• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • این مسئله دیروز كه يك قدری هر دو طرفش ناقص شد اگر شك كردیم در صلاه ظهرین در وقتی كه بیش از چهار ركعت به غروب نداریم نسبت به صلاة عصر باید بجا بیاورد بر اینكه باید بجا بیاورد یا بجانیاورده نماز ظهر هم بجا نیاورده كه باز باید نماز عصر را بجا بیاورد و یا نماز ظهر را بجاآورده است باز هم باید حالا نماز عصر را بجا بیاورد پس نسبت به نماز عصردر وقت است و وقت هم مشترك است بینهما یا فرض كنید كه این وقت مختص به عصر است در هر صورت نسبت به عصر شك دروقت است .
    و اما نسبت به ظهر اگر چنانچه قائل شدیم كه وقت مشترك است مطلقا آنجا هم در وقت است و اگر قائل شدیم كه مختص است مطلقا آنجا هم خارج ازوقت است إنما و الكلام در آنجائی كه قائل بشویم كه اگر نماز عصر را خوانده است نماز ظهر هم وقتش الآن هست وقت نماز ظهر هست و اگر نماز عصر را نخوانده است دیگر وقت نماز ظهر نیست آیا در اینجای كه شك دارم در اینكه صلاتین را بجا آورده‌ام یا بجا نیاورده‌ام ما می‌توانیم كه شك ظهر را شك در وقت كنیم یا شك ظهر را شك در خارج وقت بعد از آنكه قاعده تجاوز هم نسبت به صلاة ظهر جاری نیست از باب اینكه شبه مصداقیه قاعده تجاوز است اگر نماز عصر را كرده باشد وقت ظهرنیست و اگر نكرده باشد وقت ظهر است بنابراین شك در این موقع در این وقت نسبت به قاعده تجاوز شبهه مصداقي است و جاری نیست قاعده تجاوز حالا ببینیم كه می‌توانیم با یك اصلی محرز كنیم موضوع قاعده تجاوز را او همین طور موضوع صصیحه زراره، زراره، فضیل را كه آنها معلق شده بود بر بقاء وقت خروج وقت می‌توانیم كه این شك را شك بعد الوقتش كنیم بواسطه اصول و اگر نتوانستیم شك بعد الوقتش كنیم می‌توانیم شك فی الوقتش كنیم بواسطه بعض اصول یا دستمان از آن اصول هم كوتاه می‌شود برویم سراغ مسائل دیگر وجه اینكه شك، شك بعد الوقت است این است كه اگر نماز عصر را نكرده باشد این وقت مختص به نماز عصر است و اختصاص وقت در این حال به صلاة عصر از احكام مترتبه بر این است كه نماز را نخوانده است كس كه مي‌خواهد این مطلب را درست كند یك حرفش این است كه این وقت اختصاص به عصر دارد اگر چنانچه نماز عصر را نخوانده باشد و اختصاص به عصر هم از احكام مترتبه بر عدم اتیان صلاه است استصحاب عدم اتيان نماز عصر را مي كنيم با اين حال وچون استصحاب از احكام مترتبه بر عدم اتيان صلاه است پس اختصاص را ما ثابت می‌كنیم اینجا دیگر شبهه مثبتیت نیست ازباب اینكه اختصاص به احكام شرعیه وضعیه مترتبه بر عدم اتیان صلاه عدم  اتیان صلاة را تا اینجا استصحاب می‌كنیم و يترتب بر عدم اتیان صلاه شرعاً اختصاص وقت بالعصر كه درست كردیم اختصاص به عصر عبارت اخری این است كه وقت ظهرنیست مختص به عصر است این عبارت اخری این است كه وقت ظهرنیست.
     بناءً علیه قضیه لازم ملزوم نیست تا این هم مثبت بشود بنابراین اینجايش هم درست می‌شود كه این شكلی كه كرده است بعد وقت است یعنی این وقت كه عبارت از اربع ركعات است اختصاص به عصر دارد و وقت ظهر نیست وقت ظهر نبودن عبارت اخری اختصاص به عصر است .
    مقدمه ثالث اینكه این شكی كه الآن كرده است در اینكه در این وقت كه نماز ظهر را خوانده است نماز عصر را خوانده است یا نخوانده است و ازآن ثابت شد كه این شك، شك در وقت است راجع به ظهر این شك در وقت مثل موضوعات مركبه است كه یك جزئش را می‌توانیم با اصل و یك جزئش را می‌توانیم با وجدان ثابت بكنیم. ما به وجدان كه الآن شك داریم در این حال كه نماز ظهر را خواندیم یا نخواندیم باقی می‌ماند اینكه شك شما در وقت را نمی‌توانید ثابت بكنید ادعا شده است به اینكه این از قبیل موضوعات مركبه است ما شكی می‌خواهیم وقتی هم در كار نباشد وقت در كار نباشد و من شك بكنم همین مقدار كه وقت نباشد و من شك بكنم كافیست در احراز موضوع و این موضوع مركب است از شك دشتن و دقت نبودن شك داشتن وجدانی است وقت نبود هم باشد استصحاب درست، می‌كنیم پس نتیجه‌ای می‌شود كه ما با این سه مقدمه اثبات كردیم به اینكه شكی را كه این آدم در ظهر كرده شكی بعدالوقت است و وارد می‌شود در موضوع دلیل صحیحه زراره و در موضوع ادله قاعده تجاوز این غایت تقريبی است كه كسی بتواند بكند و در هرسه مقدمش اشكال است .
    اما این معنا كه اختصاص از احكام عدم اتیان از احكام شرعیه عدم اتیان وجوب از احكام شرعیه وجوب صلاة عصر است این صحیح نیست برای اینكه مطلب به عكس است اختصاص است و از احكام شرعیه اختصاص تعین صلاة عصر است بحسب ادله اي كه كه در دست است مثلاً روایت داود بن فرقه این می‌گوید كه وقتی ظهر شد دخل وقت ظهر تا می‌رسد به قضیه عصر بعد هردوشان با هم هستند وقتی كه چهار ركعت به غروب داریم وقت ظهر خارج می‌شود و وقت عصر وارد می‌شود.
     بناءًعلیه وقت عصر اختصاص وقت عصر این نه این است كه از احكام وجوب اتیان است بلكه وجوب اتیان در این وقت وجوب اتیان به عصر از احكام اختصاصی است از احكام اختصاص این مقدار به عصر است.
     بناءًعلیه عكس مطلب شما می‌خواهید كه لازم را استصحاب كنید ملزوم را ثابت كنید بنه اینكه موضوع حكم شرعی را استصحاب بكنید مترتب به آن بكنید حكم شرعی را اگر آن طور بود كه حكم شرعی وجوب صلاه عصر این بود كه اربع ركعات مختص به عصر است آن وقت اين مطلب شما صحیح بود این مقدمه درست بود كه استصحاب وجوب صلاه عصر در این حال كه باید نماز عصر را بخواند یا قاعده تجاوز این اشكال دارد حالا استصحاب مهم است اگر آن طور بود خوب استصحاب یك موضعی را می‌كردیم و یترتب علیه احكام شرعیه چه حكم وضعی باشد چه حكم تكلیفی باشد.
     این اختصاص هست اگر اختصاص خورد واجب می‌شود كه الآن من نماز عصر را بخوانم .بناءً علیه اگر چنانچه آن طرف قضیه بود كه اگر واجب بود برايش نماز عصر یختص این به صلاة عصر آن وقت استصحاب بقاء وجوب صلاة عصر تا حالا اثبات این معنا را می‌كرد كه یختص به عصر اما اگر چنانچه عكس باشد اختصاص اسباب این می‌شود كه نماز عصر حالا واجب باشد شما می‌خواهید استصحاب بقاء وجوب صلاه عصر را بكنید واختصاص كه ملزوم است ثابت بكنید نه مایترتب علیه حكم را ثابت بكنید ملزوم را می‌خواهید ثابت بكنید و این مثبت است حكم را استصحاب می‌كند به این چیز را كه یترتب به حكم است استصحاب می‌كنید می‌خواهید موضوعی را درست بكنید یك وقت موضع حكم را استصحاب می‌كنید ترتب علیه حكم شرعاً یك وقت حكم را استصحاب می‌كنیم می‌خواهیم اثبات موضوع بكنیم این مثبت است این حكم عقل است حكم شرعی دیگر نیست كه اگر این حكم شد این طور هست این طو شرعی نیست این حكم عقلی است حكم شرعش این هست كه اگر چنانچه اختصاص پیدا كرد این وقت به يجب علیه صلاه و شما این را نمی‌توانید درست كنید یا استصحاب عدم اتیان به صلاة یا استصحاب وجوب صلاة كذا این لا یترتب علیه شرعاً.
     بناءً علیه مقدمه اول صحیح بود اگر مقدمه اول هم صحیح باشد مقدمه ثانی صحیح نیست قابل مناقشه است شما ادعا كردید كه خوب حالا اختصاص به عصر معلوم شد خوب چرا بعد وقت ظهر باشداو مختص به عصر است شما می‌گوید كه این همان معناست اختصاص به عصر خروج محل ظهر یك معنا هستند معقول نیست این معنا كه این دوتا معنا یك معنا باشند اين دوتا ماهیت اختصاص صلاة بالعصه ماهیت و خروج وقت این هم عنوان آخر اینها یك عنوان بلا اشكال نیستند اگر یك عنوان نشد‌ند قضیه این است كه لازم موضوع منتها لازم واضحی است بله اگر چنانچه كسي در باب اصول مثبته قائل شد كه آنجائیم كه از لوازم جلیه است لوازم خفیه لوازم جلیه اینها از اصول مثبته خارج است چون اینجا باید بگوید كه بله این از اصول مثبته خارج است لوازم جلیه است لكن ما كه قائل در این مطلب نیستم نه لازم خفیش را نه لازم جلیش را هیچكدام از اصول مثبته مستثنی نمی‌دانیم ووجهي هم برای استثناء نمی‌بینیم این ما قائلیم به اینكه اینهم باز از لوازم و امر اوازم جلیة است كه اگر مختص شد حتماً وقت ظهردیگر نیست لازم جلبی است لكن مثبت است این باید حكم شرعی مثبت بودن وقتی خارج می‌شود كه یك چیزی را كه استصحاب بكنیم حكم شرعی برآن مرتب شود اگر حكم شرعی مرتب نشد كه چه لازم جلی باشد چه لازم خفی باشد این با استصحاب درست نمی‌شود بله یك وقت همه اين است كه بین جعلین ملازمه است یعنی جعل به این حكم به این كه هذا مختص به حكم به اینكه هذا خارج الوقت هردو حكم شرعی است كه جعل این ملازم جعل او اگر این مطلب را توانستید اثبات بكنید كه ما تا جعل دادیم و این دوتا جعل به این جعل آن جعل هم شده است آن وقت از مثبتیت خارج می‌شود لكن نمی‌توانید این مطلب را اثبات بكنید این هم مقدمه ثانیه .
    اما مقدمه ثالثه كه اینها از موضوعات مركبه است حالا ماشك كردیم الآن عرض كنیم كه استصحاب اثبات كردیم اختصاص را و ما ثبوت اختصاص اثبات كردیم خروج وقت ظهر را و حالا باید ما اثبات كنیم این شكی كه شما كردید شك بعد الوقت است شما مدعی این هستید كه این شك بعد الوقت است ما شك بعد الوقت نمی‌خواهیم ماشك می‌خواهیم خروج وقت می‌خواهیم یك شكی باشد خارج شده باشد وقت و شك بكنیم این كافیست در باب قاعده تجاوز این هم پس اين از موضوعات مركبه است كه احد جزئیش در اصل و احد جزئش به وجدان ثابت می‌شود این راعرض بكنیم كه قضیه موضوعات مركبه هم اینطور نیست كه احد جزئیش به اصل دو موضوع بودن لازم است اگر دو شیئ وجود این شی و عدم آن شی موضوع باشد از برای یك حكمی این موضوعین هستند لكن این موضوعین اگر این موجود شد و آن نبود اگر زید آمد و عمرو نیامد اكرم خالدا زید آمده من شك دارم در اینكه عمرو آمده است یا نیامده است حالا آن را با استصحاب عدم درست می‌كنم و موضوع جوب اكرام خالد آمدن زید و نیامد عمرو این موضوع بعدی آمدن زید و نیامدن عمر و آمدن زید را با این درست كردیم نیامدن عمرو هم با آن اصل درست كردیم اما اگر موضوع باب مركب شد موضوع مركب معنايش این است كه یك موضوع باشد مركب از دوشیئ یك موضوع مركب از دو شیئ باشد یك موضوع مركب از دو شی قهراً این وحدت اعتباری دارد باید وحدت اعتباری داشته باشد.
     بناءً علیه اگر ما اثبات بخواهیم بكنیم كه این احد جزئش را با اصل با احد جزئیش را به چیز باید بگوییم كه موضوع وحدانی تحقق پیدا كرد موضوع حكم بودن این نبود این نیست موضوع حكم این است كه این امر مركب بما انه مركب محقق شد و موضوع حكم بود شما باید اثبات كنید با اصل كه این موضوع وحدانی كه مركب است از این و این و دارای یك وحدتی است و به وحدته موضوع است لكن مركب است منتها وحدت اعتباری موضوع مركب اعتباری اگر موضوع موضوعات مركب اعتباریه شد یك وحدتی در موضوع اعتبار شده است و با استصحاب عدم و جدان وضو آن وحدت را نمی‌توانید اثبات بكنید اینهم مثبت می‌شود آنجای مثبت می‌شود كه موضوع نه موضوع وجدانی باشد نه موضوع بسيط باشد عنوان بسيط باشد و نه عنوان مركب باشد بلكه دو موضوع باشد كه یك حكم برآن مرتب و این در تعبديات اشكال ندارد بله درواقعیات نمی‌شود كه دو باشد موضوع یك باشد لكن در تعبدیات مانع ندارد كه حكم شرعی مرتب باشد بر نیامدن زید و آمدن عمرو اگر این طور شد كه نیامدن زید و آمدن عمرو نه بطور تركیب یك وحدتی لازم داشته باشد و نه بطور بسيط اگر بسيط تصور داشته باشد آنجا آنكه موضوع حكم است بودآن و نبودن آن این را می‌توانیم ما بودش را به وجدان و نبودن آن جز را هم با اصل ثابت بكنیم و شما باید اثبات بكنید این مطلب را كرد در اینجا كه مثلاً صحیحه فضیل می‌فرماید كه و إن كان شك بعد الوقت و أن شككت بعد الوقت این جا اعتنا به شك نكن و لیس علیك شی شك بعد الوقت مراد این است كه یك شكی بكنی وقتی هم نباشد و این خلاف ظاهر روایت است شك بعد الوقت معناش این است كه شك به اینكه بعد الوقت است شك بعد الوقت باشد نه شكی باشد وقتی نباشد بنابر این هر مقدمه این مطلبی كه ادعا شده است باطل است و ما با استصحاب نمی‌توانیم موضوع عدم اعتنابه شك را درست كنیم این راجع به این طرف قضیه.
     بعد بحث در این شد كه خوب ما این طرف قضیه را درست می‌كنیم و استصحاب بقاء وقت ظهر را می‌كنیم یا استصحاب شخصی یاقسم اول از كلی در صورتیكه امتداد داشته باشد وقت تا آخر یا علی فرض امتداد وقت باشد كه دیروز عرض كردم و یا استصحاب هستم ثالث كلی را می‌كنیم اگر چنانچه اختصاص باشد و بعد این حكم اختصاص برداشته بشود و مستأنفه هم یك حكم وقت صلاة ظهر را بجای او جعل بكند كه دو تا جعل باشد یك جعل وقت برای صلاه ظهر از اول ظهر إلی اربع ركعات و علی فرض اینكه نماز عصر را خوانده باشد قبلاًٌ یك جعل دیگری هم شده است كه اینجا را هم یك جعل دیگری شده است كه اینجا هم وقت نماز ظهر است و ما استصحاب قسم ثالث بكنیم و برسانیم آن را تا اینجا لكن اینكه الآن وقت ظهر است آن وقت اشكال در این می‌شود كه فوت وقت ظهر اما شك شما در وقت ظهر است این را باید شما درست بكنیداین را ما احتمالاً یا فرض كنید از قبل كسی كه می‌خواهد درستش كند مقایسه كردیم به استصحاب تعلیقی كه احكام تعلیقی شرعیه را اگر چنانچه ما استصحابش بكنیم می‌توانیم برآن مرتب بكنیم حكم مثلاً اگر چنانچه سابقاً حكم از برای عنب بود كه اگر عسیر عنب یغلی و ینوش این یحرم ما این حكم را آوردیم توی انبار منطبقش كردیم بر این انبار انگور و این انبار انگور كه این حكم را دانشت باقی ماند تا اینكه خشك شد و كشمش شد اینجا استصحاب تعلیقی را ما جاری می‌دانیم و می‌گوییم حكم شرع حكم تعلیقی است گفته بود كه عنب اذاغلی يحرم و منطبق شد بر خارج و شد هذا اذا غلی يحرم این مسیر هذا اذا غلی يحرم این هذیتش كه عبارت از موجود است محفوظ است و او خشك شد اما خشك شدن موجب این نمی‌شود كه دو موضوع شود عنوان زبیب غیر عنوان عنب است این اشكال ندارد مصادیق زبیب غیر مصدایق عنب است این بی اشكال این طوری است لكن موضوع استصحاب این عناوین نیست موضوع استصحاب ما عبارت ازاین موجود خارجی است من یقین داشتم كه این موجود خارجی اگر چنانچه عسیرش غلیان پیدا كند حرام است این موضوع خارجی مرا دست روش می‌گذارم كه فرار نكند خشك شده خشك كه شده است همین موضوع با قیست منتها آن وقت عنوان دیگر برآن منطبق كرده بود حالا عنوان دیگر اما موضع حكم حالش محفوظ است هویتش محفوظ است كه آن وقت تر بود و حالا خشك شد مثل گوشی می‌ماند كه نپخته بود پخته شد اگر گوشتی نپخته پخته شد این غیر او نمی‌شود وصفش غیر هم می‌شود عناوینش غیر هم می‌شود.
     بناءًعلیه اشاره می‌كنیم به این موجود خارجی كان اذا غلی عسیره يحرم و الآن كه من شك دارم در اینكه عسيرش يحرم اولا یحرم بواسطه اینكه احتمال می‌دهم كه با خشك شدنش حكم از بین رفته باشد استصحاب می‌كنم می‌گویم همین موضوع كان كذا والآن هم كذا این مسئله درست است و ترتب اگر چنانچه این حكم تعلیقی پیدا شد حكم كه هذا شارع فرمود كه هذا بحسب استصحاب هذا إذا غلی عسیره يحرم خوب ما عسیرش را درست می‌كنیم غلیانش هم درست می‌كنیم وقتی غلیانش را درست كنیم موضوع كبرای كليست این دیگر اصل مثبتیت نیست در آنجا صحیح است لكن اینجا آنطور نیست اینجا شما می‌خواهید با استحصاب موضوع آن حكم را درست كنید نه با استصحاب موضع تعلیقی حكم تعلیقی، حكم تعلیقی در اينجا اینطور نیست كه ما شكه در آن داشته باشيم اينجا حكم ما اين بود كه اگرچنانچه شك كردي بعدالوقت آن شكت لیس بشیئ و اگر شك كردی در وقت این شك مثلا معتبر كه صحیحه زراره می‌فرماید كه شكت در اینجا معتبر است باید نماز بخوانی ما قضیه مان قضیه تعلیقه مان این است كه اگر چنانچه شك كردی در وقت صلاة ظهر مثلاً باید نماز ظهر را بخوانی و ما الآن شك در این كه یك همچين حكمی در شرع هست كه در شك پیدا نكردیم لذا شك پیدا كردم كه همچنین حكمی هست یا نه اینجا در اینكه شك نداریم ما آن چیزی را شك دادیم این است كه آنی كه وجدانی من است این است كه من الان شك در این برهه از زمان شك دادم نماز ظهر را بجا آورده‌ام یا بجا نیاورده و اما شك من شك در وقت است این را كه من وجدانی نیست كه من شكم شك در وقت است آنی كه استصحاب درست می‌كند همین است كه استصحاب می‌آورد وقت ظهر را تا حالا و می‌گوید كه تعبد علی اینكه حالا وقت ظهر است ما یك وجدان داریم كه عبارت از اینكه من شك دادم در این وقت نه شك دارم در وقت ظهر شك دارم در این وقت در این وقت شك كردم كه نماز ظهر را خوانده‌ام یا نه یك استصحاب هم دادم كه در حالا وقت است اما این معنا كه شك تو شك در وقت بوده را نه آن استصحاب هنرش را دارد كه درس كند نه این وجدان همچنین وجدانی هست من یك وجدان دارم و آن اینكه الآن من الآن كه چهار ركعت بغروب داریم من شاكم در اینكه ظهر را آورده‌‌ام یا نیاوردم این وجدان من است این كه نمی‌تواند بگوید شك تو در وقت ظهر است همچنین وجدانی كه من ندارم وجدان به اینكه شك من شك در وقت است وقت ظهر است شك من حالا وجدانی است یك استحصاب هم داریم و آن همین مقدار كه شك بیشتر یقین داشتم كه وقت ظهر حالا هم وقت ظهر است بحسب استصحاب حالا هم وقت ظهر است وقت ظهری اگر اثری برآن مرتب بود كنید شك در ظهر اگر اثری برآن مرتب بود مرتب كنید اما اگر شك در وقت ظهر موضوع حكم باشد این را نمی‌توانید شما با آن وجدان نه با اصل نه با ضم وجدان به اصل آن معنا را كه عبارت از این است كه شك من باید دروقت ظهر باشد یا شك در وقت باشد این معنا را شما نه با اصل می‌توانید درست كنید نه با وجدان و نه مشابه با آن قضیه تعلیقه است كه استصحاب تعلیقی كردی .
    نباءً علیه دست ما عجلتاً از این اصول كوتاه است آن وقت باقی می‌ماند اینكه كسی می‌گوید كه بسیار خوب ما آن وقتی كه ما وقت عصر شده وبود حتماً امر به ظهر نداشتيم برای اینكه ان وقت یا نماز ظهر را خوانده است نماز عصر را نخوانده یا نماز ظهر را نخوانده و نماز عصر را هم نخوانده‌ام الآن یك وقتی است كه وقت اربع ركات من شك دارم ساقط است الآن امر ظهر الآن باید نماز عصر را بخوانم برای اینكه استصحاب عدم اصل دادیم الآن نماز عصر باید بخوانم.
     نباءً علیه من نماز ظهر را الآن علم دارم كه نباید بخوانم و اصل برائت وقت گذشت اصل برائت دارم یا استصحاب به عدم دارم.
     در مقابل آن این استصحاب دیگری است كه البته یك صحبتی دارد.