• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • اگر چنانچه نماز عصر را نخوانده است و شك دارد كه نماز ظهر را خوانده یا نه وقت ،وقت مختص به عصر است چهار ركعت به غروب داریم گفته شد كه بحسب قول به وقت مشترك مطلقا این الآن وقت باقی است و اعتنا به شك نباید بكند و اگر چنانچه شك بكند در ظهر و نماز عصر را خوانده باشد اینجا گفته می‌شود كه اعتنا به شك باید بكند.
     ما عرض كردیم كه مخالف این قاعده بعض روایات است كه باید ببینیم كه با این روایات چه باید بكنیم از آن طرف روایت زراره، صحیحه زراره و فضیل است كه میزان را فوت، فوت وقتها اؤمضی خروج وقت الفوت خروج اصل الوقت یا خروج وقت الفوت حساب كرده‌اند كه اگر چنانچه وقت باقی است و وقت فوت هم باقی است و شك بكند این شكش اعتبار دارد و اگر چنانچه وقت فوت رفته است از بین رفته است خارج شده است این دیگر اعتنا نكند و وقت فوت را هم تفسیر فرموده‌اند در همان روایت اینكه وقتی است كه اگر چنانچه این وقت خارج شود نماز به وقتش واقع شده است نماز موادة واقع نشده است قضاست نماز این در آن روایت بود و در روایت صحیحه حلبی هم این معنا بود كه اگر چنانچه نماز ظهر، عصر را نخواندی و خوف فوت داری باید نماز عصر را بخوانی اگر نماز ظهر را بخوانی فوت می‌شود هر‌دوشان فوت می‌شود.
     نباء علیه وقتی كه ضم كنی این دوتا را به هم این می‌گوید میزان فوت است این می‌گوید كه میزان عبارت از صحیحه حلبی می‌فرماید كه فوت شده است اینها اگر چنانچه نماز ظهر را بخوانی اگر نماز عصر را نخواندی و نماز ظهر را بخوانی فوت شده است و آن می‌گوید كه میزان در اعتنا بشك لااعتنا به شك فوت است .
    نباءًعلیه این دو تا را وقتی روی هم بگذاری با این قاعده مختلف می‌شود مخالف می‌شود او اقتضاء می‌كند عدم اعتنا به شك را و آن اقتضاء می‌كند اعتناء به شك را یك روایت دیگری هم داریم كه آن هم بخوانیم بعد ببینیم چه بكنیم در این روایات این هم روایت عبیدبن زراره است كه در باب اذازالت الشمس دخل وقت گفت ظهرین روایت هفدم از آن باب است كه فقیه از ابی عبدالله(ع) نقل می‌فرماید و تهذیب استبصار هم بایك سند ضعیف از عبیدبن زراره
    عن ابی عبدالله(ع) قال: لایفوت صلاة من اراد صلاة لایفوت صلاة نهار حتی تغیب شمس و لا صلاة لیل حتی یطرء شمس و لا صلاة فجر حتی تطلع شمس
    صلاة نهار  فوت نمی‌شود حتی تغیب شمس این روایت می‌گوید صلاة نهار تا غپبوبت شمس نشده است فوت نمی‌شود اطلاقش اقتضاء می‌كند چه صلاة نهار چه صلاة ظهر باشد چه صلاة عصر باشد وقتی كه غیبوبت شمس نشده است صلاة نهار فوت نمی‌شود آن رویات ازش  استفاده نمی‌شود كه اگر چنانچه صلاة عصر را بخواند باشد و بخواهد نماز ظهر را بخواند نماز ظهر فوت شده است فاتتا هر دو فوت هستند منتها نماز عصر چون بعد الوقت واقع می‌شود و بعد غروب شمس واقع می‌‌شود فوت است و نماز ظهر هم فوت است بحسب این روایت فوت است این می‌گوید وفت نمی‌شود تا غروب شمس آن می‌گوید كه اگر نماز عصر نخواندی فوت است حالا این روایاتی بود كه ما داریم در آن روایتی كه روایت زراره و فضیل كه می‌فرماید كه اگر چنانچه نماز را در آن روایات بود كه نماز ظهر تا آن نماز‌ها را اگر چنانچه وقت فوت گذشته است آن وقت شك بكند این نماز شكش اعتبار ندارد این وقت فوت بحسب ظاهر این است كه وقت بگذرد خودشان هم در اول روایت هم هست كه معنی وقت فوت عبارت از وقتی است كه اگر چنانچه این وقت جاز این نماز فائت این نماز لم يكن مؤدیاة آن تعرض به گذشتن وقت است كه نظر دارد به وقت كه یك وقت صلاة داریم یك وقت فوت داریم یك وقتی هم هست كه بعد از خروج وقت فوت است وقت صلاة عبارت از وقت فضیلت است بحسب این روایت وقت فوت عبارت از وقت دومی است كه اگر چنانچه این بگذرد دیگر نماز مؤداة نيست و خروج از وقت فوت آن وقتی است كه دیگر گذشته است از این تعرض به این معنا را دارد كه اگر وقت گذشته باشد و فوت شده باشد نماز وقت الفوت گذشته باشد و داخل شده باشد یك وقت دیگری خارج شده باشد وقت الفوت اینجا نمازت اگر شك بكنی اعتنا بشك نكن واگروقت باقي است اعتنا به شك بكن كه اصلاً نظر را روی وقت برده است روی مضی وقت لا مضی وقت آن صحیحه حلبی كه می‌فرماید كه فاتت هما جمیعاً دو احتمال دارد.
     یك احتمال اینكه اگر چنانچه چهار ركعت ما به غروب داشته باشیم این كه فرموده است اگر نماز ظهر را بخوانی نماز عصر هم فوت شده است ازتو نماز ظهر هم فوت شده ازتو.
    یك احتمال این است كه دیگر وقت ظهر فوت شده چهار ركعت به غروب كه واقع شد نظر روایت داود بن فرقد كه آن تصریح به این می‌كرد كه وقتی كه اذان ظهر را گفته‌اند وقتی كه زوال شد دخل وقت ظهر بعد كه چهار ركعت نماز خواند به مقدار چهار ركعت نماز كه گذشت دخل وقت العصر و تا چهار ركعت به غروب اینها هر دو وقتها‌هستش چهار ركعت به غروب كه داریم خرج وقت ظهر و دخل وقت عصر این روایت هم بحسب این احتمال كه وقتی كه چهار ركعت ما به غروب داشتیم این كه می‌گوییم فوت شده است صلاة ازاو این برای خاطر این است كه وقت گذشته است این یك احتمال است كه روی احتمال دیگر با فرض اینكه وقت مشترك باشد دیگر معنا ندارد.
     ما حالا فرض كردیم كه وقت مشترك باشد روی این احتمال این قضیه وقت اختصاص نه وقت اشتراك و ما جمع ما بین روایت داود بن فرقد
    مي شود كه معنايش اين است كه وقتي كه چها ركعت ما به غروب داشتيمابن كه مي گوييم فوت شده است صلاه از او اين براي خاطر اين است كه وقتگذشته است اين احتمال است روي احتمال ديگر بافرض اينكه وقت مسترك باشدديگر معنا ندارد ما حالا فرض كرديم كه وقت مشترك باشدروي اين احتمال اين قضيه وقت اختصاص نه وقت اشتراك وماجمع مابين روايت داود بن فرقد  را باروایاتی كه وارد شده بود به اینكه ثم هما فالوقت إلی جمیع وقت ظهر عصر هست جمعاً حتی تغرب شمس آنجا در محل خودش روایات را جمع كردیم و قائل شدیم به وقت اشتراك و روایت داود را اشكالاتی درآن كردیم یعنی هم به دلایلش هم به سندش .
    یك احتمال دیگری كه در آن روایت هست كه فاتت هما جمیعاً این است كه مزاحمت واقع می شود ما بین صلاة ظهر وقت صلاة ظهر و صلاة عصر آن وقت این البته در محل  خودش هم ما مفصل تعرض كردیم به این مزاحمت كه چه جوری است لكن حالا اشارتا عرض می‌كنیم احتمال مي رود كه اینكه نماز ظهر و عصر هر دو باطل می‌شوند و فوت می‌‌شوند از دست می‌روند روی این معنا باشد كه اما نماز عصر كه وقتش مي گذرداگر چهارركعت بخواني خوب ما چهارركعت بيشتر به غروب نداريم نماز عصر ديگر خارج وقت واقع مي شود ونماز ظهر را كه مي گويم باطل است براي اينكه وقت گرچه مشترك است بينهما لكن اين وقع باطلا نماز ظهر واقع می‌شود باطل و چون دیگر قابل جبران در وقت نیست چون وقت دیگر می‌گذرد پس فوت هم می‌شود نماز ظهر چرا واقع می‌شود باطل نه از باب اینكه در وقت نسبت دروقت است لكن چند احتمال هست كه بواسطه آن احتمالات نماز ظهر وقع باطلاً یكی اینكه امر به نماز ظهر در این حال و امر به نماز عصر در این حال محال است دو تا امر تعلق گرفته‌اند یكی به نماز ظهر در همین چهار ركعت یكی هم به نماز عصر در همین چهار ركعت وقت این دوتا امر محال است وقتی كه دوتا امر محال شده مزاحمت واقع می‌شود بین المرین وقتی مزاحمت واقع شد اهم آن را باید ملاحظه كرد شارع او را اهم دانسته است نماز عصر را اهم دانسته است وقتی نماز عصر را اهم دانست نماز ظهر بی امر واقع می‌شود این يك وجه هست از برای اینكه كسی بگوید وقع باطلاً و این وجه درست نیست برای اینكه مزاحمت امرین این موجب این نمی‌شود كه نماز واقع بشود باطل امرها ساقط می‌شود لكن نماز به مصلحت خودش واقع است راجع به مصلحت خودش است و صحت صلاة متوقف بر وجود امر نيست امر لازم ندارد.
     بناءًعليه از این راه ما نمی‌توانیم بگویم كه اینكه فرموده‌اند كه نمازش باطل می‌شود از باب اینكه امر ندارد بین امرین مزاحمت است با اینكه بین امرین مزاحمت نیست ما در محل خودش عرض كردیم كه این طور نیست كه ما سه تا امر داشته باشیم یك امر روی طبیعت صلاة ظهر یك امر روی طبعیت صلاة عصر یك امر به جمع بینهما در آخر وقت یا در اول وقت مایك امری داریم متعلق به طبیعت صلاة ظهر است این امری كه متعلق به طبیعت صلاة ظهر است اصلاً نا ظر به صلاة عصر نیست فضلاً از مزاحمت نماز عصر با نماز ظهر هیچ  تعرض به این ندارد امر روی نفس طبیعت است یعنی می‌گوید نماز ظهر بخوان بیشتر از این چیزی نیست و نمی‌شود كه این امر ناظر باشد به مصادیق و ناظر باشد به مزاحمات مصادیق اینها نظرهای مختلفی است كه امكان ندارد كه جمع بشود امر روی نماز ظهر است همین یك امری هم ما داریم روی نماز عصر آنهم روی نفس نماز صلاة عصر است و این امر روی صلاة ظهر و آن امر روی صلاة عصر هیچ تزاحمی با هم ندارند دو امر روی دو طبیعت است تزاحم اگر باشد واقع می‌شود در وقتی كه من می‌خواهم اتیان بكنم این دوتا را در آخر وقت چون نمی‌توانم آنها را ایتان بكنم از این جهت تزاحم آنجا واقع می‌شود و امر آنجا اصلاًتعلقي ندارد كه گفته شد جمع كن مابين ابن دوتارااصلا تزاحم نيست این روی طبیعت دیگر است این روی طبیعت دیگری است در مقام امر تزاحم نيست در مقام امریت هیچ تزاحمی نیست و معنی اطلاق هم در باب اوامر این نیست كه اطلاق برگردد به آن عموم كه بگوید هذا الوقت هذاالوقت تاكسی بگوید كه خوب او گفته است ظهر را در این وقت، در این وقت بخوان آن هم گفته نماز عصر را در این وقت ،در این وقت، در این وقت بخوان در این وقتش او می‌گوید بخوان آن هم می‌گوید بخوان پس یك تزاحمی هست این هم باز تزاحم نیست لكن بفرض اینكه اسمش را تزاحم باشد اطلاق معناش این نیست یك امری بعداز اینكه مقدمات اطلاق تمام شد عبارت از عموم باشد كه تعرض به خصوصیات داشته باشد اصلاً امكان ندارد كه تعرض به افراد تعرض به خصوصیات داشته باشد بحالات داشته باشد نفس به معنی اطلاق این است كه نفس این طبیعت تمام موضوع است برای وجوب است اگر گفت صل نفس طبیعت صلاة متعلق امرست و هیچ قیدی درآن نیست و هیچ شرطی درآن نیست، هیچ یك از اینها نیست تمام متعلق امر عبارت از نفس طبیعت صلاة است و اما ناظر باشد امر به صلاة ،به صلاة در این وقت، در این وقت،در این وقت به حالات اینها نه بین ظهر و غروب نفس طبیعت صلاه واجب است هیچ چیز دیگر در كار نیست نفس طبیعت آن صلاة هم واجب است نه تزاحم بین امرین است و نه اگر تزاحم ما فرض كردیم به این امرین باشد موجب بطلان می‌شود موجب بطلان نمی‌شود بر اینكه نماز تمام مصلحت خودش را دارد و بمزاحمت امرش ساقط شده است بمزاحمت امر ساقط شد این نفس طبیعت دارای مصلحت محبوبیه همه جهاتش تمام است منتها امر ندارد امرش هم بوده است بواسطه مزاحمت ساقط شده است این اگر كسی اتيان بكند موجب بطلان نمی‌شود این یك راه هست.
     یك راه دیگر این است كه مزاحمت ما بین مصلحتین باشد مصلحت صلاة با مصحلت صلاة ظهر با مصلحت صلاة عصر در این وقت مزاحم باشند این مزاحمت بین مصلحتین هم صحیح نیست برای اینكه مزاحمت اگر بخواهیم بواسطه مزاحمت بگوییم كه این صلاة ظهر دیگر مصلحتش از بین رفته كسرانكسار كرده مصلحتش از بین رفته پس لاتقع صحیحاً اگر این معنا را بخواهیم بگویم این نمی‌شود در دو موضوع باشد یك موضوع متعلق یك امر باشد یك موضوع دیگری متعلق امر باشد و مصحلتین كه با هم تعارض بكنند با هم تزاحم بكنند واسباب این بشوند كه كسر انكسار واقع بشود كسرانكساردر آنجاست كه یك موضوع باشد دارای مصلحتی و دارای مفسده اي امر نگاه مي كند كه اين موضع داراي مفسده آیا مفسدة غلبه دارد یا مصحلت غلبه دارد هر كدام كه غلبه دارد آن به آن جهت متعلق امر می‌شود و مصلحت مفسده یا دو تا مصلحت در محل واحد می‌شود كه با هم تزاحم داشته باشند.
     اما یكی در یك موضوع باشد یكی در موضوع دیگر باشد اگر مزاحمت باشد مزاحمتی كه موجب كسر انكسار باشد نمی‌شود مزاحمت باشد یعنی در جمع نمی‌تواند بكند این دو تا را و عقل حكم می‌كند به اینكه اگر اعمی نباشد به تأخیر اگر اعم باشد به اعم عمل می‌كند و این موجب فساد نمی‌شود اگر چنانچه به كسر انكسار برنگردد و ناقص نشود مصلحت طبیعت آن به مصلحت خودش باقی است آن هم به مصلحت خودش باقی است اینها با هم مزاحمت می‌كنند مزاحمت كه كرده‌اند عقل می‌‌گوید كه اگر چنانچه اینها ترجیحی نداشته باشند یا احتمال ترجیحی در كار نباشد مخیری می‌خواهی این را بجابیاوري می‌خواهی او را و اگر چنانچه یك مزاحمتی باشد ترجیحی باشد یا احتمال ترجیحی باشد كه هم باعنوان تخیر، در ترجیح باشد عقل حكم می‌كند بتعیین و عقل هم كه حكم كرد به تعیین و عقل هم كه حكم كرد به تعیین حالا اگر كسی رها كرد این را آن يكی را بجا آورده این موضوعیت دارای مصحلت و دارای همه جهات و محبوبیت و مطلوبیت مصحلت منتها امر در آن صورت تعلق نگرفته است مصلحت اقوی هم موجب شده است كه شارع گفته است كه این را بجابیاوردر مقام مزاحمت یا عقل گفته است كه این را بجابیاور در مقام مزاحمت این اسباب این نمی‌شود كه اگر او را ترك بكند و آن يكی را بجا بیاورد باطل بشود اسباب بطلان وقتی می شود كه مزاحمت مابین مصلحتین وقتی واقع بشود كسر انكسار واقع بشود واسباب این بشود كه آن دیگر صالح از برای قرب نباشد صالح از برای اینكه یك نماز صحیح باشد نباشد و این در موضوع واحد باید باشد در دو موضوع هم كه كسر انكسار محال است از این راه هم ما نمی‌توانیم بگوییم كه این روایت كه فرموده است كه وقع تا فاتتا فوت می شود از این هم نیست.
     راه دیگری كه راه معقولی است این است كه ما از این كسر تقید بكنیم بگویم كه همانطوری كه در وقت مشترك صلاه عصر متقید است به اتیان صلاة ظهر مشروط به این است كه صلاه ظهر قبلش بیاید و اگر چنانچه كسی ملتفت باشد و صلاة ظهر را نیاورد نماز عصر را بخواندوقع باطلاً واقع می‌شود باطل وصورتی كه كه در وقتش هم هست لكن توی شرطش نیست واقع می‌شود باطل در نماز عصر هم در نماز ظهر هم وقتی كه چهار ركعت به غروب داریم ما كشف یك تقید می‌كنیم كه شارع مقدس در اینجا تقید كرده است به اینكه این نماز اگر چنانچه عذر داری اگر چنانچه چیز داری این نماز را بخوان و إلا مشروط به این است كه اصل را خوانده باشی مشروط به این است كه عصر را خوانده باشی مگر اینكه لعذر باشد كه نخواند باشی یا جهات دیگری باشد إلا مادامی كه توجه داری بخواهی نماز ظهر را بخوانی و نماز عصر را بخوان نماز ظهر وقع باطلاً برای فقدان شرط نه برای خروج زمان نه برای خروج وقت نماز عصر وقع باطلاً برای خروج وقت.
     نباءً علیه اگر نماز عصر را من باب اشتباه مثلاً غفلت من باب جهات دیگر خوانده ام این چهار ركعت نماز ظهر را در اینجا مانع ندارد و اما اگر نماز عصر را نخوانده‌ام و الآن بخواهم در حالی كه توجه دارم به نماز عصرنخواندم بخواهم نماز ظهر بخوانم این مشكوك است به اینكه نماز عصر را خوانده باشی و چون نماز عصر را نخواند‌ه‌ام آن جهت من ملتفت هستم قضیه را از این جهت وقع نماز ظهر باطلا.
    بناءعليه ما بخواهيم اگر جمع كنيم مابين ابن روايات با آن روايات مي گويدصلاةنهارفوت نمی‌شود تا غروب شمس آن روایت می‌گوید كه روایت صحیحه زراره و فضيل می‌فرماید كه اگر چنانچه وقت فوت باقی است تو باید اعتنا به شك بكنی اگر وقت فوت گذشته است اعتنا به شك نكن و وقت فوت گذشته عبارت از آن وقتی است كه اگر بیاید مؤداة نباشد این اشاره به خارج وقت است یاوقت را می‌گوید امتداد تا آنجا دارد اگر آن تكه وقت و آن تكه وقت شك كردی این چطور است و اگر اینها گذشته است آن وقت شك كردی كذا.
     نباءًعلیه آنجا آن را می‌گوید آنجای كه می‌گوید فوت نمی‌شود در اینجا آن روایت می‌گوید كه اگر چنانچه دو تا نماز را در این وقت بخواند فاتتا ما اگر حمل به آن معنا بكنیم كه وقت نسيت با روایات وقت اینها معارض می‌شود اما اگر این معنا را بگویم كه وفت است نه از باب اینكه وقت نيست از باب اینكه نماز شرطش تحقق ندارد وقع باطلاً و چون این نماز باطل كه واقع شده باطلاً دیگر وقتی برايش نمانده است و به غروب رسیده است دیگر پس من نماز فوت شد مثل اینكه من چهار ركعت به غروب داشته باشم پاشم نماز عصر با پشت به قبله بخوانم اگر نماز عصر را پشت به قبله خواندم نماز عصر فوت شده از من نه از باب اینكه در وقت نخوانده‌ام از باب اینكه باطل بود این نماز عصر وقتم از دستم گذشته اگر در وسط وقت یك همچنین كاری می‌كردم نماز عصر وقع باطلاً ولی فوت نشده خوب وقتش باقی است اما اگر در آخر وقت در چهار ركعت به غروب نماز عصری را من بخوانم كه باطل است نماز عصر من فوت شده نه از باب اینكه من در وقت آن نخوانده‌ام از باب اینكه آنی كه اتیان كرده‌ام در وقت آن عبارت از یك نماز باطل بود پس لم یكن صلاته كه مأموربها بود و چون بخواهم حالا بخوانم بعد از وقت است پس فوت شد از من نماز فوت شد از با ب این كه شرطش محقق نبود و حالا هم دیگه نمی‌توانم در وقت بیاورم از این جهت تعبیر به فوت می‌كنم.
     بناءًعلیه ما بین این روایات به این ترتیب جمع می‌‌‌شود هم اشتراك وقت را ما قائل می‌شود هم شك در این وقت شك در وقت می‌دانیم و هم این روایتی كه فرموده است فوت آن فاتتا جمیعاً با آن روایتی كه می‌گوید وقت فوت گذشته جمع دارد آن فاتتا جمیعاً نه از باب اینكه وقت گذشته باشد و این وقت فوت گذشتن اشاره به خود وقت است و این اشاره به شرط است این جمع ما بین روایات هست.
     بناءًعلیه مخالف قاعده ما چیزی نداریم و اگر چنانچه نماز عصر را بجاآورده باشم و الآن وقت مشترك باقیست ما هم قائل به وقت مشترك هستیم چه خوانده باشد چه نخوانده باشد اینجا شكش، شك در وقت است و نمازش اعاده دارد منتها نمازش اعاده دارد قضايش را باید بجابیاورد حالا كه دیگر وقت اعاده ندارد قضایش را باید بجابیاورد و فروع دیگر هم كه عبارت از این است كه من نماز عصر را نخو‌انده‌ام و شك می كنم كه در نماز ظهر خوانده‌ام یا نه آنجا هم بنابر آن طوری كه ما تمام كردیم شده مطلقا مشترك است بینهما آنجا باید اعتنا به شكش بكند این فرعی كه راجع نماز ظهر نماز عصر حالا دیگر اینكه اگر چنانچه دو تا نماز را نخواندم چهار ركعت به غروب دادیم باید چه بكنیم.