
    یك طور دیگری كه از این واضح تر است  این است كه همان اول مقدار را میزان قرار می دهیم اول ظهر كه الله اكبر گفتن وقت آمد و من نماز نماز من نمی شود در اول وقت واقع بشود یعنی تمام نماز در اول  الله اكبر گفته بشود لازم نیست كه من صبر كنم تا یك نمازی درآن واقع بشود بعد این موضوع را درست  كنم اول ظهر كه الله اكبر گفتم من یقین دارم در این وقت نماز نخوانده ام  هیچ وقت نماز در این  وقت در اول ظهر نخواندهام و بله در یك فرض می شود اینجور  باشد كه قبل ظهر شروع كرده باشم به نماز رسانده باشم به اینجا و اینجا اسلام علیكمش واقع شده با شد خوب من نماز را اینجا تمام كرده ام نماز در این جا  خوانده ام لكن زائد برای معنا این معنا را كه نگویم در سایر جهات اول ظهر نماز خواندم و همین  همین خواندن در اول ظهر كه در این ظرف است من می كشم و می برمش تا غروب مثل همه موضوعاتی كه در ضد زمانی هستند   می خواهم در زمان بكشم اش   می كشیم می آید  و در غروب و این حالات سابقه هم دارد  استحصابش هم است اگر اشكال از آن  ناحیه باشد در مثلا چیزی نیست لكن درعمده آن است كه اینها  حكم نیست و موضوع حكم عدم اتیان در گذشتن معنی زمان است این محصل حرف است در ایمان و اما در مقام اثبات كه كدامیك از اینها است البته اگر آن احتمال باشد كه فوت موضوع باشد نمی تواند ثابت كند اگر این احتمال باشد كه عدم اتیان باشد به طوری كه ما عرض كردیم می توانیم ثابت بكنیم و اگر مردد ما بین الامرین باشد كه آیا فوت است یا عدم اتیان آنجا هم دیگه ما نمی توانیم آن قضا را ثابت كنیم برای اینكه دلیل برشی ندارم واصل برائت اقتضاء این كند كه قضاء نباشد.
      و اما بحسب مقام اثبات بحسب او روایاتی كه هست مختلف است روایات در این باب حتی در صحیحه زراره كه اصل در این قضیه شاید باشد در صحیحه زراره هست كه اگر چنانچه می گوید سالته كه عن رجل كه سهو كرده است وصلی بلا طهور من غیر طهورا اونسی و لم یصله او نام ان صلاته  می فرمایند فلیصله یا قلیقضه این موضوع را اینجا این قرار داده یك كسی كه نماز خوانده است اما طهور نادشته یا اینكه نسیان كرده و نماز خوانده و در این موضوع كه نماز نخوانده نسیان كرده نماز نخوانده یا نائم بوده نماز نخوانده اینجا ها سوال كرده گفته اند قضاءكند این موضوع  نماز نخوانده اصل موضوع این است كه نماز، نماز گوینده آن خوانده اما نماز خواننده یك چیزی گفته یك حركاتی كرده اینجا هم نماز هم نخوانده اینجا نمازی كه باید خواند نخوانده اینجا هم كه نسیان كرده ام لم یصله نماز نخوانده آنجای همه كه نائم بوده است نماز نخوانده نماز نخوانده را جواب داده اند كه فلیقضه در همین روایت وقتی كه زیدش مطلب دیگر را می پرسد كلمه فوت هم تويش هست كه بعد نماز فائتش را بخواند و در بعضی روایات ديگر هم هست كه قضیه فوت اینها است اما نه اینكه آن روایتی كه همینطوری كه یك خارجی نقل می كند كه من فات صلاته فلیقضه كما فتته این جور نداریم همیچین روایتی اینجا آن روایت سوال است كه این كه یكی كسی نمازش را ازآن فوت شده و در حذر فوت شده چه جوری بخوانم می فرمایند كه همان جوری كه فوت نشده است بخوانم این دلیل نمی شود كه فوت موضوع هست.
     حالا در بعضی روایت فوت هست در بعضی روایت عدم اتیان هست ما بگویم فوت و عدم اتیان هر دو موضوع است یعنی عدم اتیانی كه مرتبت برشی بشود فوت موضوع است ما بگوييم فوت موضوع است این عدم اتیان همه كه بعنوان فوت شده فوت برآن مترتب برآن فوت می شود در آن میزان عدم اتیان هم از باب اینكه فوت برآن مترتب می شود یا عدم اتیان میزان است و فوت وقتی كه شد اتیان هم نكرده یا نه چه این صادق بشود چه آن صادق بشود چه عنوان  حكم صادق بشود چه عنوان عدم اتیان در وقت ثابت بشود هر یك از این ها كه درست بشود موضوع حكم دقتش كدامیك از اینها را باید ما بگیم این آخری اشكالی دارد كه بگویم این موضوع است كه آن هم موضوع است كه و آن این است كه این عدم اتیان همیشه مقدم است بر  فوت بحسب رتبه مقدم بر فوت است دیگر دو موضوع دیگر دو مو ضوع معنا ندارد قرار بدهند     كه یك عدم اتیان قرار بدهند یك موضوع هم فوت قرار بدهند همیشه عدم اتیان مقدم است و آن موضوع خودش را می گیرد و دیگر موضوع دوم مجاز برآن پیدا نمی شود كه موضوع دوم را قرار بدهیم می شود هر دو موضوع باشند می شود اتیان  موضوع باشد می شود فوت موضوع باشد و به نظر آدم این می آید كه عدم اتیان موضوع است اینكه قضاء انسان نمازی خواند نكرده حالا آن را در وقت حالا قضا بخوان البته مصلحت از دست رفته آن مصلحت رفته موجب قضا بشود اين جور نيست آن ماموربه را انسان در وقت خودش بجا نیاورده اگر ما فرض هم بر اين كرديم كه اصلا مصلحتي در كار نبود ماموربه را در وقت خودش بجا نیاورده خوب  وقتي در وقت خودش بجا نياورده آن عوضش  را بجا بیاورد قضاش را بجا بیاورد دنبالش بجا بیاورد.
     بناء علیه بنظر می آید كه عدم اتیان وضوع از برای حكم باشد و لهذا د ر آن روایت هم ولم یصله گفته یا نام صلا تها گفته یا چیزی می كند  اینها همه اش در عدم اتیان  باهم شركت دارند دنبال آنها فرموده اند كه فلیقضه این بنابرین اگر چنانچه فوت میزان نباشد عدم اتیان موضوع باشد  با استصحاب عدم به آنكه ترتیبی كه ما عرض كردیم می توانیم ما راقضا ثابت بكنیم این هم را راجع به این فرع.