شروع درس 23 - يكشنبه: 23/8/78] بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
كلام در صورت رابعه از صور قتل بود يعنى آنجا كه شخصى يقصد الضرب و لايقصد القتل و آلتى هم كه بكار مىگيرد ما لا يقتل عادتا مىباشد. فرضكنيد با چوب نازكى به قصد تأديب به كسى مىزند و اتفاقا آن شخص مىميرد.
گفتيم كه مشهور قائلند اين، قتل عمد نيست؛ بلكه خطأ شبه عمد است. ابتداءً تذكرى نسبت به آنچه كه قبلا عرض كرديم بدهيم، گفتيم: شيخ عليهالرحمه در مبسوط مخالف مشهور است، اين مطلب را ما به اتكاء نقل بزرگان در كتابهايشان عرض كرديم اما به عبارت مبسوط كه مراجعه كرديم، ديديم انصافا آن عبارت، صريح در اين معنا نيست، مىتوان عبارت را طورى معنا كرد كه فرمايش ايشان هم مطابق با همان چيزى باشد كه از مشهور نقل كرديم. پس نسبت مخالفت دادن به شيخ عليهالرحمه مسلم نيست.
بهر حال دليلِ بر اينكه اين صورت، عمد نيست طائفهاى از روايات است، دو روايت از آنها را خوانديم، و اگرچه همان دو روايت براى دلالت كافى بود لكن چون در مقابل آنها روايات ديگرى هست كه ممكن است از آنها استفاده شود كه اين صورت هم عمد است لذا ابتداءً ساير رواياتى را كه مستند قول مشهور است، مىخوانيم و سپس رواياتى را كه ظاهرا مخالف اين قول است نقل كرده، آنگاه به جمعبندى آنها مىپردازيم، البته علاوه بر روايات، بعضى از وجوه اعتباريه هم هست كه بعدا ذكر مىكنيم. پس اول بقيه رواياتى را كه دلالت دارد به اينكه اين صورت، عمد نيست بخوانيم.
حديث سوم:
و عن عدة من اصحابنا، عن سهلبنزياد، عن احمدبنمحمدبنابى نصر، عن داودبنالحُصَين، عن ابىالعباس، عن ابى عبداللّه عليه السلام قال: سألته عن الخطأ الذى فيه الدّيةُ و الكفّارة، أهو اَن يعتمد ضرب رجل و لا يعتمد قتله؟ فقال: نعم، قلت: رمى شاةً فأصاب انسانا، قال: ذاك الخطأ الذى لاشك فيه عليه الدّية و الكفّارة(7)
بحث سندى
قبلاً بحث كرديم كه ما به سهلبنزياد و عدّه او اعتمادداريم لذا آن بحث را تكرارنمىكنيم. مراد از احمد بن محمد بن ابىنصر، بزنطى است كه از اصحاب اجماع مىباشد، داودبنحصين را نيز نجاشى توثيقكردهاست.ابوالعباس همان ابوالعباسالبقباق است كه ثقهمىباشد. پس سند روايت از نظر ما بىاشكالاست.لكن نمىتوانيمآن را صحيحه تعبيركنيم؛ بخاطر اينكه در سند سهلبنزياد،است كه بالخصوص توثيق نشدهاست، لذا از آن به معتبره تعبير مىنمائيم.
بحث دلالى
از فِقره آخر روايت معلوم مىشود كه مراد از خطأ در فقره اولى همان خطاى شبه عمد است كه ديه و كفاره دارد. قصاص ندارد؛ البته در اين روايت تصريح نشده است كه آيا آلت قتل، ما يقتل عادتا مىباشد يا خير. لكن شامل صورت ما نحن فيه يعنى ما لايقتل عادتا مىشود؛ پس اشكالى در دلالت اين روايت نيست.
حديث چهارم:
و بالاسناد عن يونس، عن محمدبنسنان، عن العلاءبنفُضَيْل، عن ابى عبداللّه7 قال: العمد الذى يضرب بالسلاح او بالعصا لا يقلع عنه حتى يقتل و الخطأ، الذى لا يتعمده(8)
بحث سندى
در مورد روايتكردن علىبنابراهيم از محمدبنعيسى و روايت محمدبنعيسى از يونس در جلسه قبل مفصلا بحثكرديم و گفتيم كه در اين مورد مشكلىنداريم.
محمدبن سنان(9) كه از طبقه ششم مىباشد، مختلفٌ فيه است. مرحوم سيد استاد ما آية اللّهالعظمى بروجردى «رضواناللّهعليه» كه خرّيت فن رجال بودند، ايشان را ثقه نمىدانستند و مشهور هم همين است. و ايشان رمى به غلو و كذب شدهاست لكن قولى هم به وثاقت ايشان وجود دارد كه به نظر ما اين قول، بعيد نيست، لذا اگر در اثناى مباحث آينده به روايتى رسيديم كه ايشان در طريق آن واقع شده و براى استدلال به آن روايت، احتياج مبرمى داشتيم، در مورد او مفصلا بحث خواهيم كرد؛ فعلا وثاقت ايشان محل ترديد است.
مراد از علاءبنالفضيل، علاءبنفضيلبنيسار است كه جزو ثقاة اصحاب امام صادق عليه السلام مىباشد. در بعضى از كتابها مثل نسخه كتاب نجاشى كه قبلا چاپ شده، نام ايشان را علاءبنفضل ضبط كردهاند و در معجم الثقات هم كه اخيرا بعضى از فضلاى قم، نوشتهاند به همين شكل، آمده است. لكن اين صحيح نيست، و نام ايشان علاءبنفضيل است نجاشى(10) در ترجمه قاسمبنفضيل (برادر علاء) و همچنين محمد بن القاسم بن الفضيل (برادرزاده علاء) با صيغه تصغير (فضيل) ضبطكرده و در نسخه ديگرى از رجال نجاشى كه اخيرا چاپ شدهاست و نسخه مصححى است نيز علاءبنفضيل آمدهاست،
اين روايت هم مثل روايت قبل، اعم است و شامل مانحنفيه مىشود.
حديث پنجم:
و باسناده عن علىبنالحكم(11)، عن ابانبنعثمان(12)، عن ابى العباس و زرارة، عن ابى عبداللّه عليه السلام قال: ان العمد ان يتعمده فيقتله بما يقتل مثله: والخطأ ان يتعمده و لا يريد قتله، يقتله بما لا يقتل مثله، والخطأ الذى لا شك فيه ان يتعمد
شيئا آخر فيصيبه(13)
بحث سندى
سند اين روايت سند خوبى است؛ قبلا آن را خوانديم و گفتيم طريق شيخ به علىبنالحكم طريق صحيحى است؛ على ابن الحكم و ابانبنعثمان هردو ثقه هستند و لذا اين روايت را صحيحه تعبيركرديم، در حالى كه ابانبنعثمان كه ما او را ثقه مىدانيم دركلام نجاشى و كلام شيخ بالخصوص توثيق نشدهاست؛ لكن وى از اصحاب اجماع است و ما اصحاب اجماع را در بالاترين درجه اطمينان به وثاقت مىدانيم چون در آنجاهايى كه مثلا شيخ يا نجاشى درباره شخصى مىگويند «ثقةٌ» احتمالاتى در اين كلمه هست، ممكن است اضافه شده باشد، ممكن است غير ثقه بوده و كلمه «غير» افتادهاست، گرچه به اين احتمالات اعتنا نمىشود، لكن بهرحال وجود دارد، اما وقتى كشّى مىفرمايد كه «اجمعت العصابه على تصحيح مايصح عنهم»، كمترين چيزى كه از اين عبارت فهميدمىشود وثاقت آنهاست، بنابراين به نظر ما تعبير صحيحه براى اين روايت درست است.
بحث دلالى
از لحاظ دلالت شايد اين روايت يكى از بهترين روايات اين باب باشد؛ چون درست همين مورد مانحن فيه را بيان مىفرمايد؛ كه اراده قتل ندارد و وسيلهاى را هم كه بكارمىبرد آلت قتاله نيست، و حكم آن را نيز بيان فرموده كه خطا است؛ حال از كجا مىگوييم كه خطاء شبه عمد است؟ زيرا در فقره بعد مىفرمايد و الخطأ الذى لاشك فيه...، پس اين صورت همان حد وسط است؛ نه خطأ محض مىباشد و نه عمد، بلكه خطأ شبه عمد است.
حديث ششم:
و عن على ابن ابراهيم، عن ابيه، عن بعض اصحابه، عن عبداللّهبنسنان قال: سمعت ابا عبداللّه عليه السلام يقول: قال اميرالؤمنين عليه السلام: فى الخطأ شبه العمد ان تقتله بالسوط او بالعصا او بالحجارة ان دية ذلك تغلظ و هى مائة من الابل الحديث(14)
در اين روايت عبدالله ابن سنان واقع شده كه البته از اجله و ثقات عالى مقام است، لكن چون «عن بعض اصحابه» دارد، روايت مرسله مىشود، لذا اگر اين روايت تنها بود و معارض داشت به آن عمل نمىكرديم، لكن چون به اين مضمون روايات متعددى وارد شده به آن اخذ مىكنيم.
در اين روايت ابزارى ذكر شده كه غالبا كشندهنيست، مثل تازيانه اما قصد قتل ذكرنشده، بنابراين هم شامل موردى مىشود كه قصد قتل دارد و هم شامل صورت مانحنفيه مىشود.
حديث هفتم:
الحسنبنعلىبنشعبة فى (تحف العقول) عن النبى صلي الله عليه واله و سلم انه قال فى خطبه الوداع: والعمد قَوَدٌ، و شبه العمد ما قُتل بالعصا و الحجر، و فيه مائة بعير، فمن زاد فهو من الجاهلية(15)
اين روايت از نظر سند مرسله است و از نظر دلالت هم اعم است از قصد قتل و عدم قصد قتل پس شامل صورت مانحن فيه مىشود
حديث هشتم:
و عن زراة، عن ابى عبداللّه عليه السلام قال: ان الخطأ ان يعمده و لا يريد قتله بما لا يقتل مثله، و الخطأ ليس فيه شك ان تعمد شيئا آخر فتصيبه(16)
مضمون اين روايت مضمون بسيار خوبى است، لكن از لحاظ سند چون مرسله است، معتبر نمىباشد، البته قبلا عرض كرديم كه عياشى كتاب خود را مسند
نوشتهبود لكن بعضى از افرادى كه مى خواستند به خيال خودشان خدمتى كرده باشند كتاب را مختصر كرده و سندها را حذف نمودند.
حديث نهم:
و عن الفضلبنعبدالملك، عن ابى عبداللّه عليه السلام قال: سألته عن الخطأ الذى فيه الدية و الكفارة هو الرجل يضرب الرجل و لا يتعمد؟ قال: نعم، و اذا رمى شيئا فأصاب رجلا قال: ذاك الخطأ الذى لا شك فيه(17)
جمعبندى اين روايات:
اينها رواياتى بود كه حكم صورت رابعه (عدم عمديت) از آن استظهار مىشد و همانطور كه ملاحظهكرديد از لحاظ دلالت هيچ مشكلى ندارد، منتهى بعضى از آنها دلالتشان در مورد مانحن فيه بالخصوص است و بعضى هم دلالتشان بالعموم يا بالاطلاق بوده، يا صورت رابعه را باضافه صورت ثانيه شامل مىشود، يا صورت رابعه را باضافه صورت ثالثه، زيرا بعضى از آنها آلت قتل را مشخص مىكند كه غير قتاله است، ولى عدم تعمد را ذكر نمىكند كه شامل صورت ثانيه هم مىشود. بعضى عدم تعمد را ذكر مىكند ولى آلت قتل را ذكر نمىنمايد كه شامل صورت ثالثه هم مىشود.
اسناد اين روايات هم بعضى صحيحه، بعضى موثقه و بعضى معتبره است البته بعضى هم مرسله و ضعيف مىباشد ولى بعيد نيست كه بعضى از اين روايات مرسله مثل روايت عياشى و روايت تحف العقول به همان روايات مسنده برگردد؛ چون عبارت آنها خيلى به هم نزديك است لذا بعيد نيست كه اين روايات كه همان روايات مسنده باشد؛ لكن سندش را حذف كردهاند. بهرحال در اسناد و دلالت اين روايات هيچگونه ترديدى نبايد داشت، پس حكم صورت رابعه براساس اين روايات حكم واضحى است.
از كلمات محقق اردبيلى استفاده مىشود كه گويا ايشان در دلالت آن دسته از رواياتى كه غير از صورت رابعه صور ديگر را هم شامل مىشود تأمل و ترديد كرده و شبهاتى ذكر مىكنند، يكى از آن شبهات اين است كهاين روايات غير از صورت مانحن فيه صورت ثانيه يا ثالثه را هم شاملمىشود. گويا شمول صور ديگر را براى تمسك به اين روايت براى مانحن فيه مانعى مىدانند، اگر مرادشان همينباشد سخنى دور از تحقيق است، مگر آنكه مراد ديگرى داشتهباشند. زيرا اگر فرض كنيم روايتى بعمومها يا باطلاقها شامل صورت ديگرى هم بشود ولى ما دليلى داشتهباشيم كه آن صورت را از تحت اين عام يا اين مطلق خارج كند اشكالى ندارد؟ زيرا با آمدن دليل خاص معلوم مىشود كه مراد جدى از عام، غير از صورتى است كه با دليل خاص خارج شدهاست، پس اين مسأله اشكالى در دلالت روايت بوجود نمىآورد.
1- وسائل ج19 ابواب قصاص النفس باب11 حديث12
2- مجمع الفائده و البرهان ج13 ص374
3- رجال نجاشى طبع داورى ص235
4- نوادرالحكمة كتاب محمدابن احمدابن يحيى الاشعرى القمى است از كتب بسيار معروف دربين قميين و مشتمل بر انواع روايات در ابواب مختلف بودهاست
5- مجمع الفائده ج13 ص376
6- مجمع الفائده ج13 ص377
7- وسائل كتاب القصاص باب11 از ابواب قصاص النفس حديث9
8- همان حديث4
9- رجال نجاشى طبع داورى ص230
10- رجال نجاشى طبع داورى ص211
11- رجال نجاشى طبع داورى ص195
12- رجال نجاشى طبع داورى ص10
13- همان حديث13
14- همان حديث11
15- همان حديث15
16- همان حديث17
17- همان حديث19
روايات معارض در اينجا چند دسته روايت ديگر هست كه به حسب ظاهر با رواياتى كه خوانديم معارض هستند. دسته اول: يكدسته رواياتى است كه دلالت بر قصاص در صورت ثانيه دارد يعنى جايى كه يريد القتل ولى آلتى را كه بكار مىبرد مما لايقتل عادتا است كه در اين صورت با قسم چهارم در نوع آلت شريك ولى در قصد قتل از آن جدامىشود، مثل روايت ذيل: و عنه عن محمدبنعيسى، عن يونس، عن عبداللّهبنمسكان، عن الحلبى قال: قال ابوعبداللّه عليه السلام: العمد كل ما اعتمد شيئا فأصابه بحديدة او بحجر او بعصا او بوكزة، فهذا كله عمد، و الخطأ من اعتمد شيئا فأصاب غيره(۱) در اين روايت وسايلى كه قتل با آنها اتفاق افتادهاست غير از حديده (حديده مىتواند مما يقتل عادتا باشد)، همه جزو وسائلى است كه لايقتل عادتا مىباشد. حال ببينيم، مراد از شيئا در ابتداى روايت چيست؟ ممكن است قتل يا ضرب باشد؛ اعم از اينكه آن ضرب با حديده يا وكزه يا عصا يا حجر باشد لذا اين روايت باطلاقها شامل صورت رابعه مىشود. حال علاج تعارض اين روايت با روايات قبل چگونه است؟ پاسخ اين است كه اولا اين روايات، با روايات روشن و صريحى كه قبلا خوانديم تخصيص يا تقييد مىشود؛ مضمون آن روايات اين بود كه اگر وسيله مما لايقتل عادتا باشد و لم يقصد القتل فهذا ليس بعمد، پس با دليل خاص مانحن فيه خارج شد و اين روايت مخصوص صورت تعمد به قتل مىشود. ثانيا مىگوييم: اگر ما اين روايات را به همين شكل بدون تخصيص و تقييد قبولكنيم بازهم لايكون القتل الحاصل من الضرب المتعمد اليه عمدا، بل نفس الضرب يكون عمدابنابراين طبق پاسخ دوم، اين روايت اصلا اطلاق ندارد تا شامل مانحنفيه شود.زيرا جمله فهذا كله عمد كه در آخر روايت است نمىفرمايد فهذا كله قتل عمد بلكه مىگويد هذا كله عمد يعنى اگر چنانچه قصد قتل بكند فاصابه يكون قتل عمد و اگر قصد ضرب بكند فاصابه يكون ضرب عمد، پس اين روايت براينكه صورت رابعه قتل عمد است اصلا دلالت ندارد، تا بخواهيم آن را با دليل مخصص خارجكنيم. دسته دوم: دسته ديگر رواياتى است كه به عمومها يا اطلاقها شامل صورت ثالثه مىشود كه صورت مانحن فيه راهم ممكن است فرا بگيرد. صورت ثالثه اين بود كه لم يقصدالقتل، اما آلتى كه بكار مىبرد آلت قتالهاست. اين روايات كه حكم لم يقصد القتل را بيان كردهاست ممكناست مانحن فيه راهم شامل شود. مانند مرسله جميل عن محمدبنيحيى، عن احمدبنمحمد، عن علىبنحديد و ابن ابى عمير عن جميلبندرّاج، عن بعض اصحابنا، عن احدهما عليهماالسلام قال: قتل العمد كل ما عمد به الضرب فعليه القود، و انما الخطأ ان تريد الشىء فتصيب غيره(۲) اين حديث مرسله است ولى قبلا گفتيم ارسال جميلبندرّاج ايرادى ندارد چون از اصحاب اجماع است؛ اين روايت قتل عمد را معنا مىكند: قتل عمد هر چيزى است كه ضرب در آن عمدا انجامبگيرد و مقصود باشد و قتل هم بر آن مترتب شود؛ زيرا محل كلام، آنجايى است كه قتل بر آن مترتب شدهاست، در مانحن فيه هم قصد ضرب هست، ولى با چيزى مىزند كه لايقتل عادتا است. پس عموم اين روايت شامل صورت رابعه هم مىشود. از اين قبيل روايت احاديث ديگرى هم ظاهرا در اين مجموعه روايات هست. حال چگونه اين تعارض را علاجكنيم؟ جواب اين است كه رواياتى كه مىگويد: اگر آلتى كه بكار مىرود مما لايقتل به عادتا باشد، اين قتل عمد نيست. عموم كل ما عمد به الضرب را تخصيص مىزند؛ كه آن روايات را قبلا خوانديم. پس اين مورد بالخصوص با دليل مخصص از تحت دليل عام خارج مىشود، بنابراين دسته دوم از رواياتِ معارض و منافى هم، ضررى به استدلال ما نمىزند. |