[درس 33 - دوشنبه: 7827/10/78]
بررسى روايات
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
در جلسه گذشته گفته شد كه مرحوم صاحب جواهر اعلىاللّهمقامه در مورد قتل عمد ملاك را صدق عرفى دانسته و مىفرمايند: در روايات، موضوع عمد تعمد الى القتل نيست بلكه قتل العمد است البته صاحب جواهر فقيه بسيار بزرگى است؛ لكن در اين مورد به سخن ايشان خدشهاى داريم لذا به روايات مراجعهمىكنيم تا ببينيم عنوان مأخوذ در روايات براى حكم به عمديت چيست؟ در روايات مواردى هست كه موضوع حكم عبارت است از تعمد الى القتل رواياتش هم از لحاظ سند خوب است و شبههاى در صحت آنها نداريم؛ در بعضى از روايات علاوه بر اخذ عنوان تعمد الى القتل به موردى كه تعمد در آن نيست يعنى تقريبا همان قسم رابعى كه ايشان مىفرمودند دليلى ندارد، تصريح شدهاست كه انه ليس بعمدٍ بعضى از روايات هم داريم كه ظواهر آنها بدون تحديد موضوع ظاهرش قتل العمد است و آن روايات دسته اول كه موضوع را مقيد به تعمد الى القتل مىداند اخص از روايات قتل العمد است، چون رواياتى كه موضوع در آن قتل العمد است شامل جايى كه تعمد باشد و هم جايى كه تعمد نباشد مىشود. اما آن رواياتى كه تعمد را به عنوان موضوع قيدمىكند دائرهشان اضيق است و لذا مخصص آنها مىشود اگر كسى بگويد اين دو دسته روايات مثبتيناند و در مثبتين تعارضى نيست تا قائل به تخصيص بشويم جوابش را قبلا عرض كرديم كه ما در مثبتين جائى كه دو دليل خاص و عام با هم معارض نباشند قائل به تخصيص نيستيم اما اگر تعارض بين آنها وجودداشت مثل اينكه خاص در صدد تحديد بوده و محدوده موضوع را معين مىكند، در اين صورت با عام معارضهخواهدداشت و تخصيص مىزند مثل دو روايت مثبت و نافى كه خاص، مثبت بوده و عام، نافى يا به عكس، عمليه تخصيص انجاممىگيرد حال در اينجا چند روايت مطرح كنيم تا ببينيم ازا ين روايات تعمد الى القتل استفاده مىشود يا نه؟
روايت اول:
و عنه عن محمدبنعيسى، عنيونس، عنعبداللّهبنمسكان، عنالحلبى قال: قال ابوعبداللّه عليه السلام: العمد كل ما اعتمد شيئا فأصابه بحديدة او بحجر او بعصا او بوكزة فهذا كله عمد و الخطاء من اعتمد شيئا فأصاب غيره.(1)
در مورد سند روايت قبلا بحث كرده و گفتيم به نظر ما اين سند صحيح است كه ديگر تكرار نمىكنيم؛ اما از نظر دلالت، اين روايت عمد را معناكرده مىفرمايد: عمد چيزى است كه اعتمد شيئا؛ و اعتمد يعنى تعمدَ، معنايش اين است كه كارى را با قصد انجامدهد پس اگر با قصد دست به كارى بزند و بتواند انجام دهد حال با هرچه باشد خواه با آهن يا سنگ يا عصا يا مشت، اين را عمد مىگويند؛ اينكه مىفرمايند من اعتمد شيئا ادعا نمىكنيم كه مراد از كلمه شىء قتل است زيرا شىء عام است و معناى وسيعى دارد و لذا شامل ضرب و جرح و قتل هم مىشود پس طبق اين روايت در صدق عمد قصد شرط است.
روايت دوم:
و بالاسناد عنيونس، عنمحمدبنسنان، عنالعلابنفضيل، عن ابىعبداللّه عليه السلام قال: العمد الذى يضرب بالسلاح او بالعصا لا يقلع عنه حتى يقتل و الخطاء الذى لايتعمده.(۲)
در سند روايت، محمدبنسنان واقع شده و وثاقت ايشان محل كلام است مرحوم آيتاللّه بروجردى كه خرّيت فن رجال بودند در درس تصريح به عدم توثيق ايشان مىكردند بعضى هم ايشان را ثقه مىدانند و ما هنوز در مورد ايشان به طور قاطع، نظرى ابراز نكردهايم؛ حال بر اين فرض كه ثقه نباشد به صحت سند خدشهاى نمىزند چون يونسبن عبدالرحمان كه از اصحاب اجماع است از ايشان نقل مىكند و ما طبق مبناى خود وقتى روايت به اصحاب اجماع رسيد بعد آنرا نگاهنمىكنيم، پس به نظر ما سند اين روايت هم معتبر است.
محل استشهاد ما فقره ذيل روايت است كه مىفرمايد: خطا آنست كه آن را قصد نمىكند و مراد از موصول (الّذى) همان ضرب به سلاح يا به عصا مىباشد و نتيجه اين مىشود كه اگر ضرب با سلاح مورد تعمد نباشد و با قصد انجام نگيرد خطا است پس ذيل روايت قرينهى واضحهاى است بر اينكه عمدى كه در صدر حديث آمده آن است كه با قصد باشد.
روايت سوم:
و عن عدة من اصحابنا، عن سهلبنزياد، عناحمدبنمحمدبنابىنصر، عنداودبنالحصين، عنابىالعباس، عنابىعبداللّه عليه السلام: سألته عن الخطاء الذى فيه الدية و الكفارة، اهو ان يعتمد ضرب رجل و لايعتمد قتله؟ فقال: نعم، قلت: رمى شاتا فأصاب انسانا، قال: ذاك الخطا الذى لا شك فيه عليه الدية و الكفارة.(۳)
سند اين روايت هم به نظر ما خوب است زيرا گرچه در سند، سهلبنزياد واقع شده و ما او را توثيق نكنيم اما گفتيم: رواياتى كه مرحوم كلينى از ايشان انتخاب كرده و در كتاب كافى از عده خودش از او نقل مىكند معتبرمىباشد.
و دلالت اين روايت اوضح از روايات ديگر است زيرا تصريح مىكند به اينكه اگر قصد ضرب بود اما قصد قتل نبود عمد محسوب نمىشود؛ پس اگر ما فرض كنيم در مورد قتل عمد عمومات يا اطلاقاتى داشتهباشيم كه ظاهرش موردى را كه حتى قصد ندارد شامل شود اين روايت با آنها معارضه مىكند و آنها را تخصيص مىزند و در اينجا ديگر هيچ بحث و خدشهاى وجود ندارد چون مثبتين نيستند بلكه مثبت و نافى است، پس مقتضاى اين روايت اين است كه هر جا قصد قتل بود فهو عمدٌ و هر جا قصد قتل نبود فهو خطاءٌ و ليس بعمد و بايد توجه داشته باشيم كه مورد واضح اين روايت همان قسم چهارم است چون قسم چهارم جايى بود كه تعمد ضرب دارد اما تعمد قتل ندارد و اين همان موردى بود كه صاحب جواهر خدشه كرده و مىفرمودند كه روايتى در اين مورد نداريم و اگر اجماع و شهرت نبود حكم به عمد بودن مىكرديم شما از اين روايت بهتر چه مىخواهيد؟
بهرحال اين سه روايت را در اين مورد بيان كرديم كه از نظر سند هيچ گونه اشكالى ندارد و از لحاظ دلالت هم واضح و بيّن است البته روايات ديگرى نيز هست كه چون در اسناد و دلالتش ترديد هست آنها را مطرح نمىكنم و ملاحظه كرديد كه برخلاف فرمايش صاحب جواهر (رَحَمهُ الله) عنوان قتل عمد در روايات تعمد الى القتل است و قتل عمد نيست، بنابراين با توجه به بيانى كه قبلا داشتيم اگرچه در بعضى از روايات هم تعمد ذكر نشدهباشد (البته در هيچ روايتى تصريح نشده كه تعمد لازم نيست) حداكثر اين است كه بگوييم از اطلاق قتل العمد استفاده مىشود كه ولو تعمد هم نباشد قتل العمد است چون ملاك صدق عرفى است لكن با اين سه روايت كه خوانديم آنها را تقييد مىكنيم.
حال اگر كسى بگويد كه شايد اين روايات ناظر به همان عمد عرفى است در جواب مىگوئيم چنين نيست بلكه قضيه بعكس است زيرا در عناوين موضوعات شرعى اگر شارع مقدس دخالتى در تعيين موضوع نكرده باشد آنچه كه موضوع احكام قرارمىگيرد همان موضوعات عرفى است؛ مثلا در آيه شريفه احلاللّه البيع يا الّا ان تكون تجارة عن تراض شارع مقدس بيع و تجارت را معنا نكرده و لذا ما به همان معناى عرفى اين كلمات مراجعه مىكنيم اما در موردى كه شارع مقدس در موضوع دخالت كرده ما حق نداريم از محدوده بيان شارع خارج شويم زيرا معلوم است كه شارع مقدس درباره اين موضوع نظر دارد مثلا همين كلمه صلاة و زكوة كه در قرآن در موارد متعددى آمده است مثل اقيمو الصلوة، الذين هم فى صلاتهم خاشعون و غيره اگر شارع مقدس صلاة را براى ما معنى نكرده بود مىگفتيم معناى صلاة همان معناى لغوى است اما چون شارع مقدس صلاة را معنا كرده و طريقه نماز خواندن را به ما تعليم نموده پس در موضوع دخالت كردهاست بنابراين ديگر ما از حقيقت لغويه يا عرفيه دست برداشته و به همان معنائى كه شارع مقدس فرموده رجوع مىكنيم؛ ما نحن فيه نيز شبيه به اين است البته نمىخواهيم بگوييم كه به همان مقدار تصرفى كه شارع در باب صلاة نموده، در قتل هم تصرفكردهاست. لكن مىخواهيم بگوييم شارع مقدس در معناى عرفى قتل ولو يك معناى جديد نياورده و حقيقت شرعيه ندارد اما در متفاهم عرف هم تصرفكردهاست مواردى هست كه عرف قتل عمد ديده و اطلاق عمد مىكند ولى شارع تصريحكردهاست كه اين قتل عمد نيست پس پيداست كه شارع مقدس موضوع خود را از عرف در اين مورد متمايزكردهاست لذا در اينجا ديگر حق نداريم كه فرمايش شارع را حمل بر معناى عرفى بكنيم اگر معناى عمد احتياج به دخالت شارع نداشت كسى سئوال نمىكرد و بر فرض هم كه سئوال مىنمود حضرت جوابى مىداد كه احاله به عرف بود اما در واقع مىبينيم كه اينطور نشده بلكه از امام معناى عمد را سئوال مىكنند و امام هم آن را معنا مىفرمايد يا وقتى كه از آن حضرت سئوال مىكنند كه آيا اين عمد است يا خطا حضرت مسأله را بيان مىكنند. پس شارع مقدس در اينجا نظر دارد.
خلاصه، حاصل مطلب اين شد كه در باب قتل عمد، قصد القتل شرط است و هرجا قصد نبود عمد نيست.
حال يك مطلب باقى مىماند و آن اين است كه آيا در مسأله مانحن فيه (جايى كه ضرباتى به شخصى مىزند و اين ضربات موجب بيمارى وى شده و در نتيجه آن مىميرد) قصد هست يا نيست؟ كه ان شاءاللّه فردا در اين زمينه بحث خواهيم كرد.