• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    [جلسه 94 - دوشنبه: 16/8/79]

    کلام مرحوم آقاى خويى (رضوان الله عليه)

    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
     كلام در اين بود كه چرا دليل رفع شامل صورت اكراه بر قتل نمى‏شود؟ يعنى اگر كسى را بر قتل غير، اكراه كرده‏اند، مدعا اين است كه اكراه مجوز قتل نيست و حرمت تكليفى را از اين عمل مكره‏عليه برنمى‏دارد، حال، سؤال اين است كه چرا حديث رفع شامل اين مورد نيست و چه امورى مانع جريان حديث رفع در مسأله است، دو وجه بيان شد و خدشه‏هايى بر آن وارد كرديم اكنون دو وجه ديگر را كه به نظر ما مقبول است ذكر مى‏كنيم.

     وجه سوم:
    اين وجه را كه مرحوم آقاى خويى رضوان الله عليه بيان كرده‏اند اين است كه علت عدم شمول حديث رفع نسبت به اكراه بر قتل اين است كه حديث رفع يك حكم امتنانى است، احكام امتنانى آن احكامى هستند كه شارع مقدس براى رفع تنگنا و مشكل در عمل به احكام شرعى، بر مردم منت نهاده و اين احكام را وضع نموده است، يك نمونه از اين احكام حديث رفع و نمونه‏ى ديگرش حديث لاضرر است، و اين احكام غالبا حاكم بر احكام اوليه هستند چون اينها براى رفع ضيق جعل شده، تا مكلفين از تنگنايى كه حكم شرعى در مواردى براى آنان بوجود مى‏آورد خارج شوند. مثلا اكل ميته حرام است اما حديث رفع اين حكم را نسبت به كسى كه از گرسنگى مشرف به مرگ است بر مى‏دارد. يا فرضا ظالمى شمشيرى را بالاى سر كسى گرفته، مى‏گويد: بايد اين معامله را انجام دهى، و اين شخص معامله را از روى اكراه انجام مى‏دهد حال اگر قرار شد اين معامله كه از روى اكراه واقع شده، آثار شرعى خود را داشته باشد براى مكلف ضيق و حرج است لذا شارع بر او منت گذارده و اين تنگنا را از جلوى پاى مكلف برمى‏دارد. (رفع ما استكرهوا عليه)
     حال، اين جا سؤالى پيش مى‏آيد كه حديث رفع كه يك حكم امتنانى است نسبت به چه كسى امتنان است؟ شكى نيست كه در درجه اول، اين امتنان براى آن مكلفى است كه متلبس به اين عنوان اكراه يا عنوان عسر و امثال آن شده است و در اين هيچ ترديدى نيست. لكن اگر قرار باشد كه امتنان بر اين شخص و رفع ضيق از او براى ديگرى ضيق و بن بستى ايجاد كند، در اين صورت پايه اين امتنان سست خواهد شد. زيرا كه منشأ امتنان حكمت الهى است كه مى‏خواهد از كار بندگان گره‏گشايى نمايد و اگر قرار شد كه گره گشايى از كار اين بنده، موجب ايجاد گره در كار بنده‏ى ديگرى بشود اينجا ديگر رفع حكم، خلاف حكمت خواهد شد، و امتنان نخواهد بود. فرض بفرماييد وارد شده‏است: كه رفع عن امتى مااضطروا اليه يعنى آن كسى كه اضطرار دارد حكم از او برداشته شده است. (مانند اكل ميته) اكنون اگر در بيابان كسى گرسنه مانده و اضطرار پيدا كرده است به اين كه گوشت انسانى را بخورد و ما بگوييم: امتنان الهى ايجاب مى‏كند كه وى مجاز باشد فردى را كشته گوشت او را بخورد تا رفع اضطرار نمايد اين، نه تنها امتنان نيست بلكه بالضرورة خلاف امتنان است، البته براى اين شخص امتنان هست اما اين امتنان مقتضاى حكمت نيست.
     خلاصه، اين كه اگر حكم امتنانى غير از مكلف مخاطب، طرف ديگرى دارد كه رفع عسر از او ملازم با ايجاد مشكل براى مكلف ديگرى است اين رفع حكم و امتنان، مقتضاى حكمت نيست.

    يك اشكال و پاسخ آن
     اگر كسى بگويد: بين اضطرار و اكراه، فرق است. زيرا در باب اضطرار نسبت قتل را كه عملى ظالمانه و عدوانى است به خود كسى كه مرتكب قتل شده است مى‏دهند به خلاف باب اكراه، كه قتل به مكرَه نسبت داده نمى‏شود، بلكه نسبت آن به مكرِه كه سبب است اقوى از مباشر است بنابراين براى مكرَه قتل جايز است چون قتل مستند به مكرِه است بر خلاف مضطر، كه اراده فرد ديگرى بر او حاكم نيست پس براى او قتل جايز نيست.
     پاسخ اين است كه اولا: اين تفاوت، فى نفسه حرف صحيحى نيست و ما در آينده بحث كرده و خواهيم گفت: كه در باب اكراه سبب، اقوى از مباشر نيست.
     ثانيا: اگر اين حرف فى‏نفسه درست باشد، در مانحن‏فيه ثمره‏اى ندارد، زيرا اگر در باب اضطرار جايز نباشد كه شخص مضطر ديگرى را بكشد، چون حكم به جواز قتل غير، منافى با امتنان است عين همين مسأله در باب اكراه هم وجود دارد. و اگر فرض كنيم كه حديث رفع براى امتنان بر شخص مكلف است و كار به ديگران ندارد بنابراين در مضطر هم بايد به همين حرف ملتزم بشويم در حالى كه در مضطر هيچ كس نمى‏تواند ملتزم به اين امر شود. پس اين تفاوت فارق بين اكراه و اضطرار نيست. بنابراين معناى حديث رفع اين نيست كه اگر فقط نسبت به مكلفى كه متلبس به عنوان اكراه شده امتنان وجود داشته باشد كافى است، هر چند خلاف امتنان بر ديگرى باشد بلى اگر طرف ديگرى وجود نداشته باشد كه او هم مبتلى به همين قضيه و طرف ديگر آن باشد، اينجا رفع حكم، امتنان بر اين شخص است، اما اگر چنانچه در همين مسأله‏يى كه شارع مقدس حكم را امتنانا از كسى برمى‏دارد طرف ديگرى وجود داشته باشد كه در عين همين قضيه مشمول تنگنا مى‏شود و اين رفع خلاف امتنان براى او است، در اينجا ديگر امتنان مطابق با حكمت نيست.

     

    قاعده لا ضرر

    وجه چهارم:
    وجه ديگرى كه مانع از جريان حديث رفع مى‏شود قاعده‏ى لاضرر و لاضِرار است. لاضرر و لاضرار جزو قواعد كليه‏اى است كه فى‏الجمله مفاد آن را همه قبول كردند، بحثهاى مفصلى هم در مورد اين قاعده صورت گرفته است. يكى از بحثها اين است كه در مسأله تعارض يا تزاحم بين لاضرر و حديث رفع، كدام مقدم است. استاد بزرگوار ما حضرت امام رضوان الله تعالى عليه مى‏فرمايند: در تعارض بين لاضرر و حديث رفع، حديث رفع مقدم بر لاضرر است. لكن آنچه به نظر ما مى‏رسد اين است كه لاضرر مقدم مى‏باشد.

    بحثى پيرامون قاعده لاضرر

     قبل از ورود در اصل بحث، مقدمتا دونكته را در باب قاعده‏ى لاضرر كه بسيار مهم است، عرض مى‏كنيم:
     نكته اول: اين كه در حديث لاضرر اگر چه دو جمله‏ى لاضرر و لاضرار هركدام، معناى مستقلى  رابيان مى‏كنند و تكرار نيست زيرا لاضرر يعنى ضرر برداشته شده است كه معنايش اين است، حكم ضررى در اسلام نيست، لاضِرار يعنى اضرار به غير برداشته شده است. (ضرر اسم مصدر و معناى آن ضد نفع است) پس مفاد حديث اين است كه هر حكمى كه مستلزم ضرر بر خود يا اضرار بر غير باشد در شرع مقدس وجود ندارد، لكن از مجموع اين دو جمله و تقارن آنها مطلب ديگرى هم فهميده مى‏شود و آن اين است كه اگر چه حكم ضررى در شرع مقدس برداشته است اما اگر رفع حكم ضررى موجب اضرار به ديگرى شود، لاضِرار دايره لاضرر را محدود و مضيق مى‏كند؛ زيرا تعقب جمله‏ى لاضرر به لاضرار معنايش اين است كه چنانچه رفع حكم ضررى موجب ضِرار شد، ديگر حكم ضررى رفع نمى‏شود بلكه ضرر متوجه به آن شخصى مى‏شود كه مى‏خواهد بار فع ضرر از خود به ديگرى ضرر وارد كند كه در خود قضيه‏ى سمرة بن جندب مسأله همين طور است. ماجرا اين است كه: سمرة بدون اجازه وارد خانه‏ى آن انصارى مى‏شد براى اينكه به نخله‏اى كه در آن باغ داشت، سر بزند.
     در اينجا دو چيز وجود دارد يكى ضرر و ديگرى ضرار. ضرر اين است كه ما به سمرة بن جندب بگوييم: شما حق نداريد به ملك خود دسترسى پيدا كنيد و حال اين آن كه نخله ملك او است، پس اين كه سمرة حق ندارد به نخله‏ى خود سربزند يا مثلا ميوه‏اش را بچيند، اين حكم ضررى است؛ پس طبق مفاد لاضرر حق دارد كه به ملك خود دسترسى پيدا كند.
     لكن رفع ضرر از او چند فرض دارد يكى اين كه مستلزم اضرار به ديگرى نشود مثلا از صاحب خانه استيذان كند و سپس سراغ نخله خود رود.
     فرض ديگر آن است كه سر زده وارد خانه انصارى شود و اين همان كارى است كه سمرة انجام مى‏داد كه اين كار گرچه رفع ضرر از سمرة است اما ايجاد ضِرار براى انصارى است. رسول اكرم مى‏خواهد نه ضرر باشد و نه ضرار. لذا به انصارى مى‏فرمايد: استأذن، ولى او قبول نمى‏كند مى‏فرمايد پس نخلت را بفروش باز او قبول نمى‏كند. پيشنهاد تعويض تا ده نخله را به او مى‏دهد باز هم قبول نمى‏كند؛ مى‏فرمايد نخله‏ات را با نخله‏اى در بهشت عوض كن، باز هم قبو ل نمى‏نمايد. يعنى او اصرار دارد كه لاضرر را با ضِرار تحقق ببخشد، لاضرر باشد اما لاضرار نباشد.
     اينجا پيغمبر مى‏فرمايد تو حق دارى به نخله‏ات سر بزنى اما حق ندارى اين كار را با ايجاد ضِرار براى ديگرى انجام بدهى. لذا به انصارى مى‏فرمايد، برو نخلش را بكن و دور بيانداز كه اين، يك حكم حكومتى است. يعنى پيامبر حق مالكيت او و به عبارت ديگر حق اختصاص او را از آن زمينى كه نخله‏اش در آنجا بود سلب كردند.
     بنابراين تقارن اين دو جمله در قاعده لاضرر و لاضرار معناى سومى را مى‏رساند، يعنى در واقع لاضِرار كه جمله بعدى است جمله قبلى را تضيق مى‏كند مثلا وقتى به دنبال كلوا و شربوا مى‏فرمايد و لا تسرفوا معنايش اين است كه اكل و شرب تو نبايد به اسراف منتهى شود، جواز اكل و جواز شرب مادامى است كه موجب اسراف نشود. اگر اسراف شد آن وقت ديگر جواز اكل و جواز شرب وجود ندارد. بنابراين لاضِرار كه دنبال جمله‏ى لاضَرر مى‏آيد معنايش اين است كه اگر بنا شود كه از لاضرر تو ضرار به وجود آيد آنجا ديگر لاضرر هم نيست. پس اگر چه لاضرر و لاضرار هر يك فى نفسه معنايى داشته و هر كدام يك حكم شرعى مستقل از ديگرى است اما تقارن آن دو موجب مى‏شود كه لاضِرار دائره لاضرر را محدود كند.
     نكته دوم: در قاعده‏ى لاضرر مطلب اصلى در اين دو جمله، همان جمله لاضرار مى‏باشد يعنى اگر چه در اين قاعده هم لاضرر و هم لاضرار وجود دارد اما در قضيه سمرة بن جندب تكيه اصلى بر لاضِرار است، زيرا در جمله‏ى قبل مى‏فرمايد انك رجل مضارٌ ولاضررَ ولاضِرار مضار اسم فاعل از ضِرار، وارد آورنده ضرار است، پس در اين حديث شريف گرچه حكم لاضرر هم بلاشك هست اما تكيه اصلى بر روى لاضِرار است و قرينه‏اش هم اين كه در دو روايت كه ظاهرا از سه طريق نقل شده است انك رجلٌ مضارٌ وجود دارد پيغمبر به سمرة مى‏گويد: انك رجلٌ مضارٌ تو آدم ضرر زنى هستى مى‏خواهى ديگران را اذيت كنى و لاضرر و لاضرار فى الاسلام. يعنى تكيه بر روى ضِرار است. با در نظر گرفتن اين دو نكته در قاعده لاضرر به سراغ بحث مانحن فيه، مى‏رويم.
     در مانحن فيه فرض كنيم، حديث رفع مى‏گويد: شما مى‏توانيد بر طبق اكراه، اين عمل مكره عليه را انجام بدهيد اما مسلم است كه آنچه كه در شرع مقدس، اصل است اين است كه بايستى ضرر بر ديگرى وارد نيايد، يعنى قاعده‏ى لاضرر دائره‏ى حديث رفع را هم محدود ميكند، حديث رفع مى‏گويد آنجايى كه تنگنايى بر شما است، اين احكام برداشته است، اما تا جايى كه اِضرار بر ديگرى نباشد، آنچه كه حكم ضرر را مى‏تواند بردارد اِضرار بر ديگرى است يعنى طبيعت اين حكم، اين را نشان مى‏دهد كه وقتى شارع مقدس در دليلى مى‏فرمايد: ما به خاطر تنگناها اين موارد را از شما برداشتيم، اگر شما را مجبور به كارى كردند، يا چيزى را نمى‏دانستيد، اينها را برداشتيم، اما اين برداشتنها تا كجا است؟ بديهى است تا جايى كه اِضرار نباشد. به خاطر اهتمامى كه در قاعده لاضرر بر روى مسأله ضِرار آمده است يعنى جمله لاضِرار با جمله لاضَرر همان كارى را مى‏كند كه دليل حاكم با دليل محكوم مى‏كند.
     بنابراين به نظر ما قاعده لاضرر بر دليل رفع به همين بيانى كه ذكر شد مقدم است و اگر فرض كنيم بين حديث رفع و حديث لاضرر تعارض باشد، نسبت ميان آنها عموم و خصوص من وجه است آنگاه در مانحن‏فيه كه محل اجتماع است، قاعده لاضرر و دليل اكراه هر دو تساقط مى‏كنند وقتى تساقط كردند مرجع، عمومات و اطلاقات قصاص است