[جلسه 87 - يكشنبه: 1/8/79]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
در جلسهى گذشته گفتيم: مدرك ما در مورد ديدهبان، روايت سكونى و اجماع منقول است كه طبق اين روايت بايد چشمهاى ديدهبان كور شود و بر همين اساس قدما فتوا داده و متأخرين نيز به اين حكم ميل پيدا كردهاند در زمان ما نيز حضرت امام و آيةاللّه خويى به آن فتوا دادهاند البته اين فتوا از مرحوم خوئى بر خلاف مبانى خودشان در مورد روايات سكونى مىباشد چون ايشان عمل اصحاب به روايت سكونى (طبق شهادت شيخ) را دليل بر توثيق او نمىدانند. و امّا در مورد نوفلى كه در اسناد كامل الزيارات، واقع شده و قبلاً به آن اعتماد داشتند، اخيراً از اين نظر برگشتهاند و فقط مشايخ بلاواسطه ابن قولويه را ثقه مىدانند پس نه نوفلى مورد اعتماد ايشان است و نه سكونى. بنابراين فتواى ايشان در اين مورد، مدرك صحيحى ندارد و اگر گفته شود كه فتواى ايشان بر اساس عمل مشهور است بايد گفت: بر فرض كه مشهور طبق اين روايت، عمل كرده باشند ايشان عمل مشهور را نيز جابر ضعف سند روايت نمىدانند بنابراين هيچ وجهى ندارد كه اين روايت مورد اعتماد ايشان باشد.
اما ما به اين سند (على بن ابراهيم عن ابيه عن النوفلى عن السكونى) كه در كافى زياد آمده است اعتماد داريم زيرا طبق نقل شيخ اصحاب به روايت سكونى، اگر معارضى نداشته باشد اعتماد كردهاند و نوفلى نيز مورد اعتماد ما است زيرا اولاً صفوان بن يحيى از ايشان روايت نقل كرده است و ايشان جزء آن سه نفرى است كه اگر از كسى نقل كنند نشانهى وثاقت او مىباشد و ثانياً در اسناد ابن قولويه آمده است، پس اين روايت از نظر سند معتبر است لكن در مقام فتوى به چند دليل، نمىتواند مورد اعتماد ما باشد.
الف اين روايت از نظر مضمون منفرد است چون رواياتى كه حكايت از قضاء على (عليه السلام) مىكند ولو همه آنها از نظر سند تامّ نيستند اما فى الجمله اصل اين قضاوت در مورد قاتل و ممسك در حد استفاضه است لكن حكم ديدهبان كه در روايت سكونى آمده است در آن روايات نيامده و اين مسأله اعتماد انسان را به آن سست مىكند اگر چنين قضاوتى از على (عليه السلام) در مورد ديدهبان واقع شده بود با توجه به اين كه ظاهراً يك قضاوت بوده است چرا در روايات ديگر تعرضى به آن نشده است
ب سند روايت هم خيلى معتبر و متقن نيست بنابراين در چنين حكم مهمى كه مسئله بيرون آوردن چشم انسانى است، نمىتوان به اين روايت جزم پيدا كرده و به آن فتوا داد. اگر سند روايت طورى بود كه قابل خدشه نبود آن را قبول مىكرديم اما سند آن به اين درجه از اعتبار نيست.
ج مطلب ديگرى كه موجب بىاعتمادى انسان به اين روايت مىشود اين است كه هيچ يك از قدماء بر طبق اين روايت فتوا نداده است تعبيرات فقهاء «رقيب» «عين» «ربيئه» «ردء» و بالاخره «نظرلهم» است و حال آن كه در روايت تعبير «يراهم» مىباشد. تنها فقيهى كه مطابق روايت فتوا داده قاضى ابن برّاج است كه معاصر شيخ و شاگرد ايشان بوده است پس باوجود اينكه اين روايت در مرأى و منظر بزرگان بوده و طبق آن فتوا ندادهاند، موجب وهن حديث مىشود.
يك اشكال و پاسخ آن
ممكن است گفته شود فقها به قرينه تناسب حكم و موضوع از كلمه «يراهم» معناى ربيئه را فهميدهاند. زيرا صرف رؤيت نمىتواند چنين مجازات سختى داشته باشد پس لابد شخص رايى، مراقب راه بوده و آيندگان را ديدهبانى مىنموده است.
پاسخ اين اشكال اين است كه گاهى فقهاء به قرينه تناسب حكم و موضوع، كلمهى را بر معنايى حمل مىكنند كه گاهى آن معنا بر خلاف ظاهر است لكن اينجا نمىتوان تناسب حكم و موضوع را در حكم فقهاء دخيل دانست زيرا اگر ما بخواهيم در اينجا مسئله تناسب حكم و موضوع را اعمال كنيم بايد اين چنين بگوييم كه كلمه يراهم اعم از اين است كه ناظر، رهگذرى بوده كه از آنجا رد مىشده و اتفاقاً به منظره قتل نگاه كرده است و هم شامل موردى است كه آن بيننده با اطلاع قبلى و در واقع شريك در قتل بوده است. منتها آن دو نفر بطور فعال در قتل شركت داشتهاند و اين فرد كارش تنها نظارت بوده است آنگاه ما به قرينه تناسب حكم و موضوع اين اطلاق را به مورد دوم منصرف نماييم. همانطور كه مرحوم آيةاللّه خويى چنين برداشتى از اين روايت نمودهاند.
اما اگر بخواهيم به تناسب حكم و موضوع رويت را به معنايى كه اصلاً در آن بكار نرفته استعمال كنيم صحيح نيست.
د: مطلب ديگرى كه بايد به آن توجه كرد مسئلهى اختلاف نسخى است كه اين روايت را نقل نمودهاند. در كتاب كافى عبارت فقضى فى الرؤية ان تسبل عيناه آمده است لكن در نسخهى من لا يحضره الفقيه عبارت فقضى فى صاحب الرؤية نقل شده است و در بعضى از نسخههاى تهذيب فقضى فى الربيئة آمده است.
اگر نسخهى مرحوم شيخ را ملاك قرار بدهيم مسئله حل است زيرا كلمهى ربيئه كه در ذيل روايت آمده، قرينه مىشود كه مراد از يراهم كه در صدر روايت آمده همان معنايى است كه منطبق با ربيئه است و در اين صورت مسئله سند روايت هم با عمل قدماء اصحاب جبران مىشود.
لكن اشكال اينجاست كه نسخه، منحصر به نسخه شيخ نيست بلكه نسخه كافى و صدوق نيز هست و در دوران امر بين نسخه كلينى و نسخه شيخ به نظر ما به چهار وجه نسخه كلينى مقدم است:
وجه اول: اساساً روايات كافى از ساير روايات معتبرتر مىباشد زيرا اولاً كلينى اتقن و اضبط است و ثانياً طرق آن نيز نزديكتر به ائمه (عليه السلام) مىباشد زيرا مرحوم كلينى با سه يا چهار واسطه از امام صادق (عليه السلام) نقل مىكند اما شيخ با سه واسطه از كلينى نقل مىنمايد
وجه دوم: در عبارت مرحوم صدوق، عنوان صاحب الرؤيه آمده است كه البته اگر كلمه صاحب نباشد عبارت نيز تمام و در نتيجه با كافى يكى است. اما در نسخه صدوق كه كلمه صاحب اضافه شده است اگر ندانيم كه اين كلمه در نسخه ايشان اضافه شده و يا از نسخه كلينى، سقط شده است در اينجا مبناى بزرگان اين است كه اصالة عدم الزيادة را بر اصاله عدم النقيصة مقدم مىدارند زيرا احتمال اين كه راوى، كلمهيى را از نزد خود اضافه كند ضعيفتر از اين است كه آن را سهواً يا بخاطر اختصار سقط نمايد. البته گرچه اين مسئله، اماره شرعّيه نيست لكن موجب وثوق انسان مىشود پس بنابر اين اصل، حكم مىكنيم كلمه صاحب در نسخه صدوق زيادى نيست بلكه در نسخه كلينى، سقط شده است و در اين صورت متعين است كه متن روايت، صاحب الرؤيه بوده است نه صاحب الربيئه چون صاحب الربيئه معنا ندارد.
وجه سوم اين است كه احتمال مىرود كلمه ربيئه كه در نسخه شيخ آمده، تصحيح قياسى باشد يعنى احتمال دارد كه به نظر كاتب نسخه، ثبوت اين حكم براى رايى، عجيب بوده لذا به نظر خود كلمه را تصحيح نموده و ربيئه نوشته است.
وجه چهارم نسخههاى كتاب تهذيب، يكسان نيست در بعضى از نسخ آن كلمه رؤيه آمده و در بعضى ربيئه آمده است و مرحوم صاحب وسائل، در حاشيه كتاب خود ازهامش نسخهى مخطوط تهذيب ربيئه را نقل نموده است و آن چه كه در چاپهاى مصحح تهذيب آمده، رؤيه است بنابراين، به نسخه ربيئه نمىتوان اعتماد كرد.
حال نسخه مورد اعتماد كه رويت مىباشد با فتواى مشهور مطابق نيست زيرا همان طور كه گفته شد، آنان تعبيراتى نظير «ردء» و «ربيئه» دارند كه با عنوان «يراهم» به هيچ وجه، منطبق نيست و از اينجا معلوم مىشود كه مشهور از اين روايت، اعراض نمودهاند.
خلاصه اين روايت هم از نظر سند و هم از نظر متن و هم به لحاظ اعراض مشهور ضعيف و قابل اعتماد نيست
شهرت قدماء در اين مسئله
حال، آيا مىتوان در اين مسأله به شهرت قدماء اعتماد كرد؟
ما در مسالهيى كه دليل لفظى در مورد آن وجودنداشته باشد به شهرت قدماء اعتماد مىكنيم و به نظر ما، ملاك اعتبار آن، همان ملاك اعتبار اجماع است زيرا اگر مدركى بر آن نبود طبق آن فتوا نمىدادند اما در ما نحن فيه دو مانع براى اعتماد به آن وجود دارد
اول: اين مسأله، مسأله مهمى است. مسأله قضايى است. مسأله بيرون آوردن چشم است و در چنين امر خطيرى نمىتوان جرأت كرد و بر فتواى چند فقيه اعتماد نمود و طبق آن فتوا داد.
دوم: امكان دارد كه مدرك شهرت قدماء همين روايت باشد و از روايت ربيئه و عين فهميدهاند در اين صورت فهم آنان براى ما حجت نيست و ما نمىتوانيم در دلالت الفاظ، تابع فهم آنان باشيم. زيرا شهرت قدماء، فقط جابر ضعف سند است، اگر روايتى سند ضعيفى داشت، شهرت قدماء آن را ترميم مىنمايد زيرا معلوم مىشود كه آنان آثار قوّت و صحت را در روايت ديدهاند. اما فهم آنان از عبارات روايت براى ما معتبر نيست.
در ابتداى بحث گفتيم: مدرك ما در حكم ديدهبان، روايت و اجماع است بحث روايت را به پايان برديم و اكنون مسأله اجماع را بحث مىكنيم اجماع را از فقهاء، تنها مرحوم شيخ در خلاف و سيد ابو المكارم ابن زهره در غنيه نقل نمودهاند و كسانى كه با كلمات اين دو بزرگوار آشنايى دارند مىدانند كه نقل اجماع آنان قابل اعتماد نيست چون در موارد بسيارى نقل اجماع مىنمايند در حالى كه اقوال مخالف در مسأله وجود دارد كه شايد كلمهى اجماع در نظر آنان غير از اجماع مصطلح نزد ما مىباشد.
نتيجه بحث
خلاصه بحث آنكه حكم تسبل عيناه نه از لحاظ دليل لفظى و نه از لحاظ دليل لبّى، پشتوانه محكمى ندارد و انسان نمىتواند به آن، جزم پيدا نمايد و اگر در مسأله، شك كرديم اصل، عدم است.
1- وسائل، ابواب قصاص النفس باب17 ح3