[شروع درس 22 - سهشنبه: 18/8/78]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
كلام در صورت رابعه از صور قتل بود؛ كه مشهور آن را به نام قتل شبه عمد ناميدهاند، در روايات هم با همين عنوان ذكر شدهاست. لكن عرض كرديم از ظاهر فرمايش محقق در شرايع، بلكه از صريح فرمايش شهيد ثانى در مسالك استفاده مىشود كه قول مقابل هم مشهور است؛ ولى ما براى اين قول تنها يك قائل مىشناسيم و او شيخ طوسى در مبسوط است. مرحوم علامه (رحمهاللّه) هم در قواعد عبارتى دارند كه موهم تقويت همين قول است، يا لااقل حاكى از تفصيل در مسأله است. ايشان مىفرمايند: اگر ضربهاى كه وارد مىكند عادتا مما لا يقتل به است مثل اينكه سوزنى را در نقطه غيرحساسى از بدن فرو مىكند كه طرف بلافاصله نمىميرد، و اين سوزن در بدن او مىماند و موجب مىشود كه تشنجى به او دست بدهد و بعدا مىميرد؛ اين، عمد است؛ اما اگر سوزنى را به نقطه غير حساسى از بدن فروكرد و فورا مرد، اين عمد نيست. شايد از اين عبارت تصور شود كه ايشان در صورت رابعه مطلقا قائل نيستند كه شبه عمد است بلكه بعضى از شقوق آن را عمد مىدانند، لكن به نظر مىرسد كه اينطور نيست، جايى را كه ايشان مىفرمايند عمد است، آنجايى است كه وسيله «لا يقتل بمثله» بالاخره تبديل به «ما يقتل بمثله» شدهاست، ولو قصد قتل نداشتهاست، پس اين صورت به صورت ثالثه برمىگردد، بنابراين علامه «رضواناللّهعليه» هم در قواعد نظرشان همان نظر مشهور است. بهرحال براى قول مشهور ادعاى اجماع هم شده است كه اگر ادعا را قبولنكنيم، حداقل در اينكه صورت رابعه قتل عمد محسوب نمىشود و شبه عمد است خلافى بين فقهانيست. در عين حال مسأله خيلى روشن نيست؛ زيرا اولا: دو دسته روايت دراينجا هست كه بايد بررسىكنيم، ثانيا: بعضى از وجوه اعتبارى وجود دارد كه حتى مثل صاحب جواهر (رحمهاللّه) را كه معمولا پاى بند به اقوال مشهور است دچار ترديد نمودهاست لذا مىفرمايد: اگر قولِ مشهور نبود معلوم نبود كه ما بتوانيم فتوا بدهيم كه اين قسم، شبه عمد است. بنابراين با قطع نظر از قول مشهور ابتداءً بايد روايات را بررسى كنيم.
بررسى روايات
روايت اول:
عنه عن محمد بن عيسى، عن يونس، عن بعض اصحابه، عن ابى عبداللّه (عليه السلام) قال: اِنْ ضَرب رجلٌ رجلا بعصا او بحجرٍ فمات من ضربةٍ واحدةٍ قبل ان يتكلّم فهو يشبه العمد فالدّيَةُ على القاتل و اِنْ علاه و اَلحّ عليه بالعصا او بالحجارة حتى يقتله فهو عمدٌ يقتل به و ان ضربه، ضربة واحدة فتكلّم ثمّ مكث يوما او اكثر من يومٍ فهو شبهُ العمد.(۱)
بحث دلالى:
دلالت اين روايت بر صورت رابعه، بسيار واضح است، امام (عليه السلام) ابتداءً صورت واقعه را بيان مىكنند كه مردى با يك ضربه چوب به شخصى زده و او بلافاصله يا بعد از چند روزى مردهاست. و سپس به حكم آن تصريح مىفرمايند كه اين شبه عمد است و بايد ديه بپردازد.
مسلم است كه يك ضربت عصا و يا پرتاب يك سنگ عادةً كشنده نيست؛ پس شرايط قسم چهارم، موجود است و حكم آن هم مشخصشده لذا دلالت اين روايت، جاى بحث ندارد و ما چون ممكن است بخواهيم با اين روايت، بعضى از روايات ديگر را تقييد كنيم. بايد پايه آن را از لحاظ سند محكم كنيم.
بحث سندى:
از نظر ما سند روايت تام است و هيچ اشكالى ندارد، لكن سه نكته در سند وجوددارد كه بعضى از بزرگان در آن تأمل كردهاند و ناچاريم آنها را توضيحدهيم.
نكته اول: ارسال اين روايت است، چون تعبير «عن بعض اصحابه» دارد و به خاطر مرسله بودن براى بعضى، محل اشكال شدهاست؛ لكن ما عرض كرديم كه در باب اصحاب اجماع روايت مرسله مثل روايت مسنده است، در اينجا لازم است يك توضيح مختصرى در مورد اصحاب اجماع بدهيم.
اصحاب اجماع آن هيجده نفرى هستند كه شيخ كشى در كتاب رجال خود در مورد آنان فرمودهاست: اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنهم، يعنى هر روايتى كه سندش تا اين هيجده نفر درست بود از آن به بعد را ديگر نگاه نمىكنيم، از هر كس كه نقل كردهباشند، خواه آن شخص مجهول باشد و خواه مهمل (مجهول يعنى در كتب رجالى از او نامى بردهنشده و مهمل يعنىاز او نام بردهاند ولى نگفتهاند كه اين شخص، ثقه است يا غير ثقه) و حتى اگر مجروح باشد و همچنين اگر مرسل نقل كنند؛ در همه اين صور براى ما، معتبر است و فرقى نمىكند و سند درست است. اين معنايى است كه ما از عبارت ايشان مىفهميم. حال، اگر وقتى فرصت شد بحث مفصلى در باب اصحاب اجماع، خواهيم نمود و بيان مىكنيم كه بزرگان، از كلام كشى برداشتهاى مختلفى داشتهاند؛ مثلا بعضى گفتهاند، اين جمله فقط دلالت بر توثيق اين افراد مىكند و بعضى احتمالات ديگرى دادهاند كه به نظر ما همه اين احتمالات مردوداست، و ظاهرا معناى عبارت شيخ كشى كه قرائن متعددى نيز برآن دلالت دارد، همين معنايى است كه عرضكرديم، يعنى اين هيجده نفر در فقاهتشان در فهمشان از حديث، در آشنايى شان با مسائل مربوط به حديث آنچنانند كه اگر حديثى را نقلكردند بايد به آن اعتمادكرد، از هر كسى كه نقلكنند، و از عبارت، كشى بدست مىآيد كه ايشان به فقاهت آنان هم، توجهداشتهاست، يعنى چون اينان فقيه و حديث شناسند و كلام امام (عليه السلام) را مىفهمند لذا اگر روايتى را ولو از طريق مجهولى (كه البته براى ما مجهول است چون او مىداند كه از چه كسى نقل كرده) يا به نظر ما از شخص مجروحى نقلكنند، اين سند درست است؛ چون اطمينان به صحت سند داشتهاند و اگر مطمئن نبودند آن را نقل نمىكردند، اين معناى عبارت شيخ كشى است. و خوب است اين مطلب را هم بدانيد كه كتاب اصلى شيخ كشى به ما نرسيده است و آنچه كه الان در اختيار ماست همان است كه شيخ طوسى «عليهالرحمه» از آن كتاب انتخاب و تهذيب نمودهاست. در ضمن اعتناى شيخ طوسى هم به اين كتاب فىالجمله فهميده مىشود، لكن براى ما همان عبارت كشى كافى است. اگر چه شخص ديگرى نگفته باشد چون ملاك در باب رجال، حصول وثوق است و وثاقتى كه از نقل اجماع كشى حاصل مىشود به مراتب بيشتر از توثيق يك رجالى است زيرا در توثيقها ممكن است كلمهاى اضافهشدهباشد، ممكن است غلط باشد، ممكن است غير ثقه بوده كه كلمه «غير» افتاده، و احتمالات ديگر نيز وجوددارد. و البته اين كلام كشى با مطلبى كه شيخ «رضواناللّهعليه» در كتاب عدّه نسبت به مشايخ ثلاثه، يعنى ابن ابى عمير و بزنطى و صفوان مىفرمايند، فرق دارد؛ چون عبارت شيخ واسطهها را توثيق مىكند، يعنى اين سه از هر كسى نقل كردند، ثقه است؛ اما در اصحاب اجماع اين معنا نيست، يعنى واسطه توثيق نمىشود، بلكه روايت مقبول مىشود، پس ممكن است، واسطه ثقه نباشد لكن براى ما اين مهم نيست، آنچه كه مهم است، آن است كه روايت مقبول باشد. بنابراين، ارسالى كه اينجا يونس بن عبدالرحمن دارد به هيچ وجه مضر نيست.
نكته دوم و سوم: كه در سند اين حديث هست مطلبى است كه مرحوم محقق اردبيلى (رحمهاللّه) در شرح ارشاد(۲) بيان كردهاند، ايشان علاوه بر اينكه در فقه مرد دقيق و محققى است. نظرات رجالى هم دارند لذا اكثرا به رواياتى كه نقل مىكنند اهميت مىدهند كه مرسل يا ضعيف نباشد؛ حتى به خيلى از موثقات هم اعتنا نمىكنند و شاگردان اين بزرگوار نيز مثل صاحب مدارك، همين مشى را دارند. حال ايشان دو اشكال نسبت به اين سند و امثال آن نمودهاند كه البته اين دو اشكال را در ذيل اين روايت نفرمودهاند، بلكه در ذيل روايت ديگرى كه در همين باب با همين سند آمده متعرض شدهاند.
اشكال اول: ايشان مىفرمايند (عنه) كه در اين حديث است يعنى عن على بن ابراهيم عن محمد بن عيسى، چطور على بن ابراهيم مىتواند از محمد بن عيسى نقلكند در حالى كه محمد بن عيسى از حضرت هادى (عليه السلام) روايتمىنمايد و اين بعيد است كه على ابن ابراهيم كه زمانا متأخر است بتواند بلاواسطه از محمد بن عيسى نقل بكند، اين شبههاى است كه ايشان مطرح كردهاند؛ گرچه خودشان هم بعدا به اين شبهه بىاعتنايى مىكنند.
جواب اشكال: اولا على بن ابراهيم از پدرش ابراهيم بن هاشم هم روايات زيادى كه شايد حدود دو هزار باشد نقلكرده. ابراهيم بن هاشم هم از حضرت جواد عليه السلام روايتمىكند، اگر مىخواهيد استبعاد كنيد آنجا هم بايد استبعاد كنيد در حالى كه قطعا جاى استبعاد نيست.
ثانيا اگر چنانچه على بن ابراهيم يك روايت از محمد بن عيسى نقل كرده بود ممكن بود بگوييد واسطه سقط شده است مثلا على بن ابراهيم عن ابيه عن محمد بن عيسى بوده، اما اينطور نيست چون على بن ابراهيم روايات فراوانى از محمد بن عيسى نقل مىكند. چطور ممكناست همه اين روايات معالواسطه بوده و واسطهاش افتادهاست پس اين استبعاد، استبعاد بجائى نيست بلكه همانطور كه قبلا گفتيم على بن ابراهيم هم خودش از محمد بن عيسى روايت مىكند هم پدرش ابراهيم بن هاشم از محمد بن عيسى روايت مىكند هردو هم روايات متعددى دارند كه در كافى نقل شدهاست.
اشكال دوم: كه ايشان ذكر مىكنند مطلب مشهورى است كه البته اين مطلب را فقط محقق اردبيل مطرح نكردهاند بلكه بزرگانى قبل از ايشان هم متعرض آن شدهاند و آن مربوط به روايت محمد بن عيسى از يونس بن عبدالرحمن است كه چطور ممكن است محمد بن عيسى، يونس بن عبدالرحمن را درككردهباشد. از نظر سنى قابل قبول نيست؛ ما ابتداءً توضيحى درباره خود محمدبن عيسى عرض مىكنيم و سپس به پاسخ شبهه مىپردازيم.
مراد از محمدبن عيسى، محمدبن عيسى بن عبيد بن يقطين است كه گاهى مىگويند محمد بن عيسى العبيدى و گاهى مىگويند محمدابن عيسى اليقطينى وثاقت ايشان محل خلاف است، بعضىها مانند مرحوم صدوق و شيخ طوسى ايشان را ثقه نمىدانند، لكن در مقابل، بزرگانى مثل شيخ نجاشى و احمدبن نوح كه استاد شيخ نجاشى است و مرد جليل القدر و عارف به رجال و اسناد است، ايشان را با عبارت بسيار خوبى توثيق كردهاند عبارت نجاشى درباره ايشان اين است «جليلٌ من اصحابنا ثقهٌ عين(۳)»، احمد ابن نوح مىگويد: كان على ظاهر العدالة و الثقه از همه اينها بالاتر فضل بن شاذان است كه خود از مشايخ بزرگ بوده و محمد بن عيسى را نيز درككرده، مىفرمايد: «ليس فى اقرانه مثله» و همين عبارت فضل بن شاذان براى توثيق و تجليل مقام محمدبن عيسى كافىاست.
پس منشاء تضعيف مرحوم صدوق و ديگران مثل مرحوم علامه چيست؟ منشاء همه اينها كلام محمد بن الحسن بن الوليد، استاد صدوق مىباشد كه مىگويد: من به روايات نوادرالحكمة(۴) اعتماد مىكنم مگر رواياتى كه از اين اشخاص نقلكردهاست، بعد تعدادى از اشخاص را نام مىبرد كه از جمله آنان محمد بن عيسى است. پس نتيجه اين شد كه محمد بن الحسن بن الوليد در رواياتى كه در نوادرالحكمة از محمد بن عيسى نقل شده ترديد كردهاست، اين فرمايش را از ابن الوليد كسى غير از صدوق تلقى به قبول نكردهاست، شيخ طوسى و ديگران هم از صدوق گرفتهاند. لذا ابوالعباس بن نوح كه كلامش را نقلكرديم مىگويد: من تعجب مىكنم، چه چيز موجب شدهاست كه محمد بن الحسن بن الوليد نسبت به محمد بن عيسى دچار اين ترديد شود، فانه كان على ظاهر العدالة والثقه، بعضى گفتهاند كه محمد بن الحسن بن الوليد در خود محمد بن عيسى ترديدى ندارد، بلكه در رواياتى كه محمد بن عيسى از يونس بن عبدالرحمن نقلمىكند ترديد دارد، پس قضيه به وثاقت محمد بن عيسى برنمىگردد، بلكه به روايات محمد بن عيسى از يونس، برمىگردد. زيرا محمد بن عيسى از لحاظ سنى نمىتواند در حال كِبَر يونس بن عبدالرحمن را درك كرده باشد، پس تحمل حديث محمد بن عيسى از يونس بن عبدالرحمن محل ترديداست، دقتها را ببينيد، كسى را مثل محمد بن عيسى بن عبيد، با آن جلالت، با آن شخصيت، با آن روايات فراوان، دربارهاش ترديد ايجاد مىكنند. براى اينكه ممكناست اين روايات را درحال صغر نقلكردهباشد چون تحمل حديث بايد در حال مفاهمه باشد، انسان بفهمد حديثى را كه از شيخ مىگيرد، اگر در حال صغر بود اين قبول نيست.
پاسخ اشكال: لكن اين اشكال هم به نظر ما درست نيست، هيچ دليلى وجودندارد كه محمد بن عيسى در حال حيات يونس بن عبدالرحمن (متوفى حدود 208 - 209 است) صغيربودهاست. اولا خود محمد بن عيسى از حضرت جواد عليه السلام روايت نقلكردهاست كه دوران حضرت جواد عليه السلام از 203 تا 220 است؛ پس اين مسأله كه محمد بن عيسى نمىتوانستهاست از يونس بن عبدالرحمن روايت نقلكند، امر مسلمى نيست، قرائنى هم برخلافش وجوددارد كه حالا فرصت ذكر آنها نيست.
اگر خواستيد دراين زمينه تحقيقكنيد بهترين نوشته رساله مرحوم سيد شفتىاصفهانى «رضواناللهعليه» است؛ ايشان اين مطلب را كه محمد بن عيسى درحال صغر از يونس بن عبدالرحمان روايتمىكند؛ با تحقيق رد مىكنند و مىگويند: وثاقت و جلالت محمد بن عيسى مانع از آنست كه در حال صغر روايتى را از يونس تحملكرده و نقلنمايد؛ لذا بزرگانى مثل شيخ نجاشى و ابننوح و فضل بن شاذان و ديگران از اين بزرگوار تجليل كردهاند، بنابراين هيچ ترديدى در روايات ايشان نيست.
روايت دوم:
و عنه، عن احمد و عن حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد بن سماعة جميعا عن احمد بن الحسن الميثمى عن ابان، عن ابى العباس، عن ابى عبداللّه عليه السلام قال: قلت له: ارمى الرجل بالشىء الذى لايقتل مثله، قال: هذا خطأ، ثم اخذ حصاة صغيرة فرمى بها: قلت: ارمى الشاة فاصيب رجلا، قال: هذا الخطأ الذى لاشك فيه...
بحث سندى:
در سند اين روايت احمد بن الحسن الميثمى و حميد بن زياد واقع شدهاند كه ظاهرا واقفى مىباشند؛ منتهى در طبقه حميد ابن زياد، راوى ديگرى هم هست كه او ايرادى ندارد، و حسن بن محمد بن سماعه كه هر دو طريق كلينى به او مىرسد نيز واقفى است. البته بعضى از علماء مانند صاحب مدارك شاگرد محقق اردبيلى كه به غير روايت صحيحه به چيزى اعتماد نمىكنند و در راوى عدالت راشرط مىدانند لكن ديگران وثوق را كافى مىدانند همين هم درست است وثوق كافى است ولو اينكه عادل نباشد، بنابراين سند روايت موثقه است، البته اينجا مرحوم محقق اردبيلى مىفرمايند كه بعضى اين سند را صحيح دانستهاند، حال چه كسى گفتهاست اين سند صحيح(۵) است معلوم نيست زيرا با بودن محمد بن الحسن الميثمى در سند، روايت صحيحه نمىشود؛ بعد هم از نجاشى نقلمىكنند كه نجاشى درباره ايشان فرمودهاست: كان صحيح المذهب(6) در حالى كه نجاشى مىگويد: كان صحيح الحديث ظاهرا نسخهاى كه ايشان از رجال نجاشى در دست داشتهاند نسخه درستى نبودهاست.
بحث دلالى:
دلالت اين روايت نيز دلالت خوبى است زيرا حضرت سنگ كوچكى را كه لا يقتل مثله عادتا پرتاب كرده و سپس به حكم آن تصريح كردند كه اگر با چنين وسيلهاى قتل واقع شد عمد نيست بلكه خطا شبه عمد است.
البته در اين زمينه روايات ديگرى هم هست كه ان شاءاللّه بعدا مىخوانيم.