[جلسه 73 - دوشنبه: 28/6/79] طائفه دوم: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم گفتيم در باب شركت در قتل چهار طائفه از روايات وجوددارد، از طائفه اولى رواياتى را كه از نظر سند و دلالت تمام بود ذكرنموديم لكن روايات ديگرى نيز وجوددارد كه چون مورد اعتماد نيستند ذكر ننموديم و مضمون روايات مذكوره اين بود كه يقتل الجماعة بالواحد مع ردّ تفاضل الدية كه همان قول مشهور بين فريقين است. طائفه دوم رواياتى است كه در بادى امر دلالت مىكند كه در قبال قتل يك نفر فقط يك نفر قصاص مىشود و از بقيه شركاء بايد ديه گرفته شود كه اكنون اين روايات را سندا و دلالةً بررسى مىكنيم و اگر ديديم كه اسناد يا دلالت آنها ضعف و فتورى داشت طرح، و الا به علاج آنها مىپردازيم و طائفه سوم از روايات كه بعدا ذكر خواهد شد قدرى مسأله را دشوارتر مىكند چون به نظر ما مضمون آنها مردّد بين دو طائفه است كه اگر آنها را حمل بر طائفه ثانيه كنيم جمع و علاج روايات مشكلتر خواهد شد پس بايد اين روايات را با دقت بررسى كنيم تا از اين مسأله با مبنايى مستحكم انشاءاللّه خارج شويم. روايات طائفه دوم 1 - و عنه، عن ابيه، عن ابن ابى عمير، عن القاسم بن عروة بن ابى العباس و غيره، عن ابىعبداللّه (عليه السلام) قال: اذا اجتمع العدّة على قتل رجل واحد حكم الوالى ان يقتل ايهم شاؤوا و ليس لهم ان يقتلوا اكثر من واحد، ان اللّه عزّ و جلّ يقول: «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلايسرف فى القتل» (۱) در نقل مرحوم كلينى روايت به همين جا تمام مىشود، لكن شيخ در تهذيب و استبصار ذيلى براى آن ذكر نمودهاند. روايت شيخ چنين است: * الحسين بن سعيد، عن ابن ابى عمير، عن القاسم بن عروة عن ابى العباس و غيره، عن ابىعبداللّه (عليه السلام) قال: اذا اجتمع العدّة... و اذا قتل ثلاثة واحدا خير الوالى اى الثلاثة شاء ان يقتل و يضمن الاخران ثلثى الدية لورثة المقتول (۲). طريق شيخ به حسين بن سعيد طريق خوبى است و تفاوت سلسله سند اين روايت با نقل كافى تا ابن ابى عمير است ولى بعد از آن مشترك است و در نقل مرحوم عياشى در تفسير خود كه صاحب مستدرك از ايشان نقل نمودهاند به جاى «خير الوالى» «خير الولى» آمده است كه عبارت در اين فرض روانتر مىشود يعنى ولىّدم مخير است كه يكى از شركاء را انتخاب نموده و او را قصاص نمايد. نكتهاى كه در اين روايت بايد تذكر داد اين است كه اين تتمهاى را كه مرحوم شيخ نقل نمودهاند، دنباله همان روايت باشد، مورد ترديد است و اگر عياشى روايت را نقل نمىكردند مطمئن مىشديم كه اين تتمه، روايتى مستقل بوده كه در بعضى از نسخ در حاشيه كتاب تهذيب ضبط شده و بعدها در استنساخ اين كتاب، بصورت ذيل روايت، در متن مندرج شده است و مؤيد اين مطلب اين است كه اولا مرحوم شيخ بعد از ذكر روايت در صدد علاج برآمده و مىفرمايد: اين حديث در موردى است كه ولىّ دم نمىخواهد تفاضل ديه را برگرداند و روايات طائفه اولى در موردى است كه ولىّ دم تفاضل ديه را برمىگرداند و اين توجيه شيخ با ذيل روايت كه تصريح به رد تفاضل ديه شده است سازگار نيست و ثانيا در صدر روايت كلمه «العدّة» نقل شده كه اين عنوان شامل سه نفر و چهار نفر و بيشتر از آن مىشود ديگر ذكر خصوص سه نفر كه در تتمه روايت آمده خصوصيتى ندارد پس احتمال فوق كه تتمه روايت حديث مستقلى باشد تقويت مىشود لكن چون عياشى كه مقدّم بر شيخ و دو طبقه قبل از ايشان مىباشد و معاصر با مشايخ كلينى است اين روايت را با تتمه نقل نمودهاند احتمال مستقل بودن تتمه ضعيف مىشود بهرحال چندان تفاوتى در نتيجه بحث ندارد. ابتداءً ساير روايات اين طائفه را مىخوانيم و سپس به اين روايت كه سندا و دلالةً بحث مفصلى دارد خواهيم پرداخت. 2 - الجعفريات: اخبرنا عبداللّه، اخبرنا محمد، حدثنى موسى، قال: حدثنا ابى، عن ابيه، عن جده جعفربن محمد، عن ابيه، عن جده، على بن الحسين، عن ابيه، عن على (عليهم السلام) قال: «قال رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله) لا يقتل اثنان بواحد» (۳) بحث سندى اين روايت را صاحب مستدرك از كتاب جعفريات نقل نموده است و لازم است كه در مورد اين كتاب توضيحاتى داده شود. كتاب جعفريات كه حاوى هزار روايت است از كتب قديمى شيعه و بين قدما و محدثين معروف بوده است لكن صاحب وسائل و صاحب بحار به آن دسترسى پيدا نكرده بودند ولى مرحوم حاجى نورى (صاحب مستدرك) اين كتاب را ضمن مجموعهاى پيدا نموده و در خاتمهى مستدرك، اصرار بر اعتبار اين كتاب دارند. محمدبن محمد اشعث كه از رواة ثقه است از نوه امام هفتم (عليه السلام) يعنى موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر (عليه السلام) نقل مىنمايد كه به اين مناسبت به اين كتاب اشعثيات نيز گفته مىشود و امام هفتم (عليه السلام) نيز از طريق آباء كرام خود از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نقل مىنمايد پس اسناد اين روايات از موسى بن جعفر (عليه السلام) به بعد مشعشع و ذهبى است، لكن اشكال اين كتاب از چند جهت است اولا و ثاقت عبداللّه بن محمد كه (از علماى مصر بوده) و اين كتاب را از محمد بن محمدبن اشعث نقل مىنمايد ثابت نيست و نسخهاى كه از اين كتاب در اختيار حاجى نورى بوده با اين نقل بوده است و البته غير از عبداللّه بن محمد بن عبداللّه افراد ديگرى از بزرگان و ثقات اين روايات را از محمدبن اشعث نقل كردهاند لكن آن نسخهها به دست ما نرسيده است و نسخهاى كه هم اكنون در دست ماست همان نسخه عبداللّه بن محمد بن عبداللّه مىباشد؛ حال آيا روايات نسخههاى ديگر كه در اختيار ما نيست با اين نسخه يكى مىباشد براى ما معلوم نيست شايد مضامين روايات آن نسخ با روايات اين كتاب تفاوت داشته باشد پس اينكه مرحوم حاجى نورى در خاتمه مستدرك مىفرمايند: اين كتاب در غايت اعتبار است بدليل نقل بزرگانى ديگر، محل خدشه است ثانيا در صدر سند آمده است «اخبرنا عبداللّه» و نمىدانيم كه ناقل اين جمله كيست پس را وى از عبداللّه بن محمد مجهول است ثالثا موسى ابن اسماعيل بن موسى (نوه امام هفتم عليه السلام) كه به عنوان راوى اصلى در همه اين روايات وجود دارد توثيق نشده است رابعا اسماعيل بن موسى كه در مصر ساكن شده است. نيز توثيق نشده است؛ بلى حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) بنابر روايتى او را متولى وقف كردهاند. ولى اينرا بعضى بزرگان دليل بر وثاقت در حديث ندانستهاند. البته ايشان در اسانيد كامل الزيارات واقع شدهاند. به هر صورت ضعف سند با اين برطرف نميشود. بحث دلالى دلالت اين روايت بر مانحنفيه تام نيست و مىشود آن را با روايات طائفه اول جمع نمود زيرا جملهى «لا يقتل اثنان بواحد» مطلق است و شامل صورت عدم شركت دو نفر در قتل نيز ميشود، بنابراين روايات طائفه اولى مقيّد آن است. بعلاوه ممكن است اساسا ناظر به رسوم زمان جاهليت بوده باشد كه گاهى افراد از روى غضب علاوه بر قاتل، برادر و بستگان او را مىكشتند گرچه آنان شركت در قتل نداشتند و اين روايت نهى از آن عمل مىنمايد. 3 - دعائم الاسلام: عن اميرالمؤمنين و ابى جعفر و ابى عبداللّه (عليهم السلام)، انهم قالوا: اذا قتل الواحد جماعة ضربوه كلهم، و لم يعلم من ضرب ايهم مات، متعمدين لذلك، فان ولى الدم يتخير واحدا منهم فيقتله بوليه، و يكون على الباقين لاولياء المقتول بالقود حساب ذلك من الدية، ان كانوا ثلاثة فقتل احدهم بالقود، رد الاثنان الباقيان على اوليائه ثلثى الدية، و يوجعان عقوبة، و على هذا الحساب فى الاقل و الاكثر و قالوا (عليه السلام): لا يقتل اثنان بواحد. (۴) كتاب دعائم الاسلام از قاضى ابوحنيفه، نعمان مصرى است كه در اسم و كنيه شبيه ابوحنيفه، امام الحنفيّه است؛ ايشان ابتداءً مالكى بوده و سپس مذهب تشيع را اختيار نمودهاست و چون در زمان دولت اسماعيليه زندگى مىكرده از امام صادق (عليه السلام) به بعد، رواياتى نقل نكرده لكن مشهور بين اصحاب اين است كه شيعه دوازده امامى و مرد بزرگوار و جليل القدرى بوده است. اما اشكال روايات اين كتاب مانند تفسير عياشى ارسال آن مىباشد هرچند خود عياشى در كمال وثاقت و كتابش از اقدم كتب شيعه است لكن به خاطر ارسال در نقل روايات از اعتبار ساقط مىباشد. اما از نظر دلالت محتمل است كه بگوئيم مضمون آن از محل كلام ما خارج است زيرا گرچه در صدر حديث قتل را به جماعت نسبت داده لكن از فقرات بعد، معلوم مىشود كه همهى افراد قاتل نبودهاند بلكه ضربه يكى از آنان منجر به مرگ وى شدهاست و براى ما قاتل مجهول است در چنين فرضى اصلا جاى قصاص نبوده و مورد قسامه مىباشد اين روايت نظير رواياتى مىشود كه بر خلاف فتواى مشهور شيعه در اين كتاب وجود دارد. 4 - و عن محمد بن يحيى، عن بعض اصحابه، عن يحيى بن المبارك، عن عبداللّه بن جبلة، عن اسحاق بن عمار، عن ابى عبداللّه فى عبد و حر قتلا رجلا قال: ان شاء قتل الحر، و ان شاء قتل العبد، فان اختار قتل الحر ضرب جنبى العبد (۵). از نظر سند روايت مرسله است و يحيى بن المبارك نيز توثيق نشده و عبداللّه بن جبله و اسحاق بن عمار موثق مىباشند پس سند روايت ضعيف است البته يحيى بن المبارك گرچه بالخصوص توثيق نشده لكن در روايات تفسير على بن ابراهيم واقع شده و ما همانطور كه بر رجال اسناد كامل الزيارات اعتماد داريم بر رجال تفسير قمّى نيز تكيه مىكنيم لكن چون مسلم نيست كه همهى روايات تفسير موجود از على بن ابراهيم باشد چون به احتمال زياد تفسير ديگرى با اين تفسير مخلوط شده است لذا شمول توثيق عام على بن ابراهيم احراز نمىشود البته دلالت روايت تامّ است. اين بود روايات طائفهى دوم كه برخى سندا و بعضى دلالةً و سندا مخدوش بود؛ فقط بحث روايت اول باقى مىماند، البته مرحوم آيت اللّه خويى سند آن را نيز تضعيف كردهاند به نظر ما اين تضعيف وجيه نيست و از نظر دلالت هم تامّ است كه بايد نسبت آن را با ساير روايات سنجيد و رفع تعارض نمود. ۱- وسائل الشيعه ابواب القصاص فى النفس باب12 ح7 2- تهذيب ج10 ص218 چاپ دارالكتب الاسلاميه 3- مستدرك الوسائل ج18 ابواب القصاص فى النفس باب12 ح1 4- همان ح2 5- وسائل ابواب القصاص فى النفس باب12 ح9 |