• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • [درس 53 - دوشنبه: 16/12/78]

    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏

    در فرع دوم از سه فرع مسأله‏اى كه مورد بحث بود استدلال قانع‏كننده‏اى را براى اينكه مقدِّم طعام يا داروى مسموم، ضامن است بيان كرديم و گفتيم كه طبق ضوابط كلّى باب قصاص اگر اين شخص، قصد قتل داشته يحكم عليه بالقود چه آن سم مما يقتل عادتا باشد و چه نباشد و تصادفا موجب قتل گرديده و اگر قصد قتل نداشته ولى اين دارو يا سم مما يقتل عادتا است نيز محكوم به قصاص مى‏باشد و اما اگر نه قصد قتل دارد و نه سمى كه مى‏دهد مما يقتل عادتا است محكوم به اداى ديه مى‏باشد.

    فرع مطرح شده در اين مسأله
     مرحوم علامه در تحرير و مرحوم كاشف اللثام و همچنين صاحب جواهر در اينجا فرعى را مطرح كرده‏اند و چون اين فرع از فروعى است كه احتمال وقوعش كم نيست ما نيز آنرا مطرح مى‏كنيم آن فرع اين است كه: اگر شخصى كه طعام مسموم يا داروى مضر را بر كسى عرضه كرده و موجب مرگ وى شده بگويد: من اين سم را به او ندادم، يا بگويد آنچه كه من دادم اين داروى كشنده نبود، يا ادعاكند كه اين مقدار سم يا دارويى كه به او دادم كشنده‏نبود در اينجا تكليف چيست؟ در اين فرع دو صورت متصور است:
     صورت اول آنست كه در مقابل اين شخص، ولىّ ميت مدعى نيست كه در اين فرض حكم مشكل نمى‏باشد زيرا با استناد به قاعده دعواى غير معارض (اگر پذيرفتيم كه اين قاعده كليّت دارد و مختص به امور مالى نيست) حرف او را مى‏پذيريم و اگر در اين قاعده خدشه‏كرده و آنرا قبول‏نكنيم باز مقتضاى اصل اين است كه در صورت شك، حكم به قصاص يا ديه نشود بنابراين كسى كه در بيمارستان فوت شده و درباره او اين شبهه وجود دارد كه داروى مسموم يا اشتباهى به او داده‏اند و پرستار يا طبيب مربوطه منكر اين امر شود دليلى‏نداريم كه به استناد آن ضمان را ثابت‏كنيم پس يحكم بعدم الضمان.
     صورت دوم آنست كه در مقابل اين شخص، ولىّ دم وجوددارد و مدعى است كه به ميت داروى اشتباهى و يا غذاى مسموم داده‏شده‏است؛ در اينجا مرحوم علامه و صاحب جواهر و ديگران فرموده‏اند بايد اين شخص طبق قاعده البيّنة على المدعى با بيّنه ادعاى خود را ثابت كند لكن ما يختلج بالبال اين است كه اگر فرض كرديم در اينجا لوث وجوددارد و تهمت متوجه مقدّم طعام مى‏باشد ديگر لازم نيست مدعى قتل (ولىّ ميت) بيّنه بياورد زيرا در باب لوث اگر مدعى بينه نياورد مسأله با قسامه تمام مى‏شود و در باب لوث روايات معتبرى داريم مثل اين روايت:
     عن ابي علي الاشعري، عن محمد بن عبدالجبار، عن صفوان بن يحيى، عن ابن بكير، عن ابي بصير، عن ابي عبداللّه عليه السلام قال: ان اللّه حكم في دمائكم بغير ما حكم به في اموالكم، حكم في اموالكم ان البينة على المدعي واليمين على المدعى‏ عليه وحكم في دمائكم ان البينة على المدعى‏ عليه واليمين على من ادعى‏.
    بنابراين اگر مسأله جزء مصاديق لوث شد جاى قسامه است يعنى اگر مدعى قتل نتوانست بينه بياورد مى‏تواند اقامه قسامه كند و در صورت عدم اقامه قسامه نوبت به متهم مى‏رسد يعنى او بايد پنجاه نفر را بياورد كه قسم بخورند كه اين شخص اين كار را انجام نداده است (البته قسامه در طرف مدعى به نظر ما با قسامه طرف منكر تفاوت دارد ما در طرف مدعى تعدّد را شرط مى‏دانيم و توزيع قسم را جايز نمى‏دانيم اما در طرف منكر توزيع قسم را نيز قبول‏داريم) و اگر مورد، مورد لوث نبود و تهمتى وجودنداشت در اين صورت با قسم منكر يا حتى بدون قسم، قضيه خاتمه پيدا مى‏كند.
     البته بايد دانست در زمان ما تشخيص علت قتل، مشكل نيست زيرا با آزمايش و كالبدشكافى كه به نظر ما در اينگونه موارد شرعا جايز است نتيجه معلوم مى‏شود و آن نتيجه براى همه حجت است و قاضى مى‏تواند بر طبق آن عمل كند.
     
    فرع مطرح شده در اين مسأله
    فرع ديگر آن است كه شخص مقدّم طعام مسموم يا داروى مضر، انكار نمى‏كند كه اين طعام مسموم را به طرف داده‏است، لكن انكار مى‏كند كه علم به اين معنا داشته مى‏گويد من نمى‏دانستم كه مثلا اين دارو كشنده است بلكه فكر مى‏كردم داروى تقويتى است يا مى‏گويد كه نمى‏دانستم كه اين مقدار از دارو كشنده‏است، حال حكم اين فرع چيست؟ مرحوم علامه در كتاب تحرير دو احتمال ذكركرده و براى هر احتمال هم استدلالى دارند.
     احتمال اول آن است كه قائل به قصاص شويم به اين دليل كه وقتى شخص مى‏داند كه اين ماده سم است ادعاى اينكه من نمى‏دانستم اين سم كشنده‏است ادعاى قابل قبولى نيست چون السم، مما يقتل عادتا سپس مسأله‏ى سم را به جراحت تشبيه‏كرده و مى‏فرمايند: اگر كسى جراحتى كشنده بر ديگرى وارد كند و بعد ادعا نمايد كه من نمى‏دانستم اين گونه جراحت كشنده‏است اين ادعا از او پذيرفته نمى‏شود چون اين عمل مما يقتل عادتا مى‏باشد فيثبت القود.
     احتمال دوم آن است كه بگوييم قود نيست اما ديه هست زيرا در هر صورت ممكن است كشنده‏بودن اين سم يا داروى مضر بر جانى مخفى مانده‏باشد چون فرض بر اين است كه سم و داروهاى مصرفى از اين قبيل مثل كارد و شمشير نيست كه همه مى‏دانند وقتى در قلب يا شكم شخصى فرورفت، كشنده‏است بلكه ممكن است كسى نداند و همين اندازه كه شبهه پيدا شد، حكم به قصاص نمى‏شود مرحوم كاشف اللثام مسأله شبهه را تقويت مى‏كنند لكن مرحوم صاحب جواهر در مقابل مى‏گويند: فرض اين است كه اين عمل عمدى است زيرا سهوا و نسيانا يا اكراها صادر نشده‏است و چون منجر به قتل شده عمومات قصاص شامل آن مى‏شود.
     ما اين مسأله را قبلا بحث‏كرديم كه در شق سوم از صور قتل عمد كه جانى قصد قتل ندارد لكن وسيله مما يقتل عادتا است اگر ادعا كرد كه من نمى‏دانستم كه اين وسيله كشنده‏است، نمى‏توانيم ادعاى او را قبول كنيم و استدلال مرحوم صاحب جواهر و كاشف اللثام اين بود كه در صورت پذيرفتن ادعاى جانى لبطل اكثر الدماء چون هر جانى مى‏تواند ادعا كند كه من نمى‏دانستم عمل من منتهى به مرگ خواهد شد و در نتيجه خود را از قصاص رهاكند و ما در توجيه اين بيان گفتيم: خلاف مقتضاى حكمت است كه شارع مقدس در قضيه دماء اين همه اهتمام نشان دهد و آن آيات و روايات مؤكده را در باب حرمت دماء بيان‏كند، سپس از طرف ديگر راهى قراردهد كه جانى بتواند از قصاص فراركند و اقتضاى حكمت، يك قاعده و دليل عقلى است و در موارد متعددى فقهاء به آن استناد كرده‏اند لكن در عين حال اين احتمال را مطرح‏نموده و گفتيم در همه جا نمى‏توان اين حرف را پذيرفت و ادعاى متهم مبنى بر عدم العلم را ناديده گرفت زيرا ممكن است در بعضى موارد واقعا اين شخص نمى‏دانسته‏است و اگر اين احتمال در مورد او قابل قبول بود نمى‏توانيم به مقتضاى عمومات قصاص حكم عمد را جارى كنيم زيرا عمومات قصاص دايره‏اش مضيق به صورت عمد است و اين مورد از قبيل شبهات مفهوميه مخصص نيست كه در مورد آن تمسك به عام را اكثر فقهاء جايز مى‏دانند كه بحث آن مفصل گذشت. بلكه از باب شبهات مصداقيه عام است زيرا عمومات قصاص فقط شامل صورت عمد است و قتل عمد هم با تعمد به قتل تفاوتى ندارد كه مرحوم صاحب جواهر بين آن دو فرق گذارده و فرمودند موضوع قصاص، در روايات ما قتل العمد است نه تعمد القتل زيرا در آنجا بيان كرديم كه عمد در روايات به همان معناى تعمد الى القتل است يعنى قصد قتل لازم است بنابراين در صورت عدم احراز قصد نمى‏توانيم حكم قصاص را جارى كنيم و مانحن فيه از اين قبيل است چون به صرف اينكه همه سم را مى‏شناسند و مى‏دانند كه انسان با غذاى مسموم مى‏ميرد براى احراز قتل عمد كافى نيست و در صورت عدم احراز عمد حكم به قصاص مشكل است پس محصل كلام اين مى‏شود كه بگوييم اگر قرائنى وجودداشته باشد كه اين شخص نمى‏تواند از كشنده‏بودن دارو بى‏اطلاع باشد مانند اينكه او طبيب يا پرستار خبره‏اى است، در اين صورت ادعاى جهل از او پذيرفته نيست اما جايى كه طرف فرد بيسواد روستايى است كه اطلاعى از داروها ندارد و حتى نمى‏تواند نام آنها را بخواند و تشخيص دهد، ادعاى جهل از او پذيرفته مى‏شود و در اين صورت حكم قصاص جارى نيست و از او ديه مى‏گيرند.