• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • [درس 44 - دوشنبه: 25/11/78]
    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏
    قال المحقق ‏(رَحَمهُ الله)‏: و كذا البحث لو طرحه فى اللجه، و لو فصده فترك شده، او القاه فى ماء فأمسك نفسه تحته مع القدرة على الخروج فلا قصاص و لا ديه.
    مرحوم محقق در پايان مسائل صورت ثالثه از صور تسبيب سه فرع را مطرح مى‏كند.
    فرع اول: آن است كه شخصى ديگرى را در لجه يعنى گردابى خطرناك و كشنده بيفكند و موجب مرگ وى گردد.
    فرع دوم: آن است رگ فردى را بزند و آنرا نبندد و در نتيجه خون زيادى رفته و موجب مرگ وى شود.
    فرع سوم: آن است كه شخصى را در آبى بيفكند و آن شخص با اين كه قدرت بر خروج دارد زير آب مانده و خارج نمى‏شود و ميميرد.
    در مورد فرع اول و سوم بحثى نمى‏كنيم چون صور و مباحث آن بعينه مانند صور و مباحث مسأله القاء در نار است كه مفصلا بحث آن گذشت اما فرع دوم قابل بحث و بررسى است كه ان شاءاللّه به شرح آن مى‏پردازيم لكن قبل از ورود به بحث توجه به اين نكته لازم است كه چرا مرحوم محقق مسأله فصد را در رديف مسأله القاء فى النار و فى الماء ذكرنموده‏است چه تناسبى بين آنها وجودداد؟ پاسخ اين است كه همانطور كه قبلا گفتيم هر صورت از صور شش گانه‏اى كه مرحوم محقق در مرتبه اولى ذكرمى‏كنند خصوصيت و مايزه‏اى دارد و خصوصيت صورت ثالثه اين بود كه مرگ با مجموع امور متواليه حاصل‏مى‏گردد هرچند در چشم عرف يك امر مستمر ديده‏مى‏شود مثل اينكه وقتى شخص با افتادن در آتش ميميرد در واقع اعمال و حوادث متوالى انجام مى‏گيرد يعنى لحظه به لحظه سوختن حاصل مى‏شود تا منجر به مرگ مى‏گردد كه گرچه عرف همه را يكى مى‏داند ولى با دقت معلوم‏مى‏شود كه يك امر نيست بلكه امور متواليه است و كيفيت حلول موت با فصد عينا مثل كيفيت حلول موت به حرق است زيرا آنچه موجب مرگ مى‏شود آمدن خونهاى پى‏درپى است كه به ظاهر امرى مستمر به نظر مى‏آيد اما وقتى عقل آن را تجزيه مى‏كند امورى پشت سرهم مى‏بيند؛ و در اين امور متواليه، جانى امر اول را تسبيب‏كرده، همانطور كه در باب حرق نيز، لحظه اول حرق بالنار را تسبيب مى‏نمايد. وگرنه نفس القاء امر كشنده‏اى نيست؛ پس شباهت مسأله فصد به مسأله القاء فى النار از اين باب است.
    بهرحال اين مسأله دو قسم دارد:
    قسم اول: آن است كه فصده و منع من شده كه مرحوم محقق اين قسم را در كلام خود نياورده و امام «رضوان‏اللّه‏عليه» ذكرنموده‏اند كه اگر فصد كند و نگذارد كه رگ بسته شود و منتهى به مرگ گردد مثل اين است كه اتاقى را كه شخصى در آن است آتش بزند و در را هم به روى او بسته و مانع خروجش شود كه البته در اين صورت اگر قصد قتل داشته باشد واضح است كه قصاص دارد و صورت اول از صور عمد است و اگر قصد قتل هم نداشته‏باشد، موجب قصاص است زيرا اين عمل عادتا كشنده‏است ولى صورت سوم مى‏باشد.
    قسم دوم: كه مرحوم محقق آن را ذكر كرده‏اند آن است كه فصده و ترك شده فصدمى‏كند و رگ را نمى‏بندد كه اين قسم چهار شق دارد:
    شق اول: آن است كه قصد قتل دارد، فصد مى‏كند و رگ را نمى‏بندد و مى‏داند كه خود مجنى‏عليه هم قادر بر بستن رگ خويش نيست مثلا كودكى است يا دست ديگرش فلج است و شخص ديگر هم وجود ندارد كه رگ او را ببندد كه واضح است اين صورت، قتل عمد محسوب مى‏شود (صورت اول از اقسام عمد).
    شق دوم: آن است كه قصد قتل دارد و احتمال يا ظن به اين دارد كه كسى اين رگ را نخواهد بست اما علم ندارد كه حتما بسته نخواهدشد فرض‏كنيد كه مجنى‏عليه در شهر است و در آن نزديكى درمانگاهى وجوددارد كه مى‏تواند به آن مراجعه بنمايد در اين صورت نمى‏توان گفت كه رگ زدن در اين شرايط مما يقتل عادتا است اما چون قصد قتل داشته داخل در صورت دوم از صور قتل عمد مى‏باشد زيرا صورت دوم آن است كه عملى را انجام مى‏دهد كه مما يقتل عادتا نيست ولى با قصد قتل همراه است.
    شق سوم: آن است كه قصد قتل ندارد اما علم دارد به اين كه مجنى‏عليه قادر نيست رگ را ببندد و هيچ كس هم پيدا نمى‏شود كه آن را ببندد مثلا در وسط بيابانى است و با انگيزه‏اى غير از قتل، رگش را قطع و او را رهامى‏كند در اين صورت گرچه قصد قتل نيست اما قصد سبب هست يعنى چيزى را قصد نموده‏است كه يقتل عادتا چون رگ زدن در اين بيابان در چنين شرايط و احوالى مما يقتل عادتا مى‏باشد لكن مع عدم قصد القتل پس داخل در قسم سوم از اقسام عمد است.
    شق چهارم: آن است كه قصد قتل ندارد و احتمال هم مى‏دهد كه كسى به سراغ او بيايد و رگ او را ببندد و نجات پيداكند لكن اتفاقا ميميرد اين قسم، قسم چهارم بوده و شبه عمد است كه در اينجا قصاص نيست، تنها ديه ثابت مى‏شود.
    صور مذكوره صورى است كه بر طبق ضوابط و موازين بوده و مشكلى ندارد. اما بعضى از صور هست كه حكم آن مشكل است مثل جايى كه خود مفصود، بستن رگ را ترك مى‏كند درحالى كه قدرت بر آن دارد و در اين صورت فرقى نيست كه فصّاد عدوانا او را رگ زده‏باشد يا بدون عدوان مثل اينكه طبيبى است كه رگ مى‏زند منتهى قصور كرده و آنرا نمى‏بندد و منجر به مرگ مى‏شود اينجا حكم چيست؟ در اين مسأله دو احتمال فرض مى‏شود.
    احتمال اول: آن است كه بگوييم اين مورد از قبيل آنجايى است كه شخصى زخم كارى بر ديگرى وارد مى‏كند و مجروح، مداوا نكرده و از دنيا مى‏رود كه قبلا گفتيم در اين صورت ضمان از جارح برداشته نمى‏شود و ترك مداوا موجب رفع ضمان نيست در اينجا نيز بگوييم كه فصد در حكم ايجاد جرح است كه اگر رگ را نبندد ولو به سوء اختيار خويش باشد ضمان از فصّاد برداشته‏نمى‏شود.
    احتمال دوم: آنست كه بگوييم اين مورد از قبيل‏ترك مداوا نيست بلكه از قبيل عدم خروج از نار است كه در باب حرق گفتيم اگر محروق لم يخرج من النار تخاذلا ضمان از جانى برداشته‏مى‏شود در اينجا هم تخاذل مجنى‏عليه كه در شكل عدم الشّد ظاهرشده موجب رفع ضمان گردد.
    مرحوم صاحب جواهر تأكيد مى‏كنند كه مانحن‏فيه از نوع دوم است نه از نوع اول يعنى از قبيل تخاذل و عدم خروج از نار است نه ترك تداوى و به نظر ما نيز همين معنا نزديكتر به ذهن مى‏باشد.
    توضيح مطلب اين است كه در باب حرق گفتيم كه عامل موت، امور متواليه است يعنى سوختن‏هايى كه يكى بعد از ديگرى بوجود مى‏آيد و سوختن لحظه بعد ناشى از سوختن لحظه قبل نيست و فرض هم بر اين است كه سوختن لحظه اول علت تامه موت نيست بلكه سوختن‏هاى متوالى وجوددارد كه در لحظات پى‏درپى بوجود مى‏آيد تا جايى كه سوختگى آخر منجر به مرگ مى‏شود و در آنجا گفتيم كه شخصى كه از آتش بيرون نمى‏آيد با بقاء فى النار مقتضى تأثير عامل موت را بوجودآورده‏است چون بقاء فى النار مقتضى تأثير عامل موت يعنى سوختگى لحظه آخر مى‏باشد؛ البته سوختن لحظات قبل هم جزو زمينه است اگر فرض‏كنيم در آنات اول، سوختگى در شخص اثرنمى‏گذاشت، سوختن متأخر كار او را تمام نمى‏كرد اما همه اينها زمينه و مقتضى است و آن چيزى كه عامل مرگ است سوختن متأخر مى‏باشد و مقتضى اين تأثير را خود مجنى‏عليه بوجودآورد پس قتل متوجه اين عامل است و جانى در اين عامل دخالتى نداشت بلكه سوء اختيار مجنى‏عليه بود كه موجب شد در آتش بماند و بسوزد در اينجا هم عينا همين حرف را مى‏توان زد يعنى بگوييم عامل موت صرف خون آمدن از بدن نيست بلكه، نزف الدم در لحظه متأخر عامل موت است البته تقاطر خونهاى قبل، زمينه‏ساز است تا اينكه لحظه آخر تأثير خودش را بگذارد اما عامل مرگ، نزف الدم در آنِ متأخر است كه اگر مفصود، رگ خود را مى‏بست اين كار اتفاق نمى‏افتاد بنابراين او با تخاذل يا سوء اختيار خود موجب شده كه عامل مرگ در وى اثر بگذارد فعليهذا ضمان از جانى برداشته‏مى‏شود.

    يک شبهه و پاسخ آن
    ممكن است كسى بگويد چرا اين مورد از موارد ترك تداوى نباشد زيرا همچنانكه زخم با انتشار خود موجب مرگ مى‏شود اينجا هم ادامه فصد موجب مرگ شده‏است و همانطور كه در آنجا تداوى مى‏توانست مانع شود در اينجا هم بستن رگ مى‏تواند مانع شود بنابراين ترك الشّد لايوجب رفع الضمان عن الجانى.
    در پاسخ بايد گفت كه اين تشبيه درست نيست و لذا مرحوم صاحب جواهر هم اين را قبول نكرده‏اند و حق هم با ايشان است و نمى‏شود اين مورد را با ترك تداوى مقايسه كرد زيرا در باب زخم چيزى كه عامل موت مى‏شود خود زخم است ولو اينكه آن زخم با عفونى شدن موجب مرگ مى‏گردد لكن عامل جديدى بوجود نمى‏آيد اما در مانحن‏فيه فصد، كشنده نيست؛ فصد، رگ زدن است؛ و رگ‏زدن، ايجاد جراحت هم نيست؛ بلكه خراشى است كه فصّاد به بدن واردمى‏كند آنچه كشنده است نزف‏الدم مى‏باشد بنابراين در مقام مداقه ميان اين دو تفاوت وجوددارد؛ و در اينجا قضيه مثل حرق است كه گفتيم آتش‏سوزى اولى مؤثر در موت نيست بلكه آتش‏سوزى آخر، عامل مرگ است در اينجا نيز خروج خونهاى آخر است كه مرگ را ايجاد مى‏كند و الا چنانچه چند ليتر هم از بدنش خون جارى شده‏بود و همين مقدار آخر نمى‏آمد مرگ در كار نبود و عامل نزف آخرين مقدار خون، مجنى‏عليه است؛ بنابراين آنجايى كه شخص عمدا محل فصد را نمى‏بندد و با اهمال و بى‏توجهى او خون جارى شده و ميميرد ضمان بر عهده فصّاد نيست.