[درس 34 - سهشنبه: 28/10/78]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
مسأله مورد بحث ما اين بود كه اگر كسى ضربهاى به شخصى وارد كند كه كشنده نيست و مضروب بلافاصله نمىميرد، لكن مريض مىشود و بر اثر آن مرض مىميرد. عدهاى از علماء گفتهاند اين عمد است. استدلال مرحوم شهيد ثانى را ذكركرديم و اشكالى كه خود ايشان بر آن استدلال كرده بود كه وارد هم بود بيان نموديم. استدلال مرحوم صاحب جواهر را نيز نقلكرده و خدشههايى نسبت به آن مطرحشد. يك قسمت از استدلال صاحب جواهر (رَحَمهُ الله) براى عمد بودن اين است كه مىفرمايند: (البته اين مطلب را در حقيقت براى دفع يك اشكال مقدر بيان مىكنند و آن اشكال اين است كه اگر كسى بگويد شما چطور در اين مسأله قائل به عمد هستيد در حالى كه اگر بعد از ضرب بلافاصله مضروب مىمُرد مىگفتيد شبه عمد است لكن اگر همين مضروب يك هفته مريض شد و بعد از آن مرد مىگوييد: عمد است، چطور اين دو مطلب با هم جمع مىشود؟). مقتضاى روايات اين است كه هر آنچه عرف آنرا عمد مىبيند فهو عمدٌ ولو ضارب قصد قتل نداشته باشد منتهى جايى كه قصد قتل نيست و آلت مما لايقتل به است ولى مضروب بلافاصله مىميرد با اجماع و شهرت خارج مىشود و شبه عمد است؛ البته دوسه روايت هم واردشده كه دلالت بر شبه عمد بودن آن مىكند لكن آنها ضعيفند و غير قابل عمل، عمده دليل ما، اجماع و شهرت است كه دليل لفظى نيستند تا اطلاقداشتهباشند بلكه دليل لبّى مىباشند لذا بايد به قدر متيقن از آن اخذكرد، و قدر متيقن از مفاد اجماع و شهرت، جائى است كه فرد، بعد از ضرب بلافاصله بميرد؛ لكن اگر مرضى فاصله شد شكمىكنيم كه آيا صورت شبه عمد آن را هم شاملمىشود يا نه؟ اطلاقى در اينجا نداريم كه براى شمول صورت مشكوك بخواهيم به آن تمسككنيم؛ پس مقتضاى قاعده اين است كه اين نوع قتل عمد باشد زيرا شهرت محققه و اجماع شامل اين مورد نمىشود.
1- وسائل ج19 ابواب قصاص النفس باب11 ح3
2- همان ح4
۳- همان ح9
نقدى بر كلام صاحب جواهر (رَحَمهُ الله)
گرچه صاحب جواهر (رَحَمهُ الله) فقيه با عظمتى است و بايد از بركات علم امثال ايشان استفادهكرد، لكن ظاهرا بر فرمايشات ايشان اشكالاتى وارد است.
اولاً: اينكه ايشان فرمودند: «صورت رابعه دليل لفظى محكمى ندارد و تنها دو سه روايت ضعيف در اين مورد هست و عمده دليل آن شهرت محققه و اجماع است» صحيح نيست بلكه روايات متعددى كه دلالت بر شبه عمد بودن در صورت رابعه مىكند وجوددارد كه اسناد اين روايات منقّح و قابل اعتماد و دلالت آنها هم خوب است؛ مانند رواياتى كه در جلسه گذشته مطرح كرديم و مضمون آنها اين بود كه در قتل عمد قصد و تعمد لازم است و جايى كه قصد قتل نيست مصداق عمد نمىباشد.
البته ايشان شبهاتى در بعضى از اسناد اين روايات دارند لكن عجيب است كه همان روايات را كه اينجا در اسنادش، شبههمىكنند در مواردى ديگر مورد استناد قراردادهاند.
بنابراين براى خارج كردن صورت رابعه (جايى كه ضارب قصد كشتن طرف را ندارد) دليل ما فقط اجماع و شهرت نيست بلكه روايات داريم.
ثانياً: در مورد اجماع و شهرت كه ايشان به آن تمسك كردهاند بايد گفت كه گاهى شهرت در مسألهاى وجوددارد كه هيچ روايتى بر طبق آن نيست يا اگر روايتى ضعيف هست مىدانيم كه مستند فتواى فقهاء نبودهاست كه از آن به شهرت فتوايى تعبير مىشود؛ در اينجا بايد ببينيم آيا شهرت فتوايى معتبر است يا نه؟ و يا اينكه اجماعى در يك مسأله وجوددارد كه هيچ دليل لفظى ولو روايتى ضعيف در مورد آن وجودندارد در اين صورت بايد پيرامون اجماع بحث شود كه چه نوع اجماعى است و در چه شرايطى حجت است و اگر به اين نتيجه رسيديم كه اجماع و شهرت حجت است آنگاه دليل لبّى مىشود و بايد به قدر متيقن اخذكنيم. لكن گاهى شهرت يا اجماعى در يك مسأله وجوددارد كه در آن مسأله دليل لفظى ولو روايت ضعيفى هم هست در اين صورت ظاهر اين است كه اين شهرت به معناى عمل فقهاء بر طبق همين روايت ضعيف است و اين شهرت در حقيقت شهرت فتوايى نيست بلكه شهرت روايى يا به تعبيرى شهرت عملى مىباشد (كه البته ما در باب شهرت و تقسيم آن به دو بخش فتوايى و عملى حرف داريم كه ان شاءاللّه در جاى خود درباره آن بحث خواهيمكرد.) بهرحال آنجايى كه روايتى ولو ضعيف وجوددارد اما فقهاء بر طبق آن فتوا دادهاند عمل ايشان جابر ضعف روايت مىشود و معلوم مىگردد كه اگرچه در سند اين روايت ضعفى وجوددارد لكن فقهاء قرائنى بر صحت آن داشتهاند و لذا به آن وثوقپيداكرده و بر طبق آن فتوا دادهاند كه اين شهرت موجب تقويت روايت مىگردد. پس در اينجا بايد توجهكنيم كه ما با دو چيز مواجه هستيم: 1- روايتى كه ضعيف است 2- شهرتى كه از علماء محققشده حال كدام يك از اين دو، مدرك حقيقى ما قرارمىگيرد؟ معلوم است كه در اين صورت مدرك ما روايت است و روايت دليل لفظى است و قابليت اطلاقگيرى دارد.
پس بر فرض كه طبق نظر صاحب جواهر (رَحَمهُ الله) روايات وارده در اين باب ضعيف باشد لكن با شهرت تبديل به روايت قوى شده و قابل استناد مىشود؛ بنابراين ما به اطلاق رواياتى كه در صورت رابعه (يعنى آنجايى كه قصد قتل ندارد و يضربه بما لا يقتل عادتا ثم يقتل) واردشده عملمىكنيم و اطلاق اين روايات نه تنها شامل مرگ بلافاصله بعد از ضرب مىشود؛ بلكه موردى را هم كه ضرب موجب بيمارى شده و سپس منجر به مرگ مىشود را مىگيرد.
حال يكى از اين روايات را بخوانيم و ببينيم آيا اطلاق دارد يا نه؟
و باسناده عن على بن الحكم، عن ابان بن عثمان، عن ابى العباس و زرارة، عن ابى عبداللّه عليه السلام قال: ان العمد ان يتعمده فيقتله بما يقتل مثله، و الخطا ان يتعمده و لايريد قتله يقتله بما لا يقتل مثله، و الخطا الذى لاشك فيه ان يتعمد شيئا آخر فيصيبه.(1)
سند روايت سند خوبى است ما اين را در حكم صحيحه مىدانيم قبلا سندش را بحث كرديم.
ان يتعمده يعنى يقصده، سراغ رجل برود اما قصد قتل او را ندارد كه مفروض مسأله ما همين است و با اينكه قصد قتل ندارد او را مىكشد بما لا يقتل مثله تعبير يقتله شامل مىشود قتل را ولو به دو واسطه از ضرب ناشى شود و يا مرض بين آن فاصله شود مرض هم كوتاه مدت باشد يا دراز مدت، محسوس باشد يا غيرمحسوس، اين حديث اطلاق دارد بنابراين فرمايش مرحوم صاحب جواهر كه خواستند بين مانحن فيه و قسم رابع از اقسام قتل فرق بگذارند و آنجا را شبه عمد دانسته و اين مورد را عمد محسوبكنند، درست نيست؛ نظير اين روايت سندا و دلالتا روايات معتددى است كه قبلا مطرح كردهايم.
از فرمايش صاحب جواهر فارغ شديم، مرحوم حاج شيخ محمد تقى شوشترى كتابى دارند به نام النجعة فى شرح اللمعة (كتاب مختصرى است غالبا هم استدلالش به روايات است) ايشان اين مسأله را مطرح كرده براى عمد بودن اين صورت استدلال مىكنند به روايت عبدالرحمان بن الحجاج در همين باب يازدهم حديث اول(2) كه ما قبلا آنرا بحث كرده و گفتيم اصلا اين روايت حامل هيچ حكمى در اين باب نيست هرچند سندش خوب است.
مضمون روايت بطور اجمال اين است: يحيى بن سعيد كه يكى از فقهاء عامه در مدينه بود بدستور خليفه عباسى قاضى كوفه مىشود و در اين اثناء عبدالرحمان بن الحجاج كه از شيعيان حضرت صادق عليه السلام در كوفه است خدمت ايشان مىآيد حضرت از او مىپرسند: "يحيى بن سعيد با قضات شما اختلافى دارند؟" علت سئوال هم اين است كه يحيى بن سعيد از فقهاء مدينه است و فقهاء مدينه قتل شبه عمد را اصلا قبول ندارند، و آنرا داخل در عمد مىدانند و فقط عمد و خطاى محض را قبول داشتند و فقهاء كوفه نقطه مقابل فقهاء مدينهاند يعنى مىگويند: اگر چنانچه كسى با سنگ كسى را كشت اگرچه عمدا زده باشد قتل عمد نيست، شبه عمد است قتل عمد بايستى با يك شىء محدد يعنى تيز مثل سنگ تيز يا آهن يا فلز تيز باشد؛ لذا حضرت مىپرسند "آيا ميان اينها اختلافى پيداشدهاست؟" او در پاسخ مىگويد: "بلى" سپس قضيهاى را نقلمىكند قضيه اين است: " دو جوان با هم نزاعمىكردند يكى ديگرى را گاز گرفت و او هم سنگى برداشته و سر طرف مقابل را شكست فكزّ فمات او هم به خودش لرزيد و مرد آنگاه براى قضاوت پيش يحيى بن سعيد رفتند و او طبق فتواى فقهاى مدينه گفت: اين قتل عمد است اين حكم به نظر فقهاى كوفه عجيب آمد و گفتند: انما هذا الخطا پس از آن، حاكم كه عيسى بن على بود از مال خودش ديه داد و قضيه را تمام كرد " آنگاه حضرت مىفرمايند: ان من عندنا ليقيدون بالوكزه آقايان كه استدلال كردهاند مىگويند: مراد از من عندنا فقهاى شيعه است در حالى كه چنين نيست ظاهر من عندنا فقهاى مدينه است كه در اينجا با ما امام صادق (عليه السلام) زندگى مىكنند حضرت مىگويند: طبق فتواى يحيى بن سعيد حكم همان قصاص است زيرا اين فقهاى مدينه سنگ كه هيچ، با مشت هم اگر كسى را بزنند و بكشند ولو قصد قتل هم نباشد برايش قصاص قائلند. سپس حضرت نظر خودشان را در باب خطا بيان مىكنند: و انما الخطا ان يريد شيئا فيصيب غيره پس در باب شبه عمد و عمد در اين روايت هيچ حكمى از امام (عليه السلام) نيست و ما اين را قبلا بيان كرديم. لكن استدلال مرحوم شوشترى به اين روايت اين است كه مىفرمايند: موضوع قضيه در اين روايت همين موضوع مانحن فيه است به جهت اينكه تعبير فكز فمات يعنى مرض كزاز گرفت و پس از بيمارى كزاز مرد، مانحن فيه هم همين بود كه پس از ضربه غير مميت بيمار مىشود آنگاه مىميرد در پاسخ مىگوئيم؛ اولا: اگر فرضكنيم كه اين كزّ به معناى مرض كزاز باشد لكن حضرت درباره آن حكمى بياننكردند نظر ابن ابى ليلى و يحيى بن سعيد در روايت بيانشده اما نظر حضرت (عليه السلام) معلوم نيست؛ بنابراين روايت حامل هيچ حكمى نيست. ثانيا: كزّ يعنى به خود لرزيد (كزاز را هم كه مىگويند كزاز به اين دليل است كه بيمار كزازى به خود مىلرزد) و اين كلمه در روايت به همين معنا است و مسلم نيست كه به معناى بيمارى كزاز باشد آنچه مسلم است اين است كه بر اثر ضربه به خود لرزيد و مرد بنابراين شمول حديث بر مانحن فيه مشكوك است پس اين روايت هم دليل بر عمد نشد يك روايت وجود دارد كه ممكن است دليل بر عكس نظر آقايان شود و دليل عدم عمد باشد كه ان شاءاللّه فردا ذكر مىكنيم.