[شروع درس 15 - سهشنبه:۲۷/۷/۷۸]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
كلام در ادلهاى بود كه درصورت ثانيه براى قول غيرمشهور (قول به عدم قصاص) اقامه شده بود. بعضى از رواياتى را كه به عنوان ادله اين قول، ذكر شده بود، بررسى كرديم و اكنون به بحث از رواياتى كه مانده است مىپردازيم.
روايت چهارم:
عن ابن ابى عمير عن بعض اصحابه عن احدهما(ع): كلّما اريد به ففيه القود، و انما الخطأ، ان تريد الشيئ فتصيب غيره.(8)
بحث سندى: اين روايت، مرسلهاى است از ابن ابى عمير، البته ارسال ابنابى عمير اشكالى بوجود نمىآورد چون ما مرسلات ابن ابى عمير را در حكم مسندات دانسته و به آن اعتماد مىكنيم، لكن قبل از ابن ابى عمير هم ارسال دارد. چون اين روايت در كتاب تفسير عياشى مرسلا از ابنابىعمير نقل شده است.
بحث دلالى: در جواهر در نقل اين روايت به جاى كلمه «كلما» مهما آورده شده است اما در وسائل و نسخه تفسير عياشى كلّما آمده است. اين روايت را فقط صاحب جواهر در اين مقام ذكر كردهاند و قبل از ايشان كسى به اين روايت براى اين قول استدلال نكرده است بلكه به عكس، صاحب رياض به همين روايت براى قول مشهور يعنى وجود قود استدلال كرده است. استدلال صاحب جواهر به دو فِقره از اين روايت است. فرمايش ايشان را عرض مىكنيم شما ببينيد چقدر قابل قبول است، بنده كه مطلب ايشان را درست نفهميدم، حال شما هم تأملى بكنيد.
فقره اول، صدر روايت است كه مىفرمايد: «كلما اريد به ففيه القود» (نائب فاعل دراين جمله، آنطور كه از قرينه مقام و سياق بدست مىآيد، «قتل» است، يعنى هر چيزى كه بوسيله آن اراده قتل بشود، خواه ابزار باشد، خواه فعل، در آن قصاص است. البته فرض اين است كه قتل واقع شده، چون مىفرمايد: ففيه القود).
صاحب جواهر، اين فقره را اينطور معنا كردهاند كه هر چيزى (ابزار يا فعل) كه عادتا، به آن اراده قتل شود، قصاص دارد. لكن اين استظهار، استظهار بعيدى است و از عبارت فهميده نمىشود كه مراد چيزهائى است كه عادتا يراد به القتل. و لذا خود اين بزرگوار هم در آخر كلام مىفرمايند فتأمل، و اين امر به تأمل، ظاهرش آن است كه خودشان هم ترديد دارند.
فقره دوم، استدلال ايشان به حصر است كه اعجب از استدلال اول است و ظاهرا مرادشان، حصرى است كه از جمله «انما الخطأ ان تريد شيئا فتصيب غيره» استفاده مىشود و حال آنكه اين حصر اصلا ربطى به مانحن فيه ندارد. اين فقره درصدد بيان اين است كه: خطا (كه البته مراد، خطاى محض است) منحصر است در اين كه شما چيزى را اراده كرديد و به چيز ديگر رسيديد و اگر اين حصر، حصر حقيقى باشد خطا را در اين معنا منحصر كرده و مىفهماند كه غير از اين هر چه هست عمد است. پس صورت مانحن فيه هم جزو عمد خواهد شد. بنابراين، جمله «انما الخطأ ان تريد الشيئ فتصيب غيره» نه فقط ظهور در مطلبى كه صاحب جواهر مىخواهند ثابت كنند ندارد بلكه ظهور در عكس آن دارد، چون وقتى ما خطا را منحصر كرديم به «اذا اردت شيئا فاصبت غيره» لازمهاش اين است كه «اذا اردت شيئا و اصبته فهو ليس بخطأ» پس، استدلال براى صورت عكس است همانطور كه صاحب رياض استدلال كردند.
مرحوم صاحب رياض دو دسته روايت ذكر مىكنند يك دسته به عنوان ادله قول اول كه در صورت ثانيه قصاص هست و يك دسته روايات ادله قول دوم كه در صورت ثانيه قصاص نيست و اين روايت را در عداد ادله قول اول ذكر مىكند و همين درست است. واقعا اين روايت از ادله قول اول است. من تعجب مىكنم خيلى هم تأمل كردم شايد فرمايش صاحب جواهر يك نكتهاى داشته باشد، بنده به نكتهاى برخورد نكردم حالا شما آقايان هم ملاحظه كنيد، ظاهر فرمايش ايشان بلكه شايد صريح فرمايش ايشان همين است كه مىخواهند از اين روايت استفاده كنند كه قصاص در صورت ثانيه نيست و صورت ثانيه جزو صور عمد محسوب نمىشود و حال آنكه از اين روايت چنين چيزى برنمىآيد اگر نگوييم كه عكسش استفاده مىشود.
روايت پنجم:
وعن زرارة، عن ابىعبداللّه(ع) قال: العمد ان تعمّده فتقتله بما مثله يقتل.(9)
اين روايت مرسله است و از تفسير عياشى نقل شده و ظاهرا قسمتى ازهمان صحيحهابىالعباس و زرارهاست كه دربحث قبلىخوانديم.
بيان استدلال: اين است كه حضرت فرمودهاند، عمد آن است كه با قصد بهوسيله ابزارى كه غالبا كشنده است، شخصى را به قتل برسانى. پس درغير اين صورت، عمد نيست.
جواب استدلال: اين است كه ما قبلا عرض كرديم كه اين روايت يا اين فقره از آن روايت دلالت مىكند بر اينكه عمد عبارت است از قتلى كه بوسيله چيزى كه غالبا كشنده است انجام گيرد و در اين شكى نيست كه دلالت اين روايت بر اينكه اين نوع قتل، عمد است دلالت واضحى است لكن حصر را نمىفهماند، اگر مىفرمود: انّما العمد كذا مىشد استدلال كرد، چون عمد را منحصر به اين صورت مىكرد، اما اين روايت حصر ندارد، يكى از صور عمد را بيان مىكند. البته صورت بارز عمد هم همين است كه «ان تقتله بما يقتل مثله» ولى منافاتى ندارد كه صورت ديگر هم يعنى «ان تعمده فتقتله بمالايقتل مثله» هم عمد باشد، آن را نفى نمى كند. مضافا بر اينكه اين نقل، مرسل است. اگر ما احراز كرديم كه اين روايت، همان روايت ابىالعباس است سندش درست خواهد شد و الاّ نمىتوان به آن استدلال نمود. البته خود عياشى جزو ثقات عالىمقام است، تفسيرى هم كه ايشان نوشتند جزو تفاسير بسيار خوب است، خود آن بزرگوار هم اولا اين تفسير را مسندا نوشتهاند، لكن بعد از ايشان بعضى به عنوان اختصار اسناد را حذف كردند. بنابراين روايات اين كتاب سند ندارد و تمامش مرسل است، لذا قابل استناد نيست.
روايت ششم:
وعن يونس عن بعض اصحابه عن ابىعبداللّه (ع) قال: ان ضرب رجلٌ رجلاً بعصاً او بحجرٍ فمات من ضربةٍ واحدة قبل ان يتكلم فهو يشبه العمد، فالدّية على القاتل، و ان علاه و الحّ عليه بالعصا او بالحجارة حتى يقتله فهو عمد يقتل به و ان ضربه ضربة واحدة فتكلم ثم مكث يوماً او اكثر من يوم فهو شبه العمد.(10)
بحث سندى: و عن يونس، عطف به اسناد قبلى است. يعنى: عنه عن محمدبن عيسى عن يونس، و مراد از عنه، علىبن ابراهيم است و همه رواة اين خبر، جزء ثقاتند، لكن روايت، مرسله است اما چون يونس بن عبدالرحمن جزء اصحاب اجماع است و ما روايات اصحاب اجماع را معتبر مىدانيم، پس اين روايت به نظر ما، معتبره است.
اشكال: مرحوم آيتاللّه خويى اصحاب اجماع را به اين معنى قبول ندارند.
جواب: بلى ايشان قبول ندارند، و نه تنها ايشان بلكه كسان ديگرى هم هستند كه قبول ندارند. اگر ان شاءاللّه مجال شد عرض خواهيم كرد در باب عبارت كشّى نسبت به اصحاب اجماع(11) كه فرموده است: اجمعت العصابة على تصحيح ما يصحّ عنهم و در معناى آن اختلافات فراوانى شده است.
بعضى از جمله مرحوم آيةاللّه خوئى معتقدند مفاد اين جمله جز اين نيست كه مىخواهد بگويد اينها ثقه هستند و اقوال ديگرى نيز راجع به مفاد اين جمله گفته شده است. ما معتقديم كه مضمون اين تعبير اين است كه اين 18 نفر (البته بعضىهايشان محل اختلاف است(12)، آن تعداد كه مسلم است از اصحاب اجماعند) هر روايتى كه نقل كردهاند، چه از راوى مجهول وچه از راوى مجروح و چه از راوى موثق، و حتى اگر مرسلا هم نقل كنند، براى ما معتبر است، اين عقيده ما است در باب اصحاب اجماع. البته اين فرق دارد با آنچه شيخ (ره) درباره آن سه بزرگوار يعنى ابن ابى عمير و صفوان و بزنطى مىگويد. البته آن سه نفر جزو اصحاب اجماع هستند لكن كلام شيخ، مطلب اضافهاى را هم اثبات مىكند كه در ساير اصحاب اجماع ثابت نمىشود، حالا اگر ان شاءاللّه يك وقتى مجال بود و مناسبت لازمى بود اين را مطرح خواهيم كرد. على اى حال به روايات اصحاب اجماع ما كاملا اعتماد مىكنيم. بهر حال طبق اصطلاح معروف اين روايت صحيحه نمىشود بلكه مرسله است منتهى مرسله و معتبره.
تقريب استدلال:
استدلال به اين روايت اينطور است كه حضرت تصريح مىفرمايند: اگر كسى را با عصا يا حجر بزند و با يك ضربه بميرد (نه اينكه بيايد بالاى سر او آنقدر بزند تا بميرد كه اين عمد خواهد شد) اين قتل شبه العمد است. عصا و حجر جزو آلاتى است كه لايقتل به عادتا پس اين، نشان دهنده اين است كه صورت ثانيه شبه عمد است و ديه بايد بگيرد و قصاص نيست. استدلال به اين روايت، استدلال معقولى است همانطور كه صاحب جواهر و صاحب رياض و فاضل هندى ذكر كردهاند منتهى مبناى استدلال اين است كه ما جمله ان ضرب رجل رجلا را مطلق بگيريم و شامل آن صورتى شود كه ضرب رجل رجلا بقصد القتل او بغير قصدالقتل چون اگر فرض كرديم كه مراد اين است كه ضرب رجل رجلا بعصا او بحجر لكن بدون قصد القتل ديگر شامل مانحن فيه نمىشود. چون در مانحن فيه فرض بر قصد قتل است.
جواب استدلال: در اين استدلال دو اشكال وجود دارد.
اشكال اول اين است كه: اين خلاف ظاهر است. كسى كه قصد قتل دارد و مىخواهد كسى را بكشد عادتا از وسيلهاى كه غالبا كشنده نيست استفاده نمىكند. اين فرض نادرى است كه يك نفر بخواهد كسى را بكشد لكن از وسيلهاى استفاده كند كه لايقتل به عادتا و حمل روايت بر صورت نادر بعيد است. بنابراين، ظهور اين روايت در جائى است كه ضرب رجل رجلا بعصا او بحجارة ولايريد قتله. چون قاعدتاً وقتى كه وسيلهاى را مورد استفاده قرار مىدهد كه لايقتل به عادتا پس لايريد قتله. اشكال دوم اينكه اگر اين جواب را قبول نكرديد و گفتيد بالاخره جمله ضرب رجل رجلا مطلق است هم شامل جايى مىشود كه قصد قتل داشته باشد هم شامل جايى كه قصد قتل نداشته باشد، در جواب مىگوييم: اين اطلاق مقيد مىشود به موارد قصد قتل به قرينه رواياتى كه قبلا خوانديم كه همين صورت را ذكر مىكند مع قصد القتل، رجل يضرب رجلا بحجرٍ او بعصا قاصدا قتله فرموده فيهالقود. اين اطلاق با آن روايات تقييد مىشود بنابراين جاى اشكالى نيست. اين تمام رواياتى بود كه ادعا مىشد دلالت دارد بر اينكه در صورت ثانيه قصاص نيست و صورت ثانيه جزو صور عمد محسوب نمىشود و ملاحظه كرديد كه اين روايات هيچكدام دلالت بر مراد نداشتند.
1- وسائل ج19 ابواب قصاص نفس باب11 ح7
2- ان العمد ان يتعمده... وسائل ج19 ابواب قصاص نفس باب11 ح13
3- وسائل ج19 ابواب قصاص نفس باب11 ح11
4- نساء- 92
5- وسائل ج19 ابواب قصاص نفس باب11 ح3
6- وسائل ج19 ابواب قصاص نفس باب11 ح13
7- وسائل ج19 ابواب قصاص نفس ح17
8- وسائل ج19 ابواب قصاص نفس باب11 ح16
9- همان، ح20
10- همان، ح5
11- اصحاب اجماع را در سه طبقه ذكر كردهاند: دسته اول كه طبق تقسيمبندى مرحوم آيةاللّه بروجردى طبقه چهارم و از اصحاب الصادقين (ع) هستند 6 نفرند كه عبارتند از: زراره، محمد بن مسلم، بريد بن معاوية، ابوبصير، معروف بن خرّبوذ، فضيل بن يسار. دسته دوم از طبقه پنجماند كه احداث اصحاب ابىعبداللّه«ع» هستند عبارتند از: جميل بن دراج، عبداللّه بن مسكان، عبداللّه بن بكير، حمادبن عثمان، حماد بن عيسى، ابان بن عثمان. دسته سوم: طبقه ششم و هفتم و از اصحاب امام كاظم و امام رضا (ع) هستند كه عبارتند از: يونس بن عبدالرحمان، صفوان بن يحيى، محمد بن ابى عمير، عبداللّه بن مغيره، حسن بن محبوب، احمد بن محمد بن ابى نصر زنطى. اينها جميعاً 18 نفرند كه دربعضىشان اختلاف قول هست.
12- ابوبصير و حسن بن محبوب
دليل دوم: بيان وجه عقلى
علاوه بر رواياتى كه ذكر شد، يك وجه اعتبارى عقلى هم وجود دارد كه هم مرحوم صاحب جواهر و هم قبل از ايشان صاحب رياض و قبل از اين دو، فاضل هندى ذكر كردهاند. آن وجه اين است كه مىفرمايند: در صورت ثانيه كه كسى يقصد القتل لكن يستعمل آلةً لايقتل به الاّ نادرا، قصد، دخالتى ندارد، آلت ملاك است، قصد در اينجا مثل قصد در آنجايى است كه يقصد القتل و لايقدم على القتل، معلوم است كه صرف قصد قتل، تأثيرى در تحقق جرم ندارد. جايى هم كه قصد مىكند منتهى وسيلهاى را كه بكار مىبرد عادتاً كشنده نيست. اين قصد مثل عدم قصد است و مثل جايى است كه قصد قتل ندارد و وسيلهاى بكار مىبرد كه يقتل نادرا مسلّما شبه عمد است و در آن قصاص نيست. پس آنچه مؤثر است، وسيله و ابزار است. آن وسيله هم اينجا وسيله كشنده نيست. پس قصد، تأثيرى ندارد.
اين استدلال را هر سه اين بزرگواران ذكر كردهاند لكن مرحوم فاضل هندى به آن اصلا جواب ندادند. گويا قابل جواب دادن ندانستند. مرحوم صاحب جواهر مىفرمايند لاحاصل له(۱) يعنى حرف بىربطى است، مرحوم صاحب رياض هم جوابى ندادند چون حرف را بيّن البطلان مىدانستند. به نظر ما هم همينجور است. چون آنجايى كه مجرد از عمل باشد تأثيرى ندارد، زيرا جرمى انجام نگرفته است. اما اگر مجرد از عمل نباشد بايد گفت: اصلا ملاك و مناط جرم و صدق جرم، قصد است چطور شما مىگوييد قصد تأثير ندارد؟ اگر شما بزرگترين ضربات را به كسى بزنيد اما قصد ضربه زدن به او نداشته باشيد اين با آنجايى كه همين كار را باقصد بكنيد يكى است؟ قوانين عرفى و كسانى كه آنها را وضع مىكنند متفقالقولند در اينكه اساسا خط فاصل بين جنايت و عدم جنايت قصد است. علاوه بر اين انما الاعمال بالنّيات، اصلاً عمل با نيت و قصد تحقق پيدا مىكند. همين عمل را كه شما انجام داديد اگر با قصد انجام بدهيد مستوجب ثواب ياعقاب هستيد، عين همين عمل را اگر بىقصد انجام بدهيد ثواب نداريد. تمام تبعات عمل اعم از تبعات دنيوى و تبعات اخروى و جزا مترتب بر قصد است چطورمقايسه كنيم اينجا را با قصد بدون فعل، در قصد بدون فعل هم اگر چه چون جنايت انجام نگرفته است تبعات جنايت مترتب نمىشود اما اينجور هم نيست كه قصد بكلى بدون تبعه باشد، تبعات معنوى دارد، بعضى از صاحبان مقامات قصد گناه را براى خودشان گناه مىدانند، واقع قضيه هم همين است. نيت گناه و قصد گناه ولو به فعل نرسد موجب هبط و تنزل روحى انسان است. تأثيرات واقعى و معنوى دارد، بنابراين، اين حرف معنا ندارد كه ما بگوييم كه قصد اينجا مانند لاقصد است. اين اولا و ثانيا اين حرف اجتهاد در مقابل نص است خوب اين همه روايات كه مىفرمايد اگر قصد بود، جرم است و جزا دارد ما بگوييم كه اينجا مثلا قصد تأثير ندارد، اين اجتهاد در مقابل نص است.
۱- جواهر ج42 ص16
دليل سوم: اصل احتياط
گفته اند احتياط اين است كه ما اينجا حكم به قصاص نكنيم. قصاص حد است و «الحدود تدرء بالشبهات».
جواب: اولا: جايى كه انسان دليل و حجت دارد جاى احتياط نيست. احتياط در موارد شك است آنجايى كه انسان علم يا دليل علمى ندارد مورد جريان اصل برائت يا احتياط است ولى اينجا ما دليل داريم، پس جاى احتياط نيست. ثانيا: مىشود گفت احتياط در جهت عكس است، احتياط اين است كه قصاص كنيم زيرا قصاص رعايت حق ولى دم است و مطابق آيه شريفه «و لكم فى القصاص حياة» مىباشد. و اما اينكه گفتهاند: «الحدود تدرء بالشبهات»، اولا قصاص معلوم نيست كه جزو حدود باشد و ثانيا: اگر هم باشد اينجا شبههاى نيست. اينجا حكم واضحى دارد، حجت شرعى است. بلى اگر اين روايات را نداشتيم ممكن بود بگوييم شبهه داريم. هذا تمام الكلام در صورت ثانيه.
قسم سوم
صورت سوم آنجايى است كه قصد قتل ندارد، قصد ضرب دارد. اما وسيلهاى كه بكار مىبرد كشنده است. بسيارى از موارد هست كه اسلحه را مىكشد، قصد كشتن هم ندارد از روى عصبانيت و ناراحتى است مىزند به آن طرف، اتفاقا طرف هم مىميرد، يا مثلا با چوب بر روى سر كسى مرتب مىزند خوب اين كشنده است قصد قتل هم ندارد خدمتكار يا زيردستش است، آيا اين يوجب القود والقصاص... اين صورت سوم است كه بحث مىكنيم ان شاءاللّه.