• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • [درس 25 - سه‏شنبه: 25/8/78]

    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏
     عرض‏كرديم كه مقتضاى جمع بين روايات در صورت رابعه (آلت مما لايقتل عادتا است و قصد قتل هم ندارد) اين است كه اين صورت، عمد نيست، بلكه شبه عمد است و اين فتوائى است كه بين فقهاى اماميه و بسيارى از فقهاى غير اماميه رايج و متداول است. مرحوم صاحب جواهر با آن فكر جوّال و ذهن ثاقب خود اشكالى را اينجا مطرح كرده و بدنبال آن چنين نتيجه مى‏گيرند كه ما به كمك شهرت و اجماع محكى، حكم به شبه عمد بودن صورت رابعه مى‏كنيم و اگر اين شهرت و اجماع نبود حكم به عمد بودن آن مى‏نموديم چون رواياتى كه دلالت مى‏كرد كه اگر با آلت غيرقتاله قتل صورت بگيرد قتل عمد است منحصر به صورت قصد نيست بلكه اطلاقش صورت رابعه را هم كه قصد قتل نباشد، شامل مى‏شود و براى اثبات كلام خود به چهار نكته استدلال مى‏كنند؛ البته اين نكات در كلمات ايشان به صورت متفرق و پراكنده ذكرشده‏است لكن از دقت در كلام ايشان اين چهار نكته بدست مى‏آيد.
     نكته اول: عرف بين صورتى كه شخص قصد قتل داشته و آلتى كه به كار مى‏برد قتاله نباشد با جائى كه قصد قتل نداشته و همين آلت را به كار مى‏برد و به قتل منتهى مى‏شود، فرقى نمى‏گذارد و هر دو را عمد تلقى مى‏كند، مثلا اگر كسى بدون قصد قتل يك سيلى به ديگرى زد و با اينكه سيلى عادتا كشنده‏نيست، اتفاقا به مرگ او منجر شد عرف مى‏گويد: عمدا او را كشت همانطور كه در صورت ثانيه كه قصد قتل داشت حكم به عمد بودن مى‏كرد، پس عرف بين صورت ثانيه و رابعه فرقى نمى‏گذارد چون قصد را مؤثر نمى‏داند.
     نكته دوم: مضافاً براينكه عرفا بر صورت رابعه عمدصدق‏مى‏كند، صدق حقيقى و دقّى هم‏دارد چون همان استدلالى كه براى صورت ثالثه بيان‏كرديم كه «قصدالسبب قصد للمسبب و قصد الفعل المنتهى الى القتل قصد فى الحقيقه الى القتل» دراينجا هم مى‏آيد و لذا مى‏بينيم بين قصد كشتن كسى و قصد فروبردن چاقويى به نقطه حساس بدن او فرقى نيست و هر دو مثل هم است پس انسان دقيق و عارفِ به جوانب قضيه مى‏گويد: قصد سبب همان قصد مسبب است.
     نكته سوم: آنچه در ادله، ملاك عمد و قصاص شمرده شده «قتل» است نه تعمد الى القتل مانند آيه شريفه: كتب عليكم القصاص فى القتلى(1)، بنابراين تعمد الى القتل موضوع حكم نيست بلكه قتل، موضوع حكم است و آنچه در ادله هست اين است كه انسان با قصد عملى انجام دهد كه منتهى به قتل شود. و در صورت رابعه هم قتل محقق شده‏است و قصد فعل هم داشته‏است، پس بايد قصاص شود البته اگر قتل خطائى باشد و هيچگونه قصدى به فعل نداشته‏است طبق ادله، از حكم قصاص خارج مى‏شود.
     نكته چهارم: ارتكاز فقهى هم عمد بودن صورت رابعه را تقويت مى‏كند زيرا فقهاء در يكى از فروعات مسأله كه «اگر كسى به وسيله‏اى كه لا يقتل عادتا كسى را مجروح نمايد و پس از مدتى آن شخص در اثر سرايت آن جراحت بميرد»، حكم به عمد نموده‏اند. و اين فتوا بخاطر اين است كه فعل از روى قصد واقع شده و منتهى به مرگ شده‏است پس ذوق فقاهتى هم عمد بودن اين صورت را نشان‏مى‏دهد؛ بنابراين علاوه براينكه بحسب فهم عرف،  صورت رابعه از اقسام عمد است بحسب ارتكاز و ذوق فقهى هم از اقسام عمد بشمار مى‏آيد.
     صاحب جواهر (رَحَمهُ الله) پس از ذكر اين چهار نكته مى‏فرمايند: در عين حال ما در صورت رابعه حكم عمد جارى نمى‏كنيم چون مشهور، بلكه اجماع براين است كه اين صورت عمد نيست و آن رواياتى را كه باطلاقها شامل اين صورت مى‏شد بر صورت قصد قتل حمل مى‏كنيم؛ و چون اينجا قصد قتل نداشته، آن را از قتل عمد خارج مى‏كنيم.


    1- سوره بقره آيه178

     تعليقى بر كلام صاحب جواهر رَحَمهُ الله

     اما نكته اول ايشان كه فرمودند: عرف اين را عمد مى‏داند، ادعايى است كه اثبات آن بر عهده خود اين بزرگواراست، ايشان مى‏گويند: اگر فردى سيلى‏زد به كسى مثلا بدون اينكه بخواهد او را بكشد و آن شخص مُرد، عرف حكم مى‏كند كه هذا قتل عمد، خوب اين كدام عرف است؟ كه چنين حكم مى‏كند اگر هم فرض‏كنيم عرف در موردى حكم به عمد كند از اين باب است كه خيال مى‏كند ضارب قصد قتل داشته است، آنجاست كه لذا مى‏گويد قتله عمداً والا اگر چنانچه معلوم باشد كه قصد قتلى در كار نبوده مثلاً فردى با شوخى يك سيلى به دوستش زده و او هم مرده است، آيا بازهم عرف مى‏گويد كه عمدا زد و او را كشت؟ واضح است كه عرف چنين قضاوتى ندارد و اين را قتل عمد نمى‏داند.
      اما نكته دوم كه فرمودند: قصد السبب قصد للمسبب، و سپس نتيجه مى‏گيرند كه حكم صورت رابعه عمد است. اين فرمايش متين‏است اما آنجايى كه اين سبب مما ينتهى الى الموت باشد عادتاً. مانند همان مثالى كه عرض كرديم، شخصى قصد كشتن كسى را ندارد اما يك چاقوى تيزى به بدن او فرومى‏كند و او مى‏ميرد سپس مى‏گويد: من قصد كشتنش را ننموده بلكه قصد زدنش را داشتم. اينجا است كه مى‏گوئيم قصد زدن همان قصد كشتن‏است، اما آنجايى كه اين سبب مما لا يسبب الموت عادتا بلكه به ندرت يسبّب الموت؛ اينجا عمد صدق نمى‏كند، بنابراين، اين تعبير كه قصد الوسيله قصد للنتيجه يا قصد السبب قصد للمسبب  در اسباب غالبى حرف درستى است نه در اسباب نادره.
     اما نكته سوم ايشان كه فرمودند: عمدِ الى القتل لم‏يرد فى شى‏ءٍ من الادلة عرض مى‏كنيم بلى در ادله قرآنى تعبير عمد نيامده‏است فقط در يك آيه اين تعبير آمده‏است «من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاءه جهنم(1)» و آن آيه هم از ادله قصاص نيست. لكن در روايات، تعمّد الى القتل و قصد قتل هست، بخصوص در چند روايت جمله يريد قتله يا لايريد قتله هست، چطور ما مى‏توانيم بگوييم كه در ادله، اراده و قصد قتل ملاك و موضوع قتل نيست؟ و مابه قرينه همين روايات بود كه توانستيم اطلاقات را تقييد كنيم، آن جمع روشن عرفى كه بين دو طائفه از روايات انجام‏ داديم.
     اما نكته چهارم كه فرمودند: فقهاء «رضوان‏الله‏عليهم» در آن مسأله‏اى كه ذكر كرديم حكم به عمديت آن كرده‏اند، ما مسأله را ان شاءاللّه در جاى خود بحث‏خواهيم‏كرد. لكن اجمالاً ممكن است بگوئيم: آنجا صورت مسأله عوض مى‏شود، يعنى فعل اگرچه به يك اعتبار مما لايقتل بمثله هست اما با توجه به سرايت آن، ينقلب الى مايقتل بمثله، بنابراين گاهى سرايت نيست و در عين حال قتل هست، مثلا ضربه‏اى مى‏زند و يك جراحت كوچكى هم بوجود مى‏آورد يا اصلا جراحتى بوجود نمى‏آيد و طرف مى‏ميرد كه اين ضربه مما لايقتل بمثله هست، (صورت رابعه) و گاهى سرايت است و همين ضربه موجب جراحت و سپس عفونى‏شدن زخم‏مى‏گردد و فرض هم اين است كه عفونى‏شدن اين جراحت در شرايط خاص يك امر نادرى نيست، آنوقت آن ضربه مما يقتل به عادتا مى‏شود، بنابراين نمى‏دانيم آيا حكم فقها به قصاص در آن فرع، علتش همان چيزى باشد كه مرحوم صاحب جواهر استنباط فرموده‏اند و به آن حكم‏كرده‏اند يعنى ذوق فقهاء و ارتكاز فقهى است؟ يا اين مطلبى است كه ما مراد از لاتغضب قهرا عصبانى شدن خارج از اختيار نيست بلكه عصبانيت ارادى است يعنى عصبانيت را اعمال نكن، خشم خود را رها نكن.
     فرد قوى آن كسى نيست كه هنگام كشتى گرفتن و زورآزمائى افراد ديگر را به زمين مى‏زند بلكه كسى است كه هنگام خشم خود را نگه مى‏دارد.
     مراد از عصبانيت هم، تنها عصبانيت‏هاى زودگذر نيست بلكه شامل موردى هم مى‏شود كه انسان از شخصى خشمگين است، آنگاه او را در ميدان‏هاى مختلف زندگى تعقيب مى‏كند تا در فرصتى مناسب، انتقام خود را از او بگيرد.
     مهاركردن خشم و شهوت در همه زندگى اثر مى‏گذارد.
     عرض كرديم فتحصل من جميع ما ذكرنا اينكه اشكال مرحوم صاحب جواهر(رَحَمهُ الله) كه بر آن تأكيد داشته و تفصيلا بيان كرده‏اند اشكال مهمى نيست.
     انصافا رواياتى كه براى صورت رابعه وجود دارد بعضى جزو روشن‏ترين روايات است، مثل روايتى كه مى‏گويد: ان الخطأ ان يعمده و لايريد قتله بما لايقتل مثله(2)، اين شبه عمد است، خطأيى است كه در او ديه و كفاره‏است. بنابراين در صورت رابعه مشكلى نداريم و باز تكرارمى‏كنيم كه اگر نمى‏توانستيم بين اين روايات جمع عرفى‏كنيم و احتمال مى‏داديم كه صورت رابعه هم تحت آن اطلاقات باقى‏بماند در آن صورت شهرت و اجماع  غنيه هيچ فايده‏اى نداشت؛ (هر چند صاحب جواهر به شهرت و اجماع تمسك‏كرده‏اند)، زيرا ايشان ميفرمايند: شهرت محكيه و محققه، اما شهرت محققه شهرت متأخرين است، يعنى شهرت بين فقهاى بعد از شيخ، كه اعتبارى ندارد مثلا اگر هزار فقيه از روايتى مطلبى فهميده و به آن فتوى‏ دهند و شما چيز ديگرى از روايت فهميديد، فهم آنان براى شما حجيت ندارد. شهرت محكيه از قدما هرچند مفيداست لكن براى جبران ضعف سند روايت، نه براى فهم معناى روايت، مگر در موارد استثنايى (مثلاً گاهى همه فقهاء از يك جمله‏اى معنايى را مى‏فهمند و انسان احتمال مى‏دهد شايد يك عرف رايجى‏بوده لذا وثوقى در انسان بوجودمى‏آيد) در غير اين موارد استثنايى كه از محل كلام خارج است؛ براى اينكه انسان بخواهد از روايت معناى ديگرى راتقويت‏كند، شهرت حجيت ندارد، و اما اجماع، بايد ديد مراد ايشان از اجماع چيست؟ مرحوم ابوالمكارم‏بن‏زهره (رَحَمهُ الله) در مسائل زيادى در غنيه(3) ادعاى اجماع مى‏كنند در حالى كه در آن مسائل قول مخالف وجوددارد؛ لذا معلوم نيست آيا مرادشان همين اجماع مصطلح است؟ يا شهرت؟ و يا معناى ديگرى در ذهن شريف ايشان بوده‏است، بهر حال اجماع وجود ندارد زيرا برخى از فقهاء بر طبق اين مسأله فتوانداده‏اند، چطور مى‏شود ادعاى اجماع كرد؟ بنابراين اگر آن جمع عرفى را نداشتيم اين شهرت و اجماع به كار مانمى‏آمد؛ فتحصل مما ذكرنا كه صورت رابعه همچنان كه مشهور فرمودند ليس فيه القود بلكه فيه الدية و الكفارة، اين چهار صورت تمام شد.
     مرحوم محقق (رَحَمهُ الله) پس از اين بحث، وارد مرحله جديدى مى‏شوند و مى‏فرمايند: قتل عمد (همان سه صورتى كه قتل عمد محسوب مى‏شد)، اِمّا بالمباشره و اِما بالتسبيب  يا اين است كه قتل عمد را خود انسان مباشرتا انجام‏مى‏دهد يا سبب مى‏شود كه قتل عمد واقع‏بشود ولو خودش مباشر نيست. چون در بسيارى از صور، موارد تسبيب و مباشرت روشن‏نيست،  لذا ايشان مباشرت را بامثالهايى ذكر مى‏كنند كه حالا ان شاالله مابيان خواهيم‏كرد. بعد تسبيب را به شش مرتبه تقسيم مى‏كنند وبراى هركدام ازاين مراتب ششگانه يك صورى را ذكرمى‏كنند كه به نظر ما (اول بحث هم عرض كرديم) بيان ايشان جامع‏ترين بيانى است كه در مسائل قصاص نفس در كتب فقهى قدما وجوددارد؛ كه ان شاءاللّه به همين ترتيبى كه ايشان طرح فرمودند پيش‏خواهيم‏رفت.