[درس 35 - يكشنبه: 3/11/78]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
مسأله مورد بحث ما اين بود كه، كسى را با ضرباتى كه كشنده نيست مىزند و او بلافاصله به قتل نمىرسد مريض مىشود پس از آن مىميرد و حاصل بحث اين شد كه اگر با آن ضربه قصد قتل دارد يا علم به سببيت دارد ولو قصد قتل نداشته باشد عمد است زيرا قبلا گفتيم علم به سببيت در حكم قصد است. اما اگر علم ندارد و قصد قتل هم ندارد در اينجا صاحب جواهر (رَحَمهُ الله) مىفرمايند: هذا عمدٌ و استدلالى هم داشتند كه مفصلا بحث كرديم و گفتيم كه اين عمد نيست چون در قتل عمد يكى از دو عنصر بايد موجود باشد يا بايد قصد قتل باشد يا اگر فقط فعل - نه نتيجه - مقصود است آن عملِ مقصود مما يقتل مثله باشد عادتا هرچند قصد قتل ندارد و در ما نحن فيه هيچكدام نيست زيرا فرض اين است كه قصد قتل نداشته است و آن ضربِ مقصود هم ضربِ منتهى به موت نبوده است.
امروز روايتى را مىخوانيم كه لا يبعد همين معنا را از آن استفادهكنيم كه اگر اين استفاده درست باشد علاوه بر اينكه طبق مقتضاى قاعده اين صورت عمد نخواهد بود مسأله دليل اجتهادى خاص هم خواهدداشت.
و عن يونس، عن بعض اصحابه، عن ابىعبداللّه عليه السلام قال: ان ضرب رجلٌ رجلا بعصا او بحجرٍ فمات من ضربة واحدة قبل ان يتكلم فهو يشبه العمد فالدية على القاتل و ان علاه و الح عليه بالعصا او بالحجارة حتى يقتله فهو عمد يقتل به و ان ضربه ضربة واحدة فتكلم ثم مكث يوما او اكثر من يوم فهو شبه العمد (3)
فقره سوم حديث شاهد بحث ما است كه مىفرمايد: فان ضربه ضربةً واحدة فتكلم يعنى ضربهاى كه لا يقتل مثله كما اينكه در فقره اولاى روايت، ضربه واحده را به همين معنا به حساب آورده و لذا فرمودند: شبه العمد است پس ضربه واحده يعنى ضربهاى كه عادتا كشنده نيست و مرگ منتسب به همان ضربه است چون بعد مىفرمايد و هو شبه العمد چون اگر مرگ، منتسب به آن ضربهنباشد اصلا شبه عمد نيست و هيچ ربطى به او ندارد و استناد موت به اين ضرب نشان مىدهد كه در اين فاصله سالم نبوده و عارضهاى برايش پيداشدهاست منتهى ما عارضهاى تشخيصنداديم، گاهى حادثهاى براى انسان پيش مىآيد و ضربهاى مىخورد و در باطن بيمارى پيدامىكند اما انسان نمىفهمد بيماراست يك وقت هم مىفهمد كه بيمار است پس اين مريض شدهاست و بر اثر آن عارضهاى كه معلول ضرببودهاست از دنيا رفتهاست پس مورد اين روايت همين مسأله مورد بحث ماست بنابراين طبق اين حديث اگرچنانچه ضربهاى بزند كه لا يقتل مثله و شخص هم نميرد لكن مريض شده و بعدا بميرد شبه عمد است و البته اگرچه اينجا تصريح به مرض نشده اما معلوم است كه وقتى كسى بر اثر ضربهاى چهار روز بعد مىميرد لابد در اين فاصله مرضى بر او عارض شده است منتهى ممكن است مرض را نفهميده باشد(4) پس دلالت اين روايت خوب است و استدلال به آن مانعى ندارد زيرا دقيقا مسأله مورد بحث ما را مطرح كرده و امام عليه السلام حكم مىفرمايد: انه شبه العمد.
بحث سندى:
ممكن است بگوئيم صاحب جواهر (رَحَمهُ الله) در سند روايت خدشه داشتهاند و لذا به اين حديث استدلال ننمودهاند و بعيد هم نيست، چون سه جاى اين سند محل كلام است:
الف - محمدبن عيسى است كه محمدبن عيسى بن عبيد يقطينى مىباشد كه بعضى در ثقه بودن ايشان شبهه كردهاند.
ب - بعضى خدشه كردهاند كه محمدبن عيسى نمىتواند از يونس بن عبدالرحمان روايت كند چون سنش كفاف نمىدادهاست.
ج - يونس بطور ارسال (عن بعض اصحابه) نقل نموده پس روايت مرسله است.
ما در مباحث گذشته اين اشكالات را مطرح و آنها را برطرف نموديم و گفتيم كه اولا محمدبن عيسى ثقه و از اجلاء مىباشند و ثانيا گفتيم كه مانعى در روايتكردن محمدبن عيسى از يونس وجودندارد و جلالت قدر محمدبن عيسى مانع اين است كه احتمال بدهيم كه او يونس را درك نكرده و در عين حال از يونس روايتكند و ثالثا چون يونس بن عبدالرحمان از اصحاب اجماع است نظر ما در مورد ايشان اين است كه از هر كس كه روايت بكند چه مرسلا و چه مسندا مورد اعتماد است و ما به او وثوق پيدامىكنيم و مرسل او در حكم مسند است. پس سند روايت از نظر ما تمام است گرچه صاحب جواهر (رَحَمهُ الله) خدشهاى داشته باشند چون در بعضى از موارد ديدهشدهاست كه ايشان تعبيراتى دارند كه حاكى از عدم قبول ايشان نسبت به نقل محمدبن عيسى از يونس است.
بهرحال بحث در اين مسأله تمام شد و حاصل مطلب اين شد كه اگر كسى را بزند بطورى كه لا يوجب القتل عادتا و او مريض شود و در اثر آن مرض بميرد اگر قصد قتل داشته يا علم به سببيت داشته قتل عمد است و در غير اينصورت شبه عمد مىباشد. و اكنون فرع ديگر را شروع مىكنيم.
قال المحقق و مثله لو حبسه و منعه الطعام و الشراب فان كان مدّةً لا يحتمل مثله البقاء فيها فمات فهو عمدٌ
مرحوم محقق مىفرمايد: اگر شخصى ديگرى را حبس كرد و مدتى غذا و آب به او نداد در صورتى كه وضعيت اين شخص طورى است كه در اين مدت مىميرد و او هم مرد قتل عمد است؛ البته معلوم است كه حالات افراد از نظر كودك بودن يا پير بودن يا مريض و ضعيف بودن و تحمل گرسنگى و تشنگى، مختلف است ولى بهرحال اگر كسى شخصى را از خوردن و آشاميدن منع كرد كه بر حسب حالات مختلف شخص، نسبت به اين فرد كشندهاست، حكم اين مورد نيز مانند مورد قبل است و از فروع همان مسأله مىباشد. و همينطور است اگر شخصى را از دارويى كه براى وى لازم است منع كند و او بميرد يا شخصى را در سرما يا گرماى شديد قراردهد كه نسبت به شرايط اين فرد كشنده است و سبب مرگ او شود.
زيرا خصوص حبس كه در كلام مرحوم محقق آمده موضوعيت ندارد چون ممكن است كسى را حبس نكند بلكه شخص در خانه خودش زندگى مىكند لكن فردى او را از خوردن و آشاميدن منع مىنمايد.
بايد توجه كرد كه شباهت اين دو مسأله به يكديگر (كه مرحوم محقق اين دو را پشت سرهم ذكر كردهاند) اين است كه در هر دو جا قتل بوسيله يك عمل تدريجى حاصل مىشود نه عمل دفعى چون هيچ يك از لحظات و آناتى كه پىدرپى مىآيند موجب مرگ نمىشوند و قاتل نيست؛ بلكه مجموع آنها كشندهاست همانطور كه در فرع بالا يك ضربه كشندهنبود بلكه مجموع ضربات كشنده بود.
1- وسائل ج19 باب يازدهم ح13
2- عن عبدالرحمان بن الحجاج قال: قال لى ابو عبداللّه عليه السلام قال: يخالف يحيى بن سعيد قضاتكم؟ قلت: نعم، قال:هات شيئا مما اختلفوا فيه، قلت: اقتتل غلامان فى الرحبة فعض احدهما صاحبه فعمد المعضوض الى حجر فضرب به رأس صاحبه الذى عضه فشجه فكز فمات، فرفع ذلك الى يحيى بن سعيد فأقاده، فعظم ذلك على ابن ابى ليلى و ابن شبرمة و كثر فيه الكلام و قالوا: انما هذا الخطا فوداه عيسى بن على من ماله قال: فقال: ان من عندنا ليقيدون بالوكزة، و انما الخطا ان يريد شيئا فيصيب غيره
3- ابواب قصاص النفس باب11 ح5
4- البته اگر با نظر پزشك حاذق مسلم شود كه مرگ در اثر اين ضربه نبوده و عامل ديگرى مانند سكته مغزى موجب مرگ بوده از بحث ما خارج است و قتل، صدق نمىكند.
طرح يک شبهه و پاسخ آن
ممكن است كه كسى بگويد: بين اين دو مسأله فرق واضحى وجوددارد و آن اين است كه در مسأله ضرب، از فاعل فعلى كه مثبت و ايجابى است يعنى يك امر وجودى است صادرمىشود و موجب مرگ مىگردد ولى در اينجا آنچه كه موجب مرگ شدهاست گرسنگى و تشنگى است زيرا جانى به شخص، غذا يا آب يا دارو ندادهاست و ترك اين امور امر عدمى است پس چگونه قتل را كه يك امر وجودى است به اين فرد نسبت بدهيم؟ امر وجودى كه از امر عدمى حاصل نمىشود، فرض كنيم كه اگر كسى در گوشهاى افتاده و گرسنه و تشنه است چون مريض است نمىتواند دنبال غذا برود؛ از كسى طلب غذا مىكند ولى او به اين شخص غذا نمىدهد و او هم مىميرد در اينجا مسلما نمىتوان شخصى را كه غذا نداده قصاص كرد چون او مرتكب قتلى نشده است و هيچ كس هم به قصاص فتوا نداده است (گرچه اين شخص به خاطر اينكه به او غذا نداده گناه نموده و عقوبت و مؤاخذه الهى را به دنبال دارد).
جواب اين شبهه اين است كه: در اينجا نيز آنچه كه موجب مرگ شده ولو به تسبيب، يك امر وجودى است و آن، منع نمودن است در اينجا صرف نان يا دارو ندادن موجب قتل نشده و قياس نمىشود به آن شخصى كه در گوشهاى افتاده است و گرسنه مىباشد و فردى كه ناظر است به او نان نمىدهد بلكه در اينجا يك امر وجودى از او صادر شده است كه آن همان منع كردن و صدّنمودن مىباشد پس بين مسأله ضرب و منع از طعام فرقى نيست.
و بايد توجه داشت كه در بين فقهاى اسلام تنها كسى كه در ما نحن فيه فتوا به عدم قصاص مىدهد ابوحنيفه است كه البته دو شاگرد او ابويوسف و محمدبنالحسن نيز در اين حكم با او شريكند لكن تفاوتشان در اين است كه ابوحنيفه مىگويد: ديه هم ندارد ولى اين دو قائل به ديه هستند؛ استدلال ابوحنيفه اين است كه ان الموت حدث بالجوع و نحوه لا بالحبس مىگويد: كه مقتول در اثر حبس كه نمرد بلكه از گرسنگى مرد و گرسنگى هم كه فعل جانى نبود پس حبس كننده قاتل نيست نه قصاص دارد و نه ديه اما دو شاگرد ايشان چون ديدهاند كه اين حكم خلاف متفاهم عرف است و با فهم متشرعين فاصله زيادى دارد لذا گفتهاند اين قتل شبه عمد است و ديه دارد.
بنده احتمال مىدهم فتوايى كه از اين سه نفر نقلشده، ناشى از همين باشد كه ما عرض كرديم چون در قتل عمد يك فعل وجودى از جانى صادر مىشود كه به قتل منتهى مىشود لكن در اينجا امر ايجابى صادر نشده و آنچه كه به او منتسب مىشود امر عدمى است پس لبّ استدلال ايشان به اين مطلب برمىگردد و الا ظاهر استدلالشان كه مىگويد اين به حبس نمرده بلكه بواسطه جوع مرده است استدلال واضح الضعفى است زيرا در مسأله ضرب هم گفته مىشود مقتول به ضرب نمرده بلكه بواسطه مرض مرده است پس نبايد قصاص شود و حال آنكه همه مىگويند اگر با قصد باشد موجب قصاص است زيرا قتل بالتسبيب مىباشد.
بنابراين ظاهرا در حكم اين مسأله اشكالى نيست چه اين عمل با قصد قتل باشد و چه بدون آن، زيرا نفس عمل ممّا يوجب القتل عادتا است ولو بالتسبيب و اين از مصاديق صورة ثالثه قتل عمد است، البته همانطور كه گفته شد الحاق اين صورت به عمد مشروط بر اين است كه علم به سببيت داشتهباشد.
انّما الكلام در جايى است كه حبس از طعام به مقدارى نيست كه عادتا موجب موت شود، و او بر اثر آن مريض مىشود و ميميرد. در اين صورت عينا مثل فرع ملحق به مسأله قبلى است، يعنى اگر مىداند كهاين منع از طعام به مرض مميت منتهى مىشود يا نمىداند ولى با همين مقدار حبس قصد قتل او را دارد و او هم ميميرد، اين دو صورت هم عمد است و اولى ملحق به صورت ثالثه و دومى ملحق به صورت ثانيه عمد است. ولى اگر قصد قتل ندارد، علم به سببيت للمرض هم ندارد همان اختلافى كه در مسأله قبل گفته شد اينجا نيز مىآيد؛ صاحب جواهر (رَحَمهُ الله) مىفرمايد: اين قتل عمد است چون عرفا عمد بر آن صدق مىكند و ملاك عمد هم صدق عرفى است و تعمد الى القتل لازم نيست بنابراين اگرچه اين فرد تعمد الى القتل ندارد و يا علمى كه در حكم قصد است ندارد اما چون عرفا مىگويند او را كشت زيرا او را گرسنه و تشنه حبس كرد تا مرد پس قتل عمد است.
نظر مقابل ايشان نظر سيدناالاستادالامام «رضواناللّهتعالىعليه» در تحريرالوسيله است كه نقل كرديم و قول مستدل و حق هم همين است كه بگوئيم اگر به مقدارى منع كند كه لا يوجب الموت عادتا و قصد هم ندارد اما اين شخص مىميرد اين قتل عمد نيست بلكه شبه عمد است چون هيچ يك از دو عنصرى كه براى قتل عمد لازم است در اينجا وجود ندارد.