[درس 40 – 17/11/78]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
مسألهاى كه بحث مىكرديم اين است كه اگر شككرديم كه آيا خود اين محروق، دخالتى در سوختن منجر به موت داشته يا نه؟ حكمش چيست؟ گفتيم كه در مسأله چهار قول است: قول اول، قول شهيد ثانى (رَحَمهُ الله) و محقق (رَحَمهُ الله) بود كه فرمودهاند محكوم به حكم عمد است و جانى قصاص مىشود. قول دوم از علامه (رَحَمهُ الله) در قواعد بود و مرحوم كاشف اللثام آن را تبيين كردند كه قصاص نيست اما ديه هست. وجهى را هم كه ايشان فرموده بودند آن را بيانكرديم. البته در عبارت مرحوم كاشف اللثام يك مسامحه واضحى هست زيرا ايشان مىفرمايند: و مبنى الوجهين على تعارض ظاهرين و اصلين، اين مسامحه در تعبير است زيرا مقتضاى تعارض تساقط است و وقتى تساقط كردند ديگر وجهين مبنائى ندارد. ظاهرا مرادشان اين است: مبناى ترديد علامه (رَحَمهُ الله) در مسأله، وجود اين دو وجه در دو طرف قضيه است در هر طرفى يك ظاهر و يك اصل وجوددارد. بعد اينها با هم تعارض مىكنند اگر نتوانستيم يكى از اين دو ظاهر را بر ديگرى ترجيح بدهيم يا يكى از اين دو اصل را (بر فرض جريان)، نتوانستيم بر ديگرى ترجيح بدهيم كه ظاهر فرمايش كاشف اللثام هم همين است آن وقت مقتضاى عدم ترجيح احد الجانبين على الاخر تساقط است و در نتيجه رجوع به احتياط است. و نيز عرضكرديم ممكن است توهم بشود كه اصالة الاحتياط در دماء در مورد بحث، جا ندارد كه پاسخ آن گذشت و رواياتى را ذكركرديم (لايبطل دم امرءى المسلم) كه بر حسب مفاد آن روايات هرچند موجب قصاص ثابت نشود لكن ديه ثابت مىشود.
قول سوم و استدلال بر آن
قول سوم فرمايش سيدنا الاستاد امام «رضواناللّه عليه» است و همچنين ظاهر عبارت مرحوم آقاى خويى (رَحَمهُ الله)، اگرچه ايشان مسأله را صريحا متعرض نشدند لكن از بيان ايشان چنين به نظر مىرسد كه مختارشان همين است و آن قول اين است كه در اين مورد نه قصاص هست و نه ديه، وجه اين قول هم وجه روشنى است چون حكم به عمد متوقف بر اين است كه موجب عمد ثابت بشود و موجب عمد آن است كه يك عمل منتهى به قتل با قصد قتل از جانى صادر شدهباشد، يا اينكه اگر قصد قتل ندارد لكن عمل ممايقتل فى الغالب باشد و در اينجا صدور چنين موجبى مشكوك است. چون در اينكه آتشى بوسيله جانى برافروختهشده و مجنىعليه بوسيله جانى در آن آتش افكندهشده و مردهاست شكى نيست، لكن فرض اين است كه نمىدانيم آيا مرگ او در اين آتش بخاطر اين بوده كه نمىتوانستهاست بيرون بيايد؛ پس قتل و موت مسبب از فعل جانى خواهدبود؛ يا اينكه او مىتوانسته بيرونبيايد ولى كوتاهى كرده و بيرون نيامده پس سبب قتل و موت مكث و بقاء اختيارى خود او در آتش بودهاست؟ بنابراين موجب عمد احراز نشد و مادامى كه موجب عمد احراز نشدهاست حكم به عدم العمد مىنمائيم و در نتيجه قصاص نيست و ديه هم وجهى ندارد زيرا اسناد قتل به جانى مشكوك است بنابراين بر حسب ظواهر فقهى مطلب همين است و انصافا اين وجه را نمىشود مورد بىتوجهى قرارداد. خوب البته ما بعد از ذكر اقوال، بيانى را كه مقتضاى تحقيق است عرض خواهيم كرد.
قول چهارم و استدلال بر آن
قول چهارم فرمايش مرحوم صاحب جواهر است كه مىفرمايند: ما به ظاهر حال و صدق عرفى نگاه مىكنيم اگر عرفا عمد صدقكند حكم به عمد مىكنيم و اگر صدق عرفى نبود بعدم العمد حكم مىنمائيم. پس ملاك در اينجا صدق عرفى است. چنانچه در موارد متعددى ملاحظهكرديد مرحوم صاحب جواهر حكم را بر روى صدق عرفى بردهاند، در اينجا هم بگوييم: قتل العمد موضوعٌ من الموضوعات العرفيه كسائر الموضوعات تعلق به حكمٌ شرعىٌ وقتى كه ما بخواهيم حكمى را بر موضوع آن مترتب كنيم، ناگزير از احراز تحقق آن هستيم و تحقق يا عدم تحقق موضوع تابع صدق عرفى است مثل صدق خمر بر آن مايع كه مىخواهيم حرمت يا نجاست را بر آن بار كنيم يا صدق ماء بر آن چيزى كه مىخواهيم حكم مطهريت از خبث يا حدث را بر آن مترتبكنيم در همه اينها ما تابع صدق عرفى هستيم. فرق اين قول با قول سوم اين است كه در اينجا اگر فرضكرديم كه عرفا صدق مىكند كه انه عمدٌ حكم به قصاصمىشود ولى بنابر قول سوم چون موجب عمد ثابت نيست حكم به عمد نخواهدشد ولو ظواهر طورى است كه همه خواهند گفت: انه عمدٌ پس براى قاضى يا ولى ميت عمد ثابت نمىشود؛ لذا قاضى نمىتواند حكم به قصاص كند يا ولى دم نمىتواند مطالبه قصاص نمايد؛ پس فرمايش مرحوم صاحب جواهر (قول چهارم) اين شد كه مبناى دو قول، يعنى قول به عمد و قول به عدم عمد، صدق عرفى است. البته ما در باب صدق عرفى مطلبى را قبلا عرضكرديم، مطلبى هم حالا بيان مىنمائيم، آنچه قبلا گفتيم اين بود كه صدق عرفى در موضوعاتى مناط تعلق حكم است كه شارع مقدس در باب آن موضوع، نظر و رأيى ابرازنكردهباشد. در چنين موردى صددرصد تابع عرف هستيم اما اگر در جايى شارع مقدس در موضوع، دخل و تصرفكرده و حدود و قيودى براى آن موضوع قراردادهاست در اينجا ديگر صدق عرفى كافى نيست بلكه بايد ببينيم آيا ضوابط معينشده از طرف شارع مقدس هم در اينجا هست يا نيست؟ در قتل عمد مسأله از اين قبيل است قتل عمد موضوعى است كه عرف بلاشك از آن معنايى را مىفهمد و ما منكر آن نيستيم اما شكى نيست كه شارع مقدس هم در اين موضوع اعمالنظركرده و حدودى را بيان نموده است، لذا شما ملاحظهمىكنيد در مورد كسى كه بدون قصد قتل با ما لايقتل به عادةً كسى را مىكشد، عرف شايد اين را قتل عمد بداند اما شارع مىگويد: قتل عمد نيست (برحسب استفادهاى كه از روايات شد) اين مطلبى بود كه قبلا عرض كردهبوديم اما چيزى كه امروز عرض مىكنيم اين است كه صدق عرفى به دو نحو ممكن است تصورشود. يكى هنگامى كه عرف مسامحه مىكند و دقتى در قضيه ننموده و قضاوتى مىكند كه اگر مراد صاحب جواهر (رَحَمهُ الله) از صدق عرفى اين باشد كه يقينا نظر مسامحهاى عرف نمىتواند ملاك صدق قتل عمد باشد زيرا عرف با نظر مسامحى و غير دقيق مواردى را قتل عمد مىداند كه بلاشك شرعا قتل عمد نيست مثلا اگر كسى با نقل خبرى غمانگيز شنونده را مبتلا به عارضهاى كند و بر اثر آن عارضه طرف بميرد، عرفا مىگويند: خبر او اين شخص را كشت؛ و حال آنكه او شرعا قاتل نيست و آثار عمد بر آن مترتب نيست، لكن گاهى صدق عرفى با نظر دقّى عرف است به اين معنا كه واقعه طورى است كه هر كس با دقت نگاهكند به يك طرف قضيه اطمينان پيدامىكند. در مانحن فيه صورت مسأله اين است كه شخصى بوسيله جانى در آتش قرارگرفتهاست و احتمالمىدهيم كه خود او نسبت به نجات خودش تخاذلكردهاست در اين مسأله چند صورت تصورمىشود، يك صورت اين است كه اين شخص گرفتاردر آتش را مرتبا دعوت به خروج مىكردند و او مىگفت اكنون بيرونمىآيم، پس حواسش جمع بود و جوابمىداد، كه در اين صورت احتمال تخاذل بيشتر است. صورت ديگر اين است كه قرائنى بر عدم تخاذل وجود دارد مثلا فرض كنيد كه از داخل آتش فرياد مىكشيد كه "سوختم! سوختم! به دادم برسيد" كه اين فرياد كمكخواهى قرينه بر عدم تخاذل مىباشد بنابراين چون موارد مختلف است اينطور بگوييم كه اگر صورت واقعه طورى است كه هركسى نگاهكند مىفهمد كه اين شخص تخاذل نكرده پس قتل عمد است. و جانى ضامن مىباشد؛ البته گاهى حادثه به نحوى است كه هريك از آحاد عرف كه نگاه مىكند قضاوت متفاوتى دارد مثل تصادفاتى كه در حوادث رانندگى صورت مىگيرد. كه گرچه احكام كلى براى آن وجوددارد، لكن معمولا اينطور است كه وقتى افراد در صحنه حاضر مىشوند قضاوتهاى مختلفى دارند.
دفع توهم
اگر كسى بگويد در صورتى كه همه افراد عرف به يك طرف قضيه اطمينان پيدا مىكنند پس جايى براى شك در دخالت يا عدم دخالت محروق باقىنمىماند. در جايى كه معلوم است كه تخاذل نكرده مسلما عمد است و هكذا بالعكس و اين دو خارج از صورت مسأله ما مىباشد. پاسخ اين توهم اين است كه مىتوان فرضكرد مواردى را كه شك از ناحيه قاضى يا ولى ميت باشد، قاضى مىخواهد بداند كه آيا اين قتل عمد بوده تا حكم به قصاص كند و يا ولى ميت مىخواهد تكليف شرعى خود را بداند كه آيا مىتواند مطالبه قصاص نمايد يا نه؟ پس گاهى شك، شك آحاد عرف نيست زيرا آحاد عرف وقتى واقعه را نگاهمىكند برايش به يك طرف قضيه اطمينان پيدا مىشود.
بنابراين اگر مراد مرحوم صاحب جواهر از صدق عرفى اين اطمينان است، حرف بسيار خوبى است و مىتوان گفت: كه هر كجا كه اطمينان وجودداشت چه اطمينان به تخاذل و چه اطمينان به عدم تخاذل بر طبق آن عملمىكنيم و هرجا قضاوت عرف مختلف بود و شك باقى ماند در اين صورت چارهاى نداريم كه صدق عرفى را از گردونه خارج كرده و به همان ملاكاتى كه شارع مقدس براى قتل عمد قرارداده است رجوع كنيم و بگوييم كه چون موجب قتل عمد احراز نشده لايحكم بانه عمدٌ بنابراين خلاصه مطلب اين است كه اگر به يك طرف قضيه اطمينان عرفى وجوددارد بر طبق آن عمل مىكنيم و مراد از اطمينان، نه اطمينان قاضى است و نه اينكه شاهدى و بينهاى بر يك طرف اقامه بشود بلكه مرادمان از اطمينان اين است صحنه طورى است كه هركسى نگاهكند بر دخالت و يا عدم دخالت مجنىعليه در قتل خود اطمينان پيدامىكند و اگر اين اطمينان را كه عامل تعيين كنندهاست نداشتيم، به ضوابط باب قصاص برمىگرديم و حكم به عدم عمد مىنماييم؛ بنابراين با اين بيان قول سوم (نه قصاص و نه ديه) تقويت مىشود.
1- كشف اللثام ج2 طبع مكتبه آيتاللّه مرعشى ص441
2- مسالك ج15 ص73
۳- مستدرك الوسائل ج18 باب21 من ابواب مقدمات الحدود حديث3
۴- وسائل الشيعه ابواب دعوى القتل باب6 ح1
۵- همان باب8 ح1
۶- همان ح3
۷- همان ح7
۸- همان باب9 ح4