[شروع درس 19 - سهشنبه: 11/8/78]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
كلام در اين بود كه آيا رواياتى كه صورت ثالثه را عمد بحساب مىآورد شامل آنجايى هم كه جانى، علم به سببيّت اين فعل للقتل عادتا ندارد؛ مىشود يا نه؟ دربحث قبل گفتيم كه اطلاق روايات دسته دوم شامل اين صورت هم مىشود، معنايش اين است كه اگر كسى نمىداند اين عمل يا استعمال اين وسيله غالبا منتهى به مرگ مىشود؛ اگر اين عمل را انجام داد و منتهى به موت شد، قتل عمد محسوب مىشود. فرض بفرماييد در اين ورزشهاى رزمى، ضرباتى هست كه اگر شخصى يك ضربه از آنها را به گردن يا به ستون فقرات كسى بزند از پا مىافتد؛ حال اگر فردى نمىداند كه غالبا اين ضربه منتهى به موت خواهد شد و اين ضربه را چه از روى شوخى، چه از روى غضب زد و آن شخص مُرد. اطلاق اين دسته روايات مىگويد: اين قتل عمد است. لكن جزم به اين معنا بسيار مشكل است. پس، از يك طرف اين اطلاقات را داريم كه انصافا قابل تشكيك هم نيست؛ از طرف ديگر ظاهر كلمات فقهايى كه در اين مسأله متوسعا بحث كردهاند اين است كه اين صورت از صور عمد نيست. مرحوم صاحب جواهر بعد از آن كه به رواياتاستدلال كرده و استظهار مىكنند كه صورت سوم، جزو صور عمد است. مىفرمايند: بَل يَكفى قصدُ ما سببيّتُهُ معلومةٌ عادتا و ان ادّعى الفاعل الجهلَ به اِذْلَو سُمِعَ دعواه لبطلت اكثُر الدماء. ايشان اينطور استدلال مىكنند كه اگر ادعاى كسى را كه مىگويد من نمىدانستم اين فعل منتهى به مرگ خواهد شد قبول كنيم؛ اكثر دماء هدر خواهد رفت. معناى سخن ايشان اين است كه (اين شخص چون مىداند اكنون بالاى دار مىرود و قصاص مىشود؛ ادعاى عدم علم به سببيّت مىنمايد، پس متهم است و لذا قول او را قبول نمىكنيم) اگر احراز مىكرديم كه او جاهل است آنوقت قتل، عمد نبود.
عين همين بيان را مرحوم فاضل اصفهانى در كشف اللثام دارند؛ بنابراين از كلام اين دو بزرگوار استفاده مىشود كه اگر علم به صدق دعواى قاتل پيدا كنيم، حكم قصاص ندارد.
مرحوم آقاى خوانسارى رضواناللّهعليه در جامعالمدارك به اين مطلب تصريح مىكنند؛ البته ايشان عنوان را تغيير دادهاند چون ما يقتل غالبا را قبول ندارند بلكه مىفرمايند: ملاك قتلِ عمد در صورت سوم اين است كه اين فعل معرضيّت قتل داشته باشد (البته ما درباره اين تعبير ايشان بعداصحبت مختصرى خواهيم كرد، بعيد هم نيست كه همين معنا را به يك صورت تقويت كنيم) علىاىحالٍ ايشان مىفرمايند: اگر چنانچه فاعل و ضارب عالم به سببيّت نباشد حكم عمد جارى نيست. انصاف هم اين است كه صدق عمد بر اين صورت خيلى واضح نيست.
حال ما ابتداءً صدق عرفى را ملاحظه كنيم بعد ببينيم كه قيمت فقهى اين صدق عرفى چقدر است. آيا از لحاظ فقهى مىتوانيم به اين برداشت عرفى تكيه كنيم يا نه؟
از لحاظ صدق عرفى انصافا همينجور است كه در اين مورد، عمد صدق نمىكند؛ يعنى اگر احراز كنيم كه شخصى نمىدانستهاست كه فلان عمل ينتهى الى القتل غالبا مانند شخص مشتزنى كه واقعا نمىداند ضربه او به يك نقطه حساس مثل شقيقه منتهى به قتل مىشود و اين ضربه را زد و منتهى به قتل شد؛ عرف اين مورد را قتل عمد نمىداند و واضحترين مثال براى فرض عدم علم به سببيّت آن است كه شخص نمىداند اين آلت قتاله است؛ مثلا نمىداند كه اين سلاح پر است و گلوله جنگى دارد بلكه خيال مىكند كه خالى است يا گلوله مشقى دارد لذا شليك مىكند و منجر به قتل مىشود؛ در اين گونه موارد اگر بپرسند كه آيا اين شخص را عمدا كشت؟ عرف مىگويد: نه. در حالى كه اين شخص قصد فعل منتهى به قتل را يقينا داشته، اما قصد قتل نداشته است و تعريف صورت ثالث هم به طور مطلق بر اين مورد تطبيق مىكند؛ لكن عرف اين را قتل عمد نمىداند. بنابراين از جهت صدق عرفى بلاشك انسان مىتواند ادعا كند كه در صورت جهل به سببيّت، عمد صدق نمىكند. حال اين بحث پيش مىآيد كه اين صدق عرفى چقدر براى ما قيمت دارد و مىتوانيم به آن اتّكاء كنيم يا نه؟ در پاسخ بايد گفت بستگى به اين دارد كه آيا شارع مقدس در باب عمد و خطاء حقيقت شرعيه دارد يا نه؟ آيا عمد و خطاء در نظر شارع داراى معناى جعلى و تأسيسى است يا امضايى؟ از مجموع روايات استفاده مىكنيم كه معناى عمد و خطاء در مصطلحات شارع همان معناى عرفى آن است عمد در نزد عرف يعنى «ما وقع مقصودا» خطاء يعنى «ما وقع غير مقصودٍ» شارع هم به همين معنا استعمال كرده است.
اشكال: اگر شارع، همان نظر عرف را پذيرفته، پس اين مرزبنديهايى را كه در باب قتل عمد و خطاء و شبه عمد نموده براى چيست؟
پاسخ: اين مرزبندى دليل آن نيست كه شارع اصطلاح جديدى را وارد مقوله قصاصكردهاست. بلكه گاهى، قانونگزار مجبور است كه يك مفهوم عرفى وسيع را تحديد كند چون عرف در بسيارى از موارد تشخيص روشنى ندارد و همان معناى عرفى را كه ادقّاء عرف تشخيص مىدهند، براى احاد عرف دقيق و روشن نباشد؛ لذا شارع مقدس آنها را بيان نموده و حكم را روى هر يك بار كرده است، ولى عمد و خطاء به همان معناست. بله در بعضى از جاها حكم به نحوى است كه همه انواع عمد و همه انواع خطاء يكجور فرضنشدهاست؛ مثل خطاء شبه عمد. كه شارع مقدس هم مانند عرف او را خطاء دانسته است، لكن حكم آن را با خطاى محض (كه مىخواهد گنجشكى را بزند به يك آدميزاد مىخورد) متفاوت قراردادهاست، انصاف اين است كه عرف هم تفاوتى بين اين دو قائل است.
پس حاصل مطلب اين است شارع مقدس در باب عمد و خطاء يك اصطلاح و مفهوم جديدى تأسيسنكردهاست و اگر تعبيراتى را هم كه در بعضى از روايات هست مورد توجه قراربدهيد؛ اين مطلب بيشتر معلوممىشود. مثلا در يك روايت اينجور است: العمد كل ما اعتمد شيئا فاصابه يعنى هر چيز كه تعمد و قصد به او بنمايد و به او هم برسد، اين عمد است و در مورد خطاء مىفرمايد، الخطاء الذى لا يتعمده. خطاء آن است كه قصد آن را ندارد. پس ملاكش نبودن قصد است. يا در يك روايت ديگرآمده كل ما اريد به ففيه القود، هر چه كه قصد دنبال آن باشد موجب قصاص هست. «اريد به» يعنى همان قصد و عزم.
نظير اين تعبير در يك روايت ديگر آمده است كه العمد ان يتعمده فيقتله بما يقتل مثله، پس، از مجموع اين روايات معلوم مىشود كه شارع عمد را درست بر همان محورى كه عرف آن را معنا مىكند قراردادهاست، و شكى باقى نمىماند كه شارع مقدس درمعناى عمد و خطاء، يك اصطلاح جديدى را وضع نكرده است و به تعبير ديگر ما در باب عمد و خطاء حقيقت شرعيه نداريم، پس نتيجه مىگيريم فهم عرف، و درك عرف در يك مورد، مىتواند ملاك قرار بگيرد؛ مانند مانحنفيه كه قَصَدَ الفعل در حالى كه هو لا يعلم ان هذا الفعل ممّا يقتل غالبا، كه عرف صريحا معتقد است كه هذا ليس بعمدبنابراين، صورت جهل به سببيّت مشمول اطلاق روايات نخواهد بود.
اصل در مقام شک:
در صورتى كه نتوانستيم از مجموع روايات و فهم عرف، احراز كنيم كه آيا اين مورد عمد است يا نه؟ و دو دلى و ترديد ما از بيننرفت، مرجع همان اصلى است كه در اول بحث تأسيس كرديم، كه موضوع حكم در باب قتل عمد، عنوان عمد است و در صورت شك در تحقق و صدق اين عنوان، آن احكام، ديگر جارى نمىشود. اينها را قبلا همبحث كرديم؛ و گفتيم كه نمىتوانيم به «لكم فى القصاص حياة» يا «كتب عليكم القصاص فى القتلى» كه عام فوقانى است و به اصطلاح عام بالاتر است تمسك كنيم، چون عرض كرديم كه مفاد آن عام فوقانى از ابتدا مُضيّق است، و مفادش، مفاد همان ادله عمد است و مراد جدى شارع از كتب عليكم القصاص عبارت است از كتب عليكم القصاص فى قتل العمد.
بنابراين عندالشك مقتضاى قاعده اين است كه احكام عمد را جارى نكنيم، مثل اينكه شما در يك داد و ستدى شك مىكنيد كه آيا عنوان بيع بر آن صدق مىكند يا نه؟ اينجا ديگر نمىتوانيد به دليل احلاللّه البيع تمسككرده و احكام بيع را بر او جارىكنيد؛ يك وقت هست كه صدق عنوان بيع محرز است؛ شكمىكنيد كه آيا اين شرط مثلا در او لازم است يا نه؟ آنجا تمسك به عام يا مطلق مىكنيد. اما يكجا هست كه اصلِ صدقِ عنوان بيع مشكوكٌ فيه است؛ اينجا ديگر نمىشود به آن عام يا مطلق تمسككرد.
اشكال: اگر صورت جهل به سببيّت را از عمد خارج كنيد، هر جانى و قاتلى مىتواند ادعا كند كه من نمىدانستم اين عمل منجر به مرگ مىشود و ما راهى براى احراز جهل او نداريم.
پاسخ: ما اكنون در مقام بحث ادعا نبوده و بعدا مىرسيم كه آيا ادعاى اين شخص قبول است يا نه؟ بحث ما فعلا دراين است كه اگر شما با قرائن قطعيّهاى احرازكرديد كه اين شخص اطلاعنداشتهاست حكم آن چيست؟
پس بنابراين آنچه كه تا اينجا روشن شد اين است كه اگر كسى علم به سببيّت هذا الفعل للقتل را نداشت، نمىتوانيم آنرا داخل در حكم عمد بدانيم. حال چند بحث در اينجا مطرح مىشود.
يك بحث اين است كه آيا ادعاى جهل به سببيّت مورد قبول است يا نه؟ استدلال مرحوم صاحب جواهر برعدم قبول ادعاى جانى اين است كه اگر ادعاى جانى را قبول بكنيم اين راه براى او باز مىشود كه بگويد: من نمىدانستم اين وسيله غالبا كشنده است و در اين صورت بطل اكثر الدماء آيا اين استدلال درست است؟ يا براى قبول نكردن دعواى او موجب ديگرى وجود دارد، و آن موجب چيست؟ ان شاءاللّه بحث خواهيم كرد.