• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • [شروع درس 24 - دوشنبه: 24/8/784]

    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏
     عرض كرديم كه مقتضاى روايات اين است كه صورت رابعه از صور عمد نباشد، رواياتى هم با دلالت وافى و اسنادى خوب دراين زمينه وجودداشت.در مقابل اين روايات، چند دسته روايت هست كه ظاهرا با آنها معارضه دارد. يك دسته رواياتى است كه عموم آنها هم شامل صورت ثانيه و هم شامل اين صورت مى‏شد كه بعضى از آنها را خوانديم لكن يك روايت باقى ماند و آن روايت ابى بصير است:
     و عنه، عن احمد، عن على‏بن‏الحكم، عن على‏بن‏ابى‏حمزة، عن ابى‏بصير، عن ابى‏عبداللّه عليه السلام قال: لو ان رجلا ضرب رجلا بخزفة او بآجرة او بعود فمات كان عمدا(۳)
    بحث سندى‏:
     و عنه يعنى عن محمد بن يحيى و احمد يعنى احمد بن محمد بن عيسى كه هر دو ثقه هستند. محمد بن يحيى العطار هم از احمد بن محمد بن عيسى الاشعرى و هم از احمد بن محمد بن خالد البرقى روايت مى‏كند. ولى غالبا مراد، احمد بن محمد بن عيسى است. مگر اينكه قرائنى وجودداشته‏باشد، مثلا بگويد: احمدبن‏محمد، عن ابيه كه در اين صورت مراد احمدبن‏محمدبن‏خالد البرقى است. على‏بن‏الحكم هم ثقه است. على بن ابى حمزه‏اى كه از ابى بصير روايات فراوانى نقل مى‏كند، على بن ابى حمزه بطائنى است و قائد ابى بصير بود. وى علاوه براينكه توثيق نشده، جزء رؤساى واقفه و از كسانى است كه بعد از وفات حضرت موسى‏بن‏جعفر عليه السلام خيانت كردند و اموال امام عليه السلام را پيش خودشان نگه‏داشته و گفتند كه حضرت نمرده‏است و به امامت على‏بن‏موسى‏الرضا عليه السلام ايمان نياوردند و اين قدْح و فسق بزرگى است، در عين حال با اينكه توثيق نشده‏است، روايات او را خيلى از بزرگان قبول كرده‏اند؛ و ما بحث قبولى يا عدم قبولى روايات على‏بن‏ابى‏حمزه را بايد ان شاءاللّه در فرصتى مناسب طرح كنيم. بنابراين سند روايت مخدوش است و بر فرض اينكه ما روايات على‏بن‏ابى حمزه را قبول كنيم، قدر مسلم آنجايى است كه معارض با روايت صحيحه‏اى نباشد والا قطعا آن روايت صحيحه را مقدم‏خواهيم‏كرد.
    بحث دلالى:‏
     وسائلى كه در اين روايت ذكر شده، همه وسائلى است كه لايقتل به عادتا مى‏باشد. ضرب هم اعم است از اينكه با قصد قتل يا بدون قصد باشد. پس روايت به عمومها يا باطلاقها شامل مانحن‏فيه كه صورت رابعه است مى‏شود، ظاهر اين روايت با رواياتى كه قبلا خوانديم معارض است. جواب اين تعارض هم، همان است كه در جلسه قبل بيان‏شد؛ كه اطلاق اين روايت به روايتى كه بر عمدنبودن صورتى كه لا يريد قتله و وسيله مما لا يقتل به عادتا باشد، تصريح داشت تقييد مى‏خورد، پس اين صورت قهرا خارج خواهدشد.

     دسته سوم:
    از رواياتى كه ظاهرا با روايات مستند قول مشهور معارض است رواياتى است كه خطاء را در جائى كه اراد شيئا فاصاب غيره منحصر مى‏فرمايد (انما الخطاء ان تريد الشى‏ء فتصيب غيره(۴)) معناى حصر اين است كه هر چه غير از اين صورت باشد عمد است، و وقتى كه خطا در اين صورت، منحصر شد لازمه‏اش اين است كه غير از آن، هرچه هست عمد است. و چون صورت رابعه از اين نوع نيست، پس خطاء نيست و عمداست. اين هم يك دسته از روايات كه ممكن‏است با تمسك كردن به آن در حكم مسأله اشكال شود. جواب هم اين است كه اين حصر، حصر حقيقى نيست بلكه حصر اضافى است؛ به قرينه رواياتى كه خطا را دو قسم كرده‏است، يك قسم الخطأالذى لاشك فيه و يك قسم الخطأ شبيه العمد يا الخطأ الذى  فيه الدية والكفارة كه آن همان خطائى است كه محل بحث ماست كه شبيه عمداست. بنابراين اين روايات هم معارض و منافى نيست.
     پس ما سه دسته روايت داريم كه ظاهر آنها با رواياتى كه حكم صورت رابعه را عمد نمى‏داند معارضه دارد و ما، بين اين دو طائفه روايات جمع عرفى نموديم كه قابل قبول است، بنابراين اشكالى بوجود نمى‏آيد و مسأله در اينجا تمام است.


    1- همان حديث3‏
    ۲- همان حديث6‏
    ۳- وسائل كتاب القصاص باب11 از ابواب قصاص النفس حديث8‏
    ۴- همان حديث6‏

    نقدى بر كلام محقق اردبيلى‏

     در كلمات مرحوم محقق‏اردبيلى و بعضى ديگر آمده‏است كه اگر ما نتوانيم بين اين روايات متعارض جمع عرفى‏كنيم، باز روايات دسته اول (رواياتى را كه بر عمدنبودن صورت رابعه داشت) بر روايات متعارض ترجيح‏مى‏دهيم، لموافقة المشهور لها.
     در اينجا بايد گفت: گرچه اين مطلب فعلا در بحث ما نقشى‏ندارد، چون ما روايات متعارضه را علاج‏كرده و روايات طايفه اولى را ترجيح‏داديم؛ لكن چون ممكن‏است اين كلام در مواردى ديگر نيز تكرارشود، به نظرمى‏رسد كه بايد توضيحى در مورد آن داده‏شود؛ لذا مى‏گوئيم كه موافقت مشهور در اينجا اصلا مفيد فائده‏اى نيست. يعنى اگر ما نمى‏توانستيم جمع دلالى بين‏روايات طايفه اولى و رواياتى كه ظاهرش معارض با آن بود انجام بدهيم، اين شهرت اصلا بكار ما نمى‏آمد زيرا شهرتى كه دراينجا ادعا شده از دو حال خارج نيست، يا مراد، شهرت عمليه است يعنى مشهور به اين دسته از روايات عمل كرده و عمل آنان مرجح اين دسته از روايات مى‏باشد. يا مراد از شهرت، شهرت  فتوائيه است، يعنى بدون اينكه رواياتى وجود داشته‏باشد مشهور به مطلبى فتوا داده‏اند. اگر مراد، شهرت عمليه باشد اين شهرت در اينجا بدردمانمى‏خورد (گرچه ما شهرت عمليه را در جاى خود قبول داريم و مثل مرحوم آقاى خويى «رضوان‏الله‏عليه» كه عمل مشهور را مغنى از ضعف روايت نمى‏دانند. معتقد نيستيم بلكه معتقديم اگر روايتى از لحاظ سند ضعيف بود لكن مشهور يعنى مشهور قدماى متقدم بر شيخ به روايت عمل‏كرده‏باشند، جابر ضعف آن روايت خواهد بود.) چون شهرت عمليه يعنى مشهور به‏اين روايات عمل كرده‏اند، حال اين عمل ممكن‏است ناشى از اين باشد كه مشهور همين علاجى را كه ما نموديم انجام داده‏اند يعنى اين روايات را با روايات معارضه‏اش سنجيده و بين آنها جمع‏كرده و بر طبق جمع‏بندى خود فتواداده‏اند كه در اين صورت اين عمل براى ديگران فايده‏ندارد؛ يعنى اگر كسى بين اين روايات اينطور جمع‏نكرد و روايات طائفه ثانيه را بر روايات طايفه اولى از جهت مفاد ترجيح‏داد، آن شهرت برايش اعتبارندارد، زيرا اگر مشهور مطلبى را از روايتى فهميدند فهم آنهابراى ديگرى حجيت‏ندارد، شهرت عمليه اعتبارش فقط براى تقويت سند است ولاغير، اگر روايتى باشد كه سند ضعيفى داشته يا روايت مرسله‏اى باشد كه اصلا سند او را ما نمى‏دانيم و بعد ببينيم كه مشهور به اين روايت عمل‏كردند، اين شهرت جابر ضعف سند روايت مى‏شود و فهميده مى‏شود كه لابد بزرگان در اين روايت قرائنى را در دست داشته‏اند كه به دست ما نرسيده‏است و بخاطر آن به اين روايت  عمل‏كردند، اما اگر فقيهى معنايى را از روايتى فهميد و مشهور فقهاء معناى ديگرى را فهميده‏اند، فهم آنها براى او اعتبار ندارد. مانحن‏فيه از اين قبيل است، به احتمال زياد مشهور فقهاء، دسته دوم را مخصص و مقيد دسته اول دانسته و نتيجةً بر طبق آن چنين فتوا داده‏اند؛ كه صورت چهارم ليس بعمد. چنانچه ماهم همين رافهميديم، لكن چنين شهرتى براى ما فايده‏اى ندارد. زيرا معنايش ترجيح سند اين روايات نيست، وانگهى اين روايات از لحاظ سند احتياجى به عمل مشهور هم ندارد چون گفتيم بسيارى از آنها اسناد خوبى دارد؛ اما اگر مراد، شهرت فتوائيه باشد اشكالش بيشتر است چون شهرت فتوائيه معنايش اين است كه فقهاء به مسأله‏اى فتوايى داده‏اند كه براى آن دليل واضحى وجودندارد، و ما از فتواى آنها بدست مى‏آوريم كه لابد دليلى وجودداشته‏است والا چنين فتوائى نمى‏دادند (همانطور كه حجيت اجماع را از باب كشف حدسى ثابت‏مى‏كنيم) و حال آنكه در مانحن‏فيه چنين چيزى وجودندارد، زيرا شهرتى كه بين فقهاء در اين مسأله هست،اولا: شهرت قدما نيست بلكه شهرت متأخرين‏است، چون در بين قدما اين مسأله عنوان نشده بعلاوه محقق حلى «رضوان‏الله‏عليه» ادعاكردند كه در مسأله دو قول است و هر دو هم مشهور مى‏باشد، لكن يكى از ديگرى اشهر است، كه اگر اين باشد اصلا خلاف مدعا است و عكس مراد را ثابت مى‏كند. ثانيا: اگر چنين شهرتى ثابت باشد وقتى كه ما روايات معتبره واضحة الدلاله‏اى در اختيار داريم اين روايات بر آن شهرت ترجيح‏دارد. بنابراين اين حرف كه ما بگوييم دسته اول را بخاطر موافقت شهرت بر روايات طائفه ثانيه ترجيح مى‏دهيم، خالى از تحقيق است.
    ـ عرض كرديم كه در قسم چهارم، عمده ادله، روايات است؛ و نتيجه روايات هم اين شد كه صورت رابعه حكم عمد ندارد، صورت رابعه اين‏بود كه آلتى كه براى ضرب استفاده مى‏كند ما لايقتل به عادتا است، قصد قتل هم ندارد. اين صورت شباهت زيادى به صورت ثانيه دارد، چون در صورت ثانيه هم وسيله قتل مما لايقتل به بود، بااين تفاوت كه در آنجا با اين سوزن يا سنگ كوچك مثلا قصد قتل مى‏كرد و در اين صورت رابعه قصد قتل نكرده ولى در هر دو صورت قتل اتفاق‏افتاده‏است و اين قتل منتسب به اين ضرب است و در هر دو صورت قصد ضرب داشته‏است، يعنى اينگونه نبوده كه دستش بلرزد، سنگ از دست او بيفتد و كسى به قتل برسد، منتهى در صورت ثانيه قصدداشته‏است كه بااين ضرب عمدى او را به قتل برساند و به نتيجه هم رسيده‏است، در صورت رابعه قصد نداشته‏است كه او را به‏قتل برساند اما به قتل رسيده‏است. پس دو صورت على‏الظاهر شبيه هم هستند، اينجاست كه اشكالى را مرحوم صاحب جواهر (رحمه‏الله) مطرح‏مى‏كنند و مى‏فرمايند: تفاوت بين اين دو صورت به صِرف قصد، به نظر مستبعدمى‏آيد. زيرا نتيجه هردو عمل يكى است، وسيله هم يكى است، آن وسيله هم مورد تعمد بوده است، لذا صِرف قصد قتل داشتن نمى‏تواند آنقدر تأثير داشته باشد كه در صورت ثانيه به قصاص و در اينجا به عدم قصاص حكم شود. خود ايشان به اين شبهه دو جواب مى‏دهند، يك جواب اين است كه مى‏فرمايند: اگرچه در هر دو صورت عرفا قتل صدق‏مى‏كند، و در صورت رابعه به جانى نسبت قتل مى‏دهند همچنان كه در صورت ثانيه هم نسبت مى‏دهند؛ ولى فرق بين دو صورت اين است كه عرفا در صورت ثانيه عمد صدق‏مى‏كند و قتله عمدا مى‏گويند اما در صورت رابعه عرفا قتله عمدا نمى‏گويند. پس عرفا بين اين دو صورت تفاوت وجود دارد. جواب دوم: فرض‏كنيم كه عرفا هم چنين تفاوتى نباشد و از لحاظ تلقى عرف، موضوعا هر دو صورت شبيه هم محسوب شوند اما روايات، فارق بين اين دو صورت است و ما متعبد به روايات هستيم كه حكم اين دو صورت را جدامى‏كند البته جواب دوم ايشان در واقع جواب نيست، بلكه يك نوع التزام به اشكال است؛ زيرا مستشكل با قبول روايات و قطع نظر از دلالت آنها، اشكال مى‏كند و مى‏گويد: باتوجه به اينكه اين دو صورت بايكديگر مشابهت فراوانى دارند چرا در روايات، گفته شده‏است كه هذا عمدٌ و ذاك شبه عمدٍ؟ بنابراين جواب اصلى ايشان، همان جواب اول است و انصافا جواب درستى است كه تفاوت بين صورت قصد قتل و عدم قصد قتل از نظر عرف جاى بحث نيست؛ زيرا عرف اينها را دو حقيقت مى‏بيند.
     در جلسه آينده خدشه‏اى را كه مرحوم صاحب جواهر به جواب اول خود كرده و آنرا بدون پاسخ گذاشته‏اند ان شاءاللّه مطرح خواهيم كرد.