• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • [جلسه 92 - سه‏شنبه: 10/8/79]

    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
    در جلسه‏ى گذشته گفته شد كه: يكى از ادله‏ئى كه ممكن است موجب توهم خروج مورد اكراه بر قتل، از عمومات و اطلاقات حرمت قتل نفس شود، حديث رفع است. گفتيم چند امر ممكن است به عنوان مانع از جريان حديث رفع در اين مورد ذكر شود. يكى از آن امور، چيزى است كه در كلام مرحوم محقق و به تبع ايشان، صاحب جواهر آمده است كه لا يتحقق الاكراه فى القتل كه گفتيم اين استدلال با كمك صحيحه‏ى على بن رئاب، تمام ميشود و آن روايت را ديروز نقل كرده و گفتيم از نظر سند معتبر است اكنون بايد به بحث دلالى بپردازيم، اساس استدلال اين است كه چون طبق اين روايت مكرَه بر قتل، قصاص مى‏شود، پس ما يتوعد به شديدتر از نتيجه‏ى مايكره عليه نيست و لذا اصلا اكراه صدق نمى‏كند، بنابراين اگر از اين روايت جواز قصاص در صورت اكراه را نفهميديم و در دلالت آن شبهه شد، پايه اين استدلال صاحب جواهر سست خواهد شد.

    بحث دلالى
     اين روايت براى اثبات مدعى كافى نيست (رحمه الله) زيرا ظهور آن در امر است نه اكراه. اگر كسى بگويد كه اين روايت شامل اكراه هم مى‏شود زيرا مطلق است و اطلاق آن از دو ناحيه استفاده مى‏شود.
     الف: كلمه‏ى «اَمَرَ» زيرا امر اعم است از اينكه با اكراه و يا بدون اكراه باشد پس صورت اكراه را شامل مى‏شود.
     ب: جمله‏ى يقتل به الذى ولى قتله كسى كه مباشر قتل بوده كشته مى‏شود و اين جمله مطلق است چه قتل عن اكراهٍ باشد و چه غير اكراه.

    پاسخ اشكال
     در پاسخ مى‏گوئيم: نه از تعبير «اَمَرَ رجلا بقتل رجل» كه در صدر صحيحه است و نه از جمله «يقتل به الذى ولى قتله» اطلاق استفاده نمى‏شود.
     اما از جمله‏ى يقتل به الذى ولى قتله نمى‏توان اطلاق اخذ كرد زيرا بدون ترديد چنين نيست كه هر كس متولى قتل باشد، كشته شود، يقيناً مواردى هست كه مباشر قتل، قصاص نمى‏شود، پس اين جمله پاسخ آن چيزى است كه در سؤال آمده است و آن الذى اُمِرَ بالقتل است بنابراين از سياق جمله استفاده مى‏شود، كه يقتل به الذى اُمِرَ بالقتل فولى قتله يعنى مباشر قتلى كه به او امر شده و او هم اطاعت كرده، كشته مى‏شود. پس اطلاق اين جمله دائر مدار اطلاق كلمه «اَمَرَ» است كه در صدر روايت، آمده است. حال ببينيم آيا كلمه «اَمَرَ» اطلاق دارد و شامل امر اكراهى مى‏شود يا نه؟
     اولاً: شبهه‏اى نيست كه عنوان امر غير از عنوان اكراه مى‏باشد و اصولاً اين دو عنوان، از نظر عرف داراى دو مفهوم متغاير با يكديگرند. در استعمالات عرفى اگر بخواهند بگويند فلانى ديگرى را به كارى مجبور كرد از كلمه‏ى امر و دستور استفاده نمى‏كنند كلمه‏ى امر، ظهور در فرمان از روى استعلاء دارد و ناظر به اين نيست كه همراه با اجبار و اكراه باشد و يا همراه با تهديد به قتل باشد و اكراه در قتل عنوان مستقلى است، اگر چه غالبا با امر نيز همراه باشد اما اينها دو موضوعند. و به صِرف اينكه امر، گاهى با اكراه همراه است نمى‏توان گفت روايت صورت اكراه را بيان مى‏كند بلكه تعبير اَمَر موجب انصراف از صورت اكراه است. روايت مى‏گويد: اگر كسى به صِرف دستور (براى جلب منفعتى يا دفع ضررى) بدون اينكه تهديد به قتل شود شخصى را كشت، كشته مى‏شود. پس از صورت اكراه انصراف دارد.
     ثانياً: اگر كسى انصراف را قبول نكرده و در اطلاق صحيحه اصرار بورزد در پاسخ گفته مى‏شود: حديث رفع بر اين صحيحه مقدم است چون دليل حاكم است و دليل حاكم بر احكام اوليه‏ى شرع مقدس، حكومت دارد، پس بر فرض، كه كلمه‏ى «اَمَرَ» شامل اكراه و غير آن شود، لكن دليل رفع، دائره‏ى آن را تضييق به امرى مى‏كند كه همراه با اكراه نباشد.
     بلى، اگر فرض شود كه حديث رفع، بر صحيحه‏ى رئاب حاكم نباشد و بگوئيم حكومت حديث رفع بر احكام خطيره‏ى اسلام معلوم نيست، در اين صورت، ميان حديث رفع و اين صحيحه تعارض مى‏شود و نسبت ميان آن دو عموم وخصوص من وجه است، زيرامقتضاى حديث رفع، رفع هر امر مكرَه‏عليه است، خواه قتل باشد و خواه غير قتل. و مقتضاى اين روايت، قتل مأمور مباشر در قتل است خواه مكرَه باشد و خواه غير مكرَه؛ محل اجتماع آن دو، جايى است كه قتل عن اكراهٍ باشد پس در محل اجتماع با يكديگر تعارض نموده و تساقط مى‏كنند و مقتضاى قاعده، مراجعه به عمومات و اطلاقات قصاص است.
     نتيجه اين كه: از صحيحه على بن رئاب نمى‏توان جواز قصاص مكرَه را ثابت كرد الا ان يقال: كه مراد از امر در اينجا اكراه است كه كاملا خلاف ظاهر است.
     و به نظر مى‏رسد علت اين كه مرحوم آيةاللّه خويى بين امر و اكراه تفصيل داده‏اند، همين است. فتواى ايشان در مورد امر به قتل اين است كه مباشر قصاص مى‏شود ولى در مورد اكراه قائل به تخييرند. و اين اختلاف در فتوا نشان دهنده‏ى اين است كه ايشان هم صحيحه‏ى على بن رئاب را مربوط به اكراه نمى‏دانند و از فرمايش مرحوم محقق نيز اين مطلب فهميده مى‏شود زيرا ايشان اين روايت را براى مسأله‏ى اكراه در قتل بيان نمى‏كنند بلكه براى حكم حبس مؤبد براى آمر، به آن استناد كرده‏اند. البته اگر آمر بخاطر امر به قتل حبس مؤبد شد مكرِه نيز بطريق اولى حبس مؤبد خواهد شد. اما از اينكه مأمور مباشر قتل، محكوم به قصاص است پس مكرَه هم، چنين حكمى داشته باشد از آن استفاده نمى‏شود.
     پس صحيحه‏ى على بن رئاب نمى‏تواند مانع دلالت حديث بر رفع قصاص در مورد اكراه در قتل باشد.


    1- وسائل الشيعه ج19، ابواب قصاص النفس، باب13، ح

     

    روايات تقيه

     در مباحث قبل گفته شد چند چيز ممكن است مانع از جريان حديث رفع در مورد قتل اكراهى شود يكى از آنها فرمايش محقق به ضميمه‏ى صحيحه‏ى على بن رئاب بود كه بحث شد. امر ديگرى كه ادعا شده، مانع از جريان حديث رفع است، روايات تقيه مى‏باشد. دو روايت در كتاب الجهاد وسائل باب 31 از ابواب امر و نهى آمده است:
     1- محمد بن يعقوب، عن ابى على الاشعرى، عن محمد بن عبد الجبار، عن صفوان عن شعيب الحداد، عن محمد بن مسلم، عن ابى جعفر (عليه السلام) قال: انما جعل التقيه ليحقن بها الدم، فاذا بلغ الدم فليس تقية (1).
    همانا تقيه براى حفظ دماء، وضع شده است و وقتى كار به ريختن خون رسيد ديگر تقيه نيست.

    بحث سندى
     ابى على الاشعرى، احمد بن ادريس است كه از ثقات عالى مقام و بزرگان قميين مى‏باشد و محمد بن عبد الجبار، صفوان و شعيب الحداد الكوفى، نيز ثقه مى‏باشند بنابراين روايت صحيحه است.
     2- محمد بن الحسن الطوسى باسناده عن محمد بن الحسن الصفار، عن يعقوب (يعنى ابن يزيد)، عن الحسن بن على بن فضال، عن شعيب العقر قوفى، عن ابيحمزة الثمالى قال: قال ابو عبدالله (عليه السلام) لم تبق الارض الا و فيها منا عالم يعرف الحق من الباطل و قال: انما جعلت التقية ليحقن بها الدم، فاذا بلغت التقية الدم فلا تقية وايم الله لود عيتم لتنصرونا لقلتم لا نفعل انما نتقى، ولكانت التقية احب اليكم من آبائكم و امهاتكم، ولو قد قام القائم ما احتاج الى مسائلتكم عن ذلك و لاقام فى كثير منكم من اهل النفاق حد الله (2).

    بحث سندى
     طريق شيخ به صفار طريق معتبرى است و صفار و يعقوب بن يزيد ثقه مى‏باشند. حسن بن على بن فضّال ثقه ولى معروف به فطحى بودن است لكن بنده اعتقاد ندارم كه ايشان و پسرش على بن حسن بن على بن فضّال فطحى باشند، چون آثار و قرائن و شرح حالى كه از آنها نقل شده و اينكه اهل عبادت و ورع بوده‏اند همه حاكى از آن است كه منحرف از اهل‏بيت (عليه السلام) نبوده‏اند، لكن چون در طايفه‏ى فطحى‏ها بودند، فطحى محسوب شده‏اند (فطحيه، گروهى بودند كه قائل به امامت عبدالله الافطح فرزند بزرگ امام صادق (عليه السلام) شدند و او پس از رحلت امام صادق (عليه السلام) چند ماهى بيشتر زنده نبود و بعد از مرگ وى اين گروه به طريق صحيح، امامت برگشتند).
     شعيب العقرقوفى شعيب بن يعقوب و ثقه مى‏باشد و البته اين فرد غير از شعيب الحداد است (كه در سند حديث اول بود) و در طبقه با يكديگر متفاوتند، و او شعيب بن اعين است.
     حال آيا اين روايات مانع جريان حديث رفع در مورد قتل اكراهى مى‏شوند يا نه؟ انشاءالله بحث خواهيم كرد.