• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • [درس 41 - دوشنبه: 18/11/78]

    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏
    قال المحقق رَحَمهُ الله اما لو علم انه ترك الخروج تخاذلا فلا قود لانه اعان على نفسه و ينقدح ان لا دية له ايضا لانه مستقلٌ باتلاف نفسه.
    اين شق سوم مسأله است كه علم داريم مجنى‏عليه، از آتشى كه برافروخته‏شده، از روى تخاذل و سوء اختيار خارج‏نشده‏است. و علم از طرق گوناگونى بدست مى‏آيد مثل اينكه درب را به روى خود مى‏بندد يا نردبان را پرتاب مى‏كند و مى‏گويد نمى‏خواهم از نردبان پايين بيايم. بديهى است كه در اينجا قصاص نيست زيرا با دست خويش خود را نابود كرده و چون خود به تنهايى عامل مرگ خويش است، پس ديه هم ندارد.

     

    بدنبال اين مسأله مرحوم محقق فرع ديگرى را مطرح كرده و مى‏فرمايند: كه اگر شخص از آتش بيرون آيد در حاليكه مجروح شده و احتياج به مداوا دارد اما مداوا را ترك مى‏نمايد اين صورت مثل صورت سابقه نيست لان السرايه مع ترك المداواة من الجرح المضمون زيرا سرايت يعنى انتشار مرض جزو جراحتهاى مضمون است بنابراين عدم مداواى او موجب نمى‏شود كه اين جرح از مضمون بودن خارج شود.

    دفع توهم‏
    ممكن است كسى بگويد شما در صورتى كه شخص از آتش بيرون بيايد و مداوا نكند مى‏گوييد قصاص هست اما آنجايى كه بيرون نمى‏آيد و در آتش مى‏ماند مى‏گوييد قصاص نيست بين اين دو مسأله چه فرقى است؟ اين جرح مضمونى كه در صورت ترك مداوا مى‏گوييد در صورت تخاذل هم بگوييد.
    مرحوم محقق در مقام دفع اين توهم مى‏فرمايند: والتلف بالنار ليس بمجرد الالقاء بل بالاحراق المتجدّد الذى لو لا المكث لما حصل يعنى عدم قصاص در صورت تخاذل به اين علت است كه موت مستند به احراق اول نيست بلكه مستند به احراقهاى بعدى است يعنى احراقهايى كه ناشى از سوء اختيار خود اوست و عامل اخير هميشه تعيين كننده‏است مثل اينكه يك نفر چاقويى به كسى بزند و ديگرى سر او را ببرد قاتل شخص دوم است نه اول و در صورت ترك تداوى نيز عامل موت، همان احراق اول است چون سرايت همان زخم است كه سرانجام او را مى‏كشد. اين فرمايش مرحوم محقق بود و مرحوم صاحب جواهر و ديگران نيز همين كلام را تقويت كرده‏اند كه ان شاءاللّه توضيح خواهيم داد.
    بهرحال در اينجا بايد در دو مقام بحث كرد مقام اول: سقوط قصاص است كه در صورت علم به تخاذل مسلما جانى قصاص نمى‏شود. لكن بايد در اينجا به نكته‏اى توجه‏كرد و آن اين است كه عدم القصاص مربوط به جايى است كه ما علم پيدا نكنيم كه مرگ مستند به احراق اولى است. و اين نكته مهمى است كه بايد به آن توجه كرد؛ زيرا اگر علم پيداكرديم كه علت مرگ همان احراق اولى است و ماندن يك يا دو ساعت در آتش تأثيرى در مرگ نداشته‏است در اينجا موت مستند به لبث نيست بلكه مستند به همان احراق اولى است و در اين صورت مسأله صغراى آن مسأله‏اى است كه بحثش خواهدآمد كه شخصى ضربه كشنده‏اى به كسى بزند كه بلاشك او خواهدمرد و بعد هم ديگرى بيايد و ضربه ديگرى بزند كه حكم آن بيان‏خواهدشد و اين مطلب از استدلال مرحوم محقق و صاحب جواهر بدست مى‏آيد زيرا مى‏فرمايند: اعان على نفسه بلبثه الذى هو كون غير كون الالقاء فيستند القتل اليه لا الى الجانى يعنى عدم القصاص در صورتى است كه مجنى‏عليه به موت خود كمك كرده بواسطه ماندن كه غير از القاى اولى است. پس از اينجا بدست مى‏آيد كه اگر موت مستند به القاء اولى شد ديگر حكم به عدم قصاص قطعى نيست.
    مقام دوم: در مسأله ديه است مرحوم محقق و مرحوم شيخ در خلاف و مرحوم علامه و شراح كتب محقق ‏(رَحَمهُ الله)‏ و علامه رَحَمهُ الله مثل صاحب جواهر ‏(رَحَمهُ الله)‏ و كاشف اللثام ‏(رَحَمهُ الله)‏ مى‏گويند: ديه هم وجودندارد. و بنده تا آنجا كه فحص كردم از اصحاب كسى را كه قائل به ديه باشد پيدانكردم بلى شيخ ‏(رَحَمهُ الله)‏ از احد قولى الشافعى نقل مى‏كند كه او قائل به ديه است و در كتاب الفقه‏الاسلامى و ادلّته هم اين قول را به حنابله نسبت داده است.
    مرحوم شهيد ثانى(۱) گرچه عدم ديه را تقويت مى‏كنند لكن استدلالى براى ثبوت ديه ذكر مى‏كنند مى‏فرمايند: ان الملقى فى النار هو الجانى و ترك التخلص مع القدرة لايسقط الضمان يعنى با انداختن در آتش ضمانى حاصل شد و صرف اينكه اين شخص مى‏توانست خود را خلاص كند و نكرد (ترك و عدم فعل او كه يك امر عدمى است) نمى‏تواند در اسقاط ضمان تأثير بگذارد و اين مسأله مثل موردى است كه شخص از آتش بيرون آمده و محتاج به مداوا باشد ولى مداوانكند، ماندن در آتش هم شبيه ترك مداوا است.
    استدلال ايشان استدلال صحيحى نيست و البته ما تشبيهى را كه ايشان بين اين صورت و صورت ترك تداوى فرموده‏اند بعدا بحث مى‏كنيم. لكن اكنون نسبت به فرمايش ايشان در مورد ضمان عرض‏مى‏كنيم: مطلب ايشان در اينجا همان حرفى است كه در مسأله شك در تخاذل هم بيان‏كردند عرض مى‏كنيم: اين كه شما مى‏گوئيد با القاى فى النار ضمان حاصل شد مرادتان چه ضمانى است؟ اگر مراد مطلق ضمان، اعم از ضمان نفس و ضمان سوختن پوست باشد درست‏است كه اين ضمان حاصل شده لكن مقتضاى اين ضمان قصاص نفس و يا ديه نيست و اگر مرادتان ضمان نفس‏است قبول‏نداريم زيرا تا وقتى كه موت مترتب بر القاى فى النار نشود ضمان نفس حاصل‏نمى‏شود. پس قول به ضمان ديه قول وجيهى نيست و لذا همانطور كه گفته شد خود ايشان هم بعد از نقل اين استدلال قول عدم ديه را تقويت مى‏كنند.
    اما در مورد ترك تداوى عرض‏مى‏كنيم: ممكن است اين مطلب بعضى را به اشتباه بيندازد لذا مسأله محتاج به دقت است چون ممكن است تصور شود كه ترك مداوا مانند تخاذل موجب‏مرگ‏شده‏است. لكن بايد گفت كه مسأله اينطور نيست و همانطور كه مرحوم آيت‏اللّه‏خويى در مسأله ادعاى لاخلاف مى‏كنند و مرحوم محقق و ديگران از شرّاح كتب ايشان بيان‏كرده‏اند، ظاهر قضيه همين عدم الخلاف است و وجه مطلب هم اين است كه جانى عامل مرگ‏بوده‏است زيرا كه اين سوختگى را در بدن مجنى‏عليه ايجادكرده و همين سوختگى باعث قتل شده نه ترك التداوى پس يلزم القصاص على الجانى ممكن است گفته شود چرا او خود را مداوانكرد تا كشته‏نشود؟ آيا از نظر شرعى گناه مرتكب نشده‏است؟ در پاسخ مى‏گوييم بحث ما بحث گناه نيست على الظاهر ترك مداوا حرام است لكن بحث اين است كه ترك المداواة لا يوجب استناد القتل الى المجنى‏عليه زيرا ترك امر عدمى است و امر عدمى موجب نمى‏شود كه فعل وجودى (قتل) مستند به آن شود. مثل اينكه شخصى از گرسنگى مشرف به مرگ است و شما به او غذا نمى‏دهيد البته اين عدم الاطعام حرام است و مجازات اخروى دارد اما شما قاتل او محسوب نمى‏شويد.
    سؤال: آيا ترك المداوا مصداق اعان على نفسه نيست؟
    جواب: خير، اعان على نفسه يعنى عمل عملا اوجب موته آيا كسى كه مداوا را ترك‏مى‏كند عمل عملا يا ترك عملا؟ مسلم است كه عملى را ترك‏كرده‏است، نه اينكه عملى انجام‏گرفته‏باشد؛ همانطور كه اگر كسى با سلاحى به شخصى حمله‏كرد و او دفاع‏نكرد آيا او قاتل خود است يا آنكسى كه حمله‏كرده‏است؟ پس حاصل مطلب اين شد كه استدلال بر عمد بودن اين صورت استدلال روشنى است زيرا موت مستند به فعل الجانى است نه به ترك التداوى ترك مداوا عامل مرگ نيست بلكه مانع موت را (مداوا) ايجادنكرده‏است و بوجود نياوردن مانع هرچند ممكن است جرم باشد و خدا مؤاخذه‏كند اما لايوجب انقلاب نسبة الموت من الجانى الى المجنى‏عليه ولى در مورد اهمال و تخاذل او در خروج از آتش مطلب طور ديگرى است براى واضح‏تر شدن استناد موت به مجنى‏عليه در صورت تخاذل مرحوم شهيد ثانى تمثيل مى‏كنند عدم خروج مجنى‏عليه را به كسى كه از آتش خارج‏شده و دوباره باختيار خود وارد آن مى‏شود مى‏فرمايند: هردو يكى است. اين تمثيل كاملا دقيق و روشنگر است؛ زيرا فرض بر اين است كه مستند موت احراق اخير است و ناشى از احراق اول نيست.
    در مقام فرق ميان ايجاد عامل و عدم ايجاد مانع، اين مثال گويا است، فرض كنيد شخصى از رودخانه‏اى راهى بازكرده و آب را به طرف خانه شما هدايت مى‏كند و موجب خسارت مى‏گردد كه در اين صورت اين شخص ايجاد عامل نموده‏است اما اگر سيل جارى شده و به طرف خانه شما مى‏آيد لكن اين شخص جلوى خانه شما ديوار نمى‏چيند و مانع درست نمى‏كند ودر نتيجه آب وارد خانه مى‏شود. در اين جا عدم ايجاد مانع است آيا اين دو صورت مثل هم است؟ قطعا چنين نيست، آنجايى كه شخص ايجاد عامل مى‏كند الفعل يستند اليه و آنجايى كه ايجاد مانع نكند الفعل لايستند اليه.