[جلسه 91 – دوشنبه: 9/8/79]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
كلام در مناقشاتى بود كه به استدلال آيةاللّه خويى «ره» به نظر مىرسيد در جلسهى گذشته سه مناقشه ذكر شد و اكنون به بقيه آنها مىپردازيم.
4- ايشان در بيان خود اينطور فرمودهاند كه، در باب اكراه در قتل چون دو تكليف، متزاحمين مىباشند و مكرَه در مقام امتثال بين عمل محرّم (قتل نفس محترمه) و بين ترك واجب (حفظ نفس) مخيّر است پس قتل جايز است و عدوانى و ظالمانه نيست.
به نظر مىرسد كه آنچه از باب تزاحم حاصل مىشود اين است كه مكلف مىتواند يكى از دو حرام را مرتكب شده و يا يكى از دو واجب را ترك كند اما اين تخيير در عمل، موجب نمىشود، عنوانى كه خارجاً و حقيقتاً مترتب بر اين عمل است از آن زائل شود. در مانحنفيه، نهايت چيزى كه مىتوان اثبات كرد آن است كه قتل غير در صورت اكراه جايز است چون احد طرفى التخيير است. لكن اين جواز ارتكاب قتل، آن را از عنوان ظالمانه بودن خارج نمىكند چون قتل ظالمانه آن است كه عن استحقاقٍ نباشد و در قتل اكراهى مسلماً شخص مقتول عن استحقاقٍ به قتل نرسيده است. و در اين صورت كه عنوان ظلم بر اين قتل صادق است پس دو طرف مسأله يكسان نيستند زيرا بر يك طرف عنوان ظلم مترتب است و بر طرف ديگر چنين نيست و اين خود يكى از عوامل ترجيح يك طرف قضيه مىشود و در نتيجه موردى براى تخيير باقى نمىماند.
5- اگر استدلال ايشان بر جواز قتل غير در صورت اكراه صحيح باشد. بايد در جايى كه فقط صورت مسأله را عكس مىكنيم با حفظ اركان مسأله (توعيد به قتل و اكراه به آن) اين استدلال، جارى باشد و حال آن كه چنين نيست مثل آنكه ظالمى به شخصى بگويد خود را بكش و الا من زيد را به قتل مىرسانم كه مكرَه اگر خود را نكشد زيد را در معرض قتل قرار داده و آن نيز مثل تعريض نفس خود به قتل، حرام است. آيا ايشان ملتزم به تخيير مىشود؟ و آيا جايز است انسان خودكشى كند تا ديگرى فرد ثالثى را نكشد؟
خلاصه، استدلالى كه مرحوم آيةاللّه خويى براى جواز قتل غير در صورت اكراه، بيان فرمودهاند قابل قبول نيست.
1- مبانى تكملة المنهاج جلد2 صفحه13 پاورقى
2- وسائل الشيعه جلد19 ابواب قصاص النفس باب2 ح2
3- همان، باب1 ح
دليل دوم : حديث رفع
در جلسه قبل گفته شد امورى كه مىتواند قتل عن اكراهٍ را از تحت عمومات و اطلاقات حرمت قتل خارج كند چند چيز است، يكى از آنها مسأله تزاحم بود كه مطرح شد ديگرى حديث رفع است كه اكنون به بررسى آن مىپردازيم.
حديث رفع و مفهوم آن
در باب حديث رفع در علم اصول بحثهاى مفصلى عنوان شده كه آيا آنچه بواسطهى اين حديث برداشته شده است مؤاخذه است يا مطلق احكام؟ و چه چيز را بايد در تقدير گرفت؟ به نظر ما مرفوع در اين روايت خود عنوان ما لا يعلمون و مااستكرهوا عليه و... مىباشد و معناى رفع عنوان اين نيست كه موضوع به حمل اولى ذاتى يعنى مثلاً عنوان قتل برداشته مىشود زيرا شارع اين عنوان را وضع نكرده بود تا آن را رفع نمايد، مفاد حديث اين است كه چيزى كه شارع مقدس آن را وضع نموده بود رفع مىشود كه همان آثار مترتب بر عنوان «عمل محّرم» مىباشد، كه به حمل شايع صناعى بر اين فعل حمل مىشود. بنابراين لازم نيست چيزى در تقدير بگيريم و برداشتن و رفع نيز يك مفهوم رايج عرفى است. مثلاً وقتى گفته مىشود ماليات برداشته شد يعنى پرداخت آن لازم نيست و اگر كسى نپرداخت، مجازات نمىشود.
پس مفاد حديث رفع در مانحن فيه اين است كه هر چه را شارع مقدس در مورد قتل وضع كرده بود، اعم از حرمت تكليفى، كفاره، قصاص و ديه برداشته مىشود و فرقى بين آنها نيست به خلاف آنچه كه مرحوم آقاى خويى فرموده بودند كه فقط قصاص مرفوع است لكن ديه ثابت است (البته مسأله هدر رفتن خون مسلم، با پرداخت ديه از بيتالمال، حل مىشود)
وجوهى که مانع از جريان حديث رفع مىشوند
حال آيا حديث رفع در مسألهى اكراه در قتل جريان دارد؟ گفته شده است كه حديث رفع در اينجا جارى نيست و براى اثبات اين مطلب چند دليل اقامه شده است.
الف: فرمايش مرحوم محقق كه «لايتحقق الاكراه فى القتل».
ب: روايات وارده در باب كه مانع اجراى حكم استكراه مىشود مانند: روايات تقيه و صحيحهى على بن رئاب.
ج: قاعده لاضر
بحثى در كلام مرحوم محقق
ظاهراً مقصود از كلام محقق صرف نظر از بيانى كه مرحوم صاحب جواهر و ديگران در مورد آن نمودهاند اين است كه اكراه، حقيقتاً در باب قتل، صدق نمىكند زيرا مفهوم اكراه آن است كه كسى را به چيزى شديدتر و خطيرتر از آنچه كه بر آن اكراه شده تهديد كنند اما در صورتى كه مكرَه عليه از متوعد عليه كمتر و يا مساوى باشد عنوان اكراه صادق نيست. مثلاً كسى به ديگرى بگويد: مالى را كه هزار تومان ارزش دارد به من بده وگرنه من مالى را كه 500 تومان مىارزد از اموال تو بر مىدارم كه در اينجا اگر شخص مكرَه آن مال هزار تومانى را به شخص ظالم بدهد به بهانه اين كه اكراه شده است عرف از او قبول نمىكند و همچنين اگر تهديد به گرفتن مالى كه هزار تومان مىارزد (مساوى) نمايد در اينجا نيز اكراه صدق نمىكند
در مسأله اكراه در قتل نيز چنين است زيرا مكرَه به عملى تهديد و توعيد شده است (قتل) كه شخص با انجام دادن مكرَه عليه نيز دچار آن مىگردد، و آن قتل عن قصاصٍ است.
البته مرحوم صاحب جواهر در تفسير كلام محقق قيد، شرعاً را اضافه نمودهاند و مراد ايشان از آوردن اين قيد اين نيست كه اكراه داراى حقيقة شرعيّة است، بلكه ظاهراً مقصود آن است كه شارع مقدس قتل عن اكراهٍ را از مصاديق اكراهى كه در حديث رفع است، نمىداند زيرا شارع مكرَه را بعد از ارتكاب قتل مستحق قصاص مىداند پس در دائره ديد شارع اين قتل، از مصاديق اكراه نيست نه اين كه حقيقتاً و واقعاً از مصاديق اكراه نباشد.
به هر حال اين استدلال در صورتى صحيح است كه دليلى در دست باشد كه قتل اكراهى موجب قصاص است كه در نتيجه حديث رفع شامل مانحنفيه نخواهد شد و حرمت قتل اكراهى بحال خود باقى است.
حال، دليل بر اين مسأله چيست؟ آنطور كه گفته شده، دليل بر آن صحيحه على بن رئاب مىباشد.
محمد بن يعقوب، عن محمد يحيى، عن احمد بن محمد، و عن عدة من اصحابنا، عن سهل بن زياد جميعاً، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن زرارة عن ابى جعفر (عليه السلام) فى رجل امر رجلا قتل رجل [فقتله] فقال: يقتل به الذى قتله، و يحبس الأمر بقتله حتى يموت (1).
بحث سندى
اين روايت را مرحوم كلينى از دو طريق نقل نموده است يكى از طريق احمد بن محمد و ديگرى از عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد كه طريق اول اتقن از طريق دوم مىباشد هر چند گفتيم رواياتى كه كلينى از سهل نقل مىكند مورد اعتماد است.
احمد بن محمد و ابن محبوب كه همان حسن بن محبوب سراد است و نيز على بن رئاب همگى از ثقاتند. پس حديث از نظر سند معتبر است و بحث دلالى آن را انشاءاللّه در جلسهى آينده مطرح مىكنيم.