• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • [درس 38 - يك‏شنبه: 10/11/78]
    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏
    مسأله مورد بحث اين بود كه كسى توسط شخص ديگرى در آتش افتاده و به قتل برسد كه گفتيم مسأله سه شق دارد؛ شقّ اول موردى است كه مى‏دانيم مقتول قادر نبود خود را نجات بدهد كه مسلم قتل عمد است و بحثش گذشت. شقّ دوم اين است كه شك داريم كه آيا مقتول مى‏توانست خود را نجات بدهد يا نمى‏توانست، پس فرض مسأله در جايى است كه بر حسب ظواهر امر، نجات يافتن ممكن مى‏باشد و اينكه محقق ‏(رَحَمهُ الله)‏ مى‏فرمايد: ولو كان قادرا على الخروج يعنى وضعيت طورى است كه نجات از اين بليّه به حسب ظاهر ممكن است، مثل اينكه درِ اتاق باز است يا مى‏توانست در را بازكند و بيرون بيايد ولى بيرون نيامد و سوخت؛ يا فرض بفرمائيد بر روى لباس او نفت يا بنزين مى‏پاشد بعد هم كبريت مى‏كشد و او را آتش مى‏زند؛ كه اينجا ممكن است آن شخص لباس را بكند ولى اين كار را نكرد و آتش گرفت و سوخت؛ پس صورت مسأله در همه اين موارد و امثال آن اين است كه بيرون‏آمدن از اين آتش محال نبود اما اين شخص خود را نجات نداد؛ پس معناى اينكه مى‏گويند: ولو كان قادرا على الخروج اين نيست كه يقين داريم، مى‏توانست خود را نجات دهد و تخاذل كرده چون محقق ‏(رَحَمهُ الله)‏ مى‏فرمايد: لانه قديشده گاهى مدهوش مى‏شود. پس فرض مسأله جايى است كه بر حسب عادى نجات از اين مهلكه محال نيست حال شك‏داريم كه آيا عدم خروج او به خاطر اهمال و كوتاهى او بوده يا دستپاچه شد، مدهوش شد و نتوانست خارج‏شود؛ پس در اينجا دو احتمال وجوددارد. حال حكم اين مسأله چيست؟

    بررسى اقوال فقهاء
    از بررسى مجموع فرمايشات بزرگان در اين مسأله چهار قول استفاده‏ مى‏شود.
    قول‏اول: اين است كه بگوييم قتل عمد است و قصاص دارد. قائل به اين قول محقق ‏(رَحَمهُ الله)‏ در همين عبارتى كه از ايشان خوانديم و علامه ‏(رَحَمهُ الله)‏ در كتاب ارشاد مى‏باشند. و مرحوم شهيد ثانى در مسالك نيز همين قول را انتخاب‏مى‏كنند كه استدلال ايشان را نقل‏خواهيم‏كرد. مرحوم محقق اردبيلى هم در شرح ارشاد بدون اينكه استدلال واضحى ارائه‏كنند همين قول را تقويت‏كردند.
     قول دوم: اين است كه بگوييم قصاص نيست ولى ديه هست. كه اين قول ظاهر فرمايش علامه ‏(رَحَمهُ الله)‏ در قواعد است، البته عبارت علامه ‏(رَحَمهُ الله)‏ خيلى واضح‏نيست، محتمل است مراد ايشان غير از اين باشد، لكن بيشتر ظهور در همين معنا دارد و مرحوم كاشف اللثام هم در شرح قواعد همين قول را تقويت‏كرده و بر آن استدلال‏كرده‏اند.
     قول سوم: اين است كه نه قصاص است و نه ديه كه اين مختار سيدناالاستادالامام «رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه» در تحريرالوسيله است و همين معنا از فرمايش مرحوم آقاى خويى نيز استفاده‏مى‏شود با اينكه ايشان به اين صورت تصريح نكرده‏اند لكن ايشان موضوع حكم به قصاص را در مسأله حَرْقْ عمدى عدم تمكن آن شخص از خروج مى‏دانند لذا مادامى كه عدم تمكن را احراز نكرده‏ايم حكم به قصاص نمى‏شود. مانحن‏فيه هم از مواردى است كه عدم تمكن احرازنشده‏است.
     قول چهارم: فرمايش صاحب جواهر ‏(رَحَمهُ الله)‏ است كه مى‏فرمايند: بسته به اين است كه قتل عمد صدق بكند يا نه؟ يعنى در مواردى هست كه احتمال اهمال و تخاذل زياد است بطوريكه عرف اين را قتل عمد نمى‏داند فرض بفرماييد كه اتاقى را آتش زدند يك ساعت هم طول كشيد تا اين اتاق آتش گرفت اين آقا هم توى اتاق نشسته بود و بيرون نيامد هرچند درهمين جا هم يقين به اهمال و تخاذل نداريم اما عرفا اين را قتل عمد نمى‏دانند و مى‏گويند مى‏توانست بيرون‏بيايد، چرا نيامد؟ مواردى هم هست كه عرف احساس مى‏كند كه كوتاهى نكرده است يا اگر كوتاهى كرده كوتاهى او آنقدر تأثيرنداشته‏است بنابراين چهار قول در مسأله است.

    استدلال قول اول (قول به قصاص)
    اما استدلال قول اول (قول به قصاص) كه فرمايش مرحوم شهيد ثانى در مسالك مى‏باشد و شبيه آنرا مرحوم كاشف اللثام هم در مسأله غرق ذكركرده‏اند اين است كه در اين صورت سبب قتل كه مقتضى ضمان است واقع شده، يعنى آتش زننده سبب قتل را ايجاد كرده و با ايجاد سبب قتل كه بالاخره منتهى به موت شده، موضوع ضمان محقق‏شده‏است. و آنگاه شك داريم كه آيا مسقطى براى اين ضمان محقق شد يا نه؟ مسقط عبارت است از اين كه خود اين شخص با كوتاهى كردن و سوء اختيار شركت در قتل خود داشته‏باشد، و در صورت شك، پس وجود آن مسقط ثابت‏نمى‏شود و اين براى ما كافى است و ديگر احتياج به اصل عدم تخاذل يا عدم شركت در قتل نداريم تا اشكال شود كه اين استصحاب عدم ازلى و استصحاب سلب در هنگام انتفاء موضوع است و جارى نمى‏شود بلكه همين قدر كه شك در مسقط كرديم پس يقين به آن نداريم و از طرف ديگر يقين به سبب ضمان هم كه هست پس يحكم بالضمان.
    مرحوم صاحب جواهر بر اين استدلال شهيد ثانى اشكالى گرفته و فرموده‏اند: كه در اينجا سبب ضمان محقق‏نشده‏است زيرا القاى فى النار كه سبب ضمان نيست و دليلى بر آن نداريم چه بسا شخصى ديگرى را در آتش مى‏افكند ولى او نميميرد، از آتش بيرون مى‏آيد. به تعبير ديگر صاحب جواهر در رد شهيد ثانى مى‏فرمايند: سبب ضمان يا تعمد در قتلى است كه هيچ شريكى در آن سهيم نباشد و يا همين القاى فى النار است اولى كه معلوم نيست و القاى فى النار هم سبب ضمان نمى‏باشد.
    به نظر مى‏رسد كه حرف شهيد ثانى ‏(رَحَمهُ الله)‏ از دقتى برخوردار است كه نمى‏شود آنرا به اين آسانى كه مرحوم صاحب جواهر ردفرموده‏است رد كنيم كه ان شاءاللّه توضيح خواهيم داد.
    فرمايش مرحوم شهيد ثانى را مرحوم كاشف اللثام(1) در مسأله غرق بيان‏كرده‏اند نه در مسأله حرق، چون در مسأله حرق طور ديگرى مشى كرده‏اند در آنجا ايشان مى‏فرمايند: فانّ السبب و هو الالقاء فى الماء المغرق مهلكٌ و الدفع غير موثوق به. يعنى انداختن در آب زياد سبب مرگ است و چيزى كه اين سببيت را دفع‏كند مسلم نيست يعنى اطمينان‏نداريم كه عاملى وجودداشته‏باشد كه سببيبت را از بين برده و اثر آن را منتفى‏كند فربمّا ذهل او ضعف عن السباحة چه بسا غريق دچار ذهول و اضطراب و دستپاچگى شده يا نتوانسته شنابكند الا ان يعلم انه تركها تخاذلا مگر اينكه يقين‏كنيم كه از روى اهمال و تخاذل شنا را ترك‏كرده‏است.
    در اين جا بايد توجه‏كرد كه در بيان مرحوم كاشف اللثام تعبير به سببيت‏شده لكن در بيان مرحوم شهيد ثانى عنوان مقتضى ذكر شده‏ است(2) لذا ممكن است توهّم‏شود كه مراد شهيد ثانى ‏(رَحَمهُ الله)‏ از اين استدلال، تمسك به قاعده مقتضى و مانع‏است كه در جاى خود ثابت شده كه حجيت ندارد.
    قاعده مقتضى و مانع اين است كه كسى علم به مقتضى چيزى داشته و شك در مانع آن پيدامى‏كند و بر طبق اين قاعده حكم مى‏كنند كه آن مقتضا حاصل‏شده‏است كه اكثر فرموده‏اند: اين قاعده حجيت‏ ندارد زيرا از ادّله استصحاب حجيت آن فهميده نمى‏شود زيرا ظاهر ادّله استصحاب آن است كه متعلق يقين با متعلق شك بايد يكى باشد يعنى در باب استصحاب قضيه متيقنه همان قضيه مشكوكه است مثل اينكه يقين به عدالت زيد داشتيم و اكنون هم در همان عدالت شك مى‏كنيم اينجا جاى استصحاب است لكن در قاعده مقتضى و مانع شما به مقتضى چيزى يقين داريد و شك در مانع آن اقتضاء داريد پس متعلق شك غير از متعلق يقين مى‏باشد.
    بهرحال بعضى ممكن است توهم كنند كه استدلال شهيد ثانى از باب قاعده مقتضى و مانع است يعنى مقتضى را در زمانى احراز كرديم كه القاى فى النار باشد آنگاه مقتضا را كه سوختن بر اثر اين القا است با اصالة عدم‏المانع ثابت‏مى‏كنيم. و مانع، شركت خود او است چون اگر او شركت كرده‏باشد ديگر سوختن با آتش مقتضاى آن مقتضى (القاى فى النار) نيست. و با اين بيان ثابت مى‏كنيم قتلى كه مترتب شده فقط ناشى از القاء در آتش است نه القاء جانى و اهمال مجنى‏عليه.
    به نظر مى‏رسد كه مرحوم شهيد ثانى نمى‏خواهند به قاعده مقتضى و مانع تمسك كنند زيرا ايشان تعبير به مسقط كرده‏اند نه مانع و مسقط آنجايى است كه چيزى مسلما تحقق پيدا كرده است و چيزى ديگر آن را ساقط مى‏كند پس ايشان اينطور مى‏خواهند بگويند كه ضمان به واسطه القاى فى النار كه منتهى به مرگ شده است تحقق پيدا كرده و واقعيت قضيه هم همين است چون هنگامى كه جانى بنزين را روى لباس مجنى‏عليه ريخته و كبريت زد و او آتش گرفت و مُرد اينجا سبب ضمان همان آتش زدنى است كه منتهى به مرگ شده حال احتمال مى‏دهيم كه در اين بين عامل ديگرى (شريك شدن اين شخص يا اهمال يا تخاذل خود) اين ضمان را ساقطكرده‏است؟ و وقتى كه شك‏داريم به اين شك اعتنانمى‏كنيم و اين عدم اعتناى به شك از باب اصل عدم الشركة نيست تا اشكال‏شود كه اين اصل، حالت سابقه‏ندارد و حجّت‏نيست زيرا اثبات عدم شركت لازم نيست بلكه شك در شركت كافى در حكم به ضمان است و وقتى كه فرمايش شهيد ‏(رَحَمهُ الله)‏ را اينطور تقريركنيم جواب آن آسان نيست چون استدلال مهمى‏است، واقعيت قضيه هم همين است كه حادثه‏اى اتفاق‏افتاده و دخالت جانى در اين حادثه قطعى‏است و ترتب موت بر آن نيز امرى قطعى و مسلم است پس اركان قصاص در اينجا جمع‏مى‏باشد چون جانى اراده‏داشته و عمل موجب قتل هم انجام‏داده و موت هم بر آن مترتب‏شده‏است؛ تنها يك احتمال در اينجا وجوددارد كه شايد اين شخص مى‏توانسته لباس خود را درآورد ولى درنياورده‏است و از اين نوع احتمالات كه در خيلى از موارد ممكن است پيش‏آيد و اما صرف احتمال موجب‏نمى‏شود كه ما بگوييم اين قتل، عمد نيست. بنابراين ظاهر قضيه اين است كه استدلال مرحوم شهيد ثانى استدلال متقنى است و جوابى كه مرحوم صاحب جواهر به اين استدلال داده‏اند جواب قانع‏كننده‏اى نيست و به ايشان عرض‏مى‏كنيم كه اينكه شما مى‏گوئيد نفس القاء سبب ضمان نيست، درست به نظرنمى‏رسد؛ زيرا در اينجا فقط القاء نيست كه موجب ضمان است بلكه موجب ضمان القاى منتهى به سوزاندن و منتهى به مرگ است و آن كه در خارج واقعيت‏دارد همين است البته احتمال‏مى‏دهيم كه در اين سلسله علل متواليه چيزى پديدآمده‏است كه مسقط ضمان باشد يعنى شركت مجنى‏عليه در سلسله علل، ولى با اين احتمال نمى‏شود از ضمان دست‏برداريم.