[جلسه 74 - سهشنبه: 29/6/79] تعارض طايفه اول و دوم روايات و علاج آن بسم اللّه الرّحمن الرّحيم در جلسه گذشته روايات طائفه ثانيه را مطرح كرده و گفتيم كه اين روايات يا سندش ضعيف بوده و يا دلالتش تمام نيست، غير از روايت اول كه بايد در سند و دلالت آن بحث شود و بايد ببينيم كه علاج آن با طائفه اولى چگونه است ابتداءً روايت را تكرار مىكنيم. و عنه، عن ابيه، عن ابن ابى عمير، عن القاسم بن عروة عن ابى العباس و غيره، عن ابى عبداللّه (عليه السلام) قال: اذا اجتمع العدّة على قتل رجل واحد حكم الوالى ان يقتل ايهم شاؤوا و ليس لهم ان يقتلوا اكثر من واحد، ان اللّه عزّ و جلّ يقول: «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلايسرف فى القتل» (1) بحث سندى رجال حديث غير از قاسم بن عروة كه بحث آن خواهدآمد همه از ثقات مىباشند، مراد از ابوالعباس فضل بن عبدالملك است كه معروف به ابوالعباس بقباق و ثقه مىباشد. مضمون اين روايت با روايات طائفه اولى كاملا متعارض است، زيرا حكم به قصاص همه شركاء را مردود دانسته و مىفرمايد والى بايد حكم كند كه اولياء دم تنها يك نفر را براى قصاص انتخاب كنند زيرا خداوند متعال در قرآن فرموده است كه ولىّ دم نبايد در قتل اسراف كند. در مقام علاج اين تعارض وجوهى گفته شده است: وجه اول: خدشه در سند است، مرحوم آيت اللّه خويى در سند اين روايت به خاطر قاسم بن عروة خدشه كرده و فرمودهاند چون وى توثيق نشده روايت ضعيف است و حجت نيست پس روايات طائفه اولى بلامعارض مىباشد. مناقشه در اين وجه كلام ايشان گرچه صحيح است و قاسم بن عروة توثيق نشده لكن راوى از قاسم بن عروة ابن ابى عمير است و اگر ابن ابى عمير از كسى نقل كند حكم به وثاقت او مىنمائيم همچنان كه به نظر ما مرسلات ابن ابى عمير مانند مسندات او حجت است و چون اين بحث رجالى يك بحث مبنايى است و ثمراتى در مباحث فقهى بر آن مترتب است و قول مخالف در مسأله وجوددارد بايد آن را توضيح دهيم. مرسلات ابن ابى عمير در مورد اينكه آيا به مرسلات ابن ابى عمير و نيز مواردى كه راوى قبل از او مجهول است يعنى ذكرى از وثاقت و عدم وثاقت او در كتب رجال نشده است، مىتوان عمل كرد يا نه؟ دو مبنا وجوددارد الف - مبناى مشهور كه گفتهاند روايات و مرسلات او معتبر است و لذا صاحب جواهر (رحمه الله) و مرحوم شهيد ثانى كه اين روايت را مطرح نمودهاند در سند آن خدشه نمىكنند چون از ديدگاه آنها روايت معتبر است. ب - مبناى غير مشهور كه گفتهاند فرقى ميان روايات ابن ابى عمير و ديگران نيست و اگر كسى كه ابن ابى عمير از او روايت مىكند توثيق نشده باشد نمىتوانيم به روايت او عمل كنيم مثل مرحوم آيةاللّه خويى. مبناى قول مشهور فرمايش شيخ (رحمه الله) در عُدّه است كه مىفرمايد: و لاجل ذلك سوّت الطائفة بين ما يرويه محمد بن ابى عمير و صفوان بن يحيى و احمد بن محمد بن ابى نصر و غيرهم من الثقات الذين عرفوا بانهم لايرون و لا يرسلون الا عمن يوثق به و بين ما اسنده غيرهم، و لذلك عملوا بمراسيلهم اذا انفردوا عن رواية غيرهم.(2) شيخ مىفرمايد: طائفه و اصحاب ما به آنچه كه ابن ابى عمير و صفوان بن يحيى و احمدبن ابى نصر بزنطى مسندا يا مرسلا روايت كردهاند عمل نمودهاند چون اين سه بزرگوار اينطور شناخته شدهاند كه از غير ثقه نه نقل كرده و نه ارسال مىنمايند. مثلا اگر يادشان نباشد كه روايت را از چه كسى شنيدهاند ولى مىدانند آن فرد ثقه است ارسال مىنمايند و اگر در وثاقت او ترديد داشته باشند ارسال نمىكنند و علت مرسلات ابن ابى عمير اين است كه ايشان در زمان هارون دستگير و زندانى شد و به او گفتند كه اصحاب امام هفتم (عليه السلام) را معرفى نما و وى حاضر نشد و بخاطر آن با شلاق، شكنجه و چهار سال محبوس شد و در اين بين خواهر او بخاطر ترسى كه از حكومت داشت كتابهايش را مدفون نمود و ابن ابى عمير بعد از چهار سال كه از زندان آزاد شد روايات را از حافظه نقل مىكرد و همه از او قبول كردند. با توجه به اهميتى كه در آن زمان به روايات داده مىشد و هركس حديثى را نقل مىكرد بايد ذكر مىكرد كه از چه كسى نقل مىكند. در عين حال روايات او را مرسلا هم قبول كردند اين خود نشانه كمال اعتمادى بوده كه اصحاب به او داشتند. شبيه كلام شيخ را نجاشى نيز دارد اما تنها درباره ابن ابى عمير مىفرمايد: فلهذا اصحابنا يسكنون الى مراسيله. در اينجا بعضى شبهه كردهاند كه كلام نجاشى درخصوص مرسلات است و شامل مسندات او نمىشود ولكن اين شبهه بى وجه است چون از عبارت نجاشى فهميده مىشود كه اصحاب مىدانستهاند كه او در نقل خود بسيار مقيد است و تا وثاقت راوى حديث را احراز نكند از او ارسال يا روايت نمىكند. بنابرين علت سكون اصحاب، تقيد او به نقل از ثقه است و مرسل و مسند فرقى ندارد. بهرحال وقتى دو نفر خرّيت فن رجال (شيخ الطائفه و نجاشى) كه صاحب سه كتاب از اصول اربعهى رجالى (بلكه هر چهار آن) هستند درباره ابن ابى عمير چنين گواهى دادهاند اين گواهى به سادگى قابل رد نيست و اشكالاتى كه مرحوم آيت اللّه خويى در (مقدمه كتاب معجم الرجال) بر آن وارد كردهاند از قبيل اينكه از كجا مىدانستهاند كه ابن ابى عمير جز از ثقه نقل نمىكند آيا خود او ادعا كرده؟ و غير آن اشكالات متقنى نيست بلكه بيشتر استبعادات است كه در مقابل گواهى مرحوم شيخ آن هم در كتاب اصول خود «عدّه» كه پايه استنباط در احكام فقهى است و شهادت نجاشى خرّيت فن رجال، استقامتى ندارد. دو شبهه و پاسخ آن 1 - ممكن است گفته شود: شهادت شيخ، شهادت حدسى است و در باب شهادت، شهادت حسى معتبر است نه شهادت حدسى. پاسخ آن اين است كه شيخ از عمل اصحاب خبر مىدهد و شهادت از عمل، شهادت عن حسٍ مىباشد نه شهادت عن حدسٍ. 2 - چطور مىتوانيم به شهادت شيخ تكيه كنيم با اينكه ابن ابى عمير از افرادى نقل مىكند كه به تصريح خود شيخ آنان ثقه نمىباشند مثل وهب بن وهب و بعضى ديگر. پاسخ اين شبهه آن است كه جمله لايرسل الا عن ثقة يعنى عن ثقة عنده لا عن ثقة عند الناس پس ابن ابى عمير از كسى كه وثوق به او ندارد نقل نمىكند حال ممكن است كسى را كه شيخ ثقه نمىداند از نظر ابى عمير ثقه باشد پس اين دو باهم منافاتى ندارند. بعلاوه ابن ابى عمير از بيش از چهارصد نفر راوى نقل روايت مىكند و در بين آنان رواتى كه از نظر شيخ ثقه نيستند تنها شش نفرند و اين تعداد در حكم صفر مىباشد پس صحيح است كه گفته شود ابن ابى عمير لايرسل و لايروى الا عن ثقة. خلاصه بحث اين شد كه روايات ابن ابى عمير حجت است البته هر كجا كه قدحى از رجاليين در مورد يكى از رواتى كه ابن ابى عمير از او نقل كرده واردشود، آن قدح مقدم است. بهرحال مبناى ما در مورد اين سه بزرگوار و هم در باب اصحاب اجماع و نيز در مورد رجال كامل الزيارات و رجال تفسير على بن ابراهيم همين است، البته بحث اصحاب اجماع با شهادت شيخ در مورد آن سه نفر اندكى فرق دارد و يكى از مسامحات آيت اللّه خويى (رحمه الله) اين است كه فرمودهاند: منشاء شهادت شيخ درباره اين سه نفر كلام كشّى در باب اصحاب اجماع است. و حال آنكه اين دو مطلب با يكديگر تفاوت دارد كلام كشّى در باب اصحاب اجماع در مورد صحت روايت است نه وثاقت مروىّ عنه يعنى روايتى كه اصحاب اجماع نقل مىكنند صحيح است و ناظر به وثاقت مروىّ عنه نيست در حالى كه شهادت شيخ ناظر به وثاقت مروىّ عنه است. اما در مورد رجال تفسير على بن ابراهيم همانطور كه قبلا گفتيم چون اين كتاب با تفسير ابىالجارود مخلوط شدهاست يقين پيدا نمىكنيم كه اين راوى در سند روايت على بن ابراهيم واقع شده باشد تا مشمول توثيق عام ايشان بشود و الا اگر در موردى يقين به اين مطلب پيدا كرديم حكم به وثاقت مىكنيم. در تفسير كلام شيخ احتمال ديگرى بنظر مىرسد و آن اينكه ممكن است ثقةٍ به معناى اسم مصدرى باشد اى عن وثوق نه به معناى وصفى يعنى عن موثقٍ و بنابراين معناى جمله اين مىشود لايرسلون هؤلاء الثلاثه الا عن وثوقٍ منهم بصحة الرّواية و در اين صورت مضمون اين جمله با مضمون كلام كشّى در مورد اصحاب اجماع يكى مىشود يعنى اين سه نفر هرچه را نقل مىكنند وثوق به آن دارند بنابراين احتمال، منافاتى ندارد كه مروىّ عنه ابن ابى عمير موثق نباشد و لكن روايت معتبر باشد اگر اين احتمال را پذيرفتيم ديگر وثاقت قاسم بن عروة ثابت نمىشود لكن در عين حال اعتبار اين روايت مورد بحث ما ثابت مىشود و در مانحنفيه اين نزاع ثمرهاى ندارد چون ما درصدد اثبات اعتبار روايتيم ولى اگر قاسم بن عروة در سند ديگرى واقع شد كه راوى از او از اصحاب اجماع نبود در اين صورت نمىتوان به آن حديث تمسك كرد. وجه علاج دوم: جمع دلالى است به اين نحو كه اين روايت را حمل بر ندب كنيم و بگوئيم طائفه اولى حكم الزامى و اين روايت حكم استحبابى را بيان مىكند. اشكالات اين وجه الف - اين جمع قابل قبول نيست زيرا در جمع دلالى غير از موارد خاص و عام و مطلق و مقيد كه جمع عرفى است بايد قرينهاى بر وجه جمع داشته باشيم و اگر قرينه نباشد جمع تبرعى و غير قابل قبول است چون جمع دلالى معنايش اين است كه روايتى را از ظاهرش صرف كنيم و چون ظهور كلام براى ما حجت است صرف ظهور از ظاهرش محتاج به قرينه و دليل است و قرينهاى در كلام نيست بلكه برعكس در خود روايت قرينهاى بر خلاف اين حمل وجوددارد زيرا مىفرمايد حَكَمَ الوالى و حكم والى حكم به امر الزاميست كه بايد طرفين دعوا بر آن عمل كنند و در حكم قاضى استحباب معنا ندارد و بعلاوه جمله ليس لهم يعنى اولياء دم حق قصاص همه شركاء را ندارند با استحباب نمىسازد. ب - در روايت فوق استدلال به آيه شريفه «فلايسرف فى القتل» شده و معلوم است كه منع از اسراف امرى لازم است نه مستحب. بنابراين حمل بر ندب به هيچ وجه پذيرفتنى نيست، و البته وجوه ديگرى در مقام جمع گفته شده است كه در جلسات آينده انشاءاللّه مطرح مىكنيم. |