مرتبه ثالثه - صورت خامسه قال المحقق؛ الخامسة، لو كتفه والقاه في ارض مسبعة زمين مسبع، زمينى است كه سبع از آن عبور مىكند نه اين كه حتماً به جايى كه اين شخص را انداخته سبع خواهد آمد، فرق اين مورد با مورد قبل آن است كه در آن جا شخصى را جلوى شير مىاندازند خواه در قفس و خواه در بيابانى كه شير، عبور مىكند. لكن بحث در اينجا آن است كه او را در بيابانى مىاندازند كه به طور معمول حيوانات وحشى عبور مىكنند، و در چنين زمينى افتراس امر حتمى و الزامى نيست اتفاقا شيرى عبوركرده و او را مىدرد در اينجا قصاص نيست و ديه است، زيرا ظاهر اين است كه صورتى مورد نظر ايشان است كه جانى قصد قتل ندارد و اين فعل هم عادة مما يقتل به نيست پس بايد فرض كنيم كه فرمايش محقق در چنين زمينهاى است و الا كلام ايشان معنا ندارد و از استدلال مرحوم شهيد ثانى در مسالك و مرحوم كاشف اللثام در ذيل اين مسأله از قواعد علامه صورت عدم قصد قتل فهميده مىشود چون شهيد ثانى مىفرمايند: «فليس الالقاء في ارضه مما يقتل غالباً » كه البته اگر قصد قتل باشد، باز عمد است پس لابد، قصد قتل نبوده است، و يا مرحوم كاشف اللثام مىفرمايد: ليس مما يؤدّى الى الافتراس كه همين مطلب، در اينجا جارى است، مرحوم صاحب جواهر در اين بيانات خدشه كرده و فرمايش محقق؛ را قبول نكردهاند و مىفرمايند: انداختن در ارض مسبعة، مما يقتل غالباً است و در اين صورت قصاص هست چه قصد قتل داشته باشد يا نه پس اختلاف در موضوع است نه در حكم و اگر ما حرف صاحب جواهر را قبول نكرديم و گفتيم بودن در ارض مسبعة، مما يقتل غالبا نيست، بلكه نادرا هست ديگر حكم به قصاص نمىشود ظاهرا مسأله هم همين طور است، بسيارى از موارد، در جاهائى كه نوعا حيوانات وحشى عبور مىكنند، اين طور نيست كه حتما حيوانى عبور كند و انسانى را بكشد وگرنه مردم از آن جاها عبورنمىكردند. خلاصه اگر به قصد قتل يا به اميد قتل در ارض مسبعة مىاندازد عمد است و اگر قصد قتل ندارد، و غافل است از اين كه بيابان مسبعة است علىالظاهر عمد نيست چون فى نفسه از امورى نيست كه موجب قتل باشد بلى اگر بيابانى است كه حيوانات درنده زياد هستند و هر ساعت يك حيوان وحشى عبور مىكند، مما يقتل عادة است. پس حكم مسأله روشن است. اين بود خلاصه كلام در مرتبه ثالثه كه با جانى حيوانى شريك شود. مرتبه چهارم آن است كه انسان ديگرى با جانى شريك شود دو نفر يا بيشتر شركت در قتل مىكنند كه در جلسه بعد به آن مىپردازيم. |