• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • [جلسه 96 - دوشنبه: 23/8/79]

    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
     كلام در اين بود كه: بعضى براى اثبات اين كه، قتل اكراهى حرمت تكليفى نداشته و به تبع آن حكم وضعى يعنى قصاص هم ندارد، به وجوه اعتبارى عقلائى، استناد كرده‏اند.
     يكى از آن وجوه اين است كه در باب اكراه، سبب اقوا از مباشر است و هر كجا كه سبب، اقوا از مباشر باشد، مباشر، قاتل محسوب نشده و در نتيجه احكام قاتل (حرمت تكليفى و قصاص) از او برداشته مى‏شود.
     در پاسخ اين وجه گفتيم: اقوائيت سبب از مباشر در دو صورت است.
     1- آنجايى كه مباشر، اصلا اراده و اختيار از خود نداشته و اراده او مقهور اراده سبب باشد مثل اين كه شخصى را با تنويم مغناطيسى، به انجام جنايتى وادار كنند، كه در اين صورت اراده شخص خواب كننده حاكم بوده و در واقع او قتل را انجام مى‏دهد و مباشر، قاتل نيست.
     2- از مباشر سلب اختيار نشده و او با اراده و اختيار خود مرتكب قتل مى‏شود اما عمل وى ناشى از جهل به حقيقت حال است، كه منشأ آن جهل هم سبب است. مثل اين كه قاضى به واسطه شهادت دروغى كه نزد وى داده شده حكم اعدام شخصى را صادر مى‏كند و مأمور هم اين حكم را اجراء مى‏نمايد كه در اين صورت گرچه قاضى عن‏ارادةٍ حكم اعدام را صادر كرده و مأمور هم با اراده، عمل را انجام مى‏دهد، اما در حقيقت اراده آنان به واسطه جهل، در استخدام اراده سبب (شهود) مى‏باشد.
     بنابر اين در اين دو مورد سبب اقوا از مباشر است، لكن در باب اكراه هيچ يك از اين دو صورت تحقق ندارد. چون مكرَه مى‏داند كه آن شخص، مستحق قتل نيست، اختيار هم دارد مى‏تواند قتل را انتخاب كند و مى‏تواند مرتكب قتل نشود، پس اراده او مقهور اراده سبب نيست لكن براى مصلحتى كه حفظ جان خودش باشد عالما و عامدا دست به كشتن مى‏زند، و اين مصلحت گرچه فى حد نفسه، مصلحت بزرگى است اما موجب نمى‏شود كه از فرد مكرَه سلب اختيار شود بلكه او با اختيار خود اين كار را انجام مى‏دهد. پس، اين كه گفته شده است: در مورد اكراه سبب از مباشر اقوا است حرف صحيحى نيست لكن تنها مطلبى كه در اين جا وجود دارد دو روايت است كه مضمون آنها ظاهرا با مطلب بالا تنافى دارد.
     يكى از آن دو روايت را كه صحيحه اسحق بن عمار باشد، نقل نموديم امروز روايت ديگر و بحث سندى آن را ذكر كرده و سپس به بحث دلالى هر دو روايت و طريق رفع تنافى آنها مى‏پردازيم.
     2- عن على عن ابيه عن النوفلى عن السكونى عن ابى عبداللّه (عليه السلام) قال: فقال اميرالمؤمنين (عليه السلام) فى رجل امر عبده أن يقتل رجلا فقتله فقال أميرالمؤمنين (عليه السلام): و هل عبدالرجل الا كسوطه أو كسيفه، يقتل السيد و يستودع العبد السجن.
     مرحوم صدوق همين روايت را با سند ديگر ذكر كرده‏اند، لكن در آنجا براى عبد، حبس ابد ذكر شده است و تعبير آن روايت، اين است: يستودع العبد فى السجن حتى يموت.

    بحث سندى
     اين طريق از طرق رائج كافى است كه شايد بيش از هزار روايت با اين طريق نقل شده است مراد از على، على بن ابراهيم است كه از پدرش ابراهيم بن هاشم نقل مى‏كند.
     نوفلى امامى است، توثيق نشده لكن مدح شده است. سكونى غير امامى است و توثيق هم نشده است. لكن شيخ (ره) در عدّه مى‏فرمايد: اصحاب به روايات سكونى عمل كرده‏اند. بعلاوه اين دو نفر در اسناد كامل الزياره و تفسير على بن ابراهيم واقع شده‏اند. بنابراين سند قابل اعتماد است و ما معمولا به اين سند اعتماد مى‏كنيم البته در صورتى كه معارض با روايتى با سند محكمتر نبوده و يا مضمون آن خلاف قواعد مقرر و مسلم در فقه نباشد.

    بحث دلالى
     مضمون حديث اين است كه اميرالمؤمين (عليه السلام) در مورد مولائى كه به غلام خود دستور داده بود، فردى را به قتل برساند حكم كردند، آن غلام، حبس ابد شده و آن مولى، قصاص مى‏شود، آنگاه در مقام تعليل، در قالب يك جمله استفهامى فرمود: آيا بنده انسان، مثل تازيانه و شمشير او نيست؟ يعنى در واقع اين غلام، اختيارى از خود نداشته و در حكم شمشير مولى است پس بايد مولى قصاص شود.
     اين دو روايت در مورد امر سيد به عبد صادر شده است كه البته در حال حاضر مولى و عبدى وجود ندارد، لكن ما آنها را از اين جهت مطرح مى‏كنيم كه اگر اين دو روايت دلالت كند كه در مسأله قتل عبد به فرمان مولى، عبد مسئول نبوده و مولى بايد قصاص شود پس هر جا قاهريتى از اين قبيل وجود داشته باشد همين حكم جارى است مانند مسأله اكراه، كه مكرِه در حكم سيد و مكرَه در حكم عبد است پس، مكرَه قاتل محسوب نشده و نبايد قصاص شود و اين حكم با فتواى مشهور فقهاء كه قائل به قصاص مكرَه هستند، مخالف است لذا براى رفع تنافى و علاج اين دو روايت طرقى گفته شده كه آنها را ذكر كرده و وجه خدشه آن طرق را بيان مى‏كنيم.

     1- كلام صاحب رياض و نقد آن
     مرحوم صاحب رياض در مقام علاج تعارض، خدشه در سند اين دو روايت كرده مى‏فرمايند به اين دو روايت عمل نمى‏شود: لقصور سندهما با اين كه ابتدا از آنها به معتبرتين تعبير مى‏كنند و ظاهرا خدشه ايشان در مورد سند، همان نكته‏اى است كه در جلسه‏ى گذشته گفتيم كه بعضى اسحاق بن عمار را مردد بين فطحى و امامى مى‏دانند و بنابراين از روايات او به موثقه تعبير مى‏كنند، سپس مى‏فرمايند: چون اين روايت، با روايت على بن رئاب كه همان صحيحه زراره است، معارض مى‏باشد، پس بايد طرح شود.
     به نظر مى‏رسد كلام ايشان از دو جهت مخدوش است:
     الف: در جلسه گذشته گفتيم اسحاق بن عمار، اسحاق بن عمار بن حيان است كه امامى و از ثقات عالى مقام مى‏باشد و بحث آن گذشت، بنابراين مشكلى در سند حديث نيست.
     ب: اين روايت با روايت على بن رئاب معارضه‏اى ندارد؛ زيرا آن روايت در مطلق آمر است و اين دو روايت در مورد آمرى است كه سيد باشد و هر جا نسبت بين دو روايت اطلاق و تقييد بود، بين آنها جمع عرفى نموده و مطلق را بر مقيد حمل مى‏كنيم. پس اين دوروايت، صحيحه على بن رئاب را تقييد مى‏كند و حكم حبس براى آمر مقيد مى‏شود به آنجايى كه رابطه‏ى آمر و مامور رابطه‏ى مولى و عبد نباشد و در نتيجه معارضه‏اى باقى نمى‏ماند
     2- مرحوم شيخ در كتاب خلاف مى‏فرمايند: در باب امر به قتل از ناحيه سيد به عبد، دو دسته روايت وجود دارد يك دسته مى‏گويد: يقاد من السيد و دسته ديگر مى‏گويد: يقاد من العبد نتيجه‏ى فرمايش ايشان اين مى‏شود كه اين دو دسته روايت با يكديگر معارض است بنابراين تساقط مى‏كنند.
     ما روايت يقاد من العبد را پيدا نكرديم اگر چنين روايتى وجود داشت بايد در كتاب تهذيب و استبصار شيخ موجود باشد زيرا استبصار، مخصوص روايات معارض است و حال آن كه خود شيخ در كتاب استبصار اين روايت را نقل نكرده‏اند بنابراين مسأله از دو حال خارج نيست يا مرادشان از روايت ديگر همان صحيحه على بن رئاب است كه آن، در باب عبد و سيد نيست، بلكه مطلق مى‏باشد و يا اينكه سهوى در قلم شريف ايشان رخ داده است پس اين علاج هم نسبت به اين دو روايت، مورد اعتماد نيست.
     به نظر مى‏رسد كه از اشكال ناشى از استدلال به اين دو روايت مى‏توان به طرق متعددى تفصى كرد. اولا مى‏گوييم، مقتضاى قواعد كليه‏ى متخذ از كتاب و سنت اين است كه هر كس، مسئول كار خويش، مى‏باشد و بنابراين مسؤوليت هر جنايت بر عهده مباشر آن است؛ و اين كه بگوئيم مسئوليت قتل به شخص ديگر به صِرف اينكه او آمر بوده يا مباشر را تهديد كرده است منتقل مى‏شود، خلاف قاعده است و اگر يك قاعده كليه، از عمومات و اطلاقات شرعى يا ارتكازات متشرعه، اتخاذ شود، سپس نصى در يك مورد خاص بر خلاف آن قاعده، حكم كند، به آن نص فقط در مورد خودش عمل مى‏كنيم اقتصارا لما خالف الاصل يا ما خالف القاعدة على مورد النص. پس بر فرض قبول اين دو روايت چون اين حكم خلاف قاعده عامه‏يى است كه ما از شرع مى‏فهميم، فقط به مورد عبد و مولى اكتفا مى‏كنيم و خلاف قاعده بودنش به اين است كه مجازات و مسؤوليت هر جنايتى بر عهده مباشر است، سلب مسؤوليت از مباشر و آن را به گردن غير مباشر افكندن، خلاف قاعده است و اين خلاف قاعده بودن در روايت دوم تشديد مى‏شود چون علاوه بر آنكه مسؤوليت قصاص را از گردن عبد بر مى‏دارد مى‏گويد او را به حبس مؤبد مى‏اندازند پس از دو جهت خلاف قاعده است: اولا مسؤوليت جنايت را از گردن مباشر بر مى‏دارد ثانيا حكم به حبس ابد براى عبد مى‏كند كه اگر چنانچه اين عبد مباشر اختيارى نداشته و مقهور بوده است اين حكم، وجهى ندارد. بنابراين جواب اول ما اين است كه ما اگر به اين دو روايت اعتماد بكنيم فقط در مورد خودش عمل خواهيم كرد كه آن مسأله سيد و عبد است آن هم امروز بحمدلله موضوع ندارد، از مسأله سيد و عبد به غير آن نمى‏توانيم تعدى كنيم پس، شامل مانحن‏فيه كه مسأله‏ى مكرِه و مكرَه است، نمى‏شود.
     جواب دوم اين است كه: در روايت دوم (روايت سكونى) براى حكم تعليلى وجود دارد حضرت استفهام مى‏كند و هل عبد الرجل الا كسيفه وسوطه؟ اين استفهام در مقام تعليل است مى‏خواهد بگويد علت اين كه مسؤوليت از گردن غلام برداشته مى‏شود اين است كه غلام در حكم شمشير و تازيانه انسان است، پس اين حكم فقط در موردى وجود دارد كه اين تعليل صدق كند، يعنى هر جايى كه شخص مباشر در حكم شمشير و تازيانه‏ى آمر شد، اينجا ما حكم مى‏كنيم. و اين، در همه‏ى عبدها جارى نيست، چون بعضى از عبدها صغيرند يا تازه وارد محيط اسلام شده و احكام را نمى‏دانند و خيال مى‏كنند آنچه مولى گفت بايد بى قيد و شرط اطاعت كند، اين گونه عبدها مانند شمشير و تازيانه‏ى مولى مى‏باشند، لكن بعضى عبدها با سواد بوده، مى‏دانند كه حرف مولى در آنجايى كه خلاف شرع باشد نافذ نيست، اين عبد ديگر مثل سيف و سوط نيست؛ پس اين حكم در مورد چنين عبدى جارى نيست.
     در باب اكراه و مكره هم اگر چنانچه اين اكراه به نحوى است كه سلب اختيار از او شده است مثل همان كسى كه هيپنوتيزم شده است و هيچ اختيارى ندارد اين، مثل شمشير اوست، يا كسى كه واقعيت را در چشم او با شهادت دروغ و امثال آن آنچنان تغيير داده‏اند كه خيال مى‏كند حكم او درست، حكم الهى است، اينجا مباشر مثل شمشير و تازيانه اوست و هيچ اختيارى از خودش ندارد. اگر اينطور بود اين حكم جارى است اما در غير اين موارد اين حكم جارى نيست بنابراين تعليلى كه در اين روايت هست دائره‏ى حكم را محدود كرده و شامل اكراه نمى‏شود و لذا شيخ (ره) در كتاب مبسوط از فقهاء (ظاهرا مرادشان فقهاى عامه‏اند) نقل مى‏كند كه آنان تفصيل داده‏اند بين صورت «كون العبد عارفا بعدم الجواز فعليه القود» اگر چنانچه عبد مى‏داند كه قتل بى‏گناه شرعا جايز نيست در عين حال اقدام مى‏كند، خود عبد قصاص دارد و بين صورت «صغره او كونه اعجميا» اگر عبد بچه است، ملتفت نيست يا اعجمى است يعنى كسى است كه در محيط اسلامى نبوده است تازه اسيرش كرده‏اند، خيال مى‏كند هر چه مولى گفت او بايد اطاعت كند، بر او قصاص واجب نيست؛ اين تفصيل على الظاهر ناظر به همين معنايى است كه عرض كردم.
     ثالثا: اين روايات عبد و سيد على الظاهر مورد اعراض بوده و معمول بها نيستند خود شيخ (ره) كه اين دو روايت را نقل كرده به آنها عمل نكرده است. زيرا در تهذيب، روايت را نقل مى‏كند اما در كتاب خلاف تفصيل را اختيار كرده، مى‏گويد: اگر عبد به حكم عالم باشد يا اگر عالم نيست متمكن از تحصيل علم بوده و مى‏توانسته علم پيدا كند، قصاص بر عهده خود او است يعنى بر طبق اين دو روايت ايشان عمل نكردند. اما اگر چنانچه عبد مجنون يا صغير باشد آن وقت اصلا قصاص نه بر او و نه بر سيد واجب نيست بلكه بايد ديه بدهند پس خود شيخ (ره) در كتاب خلاف كه اقوال مخالفين را نقل مى‏كنند خودشان اين تفصيل را انتخاب مى‏كنند كه درست برخلاف مضمون اين دو روايت است و همچنين در تهذيب پس از نقل اين دو روايت مى‏فرمايد: اين دو روايت قابل عمل نيستند چون مخالف قرآن مى‏باشند زيرا در قرآن فرموده است النفس بالنفس سپس در مقام، تأويل برآمده مى‏فرمايند: شايد اين دو روايت مربوط به جايى است كه سيد عادتش اين است كه عبد خود را وادار به قتل مى‏كند كه در اين صورت، حكم به قتل سيد از باب قصاص نيست بلكه از باب اين است كه او مفسد فى الارض مى‏باشد. پس، مرحوم شيخ بطور كلى مضمون اين دو روايت را از مانحن‏فيه، بر مى‏گردانند، يا اصلا به آنها عمل نمى‏كنند و يا آنها را طورى تأويل مى‏كنند كه شامل مانحن‏فيه (مسأله اكراه) نمى‏شود پس، به اين دلائل نمى‏توان به اين دو روايت حتى در مورد خودش هم (عبد و سيد) استناد كرد.
     حاصل بحث اينكه: تكيه بر اقوائيت سبب از مباشر در باب اكراه بر قتل و استناد به اين دو روايت مبنا و پايه محكمى ندارد و آن وجه اعتبارى نمى‏تواند مسؤوليت را از مباشر مكرَه سلب و متوجه به مكرِه نمايد تا برسيم به بقيه بحث.