• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    اقوال فقهاء در معناى حق و حكم‏

    اكثر فقهاء در تعريف حكم گفته‏اند: حكم آن است كه اثباتا و نفيا در اختيار شارع است و مكلف در آن، اختيارى ندارد، تنها مى تواند موضوع را عوض كند تا حكم، عوض شود. مثل اين كه، به مسافرت مى رود تا حكم صوم بر داشته شود. لكن حق چيزى است كه اعمال و اسقاط آن به دست مكلف است.

    بيان مرحوم آيةاللّه خوئى و اشكال بر آن‏
    مرحوم آيةاللّه خوئى منكر اصل اين تقسيم شده و در تعريف حق، حكم را داخل نموده‏اند و بالعكس و فرموده‏اند، حق، به معناى ثبوت است، و همه احكام به اين معنا، حقوقند. چون همه آنها، ثابت هستند و همه حقوق، احكامند چون مجعول شرعى مى‏باشند و مثالهايى هم براى اثبات نظريه خود آورده و سپس مى فرمايند اگرچه فروق اعتبارى بين آن دو وجود دارد و لكن فروق اعتبارى قابل اهميت نيست زيرا ماهيت و حقيقت آن دو يكى است.
    بايد گفت نظر ايشان در اعتبارى بودن حق و حكم، صحيح است. زيرا مجعولات شرعية، حقايق خارجى نيستند، قوام همه آنها، به اعتبار است، اما اعتبارى بودن آنها، سبب نمى‏شود كه فرق بين آن دو هم، اعتبارى باشد، اگر شارع، دو نوع اعتبار كرد، دو سنخ مى‏شود.
    لذا به نظر مى رسد كه حكم با يك اصطلاح، شامل همه مجعولات شرعى است همه مجعولات شرعى، احكامند، احكام شرعى، مظاهر حاكميت شارع براى متشرعين مى‏باشد، همان طور كه همه قوانين چنين است، هر مقننى قوانينى دارد كه نشانه حاكميت او است نسبت به افرادى كه تابع قوانين او هستند. حال اين مجعولات شرعى، داراى اقسامى است:
    1- يك قسم حامل معناى تكليف يا ترخيص است، تكليف لزومى مانند وجوب و حرمت، و تكليف ترجيحى مانند استحباب و كراهت و اباحه كه ترخيص در فعل و ترك است كه به اين قسم احكام تكليفى گفته مى‏شود.
    2- يك قسم حامل معناى وضع است، مثل نجاست كه شارع براى بعضى از اعيان، وضع كرده يا وضع زوجيت بوسيله نكاح كه به اين قسم، احكام وضعى گفته مى‏شود.
    اين احكام وضعى كه مجعولات شرعى هستند، هر كدام آثار جداگانه‏اى دارند كه در ديگرى نيست، حتى در انواع يك حكم وضعى، آثار بخصوصى هست كه در نوع ديگر نيست. مثل ملكيت كه بعضى انواع آن، داراى آثار مخصوصى است، گرچه آثار مشترك هم دارند.

    ملکيت، سلطنت، حق و نسبت بين آنها
    اكنون در بين مجعولات شرعيه وضعيه سه نوع را به مناسبت بحث ماهيت قصاص مورد بحث قرار مى‏دهيم.
    الف: ملكيت، و آن علاقه خاصى است بين انسان و شيئى در خارج يا در ذمة.
    ب: سلطنت، و آن نوع ديگر علاقه است بين انسان و چيز ديگر كه ماهيت آن غير از ملكيت است. اگرچه در ملكيت هم تسلط وجود دارد، مثل تسلط ولى بر اموال مولّى عليهِ صغير، يا تسلط وصى بر ما فيه الوصية، كه سلطنت دارد ولى مالك نيست.
    ج: حق، نوعى علاقه و ارتباط بين انسان و عملى يا چيزى يا انسان ديگرى است كه غير از ملكيت و سلطنت است، مثل حق‏الرهانة كه مرتهن حقى بر مال مرهونه دارد، اما نه مالك آن است و نه تسلط بر تصرف دارد، بلكه فقط حقى دارد كه تصرفات راهن را محدود مى‏كند.
    اين مفاهيم، گاهى در يك جا جمع مى‏شوند ولى اكثرا تخلف پيدا مى‏كند و تخلف كاشف از آن است كه اين ماهيات، منطبق بر هم نيستند.
    گاهى حق هست، ولى مالكيت نيست مثل حق تحجير و حق سبق در مشتركات و گاهى حق هست ولى سلطنت نيست، مثل حق قصاص كه براى صغير، ثابت شده، ولى او سلطنت بر اعمال اين حق را ندارد، يا حق‏الرهانه و گاه سلطنت هست ولى ملكيت نيست مانند سلطنت ولى بر مال مولىّ عليه كه ملكيت نيست ولى سلطنت بر تصرفات دارد.
    نتيجه بحث: از مباحث فوق بدست مى آيد كه حق، امر مجعولِ اعتبارىِ شرعى است در قِبال حكم. البته اقوال فقهاء در اين مورد مختلف است، بعضى حق را مرتبه ضعيفه ملك دانسته‏اند و بعضى، حق را ملك نارسيده (غيرناضجة) تعبير كرده‏اند ولى اين تعابير، صحيح به نظر نمى‏رسد. ملك، يك ماهيت است و حق ماهيت ديگرى و براى تحقيق بيشتر مى‏توانيد به كتاب البيع مرحوم امام و يا خيارات رجوع كنيد.

    [شروع درس 8 - دوشنبه: 12/7/78]
    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏
    در جلسه گذشته بحثى پيرامون معناى حق و حكم داشتيم و به‏طور خلاصه گفتيم كه حق اضافه اعتباريه است كه شارع آن را بين انسان و عملى يا چيزى و يا انسان ديگرى، وضع كرده است و سه طرف دارد: ذوالحق و ما فيه الحق و من عليه الحق(1) برخلاف سلطنت كه دو طرف دارد: مسلط و مسلط عليه.
    قبل از بررسى آثار حق، اشاره به اين نكته لازم است كه از مجموع كلمات فقهاء در ابواب مختلف فقه بدست مى آيد كه: قوام حق به قابليت اسقاط است و اين بارزترين اثر آن است. گر چه آثار ديگرى هم دارد. البته مراد اين نيست كه هر حقى بالفعل قابل اسقاط باشد، بلكه ممكن است شأنيت اسقاط داشته باشد، مثل حق قصاص و شفعه كه براى صغير و مجنون نيز وضع شده لكن بالفعل نمى‏توانند اسقاط كنند. زيرا جنون و صِغر، مانع اعمال آن است.
    به‏هرحال، وقتى‏كه باتوجه به‏ادله شرعى، اين اثر(قابليت اسقاط) ثابت شد، حق بودن قصاص احراز مى‏گردد و سپس ساير آثار كه قبلا اشاره شد،
    مثل قابليت نقل قهرى يا اختيارى و غيره بر آن مترتب مى‏شود و اين ترتب بنحو اقتضاء است. يعنى اگر مانعى نبود، آثار جارى مى‏شود و اگر مانعى بود، اِعمال نمى‏شود.
    مثلا حق قصاص، كه ابتداءً به عنوان حق، قابل انتقال اختيارى است و لذا قابليت هبه و صلح دارد، اما در باب بيع، مبيع واقع نمى‏شود، چون مبيع بايد عين باشد (طبق تعريف رايج، اگر اين تعريف را قبول كرديم) و اين مطلب، مانع اعمال اين اثر مى‏شود.
    به هر حال از مطالب گذشته استفاده مى‏شود: قصاص، حق است؛ چون قابل اسقاط است و اين قابليت از لسان دليل: (فمن عفى له من اخيه شيئٌ...(2) يا فمن تصدّق به فهو كفارة له(3) ) استفاده مى‏شود و بعد از اثبات حق بودن، آثار ذيل بر آن مرتب مى‏شود:
    الف: قابل معاوضه به مال است با من عليه الحق (جانى) كه مى‏توان به مقدار ديه يا كمتر يا بيشتر از او گرفت و حق را ساقط كرد.
    ب: قابل نقل به صلح و هبه است به شخص ثالث (اگر مانعى از آن در دليل صلح و هبه يا ادله قصاص نباشد كه ان شاءاللّه در فروع آينده بحث خواهد شد).
    ج: ثمن بيع قرار مى‏گيرد، اگر فرض كنيم كه عنوان مال بر او صدق كند و قابل مبادله به مال باشد كه در مواردى بعيد نيست چنين باشد.
    د: قابل انتقال به وارث است، چون از لسان دليل استفاده مى‏كنيم: ما ترك الميت من حقٍ فهو للوارث، و قصاص، مشمول آن است. البته به وارث انثى منتقل نمى‏شود على خلافٍ فى المسأله.
    فروع ديگرى هم هست مثل اين كه اگر قصاص ماليت داشته باشد، موجب استطاعت حج مى‏شود يا نه؟ و يا اين كه آيا در مورد دين، خارج از ضروريات مديون، حساب مى‏شود كه بتوان به دائن داد يا نه؟ و آيا قابل وصيت هست يا نه؟ و يا قبل از تحقق اين حق، قابليت عفو دارد؟ مثل آن كه از قرائن معلوم شود جراحت وارده بر شخصى منجر به فوت او مى‏شود، آيا قبل از موت، مى‏تواند حق قصاص را ساقط كند يا نه؟ از آنچه گذشت معلوم مى‏شود كه قصاص اگرچه حق مالى نيست ولى با توجه به معاملات گوناگونى كه امروزه در دنيا رايج است و در گذشته معمول نبوده، بعيد نيست كه حق قصاص هم روزى قابل مبادله به مال باشد.
    ‏1- بايد توجه داشت كه بحث حق و حكم، بحثى مشكل و تاحدودى پيچيده است و در تحقيق آن، مرحوم سيدمحمد بحرالعلوم رساله ‏مستقلى نوشته‏اند كه در جلد اول بلغة الفقيه، به چاپ رسيده و مرحوم امام (قده) در ابتداى كتاب البيع، بحث كامل و مفصلى نموده‏اند و ‏ساير فقهاء مثل مرحوم آيةاللّه خوئى (قده) در مصباح الفقاهة و مرحوم نائينى در حواشى مكاسب، بحث كرده‏اند.‏
    ‏2- بقره178‏
    ‏3- مائده45‏