تا اینجا كه بحث آمد بحسب قواعد اگر چنانچه بعد از اتیان نماز عصر شك كردیم كه نماز ظهر آورده باید نماز ظهر را بیاورد در اینجا روایتی است كه باید بخوانیم ببینیم كه آیا میتوانیم با این روایت بر خلاف قواعد عمل كنیم یا نه در سرائر در كتاب حريزبن عبدالله قال و قال زراره عن ابی جعفر(ع) اذا جاء یقیمون در نسخه فاذاجائك یقیمون بعد قائل قضا و مضی علی یقین و یقضی الحائل و شك جمیعا و در نسخه و یقض عصر در آنجا هست و الحائل و الشك جمیعا حالا عرض میكنم البته این جمله به مطلبی كه مادرآن هستیم خیلی ارتباط ندارد ارتباط با آن ندارد این جمله بعدش مربوط به ماست لكن این جمله درآن ابهامی هست اغتشاشی هست كه ببینیم چه میخواهد بگوید از این نسخه فإذا جائك فيقيمونبنظر مي رسدكه اين روايت سابقه داشته است چيزهاي ديگري درآن بوده است بعد تفريع كرده اند فاذاجائك ولذا ابتدای امر اینطور بگویند فإذاجائك یقیمون خلاف متعارف كلامی است بلكه اذا جاء یقیمون بله مانعی ندارد اذا جاء یقیمون اول كلام باشد امّا فإذا جائك یقیمون كه در این نسخه است ازآن استفاده این معنا ميشود كه یك مطلبی جلو بوده است و او را ذكر نكرده است اینجا را ذكر كرده است از این فقره اول هم باز این مطلب معلوم میشود كه یك سابقهای در كار بوده است و إلا عبارت یك عبارت نارسایی است حالا فإذا جاء یقیمون بعد حائل اگر ما بودیم قطع نظر میكردیم از این تكه بعدش بنظر انسان میرسد مقصود حائل عبارت از وقت است كه در آن صحيحه هم گفت وقتي كه خرج وقت فوت جاز حائل لكن هم از ذيلش هم از آن اول ظاهر مي شود كه مراد از حائل در اينجاعبارت از نماز است كه در اینجا ذكر نماز عصر شده است و اگر چنانچه فرق نگذاریم نماز عشاء هم مثل نماز عصر است از این جهت إذا جاء یقیمون بعد حائل كه حائل مقصود نماز عصر است در اين جا مضاه ومضي علي يقين خوب اذا جاءيقيمون ،يقين به چي هست محتمل است كه متعلق يقين نمازظهر باشدكه بعداز حائل يعني بعد از نماز عصر كه بعد مي فرمايند كه مرداش از حائل نماز عصراست بعد از نماز عصر اگر يقین كرد به اینكه نماز ظهر را نخوانده این یك احتمال است كه روی این احتمال ببینیم چی میشود.
یك احتمال دیگر هم این است كه اذا جاء یقیمون بعد حائل كه حائل هم همان نماز عصر است یعنی یقین پیدا كنید به بطلان نماز عصر به بطلان حائل ،حائل را آورده است و بعد كه آورد حائل رااشتباه بوده ،غلط بوده،حائل باطل بوده قبلاً كه روی این فرض هم بعد چی باید بگوید حالا ما روی آن فرضی كه دیگران هم اینطور مثل اینكه فهمیدند اذا جاء یقیمون یعنی يقین به عدم ایتان نماز ظهر بعد حائل بعد از ظهر اگر بعد عصر اگر بعد از اینكه نماز عصر را خواند اگر چنانچه یقین پیدا كرد به اینكه نماز ظهر را نخوانده است قضاه یعنی باید ایتانش كند و مضی علي یقین و دنبال یقین را بگیرد باید مضی برهمین یقین یعنی دنبال همین یقین را بگیرد عبارت راجع به اینجاست و یقض الحائل و شك جمیعاً این شك یعنی چه مشكوك این مشكوك نداریم در اینجا در اینجا فرض شده است كه حائل راآورده است آنجا كه شك در آوردن حائل ندارد و فرض هم شده است كه یقین دارد به اینكه نماز ظهر را بجا نیاورده ما هستیم دو تا یقین ،يقين به ایتان نماز عصر و یقین به عدم ایتان نماز ظهر جاء یقین توي آن نیست كه یك مشكوكی ماداریم یكه متیقنی حائل را آورده است روی این فرض كه حائل را كه عبارت از نماز عصر است آورده است و بعد از این نماز عصر جاء یقین يقين پیدا كرد كه نماز ظهر را بجا نیاورده آن وقت در همین فرض این است كه ویقض الحائل و شك جیعا شكهم لابدا باید ببینم مشكوك عرفی آني كه شك درآن كرده است نخود شك از آن لحاظ اين محتاج به تعلیق مطلب میشود كه بگوییم كه شاید اینطور بوده است كه اول شك كرده بعد یقین كرده و حالا كه شك میگوید به اعتبار این است كه یك وقت شك كرده در این البته تعبیر ،تعبير بعیداست لكن اگر اینطور ما خواندیم چاره نیست براینكه ما باید یك مصداق مشكوك پیدا كنیم و حائل هم كه عبارت از همان نماز عصر است مصداق مشكوك نماز ظهر است ظهری كه اعتبار كرده بود كه جاء یقین بگويم جاء یقین یعنی بعد از اینكه شك كرده است یقین آمده است جاء یقین بعد شكه و لعل جلو آن یك جوری بوده است كه آن افاده میشد ازش كه آن جلو برای ما نقل نشده است جاء یقین يعني يقين آمده است بعد از اينكه حائل آورده شده است شكي كرده است ويقيني هم بعدآمده يقين بعدش كرده آن وقت اين كه میفرماید كه يقض فالحائل و شك جمیعا یعنی يقض حائل و آنی كه مشكوك بود اولش و بعدش یقین پیدا كردی آنی كه اولاً مشكوك بود هر دو اینها را بجا بیاورنه اینكه عنایت بشك فعلی است یك شكی است كه بوده است زائل شده است این یك احتمال است در اینجا كه چاره نیست كه این طور بگوییم آن وقت روی این احتمال روی این چیز اشكالی پیدا میشود و آن اینكه خوب حائل را آورده است و بعدهم يقین پیدا كرده است به اینكه ظهر را نیاورده است چرا حائل را بجا بیاورد آنكه لاتعار دارد ترتیب كه شرط ذكرسیت نه شرط واقعی.
بناء علیه انی كه فرموده است حائل را هم بیاورد این معلوم میشود كه خیر اینجا از قاعده لاتعاد خارج است باید ما تقید كنیم قاعده لاتعاد را در آنجای كه ترتیب را ما بین ظهر وعصريااگرالقاءخصوصيت كرديم ترتيب رابين صلاتین عرض بكنم كه چیز كردیم باید لاتعادراهم تصرف درآن بكنیم تقیدش بكنیم بگویم كه ترتیب در اینجا معتبر است بحست واقع نه بحسب ظاهر بحسب حائل ذكری.
یك نكته دیگر عرض بكنم و بعد احتمال دوم در این كتاب جامع الحادیث كه عدهای جمعش كردهاند و یقض العصرو الحائل و شك دارد اینها همهاش یك چیز است یكی عصر است یكی حائل است و یكی هم شك است كه همان نماز ظهر مورد شك باشد این اشتباه است و منشاء اشتباه بدخواندن كتاب سرائر است سرائر دارد كه و یقض عصر الحائل و بالایش «ز» گذاشته این «ز» را «واو» خوانده او كه «ز» گذاشته مقصودش این است كه این زیادی است اینها را نسخه نوشته بالایش هم «ز» گذاشته علامت اینكه ابن زائد است «ز» را «واو» خواندهاند عبارت اینطور شده و یقض العصر و الحائل و شك اگر بخواهیم مثلاً ما تعبیرش كنیم بگوییم كه دین واو تفسیر است كه عبارت از حائل است كه بعید است لكن مطلب این است كه سرائر كه پیش من هستش دارد كه یقض العصر حائل نسخه بدل گذاشته كه این عصر نسخه بدل است «ز»هم گذاشته یعنی زیادی است نسخه آنجا درست نبوده یقض الحائل و چیز است اين یك احتمال است كه عرض كردیم.
احتمال دوم اين است كه اذا جاء یقین بعد حائل یقین به بطلان عصر باشد متعلق كه آنجا ذكر نشده آنجا بود كه اذا جاء یقین بعد حائل یعنی آن احتمالی بود كه يقین به عدم ایتان ظهر بعد از ایتان عصر اینجا این است كه اذا جاء یقین بحسب این احتمال اذا جاء یقین بعد حائل یعنی حائل را بجا آورده بعد یقین كرده است كه اين ديگر باطل يوده شك كرد در ظهرش كرده شك را كه علي اي حال ما بايد بگويم كه جاء يقين شك آن رادیگر این جا یقین به ظهر بر نمیگردانیم كه اشكال پیدا بشود كه تو كه گفتی یقین دیگر باید ببينی شك چی است و محتاج به تعبیر بعید بشود یقین را به یقین كه مفروض شك در ظهر است و یقین متعلق به حائل است كه عصر باشد حائل را آورده و یقین به بطلان حائل كرده اگر اینطور باشد دیگر هیچ اشكالی پیدا نمیشود براینكه حائل را باطل بجا آورده و حالا كه شك كرده است كه ظهر را آورده است بحسب قاعده باید اتیان بكند به حائل هم باید ایتان بكند برای اینكه باطل بوده به شك هم مشكوك حكمی هم باید ایتان بكند برای اینكه حائل آن باطل بوده بر فرض اینكه ما بگویم حائل است حائل آن باطل بوده است بحسب قاعده درست است و قضیه ترتیب هم دیگر اینطور نیست كه خوب ترتیب شرط بود حالا میگوید شرط نیست این اشكال هم دیگه وارد نیست این اصلاً میشود بحسب اشكالاتی كه ممكن است به اینجا كردهاند با این ترتیب اسلم از ترتیب اول است كه بگوییم كه اذا جائك یقین به بطلان نماز عصر هم نماز عصر را باید بخوانی هم نماز ظهری كه مورد شك است باید بخوانی و این روی قواعد است دیگه نگفته است كه وقتی یقین پیدا كردی نماز عصر را این شك دارم در اینكه آن یقین پیدا كردهام نماز عصر باطل بوده پس نماز عصر را باید بخوانم و شك دارم كه نماز ظهر را خوانده ام یا نه نماز ظهر هم باید بخوانم برای اینكه قاعده تجاوز كه نداریم در اینجا دلیلی هم نداریم كه باید بكنیم.
حالا عمده این ذیل روایت است كه مورد بحث ما ذیل روایت است فإن شك فظهر فی مابینه و بین عن یصلی العصر من حالا آنطوری كه خواندهاند میخوانم تا بعد من یك جوردیگر میخواهم بخوانم بعد عرض میكنم آنطوری كه خوانده شده است روایت این جور من الآن میخوانم فإن شك فظهر فی مابینه و بین عن یصلی العصراداها اگر چنانچه بین خودش و بین نماز عصر تا نماز عصر را نخوانده است شك كرد كه نماز ظهر را خوانده است باید بجا بیاورد وإن دخله شك بعد عن صلی عصر در یك نسخ بعد أن یصلی العصرهم در یك نسخه دیگر اگر چنانچه شك كرد بعد از اینكه نماز عصر را خواند یعنی شك كرد كه نماز ظهر را خوانده است یا نه فقد مضت إلی أن استیقن اگر كسی نماز عصر را خوانده و شك كرد نماز ظهر را خوانده یا نخوانده است اين بگذرد دیگه اعتنا نكند مگر اینكه یقین بكند در حال شك اعتنا نباید بكند لان عصر حائل برای اینكه نماز عصر حائل است فیما بینه و بین ظهر و لایقع حائل لما كان من شك إلا بقین حائل را حكم حائل را ازآن دست بر نمیشود داشت مگر اینكه یقین بیاید در كار بنابراین كه اینطور روایت باشد معنای روایت همین باشد كه اگرچنانچه شك كرد قبل از اینكه نماز عصر را خوانده شك كرد كه نماز ظهر را خوانده یا نخوانده است باید اعاده كند روی قواعد و اگر بعد از نماز عصر شك بكنه نماز ظهر را خوانده یا نخوانده است بحسب آن روایت و آن ترتیبی كه خواندم بحسب آن روایت دیگر عاده ندارد مضت برای اینكه نماز عصر حائل است و حائل را نمیشود حكمش را دست برداشت مگر یقین كنیم حالا روی این بعد مايك چیز دیگرهم صحبت میكنیم روی اینكه روایت اینطور باشد البته خلاف قواعد است مانع هم ندارد كه خلاف قواعد باشد چه اشكال دار لكن صحبتی كه هست این است كه این صحیحه زراره دیگر صحیحه زراره و فضیل چه وضعی دارد در اینجا این است كه در صحیحه زراره ،فضیل و شی تستیقنت او شككت فی وقتها انك لم تصلها اگر دروقت صلاه تو شك كردی كه نخواندی شك در این كردی كه خواندی یا نخواندی او فی وقت فوتها یعنی شككت فی وقت فوتها أنك لم تصلها صلیتها دو جمله است یك جمله من شك كردم در اینكه نماز را خواندم یا نخواندم در وقتی كه وقت صلاة است كه وقت صلاة آن وقت فضیلت است و آن وقتی كه وقت فضیلت میگذرد أوفی وقت فوتهایا در وقت فوت صلاه كه بحسب آن راوایت ترجمه كردیم كه وقت یعنی آن وقتی است كه اگر آن وقت بگذرد نماز فوت میشود یعنی آخر وقت اگر در اول وقت و حال وقت فضلیه كه آن وقت به آن وقت صلاه گفتهاند یا بعد از گذشتن این وقت فضیلت لكن وقت باز باقی است وقت فوت یعنی وقتی كه اگر این بگذرد نماز فوت میشود این باقی است اگر در این حال هم كه شك كرد چه در این حال شك بكند چه در اين حال شك بكند اینجا باید نماز را بیاورد و اگر چنانچه وقت فوت گذشت آن وقت نماز را نباید بیاورد لازم نيست لازم بیاورد خوب بحسب این روایت این است كه كه كسی شك كند درنماز در وقتش چه در نماز ظهر شك بكند چه نماز عصرچه نماز ظهر بعد از اتیان عصر شك بكند در هر حالی كه شك بكند و هر جور شكی كه بكند اگر چنانچه در وقت صلاة شد باید نمازش را اعاده بكند جمله آخر اگر چنانچه شك بكند در وقت فوت صلاة وقتی كه اسمش وقت فوت است یعنی آخر وقت اگر در آخر وقت هم شك بكند كه آیا نماز را آورده است یا نیاورده است چه شك در نماز ظهر بكند چه شك در نماز عصر بكند چه درنماز ظهر كه شك كرد نماز عصر را خوانده باشد چه نخوانده باشد بلكه چه خارج وقت باشد اینها ترتيب است ديگر بين ظهر وعصر خارج وقت هم ترتيب است اگر من قضامي خواهم بكنم نماز عصررا خواندم بعد شك كردم نماز ظهر را خواندهام یا نه آنجا هم چون ترتیب معتبره همین معناست كه حائل باز هست بگویم كه اطلاق این هم شامل میشود نماز ظهر در وقت نماز عصر در وقت چه نماز عصر را خوانده باشد چه نخوانده باشد در بعد الوقت اگر نماز عصر را مثلاً خوانده باشد همه اينها وارد دراین است كه اگر چنانچه شك بكند در اینكه نماز را خوانده است یا نخوانده است اگر چنانچه متی استیقن او شككت فی وقت صلاه انك لم تصلها او فی وقت فوتها صلیتها فإن شككت بعد فوت الوقت كذا پس ما در آنجا دو جمله داریم و بحسب قاعده جملههیا متعددهای ك در یك روایت وارد شده است هر كدام مستقلاً باید بنسبتش حساب بشود با روایت دیگر نباید روي هم مثلاً اگر چنانچه گفت اكر العلماء الساده و اكرم العلماء غیر الساده بعد اگر یك روایتی وارد شد كه لاتكرم علماء ساده معارض با آن روایت است نمیشود گفت كه آن دو هر دو راگفته این یكی راگفته این تقید میكند آن روایت را این تقید،اطلاق نیست دو تا روایت است و یك جمله از آني كه روایت علی حده است و مستقله است معارض با آن یك جمله دیگر هم معارض نیست باب تعارض است در ما نحن فیه هم دو تا جمله هست كه هر جملهای علی حده ما باید حساب بكنیم یك جمله این است كه من در وقت صلاه شك بكنم به اینكه آیا نماز آوردهام یا نیاوردهام در وقت صلاه این شك را بكنم یك فرض هم اینست كه در وقت فوت صلاه من یك همچین شكی را بكنم اینها دو جمله است هر یك از این دو جمله را علی حده با آن روایت باید بسنجیم آن روایت میگفت كه میزان تقدم عصر است اگرچنانچه عصر تحقق پیدا كرد چه در وقت باشد چه در خارج وقت باشد چه اول وقت باشد چه آخر وقت باشد اگر عصر را خواندی و بعد شك كردی اين عصر حائل است و اعاده ندارد او میگوید كه در اول وقت اگر چنانچه تو شك كردی كه نماز خواندی یا نخواندی نماز ظهر را مثلاً خواندی یا نخواندی چه نماز عصر را آورده باشی چه نیاورده باشی باید اعتنا بكنی براینكه وقت است میزان وقت است و فوت وقت است نه میزان حیلوله عصر است میزان فوت وقت است اینها با هم این جمله با آن جمله عامین من وجه است جمله دوم هم همین معنا را دارد جمله دوم هم این است كه فرض كرده آخر وقت ،وقت فوت است حالا اگر در وقت فوت تو شك بكنی كه آیا نماز را آوری یا نیاوردی باید بیاوری این میگوید كه اگر چنانچه نماز عصر را آوردی و شك كردی كه نماز ظهر را بجا نیاوردی لازم نیست بیاوری چه در وقت فوت باشد چه د ربعد از فوت باشد چه در بعد صلاه چه در بعد الوقت اصلا باشد این از یك جهت اطلاق دارد از یك جهت خصوصیت آن از یك جهت اطلاق دراد از یك جهت خصوصیت بین این دو تا روایت تعارض است یعنی هر جمله از صحیحه زراره و فضیل با روایت دیگر زراره كه در آخر سرائر است بینشان عموم من وجه است و تعارض ما بین آنها هست تا ببینم كه علاج تعارض را باید چه كرد.
نباء علیه اینطور نیست كه ما در اینجاها فقط این روایت را داشته باشیم بگیرم بگویم كه بحسب این روایت نماز باید اعتنا نكند و اگر چنانچه مثلاً اول روایت هم یك اشكالی دانست ربطی به این جمله بعد ندارد چنانچه گفتهاند نه مسئله این نیست مسئله تعارض ما بین این روایت و آن روایت است علاوه بر این كه یك احتمال دیگر هم در روایت هست كه .